اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

شاسکوه در سال ۸۸

يكشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۷، ۰۱:۳۱ ب.ظ

سفر به شاسکوه در سال ۸۸


پس از دو سفر با خاطرات خوش و به یادماندنی به شاسکوه ،در ۲۵آذر ۸۸ به همراه محمدعلی غلامی شاگرد ارشد باشگاه کاراته استاد صمصام،راهی سفر به شاسکوه شدیم.اما ایندفعه نه از مسیر دوازده امام و نه از مسیر پیشان شاهرود بلکه راهی سخت و دشوار را انتخاب کردیم.ساعت ۵ صبح از شهرستان قاین به اسفاد آمدیم و ساعت ۶صبح کوله ها را بستیم و از روی یال ابشار چراغان اسفاد بالا شدیم .هوا سرد بود ودر طول مسیر یکی دو دفعه آتش روشن کردیم.مغرور و پر انرژی به راه افتادیم .لباسهای سفید کاراته به شهامت و استقامت ما می افزود...بر این باور بودیم که در این وقت از سال تنها کسانی که به شاسکوه میروند ما هستیم .چون هم هوا خیلی سرد بود و هم خطرات حیوانات درنده وجود داشت. اما به مسیر خود ادامه دادیم و با کشیدن ایبوکی (دم و بازدم )های کیوکوشینی خستگی خود را بدر میکردیم و مثل ببر بر کوه غرش میزدیم....دیدن بزهای کوهی و شغالها و روباه ها و کبک ها از جذابیت های مسیر بود....بعد از ظهر به شاسکوه رسیدیم.من متحیر از قدرت بدنی محمدعلی زاده ی روستا و شجاع مرد همسفر خودم بودم... با رسیدن به شاسکوه با یکدیگر فایت (مبارزه)نمایشی با ضربات صد در صد دادیم....و زیارتهای دو امام زاده را انجام دادیم...هوای ارتفاعات شاسکوه یخبندان بود......زوزه های باد و سرمای هوا ما را روانه خانه ی تازه سازی که به همت بچه های آبیز ساخته شده بود کرد...دو ساعت مانده به نشست روز بود که آتش کردیم و خود را گرم کردیم و سپس به خانه تازه ساز رفتیم....احساس تنهایی در کوه و وحشت از نا امنی منطقه تا حدودی ته دل ما را لرزانده بود....با ذکر و صلوات خوابیدیم.....ساعتی نگذشته بود که در خانه کوبیده شد....وحشت زده شده بودیم و اشهد خود را خواندیم چرا که منطقه از وجود افغان ها ناامن بود...و گمان اینکه در این وقت شب و سرمای هوا چه کسی به درب میکوبد زبانمان را بند اورده بود دشنه و خنجر ها را آماده کردیم که خطر احتمالی را دفع کنیم...درب را باز کردیم سه نفر سر و کله پیچیده وارد خانه شدند و حال و احوال کردن .کمی خیالمان راحت شد که فارسی صحبت میکنن ..ما خود را معرفی کردیم و آنها هم سر وصورتشان را باز کردن و فهمیدیم سه نفر از بچه های آبیز هستن که برای ساختن و تکمیل خانه مزار آمده اند....وقتی سر صحبت باز شد فهمیدیم چند برابر ما آنها ترسیده بودن....چون نمیدانستن چه کسی توی خانه هست و انها هم گمان ما را نداشتن.این چنین بود که آشنا شدیم و شب تا صبح را با خیال راحت خوابیدیم..... 

و دو ساعتی از طلوع خورشید گذشته بود پس از زیارت از مسیر آمدن بر گشتیم....

فرق این سفر در خانه تازه ساز و سرمای هوا و وحشت و ترس شب بود و نهایتا سرشار از هیجان و زیبایی بود...

امیدوارم قسمت همه دوستان زیارت شاسکوه بشه.....

جایی که مراد بخش است و حاجت روا کننده و روح بخش....

🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨

مهدی محمدی اسفاد آذر۹۶

۹۷/۰۱/۲۶
محمدعلی خالقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی