اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

گربه ی بد ذات

يكشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۸، ۰۷:۰۶ ب.ظ

گربه ای خبیث برای شکار هر روز تعدادی جوجه را می گرفت و انها را می خورد  و شکمی از عزا در می اورد او حتی به مرغ های بزرگ هم رحم  نمی کرد و با خباثت تمام انها را خفه و فرار می کرد . 

روزی صاحب مرغ ها از ترس گربه انها را در قفسی بزرگ می گذارد تا از شکار گربه در امان باشد. گربه تا چشم صاحب خانه را دور می بیند  خود را از شکافی کوچک وارد قفس می کند وتمام مرغها و جوجه ها را خفه می کند . 

سگی از دور دست  تمام ماجرا را شهود می باشد . او به گربه می گوید چرا انها را خفه می کنی و نمی خوری , تو می توانی یکی را را بگیری و بوخوری و به حق خودت قانع باشی نه اینکه تمام انها را خفه کنی و بکشی ,  گربه می گوید ,  بله حرفت کاملا درست است ولی این عمل در ذات من است و من در این عمل افریده شده ام و نمی توانم از شکارم بگذرم هر چند که سیر باشم . 


این حکایت می اموزد :

که ذات در هر انسان و حیوان نهفته است 

و به سختی می توان ذات  هر انسان و حیوان را تغییر داد . 

ودیگر می اموزد که انسان باید به حق خودش قانع باشد .

نگارش خالقی اسفاد 

 

۹۸/۰۴/۲۳
محمدعلی خالقی

نظرات  (۳)

سلام

این ماجرا مصداق حقیقی این بیت است:

نیش عقرب نه از ره کین است

اقتضای طبیعتش این است



دقیقا مشابه ماجرای تربیت گربه توسط پادشاه که میخواست ذات دشمنی با موش را از گربه جدا کند.

۲۴ تیر ۹۸ ، ۱۷:۴۹ محمدعلی خالقی
گربه داستان ما گربه پیر با تجربی ایست که امروز در اسفاد ما به چند خانواده زیان رسانده و می رساند 
شنیده بودم با مرگ موش قصد جانش را کردن ولی عملی نشده و همچنان هنوز در پی نابودیش در کمین اند . 

۲۵ تیر ۹۸ ، ۱۲:۳۹ احمد محمدی

سلام ، امروز مطالعه ای در احوال ذوالنون مصری یکی از عرفای مشهور داشتم که به این حکایت به نقل از تذکره الاولیاء عطار نیشابوری برخوردم . حال که مجال گفت و گو در فضای تلگرام میسر نیست از طریق وبلاگ برایتان می فرستم . امیدوارم که مقبول افتد.


نقل است که (ذوالنون) گفت :در سفری بودم ، صحرا پربرف بود ، و گبری را دیدم دامن در سرافگنده و از صحرای برف می رفت و ازرن می پاشید . ذالنون گفت :ای دهقان ! چه دانه می پاشی ؟ گفت :مرغکان چینه نیابند . دانه می پاشم تا این تخم به برآید و خدای رحمت کند. گفتم :دانه ای که بیگانه پاشد - از گبری- نپذیرد . گفت :اگر نپذیرد ، بیند آنچه می کنم . گفتم : بیند . گفت :مرا این بس باشد . پس ذالنون گفت چون به حج رفتم آن گبر را دیدم - عاشق آسا در طواف- گفت :یا اباالفیض ! دیدی که دید و پذیرفت ، و آن تخم به برآمد ، و مرا آشنایی داد ، و آگاهی بخشید ، وبه خانه خودم خواند ؟ ذوالنون از آن سخن در شور شد . گفت :خداوندا ! بهشتی به مشت ارزن به گبری چهل ساله ارزان می فروشی . هاتفی آواز داد : حق تعالی هرکه را خواند ، نه به علت خواند ، و هرکه را راند نه به علت راند . تو ای ذالنون ! فارغ باش که کار الفعال لمایرید با قیاس عقل تو راست نیوفتد .

پاسخ:
بسیار اموزنده و ارزنده 
عالی بود  ممنون 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی