اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

۱۰ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

چشم پوشی حکیم از ناسزا گویی دیگران

شنبه, ۳۰ بهمن ۱۴۰۰، ۰۳:۰۷ ق.ظ

حکیمی را ناسزا گفتند. او هیچ جوابی نداد. حکیم را گفتند:ای حکیم، از چه روی جوابی ندادی؟ حکیم گفت:«از آن روی که در جنگی داخل نمی شوم که برنده آن بدتر از بازنده آن است».

پیام متن:

«وَ اِذَا خَاطَبَهُمُ الْجاهِلُون قالُوا سَلاما؛ (بندگان شایسته خداوند کسانی هستند) که چون نادانان با آنها روبه رو می شوند (و سخنان نابخردانه گویند،) به آنها سلام می گویند (و با بی اعتنایی و بزرگواری می گذرند). (فرقان:62

۰ نظر ۳۰ بهمن ۰۰ ، ۰۳:۰۷
محمدعلی خالقی

گران بهاترین شی

شنبه, ۳۰ بهمن ۱۴۰۰، ۰۳:۰۱ ق.ظ

شیخ ابی سعید ابی الخیر را گفتند:فلان کس بر روی آب می رود. شیخ گفت:«سهل است، وزغی و صعوه ای بر روی آب می برود.» شیخ را گفتند:فلان کس در هوا می پرد. شیخ گفت:«زغنی و مگسی نیز در هوا بپرد.» او را گفتند:فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می برود. شیخ گفت:«شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می شود. این چنین چیزها را بس قیمتی نیست. مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بجنبد و با خلق داد و ستد کند و با خلق درآمیزد و یک لحظه از خدا غافل نباشد».

پیام متن:

ارزش واعی انسان به این است که همواره به یاد خداوند باشد و هرگز حضور او را از یاد نبرد.

۰ نظر ۳۰ بهمن ۰۰ ، ۰۳:۰۱
محمدعلی خالقی

تنگ غروب

شنبه, ۲۳ بهمن ۱۴۰۰، ۱۱:۱۳ ب.ظ

غروب غربت

 

یه چشم منتظر به سوی جاده 

یه پیچک شکسته توی باغچه

یه راه باریک  غروب پاییز

یه کولبار غم یه قلب خسته

 

عشق تو هر تنگ غروب رو قلب می شینه

برام یه یادگاریه از  خاطره همینه

 

هر روز صبح بوی گل بهاری 

بوی شقایق های یادگاری  

دفتر و خاطرات عکس وگلدون 

بوی نسیم و کوچه ی رویایی 

 

عشق تو هر تنگ غروب رو قلب من میشینه

برام یه یادگاریه از خاطره  همینه

 

سراینده محمد علی خالقی اسفاد 

 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۲۳ بهمن ۰۰ ، ۲۳:۱۳
محمدعلی خالقی

حاج محمد باقر غفاری معروف به غواص

شنبه, ۲۳ بهمن ۱۴۰۰، ۰۶:۰۵ ق.ظ

 

 

یکی از بزرگان اسفاد قدیم  خواجه حاج محمد باقر غفاری بودند . 

این بزرگوار متولد ۱۲۸۴در روستای اسفاد دیده به جهان گشود. 

نام پدر ایشان خواجه میرزا هادی نام داشت .ودارای چهار همسر ک این بزرگوار اولادی بر خود نداشت . 

دارای دوخواهر وسه برادر به نامهای خواجه الله نظر , خواجه غلام عباس وخواجه ابوتراب

خلاقیت ,نواوری و روشن فکری این بزرگ مرد و قامت رشیدش همیشه ورد زبانها بود , اکثر مواقع پالتو بزرگی بر روی دوش خود می انداخت . وبرق کفشانش چشم هر عابر ورهگذری را به طوطیا می برد. 

خلاقیت وپشتکارش باعث شد درسش را ادامه دهد . 

مدرک دوم دبیرستان رادر تهران گذراند و خدمت مقدس سربازی را هم در تهران به سمت تلگرافی به پایان رساند . در خدمت سربازی  پیشنهاد کارمندی ارتش رو بهش داده بودندند اما بدلیل تفکرات وشخصیت منحصر به فردی که داشت جواب منفی می دهد.  

این مرد مسلط به سه زبان فارسی , عربی ,وفرانسوی بود 

که دارای چهار کتوب به نام های کف بینی , اشعار عربی ، داروهای گیاهی ومواد غذایی , وکتاب مخصوص خودشان که نشان از شخصیت هویت شخصی ایشان را می رساند . 

لقب معروف این نیک اندیش غواص بود . 

معدن عتیقه جات وطلا وجواهر 

خانه ایشان در پی قلعه از ورودی قلعه از سمت ابیز در همسایگی خواجه میرزا علی خالقی مقرر بود .

 وقتی از داخل دالون پی قلعه رد میشدی, برجی بزرگ وچهار طبقه وجود داشت  که نمای قلعه اسفاد را چشم گیر کرده بود .  درب ورودی ان از طبقه دوم دربی چوبی از سمت قبله باز می شد و طبقه اول هم از کف طبقه دوم با درب کوچک ی که مخصوص لوازم واسباب الات کشاورزی بود . پله های  کوچک وگرد هر طبقه به طبقه بعدی قشنگی برج را بی حاشیه می کرد . طبقه دوم نشیمن وطبقه سوم وچهارم شامل مهمانها بود .

از خصوصیات این مرد , روشن فکر,  مردم دار شاعر , نویسنده , نیک اندیش , کدخدایی و مهمان نوازی که در  ذات ایشان بود.

دریافت لوح تقدیر از شاهنشاه اریا مهر محمد رضا شاه پهلوی در دشت خطیبی اسفدن زیرکوه قاعنات با حضور پر شوق مردم ومنطقه که قطعه شعری بر وصف ایشان سروده بود . از نمونه کارهای ایشان بود 

مقبره ایشان. در مشهد مقدس در کنار باغ نادری می باشد 

ایشان در سن ۶۹سالگی دار فانی رو وداع گفت 

روحش شاد 

خالقی اسفاد 

 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۲۳ بهمن ۰۰ ، ۰۶:۰۵
محمدعلی خالقی

نه نه گل ممد

دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۴۰۰، ۱۰:۵۸ ب.ظ

 

رمان در مورد زندگی و سرگذشت خانواده ای از عشایر کرد خراسان(کرمانج) است به نام خانوار کلمیشی که از کردهای تیره میشکالی هستند.قهرمان داستان جوانمردی است به نام گل محمد که فرزند دوم خانوار و دارای شخصیتی بلند پرواز و جسور. داستان چنین پیش می رود که او و تعدادی از افراد خانوار برای دزدیدن دختری که دایی گل محمد( به نام مدیار)، عاشق او شده و دختر در خانه ارباب یکی از دهات زندگی می کند و قرار است تا آن دختر به زور به عقد پسر ارباب درآید، راهی می شوند و هنگام دزدیدن دختر درگیری بالا گرفته و مدیار کشته می شود و گل محمد هم که تازگی از خدمت نظام برگشته و تیراندازی ماهر است ارباب را هدف گلوله قرار می دهد. می توان گفت که داستان از اینجا وارد مرحله ای جدید می شود.پس از مدتی دو نفر امنیه برای دریافت مالیات به محله کلمیشی ها مراجعه می کنند. یکی از آنها به زیور زن اول گل محمد نظر سوء دارد و این مساله به گوش گل محمد می رسد، از طرفی هم گل محمد در این گمان است که مالیات بهانه ای است تا او را برای قتلی که در جریان درگیری مرتکب شده دستگیر کنند، بنابراین شبانه دو مامور را نیز کشته و سر به نیست می کند و این شروع درگیری گل محمد با دولت و یاغی شدن اوست و ادامه داستان.چنان که از داستان بر می آید گل محمد دارای شخصیتی بلند پرواز است و در قالب یک روستایی یا عشایر ساده  که چوپان یا کشاورزی ساده است نمی گنجد او مرد جنگ و میدان است، مرد فشنگ و دود باروت، مرد سواری و اسب و کوه و کمین.کتاب پر است از توصیفاتی بسیار لطیف گویی که انسان تک تک صحنه ها را مانند یک فیلم سینمایی به مشاهده نشسته است.دولت آبادی در این داستان نظام رعیت اربابی حاکم بر جامعه آن روزگار را تشریح می کند و آن را مورد انتقاد شدید قرار می دهد.نظامی که در آن ارباب رعیت را همیشه بدهکار خود قرار می دهد و در مقابل یک کیسه آرد گندم که قوت زمستان خانوارش است او را به استثمار می کشد پدر گل محمد که بزرگ خانوار است و کلمیشی نام دارد گل محمدش را که باد غرور جوانی به سر دارد و از وضعیت فقر موجود گلایه می کند چنین نصیحت می کند:تو خیال می کنی چرا ما در اینجا ماندگار شده ایم؟ما را یا تبعید کرده اند یا برای جنگ با افغان ها، ترکمن ها و تاتارها به این سر مملکت کشانده اند. ما همه شمشیر و سپر این سرزمین بوده ایم، سینه ما آشنای گلوله بوده اما تا همان وقتی به کار بوده ایم که جانمان را بدهیم و خونمان را نثار کنیم، بعدش که حکومت سوار می شده دیگر ما فراموش می شده ایم و باید به جنگ با خودمان و مشکلاتمان بر می گشته ایم. کار امروز و دیروز نیست ما در رکاب نادر شمشیر زده ایم، همپایش تا هندوستان تازانده ایم. چه می دانم چند صد سال پیش که شاه عباس ما را از جا کند و به اینجا ها کشانید یکیش هم این بود که با سینه مردهای ما جلوی تاتارها بارویی بکشد. از دم توپهای عثمانی ما را برداشت و آورد دم لبه شمشیر تاتارها جا داد. همیشه جان فدا بوده ایم ما، شمشیر حمله همیشه اول سینه ما را می شکافته اما بار که بار می شده هر کس می رفته می نشسته بالای تخت خودش و ما می ماندیم با این چهار تا بز و بیابان های بی بار، ابرهای خشک و اربابهایی که هر کدامشان مثل افعی روی زمین چپاولی خودشان چمبر زده اندتا به قیمت خون پدرشان بابت علفچر و آبگاه از ما اجاره بگیرند، اما تو که هنوز جوانی و نمی خواهی به گوش بگیری که ما همیشه بارشکم این مملکت بوده ایم.پایان داستان پایانی تلخ است. با حیله و ناجوانمردی گل محمد و اطرافیان نزدیکش را به قتلگاه می کشانند و سلاخی می کنند . مادر گل محمد به محض دیدن جنازه پسرش که تازه نامزد کرده بود اشعار:صد بار گفتم همچی مکو ننه گل محمد ........ را زمزمه می کند.

 

گل محمد قهرمان رمان کلیدر

 

صد بار گفتم همچی مکو ننه گل محمد         زلفای سیا ر قیچی مکو ننه گل محمد

 

صد بار گفتم پلاو مخار ننه گل محمد              ور دور کوه ها تاو مخار ننه گل محمد

 

صد بار گفتم یاغی مرو ننه گل محمد             رفیق الداغی مرو ننه گل محمد

 

الداغی بی وفای ی ننه گل محمد                 تا آخر با تو نیا ی ننه گل محمد

 

امروز که دور دورونس ننه گل محمد                اسب سیات د جاولونس ننه گل محمد

 

ای جاولونا همیشه نیس ننه گل محمد          اسب سیات د بیشه نیس ننه گل محمد

 

وصف شما د ایرونس ننه گل محمد                عکس شما د تهرونس ننه گل محمد

 

کو جرق و جرق شمشیرت ننه گل محمد        کو درق و درق هف تیرت ننه گل محمد

 

کو اجاقت  کو اتاقت ننه گل محمد                 کو برارای قولچماقت ننه گل محمد

 

گل محمد د خاو بی ی ننه گل محمد             تفنگشم برنو بی ی ننه گل محمد

 

او تخمرغای لای نونت ننه گل محمد              آخر نرف نیش جونت ننه گل محمد

 

قت بلندت شوه رفت ننه گل محمد               زن قشنگت بیوه رف ننه گل محمد

 

الای بمیره قاتلت ننه گل محمد                    خنک ر و دل مارت ننه گل محمد



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۱۸ بهمن ۰۰ ، ۲۲:۵۸
محمدعلی خالقی

هیچکس خودش انتخاب نکرده که با چه قیافه ای تو چه خانواده ای

و توچه شرایطی بدنیا بیاد

 حواسمون باشه هیچکس رو بخاطر

 هیچ چیزش تحقیر یا مسخره نکنیم

 در باره دیگران قضاوت نکنیم

 همان اندازه که یه مدیر و مهندس و دکتر احترام می گذاریم

 دقیقا به همون اندازه به یه کارگر یه رفتگر و

حتی یه مستخدم هم احترام بگذاریم

و خودمون رو  از هیچکس سرتر نبینیم

خاکی باش .

پابرهنه راه برو…

با دست غذا بخور.

رو زمین خاکی بشین

 ما وجودمون از گل ساخته شده..

صورت زیبا یک روز پیر.

پوست خوب یک روز چروک.

اندام خوب یک روز خمیده

 موی زیبا یک روز سفید خواهد شد

 تنهاقلب زیباست که زیبا خواهد ماند

و خداوند نیز همین قلب زیبا را می بیند..

راستی چرا برای همه قلب می فرستیم . ♥♥♥

۰ نظر ۱۱ بهمن ۰۰ ، ۰۳:۳۳
محمدعلی خالقی

دین من بهتر است یا دین او (فریدون فرخزاد )

دوشنبه, ۱۱ بهمن ۱۴۰۰، ۰۳:۲۵ ق.ظ

 

 

مادرم نماز می خواند و من آواز !
عقایدمان چقدر فرق دارد !
او خدای خودش را دارد منم خدای خودم را !
خدای او بر روی قانون و قاعده است و از قدیم همین بوده !
خدای من بر اساس نیازم و تجربیاتم است و هر روز کامل تر از دیروز است !
او خدا را در کنج خانه و معجزه می بیند !
من خدا را در آسمان ها و درون خودم ! در قطره ای باران ، بغض هایی پر از اشک ، در شادی از ته دل ! در ثانیه به ثانیه زندگیم !
او جلوی خدایش سجده میکند !
ولی من در آغوش خدایم آرام میگیرم !
نمی دانم
خدای من واقعی تر است یا او !
دین من بهتر است یا او...

فریدون فرخ زاد 

۰ نظر ۱۱ بهمن ۰۰ ، ۰۳:۲۵
محمدعلی خالقی

نظر رسول خدا

دوشنبه, ۱۱ بهمن ۱۴۰۰، ۰۲:۴۹ ق.ظ

 

در صدر  اسلام مسلمین افتخار می کردند که وعده غذایی در خدمت رسول الله باشند تا به برکت سفره شان بیفزاید 

روزی مردی حضرت را دعوت کرد و رسول خدا هم پذیرفت پس از لحظاتی سفره گسترده شد . رسول خدا ناگهان  دید که مرغی بر سر دیواری تخمی گذاشت تخم  مرغ سر خورد و پایین افتاد . میان در میخ بزرگی کوبیده شده بود تخم مرغ میان آن میخ قرار گرفت و نشکست . رسول خدا تعجب کرد . میزبان جلو آمد و عرض کرد یا رسول الله شما بر سر سفره ای وارد شده اید که تا بحال بلایی بر ان وارد نشده است . رسول خدا به محض شنیدن این سخن بر خواست و از خانه بیرون رفت . صاحب منزل گفت چه شده است چرا بلند شده اید . رسول خدا فرمود :: من هر گز بر سر سفره ای که بلا نازل نشده باشد و صاحبش در سختی و رنج نبوده نمی نشینم چرا که معلوم است که خداوند نظری بر ان ندارد 

هر اتفاق بد و حادثه را با دل و جان بپذیریم  و با لبخند شکر گذار خداوند باشیم .که خداوند رئوف و مهربان است . 

 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۱۱ بهمن ۰۰ ، ۰۲:۴۹
محمدعلی خالقی

۰ نظر ۰۳ بهمن ۰۰ ، ۱۵:۳۰
محمدعلی خالقی

جنگل شمال

شنبه, ۲ بهمن ۱۴۰۰، ۰۱:۵۱ ق.ظ

قصیده ای جنگل شمال

ای جنگل شمال

اندوه دیر سال  مرا  با  خودت  ببر              قحطی و خشکسال مرا  با  خودت ببر

وقتی که اشک باغ نگاه مرا بسوخت             این خنده های کال مرا با  خودت ببر

اکنون،  که روزگار برایم قفس شده             در آسمان تو بال  مرا   با  خودت  ببر

دیدی  تمام  ذوق  مرا  باد می برد              باران تو حس و  حال مرا با خودت ببر

وقتی غروب عزم سفرکرده ای فقط             دستخط روی شال مرا  با   خودت  ببر

رفتی دگر نیامدی از بخت نحس من!           آن  خرمن  خیال  مرا  با   خودت ببر

گویا  غزل برای تو کم  استعاره  بود             آن  کوه و آن غزال مرا  با  خودت ببر

تا کی جواب روی دلم نعره می کشد ؟          با  پاسخی سئوال مرا  با  خودت  ببر

آمد خزان که باغ بمیرد در این فراق           با خنده ای ،  زوال مرا  با  خودت  ببر

گل می دهد شکوفه من سال های بعد         امروز  هم   مجال  مرا  با  خودت ببر

وقتی که آب گِل شده  باید حذر نمود         آن  چشمه  زُلال  مرا  با  خودت  ببر

من ماندم و شکوه تو  ای معبد خیال           اُسطوره ، قیل و قال مرا با خودت ببر

دیدم اذان به سوی جنان می برد مرا           گلدسته  و  بلال مرا  با  خودت   ببر

دارد «شمیم»  یاد در  کوله بار  خود           ای جنگل  شمال،  مرا با خودت  ببر 

 

شاعر : مرتضی حسینی اسفاد 16/2/93- تهران

۰ نظر ۰۲ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۵۱
محمدعلی خالقی