اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

0

  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی

سرو اسفاد

سفرنامه را چون که ناصرنگاشت
بسی حرمت  سرو را  پاسداشت

بر اسفاد چو ایشان  نمودی گذر 
بر آن مسجد و سرو  کردی  نظر 

پس ازچندقرن ازچه کرده نهان 
ندیدهست اوازه اش  در جهان 

 چرا  اسم  سرو  سهی را  نَبُرد 
گمانم  که  او حق  اسفاد خورد

کهنسال تر زو  بدین جا که دید
به ایران  کجا مثلش امد پدید

ندیدی تو سروی بدینسان بزرگ
تنومند و سرسبز ،عظیم وسترگ

نه  شایستهء  این  ادیب شهیر 
کند حذف این خلقت بی نظیر

بگو بر ادیب و  به  استاد  ما 
که این سرو  را گوشه ای جانما

به تحسین این سرو یونس نوشت
درودش براین خلقت وهرکه کشت

غلامحیدر کریمی 
 مرداد ۴۰۳

 

  • محمدعلی خالقی


                 

گرکه رفتی ،سوی مجلس تو ایا باد سحر 

نامه مردم  اسفاد ،به مجلس توببر

نامه ای مطلع ان رنج تن وافت جان

نامه ای مقطع ان درد دل وسوز جگر

نامه ای  کز صورش اه عزیزان پیدا

نامه ای کز رخ ان خون شهیدان گستر


نقش تحریرش از سوز دل مظلومان


سطر عنوانش از دیده محرومان تر

تاکنون حال ورخ مردم این شهر دیدی

چون که پرسند ززیرکو ه معانی ونظر۰

گو نماینده محبوب به فریاد برس

چون که این نام نموده همه مردم مضطر

خلق رازین غم فریاد رس ا ی عز و وکیل

وقت ان است رها گشته زمحنت یکسر 

پس نزیبد که پس از این همه سعی وکوشش

مانّد اندر دل مردم غم واندوه وفکر

از کمال وکرم ولطف تو زیبد که کنون

سخن ما شنوی ،غصه ما را باور

تاکه وقت است عوض کن تو به این شهر اسمش

چون ضرور است وکیلا توخود این نظم بدر 

لایق مردم این خطه نباشد زیر کوه

خاک زر خیز وخلایق همه اندیشه چوزر 

چون که خورشید دمد صبح زاین خطه زر

بنما اسم بر این شهر پر از زر، خاور

گرچه زر کوه مناسب تر وزیبنده تراست 

که نشانی بود ازمردم ایزد پرور


ای کریمی سخنت چون ببرد باد صبا

بگشاید گره ایزد  وکند لطف دگر


بی گمان خلق جگر سوخته رادریابد 

پس ز درد  دلشان یابد ازاین گونه خبر

 

غلامحیدر کریمی   بهمن ۴۰۱

  • محمدعلی خالقی