اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

۳۳ مطلب در دی ۱۴۰۲ ثبت شده است

پیشاپیش مناسبت روز مرد

شنبه, ۳۰ دی ۱۴۰۲، ۱۲:۲۵ ب.ظ

۰ نظر ۳۰ دی ۰۲ ، ۱۲:۲۵
محمدعلی خالقی

جشن سده ،اهورامزدا

چهارشنبه, ۲۷ دی ۱۴۰۲، ۰۶:۵۶ ب.ظ

۰ نظر ۲۷ دی ۰۲ ، ۱۸:۵۶
محمدعلی خالقی

۰ نظر ۲۷ دی ۰۲ ، ۱۲:۲۴
محمدعلی خالقی

شعر اسفاد قدیم

چهارشنبه, ۲۷ دی ۱۴۰۲، ۱۱:۵۱ ق.ظ

     اسفاد قدیم

بفکرم آمد از اسفاد گویم 
    زخلاق جهان امداد جویم
 
    ۰ولیکن نقص درگفتار افتاد 
   شدم سرگشته ومجروح وبیمار
 
   گرانیهامراهم گیج کرده 
هزاران شایعه ترویج کرده
 
۰  دگر حسی برای من نمانده     
مرا معبود سوی خویش خوانده
 
   ۰اگر چه نت مرا زین جا نرانده
     ولیکن کور سو امید مانده 

   بگویم اول از اسفاد  و بامش 
   زان قلعه وزان خشتای خامش

زشاسکوه و مزار  آشی آن
 زمسجد پای چنار وکاشی آن

زجویِ زین و از کشمون ماشی
زمیلاکو که شاسکو را داداشی

زهوهوی شغال و از وحوشش
زسیخل آن رقیب سختکوشش

زکشمونا وان سرو وچنارش
زان اب قنات بی مثالش

زکیچه تنگ وباغای انارش 
زآن پای چنار وکوهسارش

زلاخای سنگوا وناز کبکش
بنازم کوچه باغ ان راه وسبکش
 
دوباره گویم از ان مردمانش
 زپیر و کودک و مرد و زنانش

زسنت های دیرین کهن نیز
لباس های زمستانی وپاییز

 همان کارخونه های ذوب اهن
که بوده گرم کارش مرد وهم زن

جلک ریسی و هم کرباس بافی
قلایی از مس وقالیچه بافی

نخ  قالیچه ها  را  رنگ‌کردن
وآویزان و یعنی چنگ کردن

برای مسکه مَشکی ساختن از پوست
به همکاری قوم،  همسایه ودوست

زبهر   آرد جفت  آسیابی
اوآخر برقی اول بوده آبی

برای اسب نعل وزین چرمی
نه سرما مشکلش باشد نه گرمی

چقل وچیگ می ساختند ز، روده
نه وابسته و نه  محتاج   بوده

هم اکنو ن می شود الگو یشان کرد 
بسی کار ها کپی از رویشان کرد

گمانم  میشود  کاری  دگر  کرد
زمنفی بد گمانی هم حذر کرد

دوباره    بهر   آبادی   انجا
یکی از حرفه ها را کرد سرپا

توکل بر خدای حی دادار
زداید رخوت و سستی زبیکار 
    
۰خداوندا به روح ما جلا ده   
به سعی ما به جان ما صفاده 
  
به  دادار  و  بحق   ال   طاها 
تو وضع  کار ما را خوب بنما
   
  به دهداری بده چند تا دلاری  
  زبهسازی  جو ی سیمان لاری
 
   ۰تواسکمبل بده بر تگ مسیله 
   نما حوض  عوض  را تو  وسیله
  
۰توبرگردان به رود ان بید مشکش 
  شود سرسبز درختان تمشکش
  
۰به غال گرگ بده ان شله اش را  
به پی باغو بده ته شله اش را

تویونس  را بده روشن ضمیری
نما همسایه اش غفار میری

شاعر غلام حیدر کریمی 

۰ نظر ۲۷ دی ۰۲ ، ۱۱:۵۱
محمدعلی خالقی

تصاویر زیبای باغات اسفاد

سه شنبه, ۲۶ دی ۱۴۰۲، ۱۰:۵۰ ق.ظ

۰ نظر ۲۶ دی ۰۲ ، ۱۰:۵۰
محمدعلی خالقی

سری پنهان شعر نو خالقی اسفاد

دوشنبه, ۲۵ دی ۱۴۰۲، ۱۲:۳۲ ق.ظ

سری پنهان ، شعر نو ، خالقی اسفاد

 

 

یکشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ۰۷:۳۷ ب.ظ

 

ساز آواز  گلستان و انارستانها

کرم در قلب اناری می زیست 

تاک بر قامت گردوی بلند می رقصید 

طوقی زرد در تاک  نوک بر دانه ی انگور می زد 

سرو در قامت رعنایی خود گستاخ بود 

                لانه ی مور در ریشه ی سرو پنهان بود 

                 بید مجنون در خود می لرزید 

                 شاخه هایش نگران می لغزید 

       دارکوبی بر قلب درخت می کوبید 

              خانه اش چوبی بود 

       و کلاغ هایی که بر بام درختان کاج 

                        هر روز بر زمین و بشریت نگرند 

         و چنین بود قانون طبیعت در ....

          سری پنهان 

                                                            خالقی  اسفاد 

 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۲۵ دی ۰۲ ، ۰۰:۳۲
محمدعلی خالقی

همکلاسی

يكشنبه, ۲۴ دی ۱۴۰۲، ۱۱:۳۲ ق.ظ

آقایان احمد قلی زاده.ابوالفضل واحدی.محسن اسدالهی.حسن کاظمی.مهدی نظرجانی.جعفر عابدینی علی کریمی .غلامحیدر اسدالهی.علی رادپور .حسنعلی ملایی.مسعود عظیمی .علی ملکی.اسماعیل عبدی .علی شهریاری.مهدی کاظمی حسین طاهری نسب . محمد غلامعلی زاده .علی غفاری .علی یاری . محمد حسینی .حسینعلی اسحاقی .حسن مددی معلم خانم خواجوی واقای خواجوی

 

 

۰ نظر ۲۴ دی ۰۲ ، ۱۱:۳۲
محمدعلی خالقی

همکلاسی های دهه ۵۰ اسفاد

يكشنبه, ۲۴ دی ۱۴۰۲، ۰۸:۵۷ ق.ظ

همکلاسی مهربونه 

هم کلاسی هم زبونه 

آخر غصه ی ما هم کلاسی خوب می دونه 

 

 

۰ نظر ۲۴ دی ۰۲ ، ۰۸:۵۷
محمدعلی خالقی

دشمن دانا

شنبه, ۲۳ دی ۱۴۰۲، ۰۹:۵۲ ق.ظ

کودکی بود از تبار  مهتران

دوستانی داشت از آن بهتران

او که خود مظلوم و خیر اندیش بود

از همه اهل هنر او پیش بود

دوستانی زیرک  و باهوش داشت 

حرفشان  را او همیشه گوش داشت

گرچه خود خوش مشرب و درویش بود

فاقد هر گونه قوم و خویش بود

گردش و تفریح  بود او را کمی 

کنجکاو و پر تحرک بود همی 

روز تابستان  که او بیرون شدی

بهر بازی راهی کانون شدی

با همه یاران  و یک از دشمنان

بیخبر رفته برون پرسه زنان

پای او پیچید و بشکست استخوان 

او شده بیهوش وافتاد آن زمان

همرهان ش  چون  که آن حالت بدید

حالتی بر هر کدام آمد پدید

هرکدام از دوستان فکری نمود

فکرشان هرگز به نفع او نبود

نقشه بودی تاکه مفقودش کنند 

بیخبر پس نیست ونابودش کنند

  تا  نگردد راز  ایشان  آشکار
 
پیش اقوامش نگشته شرمسار

آنکه بود اورا  زِ ایشان خصم ودون

گفت من او رابرم زِین جا برون

چون مرا از این همه دشمن نهند

تهمت مفقودی اش بر من نهند

باید اورا سوی در مانگاه  برد 

پس روا نَبود  به سوی چاه برد

رفت واو بر گوشه ای اندیشه کرد

کار او چاره زِ بیخ وریشه کرد

او خبر بنموده بابش  آن زمان

تا که احوالش نگردد زو  ،نهان

چون پدر آمد  و کارش چاره کرد

اومداوا کودک بیچاره کرد

کودکش را او نصیحت ،،پند داد

پند شیرین  چون عسل چون قند داد

گفت دوستت چون نگیرد دست دوست

دشمن دانا شرف دارد به دوست

دوست ابله سوی چاهت می برد

دشمن دانا جهانت  می خرد

دشمن دانا که غمخوارت. بود 

او کلید راه دشوارت بود

دشمن دانا بلندت می کند

او رها از دام و بندت می کند

دوستی با اهل دانش ،گر نکوست

باخردمندان نشستن آبروست

چون که کردی زَ ابلهان، یار انتخاب

خا نه و کاشانه ات گشته خراب

دوستی با ابلهان چون تار موست

دشمن دانا به از نادان دوست

زندگی و عمر تو رفته برآب

نیست آرامش تورا ونیست خواب

ای کریمی راه دانش را بجو

غیر راه معرفت راهی مجو

یونس از فرزانگان  یاری گزین 

گر نشینی با بدان گردی غمین 


کریمی اسفاد.         مهرماه ۴۰۲

۰ نظر ۲۳ دی ۰۲ ، ۰۹:۵۲
محمدعلی خالقی

ارمیا جعفری اسفاد

جمعه, ۲۲ دی ۱۴۰۲، ۱۰:۱۲ ب.ظ

۱ نظر ۲۲ دی ۰۲ ، ۲۲:۱۲
محمدعلی خالقی

قاتل تخم مرغ ها

پنجشنبه, ۲۱ دی ۱۴۰۲، ۰۲:۲۱ ق.ظ

ستان 

کودکی هفت و هشت ساله بودم که شیطنت کودکی ام  گل کرده بود .  مادرم گفت برو مرغا رو از اغول شان بیرون کن  و ببین چند دانه تخم گذاشتند اگه پنج تا بود سه تا را برای همسایه مان ببر و دوتاش را بذار یخچال

 چه زمانی بود صفا و صمیمیت و مهربانی برای همه بود دلها پاک بود . از همسایه بغلی  نان قرض می گرفتیم تخم مرغ می دادیم .  اش می دادیم و غیر ممکن بود کاسه ای که از خانه همسایه برمی گشت خالی باشد . 

رفتم و مرغا رو بیرون کردم دیدم چهار دانه تخم گذاشتند . سه تاشو برداشتم و بدو بدو  پا لخت خودمو به درب خانه همسایه رساندم . درب و محکم زدم و تخم مرغ ها رو روی زمین کنار درب گذاشتم و پشت دیوار قایم شدم . تا عکس و العمل همسایه رو ببینم . با خودم فکر می کردم وقتی دربو باز کنن می گن این تخم مرغا این جا چیکار می کنه و من کلی کیف خواهم کرد . از پشت دیوار داشتم نگاه می کردم که درب باز شد و همسایه  یه نگاه به این ور و اون ور کرد کسی رو ندید پاشو گذاشت بیرون که افتاد روی تخم مرغا و همشون شکست و من کلی ناراحت شدم و حتی خودمو نشون ندادم ، گریه کنان و خجل به خانه باز گشتم . وقتی داستانو واسه مادرم  تعریف کردم ‌. مادرم گفت اشکالی نداره فردا دوباره می بری و من از خجالتی که داشتم نتونسنم  فرداش هم ببرم . 

بله این بود داستان شیرین کودکی  روستایی که 

همیشه واسه شمردن تخم مرغا لحظه شماری می کردیم.

و همیشه برداشتن اون شکلاتی که ته کاسه ی برگشتی بود برایمان شیرین بود 

و چه زیبا بود خط زیبایی یا علی روی کاسه اش همسایه 

چه زود دیر می شود . یادش بخیر 

ناگفته نماند حتما با خودتون می گین این تصویر چه ربطی به این موضوع داره 

  یکی از دوستان  تصویر  قاتل تخم مرغای من بود . 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۲۱ دی ۰۲ ، ۰۲:۲۱
محمدعلی خالقی

آب‌نبات چوبی و خاطرات

پنجشنبه, ۲۱ دی ۱۴۰۲، ۰۱:۲۷ ق.ظ

 

علاقه زیادی بهش داشتم بخصوص که با طعم های متفاوتی همراه بود گاهی  سرد گاهی ترش گاهی شیرین  در هر صورت خیلی برایم خوشمزه بود .

همیشه داخل کنسول ماشینم چند تایی ذخیره داشتم فصل زمستان معمولا بیشتر می چسبید و حس خوبی داشت چرا که دقیقه ها طول می کشید تا تموم بشه 

معمولا هفته ای یکی دوبار با دوستان برنامه بیرون داشتیم  استخر پارک و یا دو میدانی پارک ملت 

بعد از یه خستگی سرسخت شنا یا دو میدانی خیلی حال می داد روزی طبق روال همیشه گی که در حال خوردن ابنبات چوبی بودم تحت تمسخر و ممانعت دوستانم قرار گرفتم .  انها می گفتن این چیه که تو می خوری مال بچه هاست  گفتم هیچ تا حالا شما خورده اید  ؟گفتند نه  گفتم  پس حق دخالت ندارید . رفتم چند تایی از تو ماشین اوردم و بهشون گفتم برای اولین بار و اخرین بار اگه اشکالی نداره بخورید . انها شروع کردن به خوردن ولی از چشاشون می خوندم که غرورشان حاظر نیست طعم خوشش را  قبول کند. و همین طور هم شد انها هیچ نگفتند من هم به خوردنم ادامه دادم و موضوع را عوض کردم . 

چند روزی نگذشته بود که پارک ملت با دوستان قرار داشتم  من از همه دیر تر رسیده بودم . شکلاتی با طعم نعنا  از داخل ماشین برداشتم و درب  ماشین را قفل کردم طبق معمول کنار دکه ی روزنامه فروشی قرار داشتیم  در حالی که داشتم شکلاتم را مک می زدم بچه ها را از پشت دکه می دیدم همین که نزدیک شدم دیدم انها هم چند شکلات خریده اند و همچنان دارن می خندند و لذت می برند  وقتی رسیدم گفتم این چیه دهنتون  همگی نگاهی به هم کردیم و حسابی زدیم زیر خنده  . گفتند فکر نمی کردیم اینقدر خوشمزه  باشد  دمت گرم . 

برگی از خاطرات

۳تیر ۹۸ دوشنبه 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۲۱ دی ۰۲ ، ۰۱:۲۷
محمدعلی خالقی

۰ نظر ۲۰ دی ۰۲ ، ۱۰:۳۵
محمدعلی خالقی

شعری زیبا از غلامحیدر کریمی اسفاد

سه شنبه, ۱۹ دی ۱۴۰۲، ۰۵:۴۴ ب.ظ

ده مهاجرت کنم وزندگی تشکیل دهم  ملاگفت ما در این ده ابرو داریم  و  اگر جای دیگر بروی ممکن است بتو رحم نکنند همینجا کنار من کار یاد بگیر بعد که فوت وفن کار رایاد گرفتی از اینجا برو  ان شب بحث انها به نتیجه نرسید  ملا قبول کرد گفت باید امتحان بدی اگر قبول شدی من هم موافقم


شبی ان مرد معروف  قدیمی 

سخندان بود اومثل حکیمی

نشست فرزند را او درد دل کرد

نصیحت او جوان ساده دل کرد

همان ملای درویشان عالم

پسر راگفت پسر جان کن حلالم

مرا عمر گران دیگر نمانده

گلی زین بوستان دیگر نمانده 

جوانی رفته پیری جا گرفته

امان واختیار از ما گرفته

دلم خواهد ببینم  مرد گشتی 

برای مملکت یک فرد گشتی 

پسر گفتا مرازن ده پدر جان

 دوهکتار کشت ارزن ده پدر جان

پدر گفتا نمایم امتحانت

دهم بعدش زن ابر کمانت
برو فردا به روستای مجاور 

بپر س احوال دوستم حاج جابر

بگو گاوی وگوسفندی ندارد 

که از بهر فروش او نزدت آرد

 

برفت فرزند ملا سوی ان ده

سفارش را رساند برکدخدا به

خریده گاو خوب پستان پراز شیر 

نه لاغر بوده نه بودهست اوپیر 

به را ه افتاد سوی ده همان روز 
جوان بوداو. ، به فکرش بود پیروز 

ورودش بود بر منزل شبانه

کسی نبود خبر جز اهل خانه

پدر راگفت ببین خوبه خریدم 

من انجا بهتر از این را  ندیدم

خریدت خوب باشد ، این پدر گفت

فروشت تاچه باشد، پس بیاشفت

جوانی خامی اندر او اثر کرد

همه اندیشه او از سر بدر کرد

بگفتا من روم فردا به یک ده

کنم سودا به چند گوسفند فربه

ازآن پس من نمایم گله داری

شوم اقای خود ،گیرم نگاری

پدر خوشحال شد گفتا پسر جان

نباشد سهل کسب روزی  و نان

تورا تعلیم باید از تجارت

وگر نه اوری بر ما حقارت

گرفت او راه ده راصبح در پیش 

پدر گفتا پسر جان خیر در پیش 

رسید اوقبل ظهر  نزدیک بازار

ببست او گاو را  نزدیک دیوار

یکی پرسید  از او زان نام وفامیل 


پس او توصیح داد از خود به تفضیل 

در ان ده داشت ملا چند دشمن

حسودی داشتند وقصد کشتن

رفاقت کرد با جمعی ز آنها


یکی گفتا بود گاوت چه زیبا

کمی دارد فقط چند عیب وایراد 

نماید   ظن بد     درفکر ایجاد
اگر چه بو ده پس پر شیر وفربه

نباشد مثل او شاید دراین ده

دمش زشت است شاخ از چه بلند است

به فکر ما کمی او بد پسند  است

اگر اصلاح بنمایی عیوبش

بگیری گله ای با پول خوبش

برد آن گاو را بر پشت دیوار

نماید او عیوب گاو هموار

همه اهل محل گردیده حاضر 

که بر احوال او گر دند ناظر

یکی هم باخبر کرد کدخدا را

یکی اورده،  دارو ودوا را 

ولی افتاده بو.د ان گاو بدبخت

شده مغموم ان مرد نگون بخت

خریدن نصف قیمت گاو ازاو.  

 به نزد مردم ده  بود هالو 

به شب برگشت وگفت ا و ماجرا را

همه احوال بی چون چرا  را

بگفتا غم نباد باقیش بامن

بگیرم انتقام از مرد واز زن


دوتا رو باه او کرده محیا

یکی در خانه ان دیگر به صحرا

شده مشغول کشت وکار ملا

کنارده کمی  دوراز مصلا

چو  راه اصلی از انجا گذر داشت 

یقین هر رهگذر اورا نظر داشت 
🌸🌸🌸🌸🌸

همین چند نفری که  اورا میشناختند واز ملا کینه داشتند  فریبش دادند وباحیله 
گاو او را به نصف قیمت خریدند  حال۰
چون ملا را میشناختند  که انتقام میگیرد
به بهانه جلسه روستا امدند که تقصیر را 
به گردن پسرش بیندازند وخود را تبرئه کنند واز ملا دلجویی نمایند
ملا که امدن انهارا حدس میزد 
دو رویاه مثل هم گرفت ویکی گوشه حیاط منزل ودیگری را کنار راه گوشه کشتزار بست
🌸🌸🌸🌸🌸 
اشاره کرد بر روباه وگفتا

برو منزل  غذا اماده بنما 


بگو مهمان عزیز است وگرامی

اضافه پس نمیگویی کلامی

به سمت روستا روبه روان شد

 پس از چند ی به صحرا  او دوان شد

چودیدند مردم نابخرد ده

چنین کاری  شدند شاد ومفرح

نمودند فکر وگفتند چاره این است

یقین مشکل  گشای کار این است‌  

چوما دائم زراعتکار باشیم

روا باشد که ما  هوشیار باشیم

چو کارش بی نظیر وخوب باشد 

نباید کار ما معیوب باشد 

 

🌸🌸🌸🌸🌸
بعد احوال پرسی ودیدن ان حرکت ملا

 متعجب شدند واز ایشان  خواستن که
 باتوجه. به حادثه پیش امده برای گاوش
 وضرر ملا این روباه را به انها بفروشد تا
 انها هم بتوانند   خبر ها را به خانه برسانند۰  ملا ابتدا عذر خواست وگفت قصد ندارم به شما خسارتی و ارد شود شا ید روباه اشتباه کند  کار را تعطیل کرد وگفت مهمان حبیب خداست ونباید معطل شود۰.  برویم منزل اتفاقی که در ده شما برای ما افتاد ندیده بگیرید ۰ به سمت منزل راه افتادند  دربین راه از قیمت  روباه وخورد وخوراکش صحبت شد و ملا توجیه شان کرد همین که وارد منزل شدند  روباه را به گوشه ارمیده دیدند 
بسته باطنابی۰
بعداز شور ومشورت جمعی وصرف نهار سر قیمت به توافق رسیدند وپس از تخفیف گرفتن. روباه را با سه برابر قیمت گاو خریدند  پس از عذر خواهی از فرزند وهمسر ملا   وشرکت در جلسه  رفع اختلاف بین دهات به سمت ده راه افتادند

۰ نظر ۱۹ دی ۰۲ ، ۱۷:۴۴
محمدعلی خالقی

ابشار اسفاد ،

دوشنبه, ۱۸ دی ۱۴۰۲، ۱۱:۱۹ ق.ظ

۰ نظر ۱۸ دی ۰۲ ، ۱۱:۱۹
محمدعلی خالقی

داس بی دسته ما

روزها و سالهایی  

علف هرزه ان باغچه را می چیند 

پدری پیر     کمری تا خورده     دستهایش چه زمخت

داس بی دسته ما گنج گرانی ایست 

که به دست پدری پیر به زمین می کوبد 

هرزه را می جوید , می شوید 

باغچه را اباد است . 

و درختانی که در ان سر به فلک اراسته 

پدری پیر اما ...

عمر را باقی نیست  

گوشه ای بنشسته 

مالکانی هر سو چشم شوریده ای بنگارند 

 و در ان باغچه ابادی به جدال پردازند 

پدر !!؟

فرزندان   پسرانم     

من اگر می دانستم که ز ان موهبت و عشق جدال بر می خواست 

هیچ بر هرزه ی ان باغچه ی ابادی داس بی دسته خود را , نمی کوبیدم 

هرزه را اتش سرخی ایست که در هر مزرع

تخم ان افشاند 

باغ را فتنه ای از مور و ملخ انگیزد 

من نمی دانستم فتنه از عشق به پاست 

داس بی دسته ما .....

شاعر:خالقی (عرفان) پنجشنبه ۲۱ شهریور ۹۸



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

این شعر مفهوم عجیبی داره  

ما آدما کجا رو می خوام بگیریم خدا می داند . 

عشق  نفرت  چشم زخم  غم  شادی  تنهایی  فقر  بردگی  افسردگی 

 

 چه روزایی که میاد و می ره  قدر همدیگر بدونید و از زندگی لذت ببرید 

حسرت خوردن یک نوشیدنی  ولخرجی نیست  

درست مصرف کردن  یعنی سلامتی 

یک متر جا آرامگاه ابدی رو از یاد نبر  اونجا هیچی زرق و برقی رو نمی تونی خرج کنی  

اینجا خرج کن همین الان 

نوشتن یک وصیت واجبه   شاید تجدید شدی ؟؟؟



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

 

 

 

 

درخت سرو و تنومند اسفاد

یکشنبه, ۹ خرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۳۹ ب.ظ

سرو خمره ای و تاریخی اسفاد
هویت یک منطقه به ظرفیت های انسانی و طبیعی آن محل است . والحمدلله روستای اسفاد از این دو نعمت سرشار است. جا دارد از همسایگان این درخت کهنسال تقدیر و تشکر نماییم که سالها در حفظ و نگهداری آن کوشش فراوانی نموده اند و اگر در محیط متروک و عمومی بود شاید تاکنون اثری از او باقی نمی ماند. اما هفته گذشته فرصت شد دوباره  شکوه و عظمت این پدیده را از نزدیک مشاهده نمودم. لذا نکته ای را یاد آوری می نمایم که امیدوارم مفید باشد.
وآن اینکه در 

 این درخت شاهدی زنده از دوران گذشته اسفاد است. 
زنده از آن جهت که هنوز مختصر شاخ و برگی سبز بر قامت کهن و تنومند آن باقی است.
او سرگذشت نیاکان ماست.  فراز و فرودهای اسفاد را دیده. خشکسالی ها و ترسالی ها،  قحطی ها و فراوانی ها، سیل،  زلزله، صاعقه و... را تجربه کرده و از همه جان سالم به در برده ولی در مقابل نامهربانی های انسانها مقاومت نخواهد کرد.
سرو نماد زندگی و جاودانگی است.
و این سرو نماد "اسفاد" است، آن را پاس بداریم.

احمد محمدی 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

 

۰ نظر ۱۷ دی ۰۲ ، ۰۲:۰۶
محمدعلی خالقی

 

 

وقتی تو یه دشت پر گل قرار گرفتی 

دلیل انرژی و شاد بودنت طبیعت و گله 

که باعث عکس گرفتنت شده  اونم با دوستان واقعی 

اما آقایون همیشه تنها گلی که می گیرن 

گل سر خاکه ...........................................................................................................?؟؟؟؟؟؟؟؟؟¡!!!!!!!....چه غریبانه گذشتن جمعه های سوت و کور

تا زنده ای و لبخند به لب داری شقایق باشین 

 

                طبیعت  رایگان خداوند  دلیل لبخند شما 

 

 

 

 

۰ نظر ۱۶ دی ۰۲ ، ۱۱:۰۴
محمدعلی خالقی

مسئول محبوب مردم

پنجشنبه, ۱۴ دی ۱۴۰۲، ۰۴:۲۴ ب.ظ

۰ نظر ۱۴ دی ۰۲ ، ۱۶:۲۴
محمدعلی خالقی

حمله‌ی تروریستی درکرمان

پنجشنبه, ۱۴ دی ۱۴۰۲، ۱۲:۲۲ ب.ظ

🖤کرمان عزیز تسلیت🖤

امروز برای تو دلم پر پر شد
از خون شدن تو دیده گانم تر شد

فرزندانت به خاک خون آغشته 
صد نوگل تو بسان خاکسترشد

ازدست علمدار بیفتاد وبریخت 
آبی که بجای نوش،چون خنجر شد

ای کاش شود که زخمهای تو،ببست
خون می چکداز، لباس هایت ،تر شد

ازدوری توهماره فریاد کشم
اما نرسد دست،چنین،بدتر شد 

کرمان ،توچه مظلوم فرو ریخته ای 
دشمن از فرو ریختنت،خوشتر شد 

از دیده ی ،روبه صفتان ،شیرین است 
ولله ،به صحنه ،چشم زهرا،تر شد 

گر داده ای امروز سلیمانی ها
از قاسم وعباس،مگر بدتر شد

فرزند رشید تو به خون برخیزد 
شمشیر کشد به روی دشمن ،سر شد 

گر بر تو وفرزند تو امروز خندید
فرداست،که به دست پسرت پرپر شد

کرمان عزیز تسلیت می گویم
امروز عجیب دامنت،معجر(قبر)شد

دشمن سرخود بریده بین از امروز 
کین دشت به خون خواهی تو،خنجر شد

تقدیم به پیشگاه حضرت فاطمه زهرا  در فراق کرمان عزیز که فرزندانش ناجوانمردانه پژمردند!!!!
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
سحرگاه پنج شنبه، ۱۴۰۲/۱۰/۱۴ فاطمه جعفری

 

 

ملّت چه بی تاب شهادت بود حاجی
من هم دلم تنگ زیارت بود حاجی

آن زائرانت را که سویت پر کشیدند
بر چهره لبخند رضایت بود حاجی

رفتند تا با عهد تو میثاق بندند
قطعاً قدم هاشان عبادت بود حاجی

رفتند تا سوغات از کرمان بگیرند
این تحفه پاداش عزایت بود حاجی

دشمن چه بی رحمانه بر گلزار تازید
این صحنه ها ،اوج قصاوت بود حاجی

در روز مادر ، مادران در خون نشستند
بر ساحت زن این جسارت بود حاجی

دشمن ، زن و آزادیش هم یک فریب است
در مکتب تو ، زن نجابت بود حاجی

آنها که فرمودند از غزه نگویید
اینجا به غزه بی شباهت بود!؟؟حاجی😭

 اسماعیلی ۱۴۰۲/۱۰/۱۳🖤🖤🖤🖤🖤

 

https://s30.picofile.com/file/8471274126/quote_1704586775849.png

۰ نظر ۱۴ دی ۰۲ ، ۱۲:۲۲
محمدعلی خالقی

سه شنبه, ۱۲ دی ۱۴۰۲، ۰۷:۴۰ ب.ظ

۰ نظر ۱۲ دی ۰۲ ، ۱۹:۴۰
محمدعلی خالقی

 

از انسان تنها نامی که می ماند      محبوبیت 

 

۰ نظر ۱۲ دی ۰۲ ، ۱۰:۴۶
محمدعلی خالقی

آسمان آبی

دوشنبه, ۱۱ دی ۱۴۰۲، ۰۴:۴۴ ق.ظ

 

فرسوده دل و جانم 
آشفته ای  در خوابم 
                          رهسپار اندر شب

                          خوابی شده آزارم 

 

        در شبی تار و سیاه

        قایقی می سازم
               دور از همهمه خوابستان 
      آسمان است آرام 

      وستاره هایی که می درخشند در یک قاب سیاه 

       مثل زیبایی ماه

       همه جا تاریک است 

      نوری از زمزمه عشق چراغانی است 
      نقطه نقطه نور در جشن چراغستان 
      مثل یک نقاشی  مثل یک رویا 

      می درخشیدند در هلهله ساحل شب 


می روم بالاتر 
در شبستان سحر  پی ان نور امید 
که چراغ دل تنها شده ی زخم مرا مرحم بود 
                                      روشن و مهتابی  


        لحظه ای بود ...

        یادم آمد که چرا  آسمان آبی نیست 

                                                    در دل تاریکی 

                                                    هیچ در جو نبود

                                                   حتی اکسیژن و اب 
                                                    گیج در مبهم راه

                                                   غرق در ان  دل دریای سیاه


    نیمه شب تا به سحر نا امید خسته ی راه
    شدم آن سالک بیخوابه ی راه
    عجبا غافل از آن خورشید  بالای سرم 
                                       
                                       لحظه ای می دیدم 
                                       آسمان آبی  بود 


                                                                   شاعر :خالقی (عرفان)     ۶مهر ۹۸

 

 

برای پی بردم به اسرار خداوند راههای زیادی هست که درکی دشوار نیست 

یکی از راههای عرفان و خداشناسی درک زیبایی ستارگان می باشد که آسمانی را در دل تاریکی زیور انداخته  گویا نقاشی چیره دست به زیبایی و قشنگی ستارگان پرداخته   اگر توانستید فلسفه ای  از تنها یک ستاره را درک  باشید و به روشنایی و سفر و مسافت ان اندکی بیاندیشید تنها به گوشه ای ناچیز از قدرت الهی  و عظمت پروردگار پی برده اید. انسان را در این علم چه جهلی باشد که قدرت الهی را در شب و روز و زیبایی ستارگان انکار کند . مگر از نفرین شده ها باشد که آتش دوزخ جایگاه اوست .

 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۱۱ دی ۰۲ ، ۰۴:۴۴
محمدعلی خالقی

نابینای حکیم

شنبه, ۹ دی ۱۴۰۲، ۰۶:۳۴ ب.ظ

:

:         

ســالــها پــیــش  اندر  اســفــاد  قــدیــمـ

داشــتــه ســڪــنــے  ســه  تــا  ڪــورحــڪــیــم


زعــفــران  بــلــگــار  وپــنــبــه  داشــتــنــد

چــنــد  راس  گــوســفــنــد  فــربــه  داشــتــنــد

 
خود کفا بودند ونه مــحــتــاج  غــیــر

فــڪــر  شــان  دائم  بــودے  در  ڪــار  خــیــر


چــون  نــبــودے  بــهر  انــها  عــائلــه

 
پــس  نــبــوده  بــیــن  انــها  فــاصــلــه

 
زاهد و دیندارو  مــحــڪــم  بــوده  انــد

بــردوصــد  بــیــنــا  مــقــدم  بــوده  انــد


در  نــمــاز  انــدر  صــف  اول  بـُـدنـد

وقــت  ڪــار  حــاضر  ســر  خــرمــن  شـدنــد


زعــفــران  هم  داشــتــنــد  انــها  ڪــمــے  
داشــتــنــد  از  بــهر  خــود  یــڪ  عــالــمــی 


گــاو  وگــوســفــنــد  بــاغ  ومــنــزل  داشــتــنــد

هم  تجارت را  مکمل  داشتند


 
روغــن  زرد  ڪــشــڪ  وســبــزے  شــیــر  ومــاســت  
پــس  نــبــودے  بــهر  انــها  ڪــم  و  ڪــاســتــ


ڪــشــت  وڪــارے  پــر  درامــد  داشــتــنــد  
مــال  وامــوالــے  ســرامــد  داشــتــنــد


پــول  خــود  راهر  یــڪــے  در  گــوشــه  ایــ
مــے  نــهاد  از  بــهر  حــفــظ  تــوشــه  ایــ


چــون  بــســے  مــاهر  بُــدن  در  حــفــظ  مــال
مــهتــر  ودارا ،شــدنــد  در  چند  سال


چــون  ڪــه  تــرس  از  ڪــار  دزدان  داشــتــنــد  
عــایــدے  شــان  درخــفــا  بــگــذاشــتــنــد

 

ان  یــڪــے  پــرســد  زڪــور  دیــگــرے

  
اشــرفــے  ها  را  ڪــجــا  مــخــفــے  ڪــنــیــی


گــفــت  نــابــیــنــا  ڪــه  پــایــیــن  عــصــا  
دڪــمــه  اے  دارد  ڪــه  مــیــگــردد  جــدا


ســڪــه  ها  بــاشــد  درون  ایــن  عــصــا  
پــس  نــبــاشــد  ایــن  عــصــا  ازمــن  جــدا


وقــت  خــوابــیــدن  عــصــا  زیــر  ســرم  
چــون  نــمــاز  ایــد  گــذارم  دربــرم 


گــوش  ڪــرد  ان  مــرد  بــیــنــا
  وشــنــیــد  
نــقــشــه  اے  از  بــهر  مــال  او  ڪــشــیــد


صــبــح  روز  بــعــد  هرســه  صــبــحــدم  
پــس  نــشــســتــنــد  بــاردیــگــر  پــیــش  هم

  
بــاز  پــرســیــد  ان  یــڪــے  از  دیــگــرے  
اشــرفــے  ها  پــیــش  ڪــه  تــومیبری  

 
گــفــت  چو نامحرم نمی باشد به  جــمــع
آورید.  سرها  کنون.  در نزد.  هم

 

گــفــت  نــامــحــرم  نــبــاشــد  در  بــرم 
 
مــن  ڪــه  پــولــم  جــاے  دیــگــر  مــیــبــرم

  
چــون  ڪــه  هرســه  مــحــرم  اســرارهم  

پــس  بــگــویــم  ســر  مــخــفــے  ڪــاریم 


تــوے  پــســتــوظــرفــے  از  گــر دو  بــود

قــســمــت    زیــریــن  ان  خــوردو  بــود


یــڪ  ڪــشــو  در  بــیــن  ایــن  وبــیــن  ان  
تــعــبــیــه  ڪــردم  بــود  خــیــلــے  نــهان

ـ
چــون  ڪــه  گــردم  رهســپــار  ڪــیــشــمــان
پــس  بــبــنــدم  ڪــنــدوام  بــا  ریســمــان


  هرڪــه  ایــد  پــس  فــقــط  گــردو  بــرد
ڪــیــســه  اے  ارد  وَ از  ڪــنــدو  بــرد


لــیــڪ  ان  ڪــنــدوے  خــالــے  مــانــدم
اشــرفــے  ها  زیــر  مــخــفــے  بــاشــدم

  
بــاز  بــیــنــا  حــرف  نــا  بــیــنــا  شــنــیــد 
 
نــقــشــه  اے    از  بــهر  مــال  اوڪــشــیــد

  
پــس  نــمــاز  امــد  شــدنــد  انــدر  نــمــاز
تــانــمــایــد  ان  خــدایــش  چــاره  ســاز

  زود رفــتــنــد  هرســه  ســوی  ڪــشــت  وڪــار
بــا  تــوڪــل  بــر  خــدا  وڪــردگــار


صــبــح  روز  بــعــدچــون روز  دگــر

امــدنــدگــیــرنــد  از  هم  یــڪ  خــبــر

  
پــس  بــه  ایــوان  امــدنــد  هریــڪ  جــدا
بــعــد  تــســبــیــح  ومــنــاجــات  خــدا

ان  یــڪــے  پــرســیــد  ڪــنــون  اے  یــارمــن
چــون  ڪــه  مــیــدانــے  ڪــنــون  اســرا ر مــن

پــس  روا  نــبــود  بــمــانــد  سِّــرتــو

مــخــفــے  از  ایــن  بــنــده  وان  یــارمن

ـ
چــونــڪــه  مــا  اگــه  شــویــم  از  ڪــار  هم 
دســتــگــیــر  ومــنــجــے  وهشــیــارهم  


نیست ما  را  اختلاف. و  فــاصــلــه  

چــون  نــبــاشــد  بــهر  هر سه عــائلــه


گــفــت  بــرگــو  بــانــڪ  پــول  تــو  ڪــجــاســت  
پــستوی  ســخــت  الــوصــول  تــوڪــجــاســت 
 
گــفــت  مــن  در  خــانــه  ام  مــخــفــے  ڪــنــم
کتف بند  شــا  نــه  ام  مــخــفــے  ڪــنــم

پــس  مــتــڪــایــے  بــود  مــن  راڪــنــون  
ڪــتــف  بــنــدے  چــرمــے  انــدر  تــوے  اون  

دائمــا    مــخــفــے  بــود  هرصــبــح  وشــام  
مــن  که می گــیــرم  ســراغ  از  هر  ڪــدام

باز. بینا. حرف.  نابینا. شنید
نــقــشــه ای  ازبــهر  پــول  او  کشید  

صــبــح  روز  بــعــد  

بــیــنــا  یــڪ  عــصــا    
قــد  وانــدازه  مــثــال  ان  عــصــا  

همــچــو   آن  دارد  بــه  خــود  یــڪ  دڪــمــه  اے  
باز  گردد.  دکمه اش.  با سمبه ای

 
پــس  چــو  نــابــیــنــا  بــرفــت  تــش  ســوے  اب  
ڪــردعــصــایــش  راعــوض  او باشتاب

بار دوم  نقشه ای  دیگر کشید 
نقشه ای کو بوده از فکری پلید 

گوش داد وحرف نابینا شنید
بهر پیدا کردن ،جای ،کلید

پس به سوی خانه اش زودی  دوید 

چونکه  نابینا ،برفت اندر نماز 
کرد قفل منزلش راساده باز 

رفت اندم سوی پستو باشتاب 
دید کندویی که بسته باطناب 

چون که میدانست رازش راکنون
کرد عوض پایین کندو بافنون 

درب منزل رامثال قبل کرد
هم کلیدش راهی استبل، کرد

 پس به سرعت رفت سوی دیگری  
شد درون منزلش  او   از  دَری

چون متکا دید  او خوشحال گشت
او  دهانش راگرفت ولال  گشت

باسکوتش نغمه قران شنید
انچه میگوید به گوش جان شنید
 
صوت قرانی که از  همسایه بود  
پس به فکر افتاد ،خود را ازمود

گفت  یارب من هم اکنون کیستم 
خالقا عبدی ضعیفم چیستم

من که بینایم زنابینا زنم
خار چشمم کمتر از یک اَرزنم 


ترس از همسایه و از قوم وخویش 
لرزه بر اندام  او افتاد  بیش 

از درونش یک ندا امد برون
پس دران هنگام اورا رهنمون

 چونکه وجدانش نهیبی زد براو 
مردیت کو ارجعی وراه  جو

وانگهی وجدان ودل همکار شد 
نفس  او  بار دگر  بیدار شد

ناگهان شعری بیامد در نظر
کرد بیدارش نمودش باخبر

 

هرکه دارد ذره ای خیرا یره
یاکه دارد ذره ای شرا یره

نامه ای باجان اوامیخته
میشود برگردنش اویخته

پس کنون داری مجال ونیست دیر
دامن.  قرآن  وعترت را  بگیر
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

یونس این افسانه راپایان بده 
شعر رااکنون سرو سامان بده
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
روزی خود رابگیر از  کردگار 
چونکه او باشد تورا رزاق ویار

  روزی بی جهد را ای هوشیار 
همچوخاکستر به زیر کَه شمار

  اتشش پنهان وذوقش اشکار 
دود او ظاهر شود پایان کار


غلامحیدر کریمی فروردین ۴۰۲

۰ نظر ۰۹ دی ۰۲ ، ۱۸:۳۴
محمدعلی خالقی

مرحوم کربلایی حسینعلی قاسمی

جمعه, ۸ دی ۱۴۰۲، ۱۱:۳۱ ب.ظ

دایی جان روحت شاد می دونم جات بهشته  

که جز خوبی وخنده شادی چیزی نداشتی 

چرا دایی ها این قدر دوست داشتنی اند 

یه روزی میاد میام و می بوسمت

۰ نظر ۰۸ دی ۰۲ ، ۲۳:۳۱
محمدعلی خالقی

کمردرد

پنجشنبه, ۷ دی ۱۴۰۲، ۰۵:۳۲ ب.ظ

 

کنون دربسترم من از کمر درد
شده رخسار من چون زعفران زرد

اگر تشخیص دکتر دیسک باشد
گمان دارم عمل یک ریسک باشد

زدردآن شدم یک لحظه بیهوش 
سزد من حرف دکتر را کنم گوش

که یعنی بار سنگین بر ندارم
به دکتر چه ،اگر من کار دارم

ندانند  مردمان  قدر  سلامت
مریضی آید ایشان را ندامت

سلامت ،امنیت دیگر شده جُک
نبودش ،میشود بر جامعه شُک

نباشد  ثروتی  از این  دو بهتر
هر آن دارای  هردو باد مهتر

نبادت برتنت رنج و ملالی 
تو شاکر باش زِ روزی حلالی


خداوندا زلطفت گردهی درد 
بده درمان ان را هم به آن فرد

تو رحمانا،  بلا  را  دور  گردان
کریمی را کنون مسرور گردان 

غلامحیدر کریمی دیماه۴۰۲

۰ نظر ۰۷ دی ۰۲ ، ۱۷:۳۲
محمدعلی خالقی

رقص کائنات

پنجشنبه, ۷ دی ۱۴۰۲، ۰۶:۳۲ ق.ظ

۰ نظر ۰۷ دی ۰۲ ، ۰۶:۳۲
محمدعلی خالقی

روزگار نیرنگ

سه شنبه, ۵ دی ۱۴۰۲، ۱۰:۳۹ ب.ظ

 

هر سحر بانگ دلم می زنه زنگ 

                     می درخشد دل این آینه ننگ 

هر شب آن اختر شب تاب دلم

        مرحمی است تا که بشیند غم و رنج 

         می درخشد پس این پرده غمناک و سیه 

                     روزگاری نیرنگ 

از غبار مه آلوده به رنج       

به ستوه آمده ام از شب تنگ 

شاخه های گل یاس 

سر به بالین سحر 

                          از ملال تب و درد و غم خود 

                           زرد از رخ به تمنا شده سنگ 

خانه های  شهرم 

      خالی از نبض زمان 

           دگر از هیچ خبر نیست 

               قاصدک نیست در این کلبه ی غم 


 روزها هر روزش تکراری 

روزگار است در این زخم دلم 

  شده است حیله و نیرنگ و دورنگ 

جمعه ۳ اسفند ۹۷

خالقی عرفان 

 

اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۰۵ دی ۰۲ ، ۲۲:۳۹
محمدعلی خالقی

عکاس حسین نظرجانی 

۰ نظر ۰۵ دی ۰۲ ، ۱۶:۳۸
محمدعلی خالقی

وطنم اسفاد ،شاعر حسن شهریاری

سه شنبه, ۵ دی ۱۴۰۲، ۱۰:۳۷ ق.ظ

«وطنم اسفاد»

عشق اسفاد در اذهان شکوفا  بادا

مهر ودوستی در افکار هویدا بادا

مردمش اهل دل ودر همه جا ورد زبان

این دهِ خوش صفت از عیب مبرا بادا

همه شادند ،ندارند غم و اندوه به دل

عمر عزت  نصیب و به  درازا  بادا

گذرانندشب خویش به صد شور وشَعَف

اینشب و شوروشعف چون شب یلدا بادا

بر سر چشمه نشینند، نگرند آب روان

یارب این آب روان، جاری و پویا بادا

هر پگاه می شنویم صوت هَزار وقُمری

این  نواهای خوش الحان ، گوارا  بادا

مردمش اهل عمل ، صادقند ودور زدَغَل

چون مصمم بشوند ، مُلزَم الاجرا بادا

نام اسفاد نکو است و نکو خواهد ماند

نیکنامی و وفایش، محفل آرا  بادا

وصف اسفاد نگنجد بخیالت مهران

مردمانش همه کس اهل مدارا بادا


۱۴۰۲/۱۰/۱جمعه
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

۰ نظر ۰۵ دی ۰۲ ، ۱۰:۳۷
محمدعلی خالقی

ESFAD IRAN 🇮🇷 👌

دوشنبه, ۴ دی ۱۴۰۲، ۱۲:۱۶ ق.ظ

۰ نظر ۰۴ دی ۰۲ ، ۰۰:۱۶
محمدعلی خالقی