آرشیو 12 مهر سال 1395 وبلاگ اسفادخبر
esfadnews.blogfa.com
جلو رفت تا که نماید مقال
بدیدش که مرده است طبق روال
چنان بود خونش به روی زمین
تو گویی که بوده به میدان مین
یکی چشم، باز و یکی بسته بود
گمانم به ناگه به ره جسته بود
دهانش شده بود دریای خون
شغال نگون بخت،بختش نگون
بگفتاش سیخل،تو را چون شده است؟
که بستر تو را یکسره خون شده است؟
بگفتا به ناگه پریدم به راه
پرایدی مرا زیر گرداند، آه
بگفتاش سیخل همین برشغال
مرا هست اینک دگر یک سوال
به اسفاد نبود مگر خانه ات
نباشد به آنجا مگر لانه ات؟
چه سازی به آبیز اینک بگو
که نبود مرا طاقت گفتگو
بگفتا به آبیز یک جلسه بود
همی جلسه در پشت مدرسه بود
به همراه دیگر شغالان به تاخت
برفتیم چون خویش باید بساخت
بگفتاش سیخل که جلسه چه بود
مگر داشت بر حال تو لیک سود؟
بگفتش به ما هست روباه پیر
همی سرور و صاحب و اوکبیر
هم او دختری داشت که شد عروس
شغالان همی کرده آنجا جلوس
بگفتاش سیخل که چون قصه شد؟
که زیر آمدی و تو را غصه شد؟
چنان بانگ برخاست ازاین شغال
زمین و زمان شد به سیخل زوال
میان همه هوهوها یک شغال
بدید تکه گوشتی به زیر جوال
به دندان گرفت تکه گوشت و بجست
به اسفاد چون آهویی مست مست
ز بعد همه اووو و اووو.و سرور
گرفتم به اسفاد ره با غرور
به اندوه گفتا رسیدم پگاه
سحرگاه بر کوچه پاسگاه
خیالم همه تخت و آسوده بود
به امید آن پشته جاده بود{سرعت گیر}
که سرعت بگیرد ز چرخ و فلک
دریغا گرفت جان من ایدمک
رسان این پیامم به جمع شغال
تو ای سیخل عاقل و با کمال
که مردم فدای رفیقان شدم
فدای همش تکه ای نان شدم
که دنیا نیرزد به یک اررنی
نباید که سر زد به هر برزنی
به آبیز هرگز مبادا روید
که من رفتم و روی من کس ندید
شب پیش گفتا پدر این سخن
ز آبیز دلبند من دل بکن
همی سیخلان در کمین تواند
چنان که پدر جد تو را بدند
نکردم نصیحت ز بابام گوش
چو جدم نمودم تصادف به دوش
سپس گفت ای روبه حیله ساز
چرا تو زدی اینقدر حرص و آز؟
کنون که نداری به دنیا امید
ز سیخل برایت بود یک نوید
همی تیغ اول زنم بر دلت
به دنیا فقط هست این حاصلت
زنم تیغ دوم به چشمان تو
که باشد نگاهت به دامان تو
دگر تیغ سوم زنم بر دو گوش
به وقت شنیدن تو باشی به هوش
زنم تیغ چارم به ساق دو پا
به باغ اهالی مرو در خفا
بود تیغ پنجم نثار زبان
که خلقی زهوهوی تودرامان
ششم تیغ را من زنم بر دمت
که شاهد نگیری دمت بر امت
زنم تیغ آخر به لبهای تو
دگر خلق راحت ز نجوای تو
شاعر:حسین مقتدر{مقتدر}
جوابیه برای شاعر آبیز
ای سیخلان که طبع شما گرمی و تب است
وقت پیاز خوردن تان نیمه ی شب است
آن تیغ های تیز که جای سپر شده
جائی که خورد، ذهن بگوید که عقرب است
اخلاق و شعر ضابطه دارد ، برای خود
نه این خزعبلات که از جهل بر لب است
این بحث ها نداشت ، برای تو آب و نان
این مردمی که جمله ز یک دین و مذهب است
ما هم شهید داده برای نظام خود
جانم فدای رهبر خوبان و مکتب است
گفتی شغال ، جد من و تو ز آدم است
نابخردی و خیره سری این چه مطلب است ؟
شاعر ! چراغ راه برای نجات بود !
گفتند عده ای که چنان ماه و کوکب است
شاعر همیشه درد جوامع به دفترش
او را نه حرص جاه و جلالی و منصب است
ما هم به جان هم که بیفتیم ناگهان !
بازار و کار دشمن گویا مرتب است
دارد کلیله ، دمنه حکایت به صفحه ای
خر از برای خاطر آن دو ، چو مرکب است
در تلگرام ، حرمت خود را نگاه دار
شاعر همیشه لحن کلامش مودب است
شاعر : مرتضی حسینی اسفاد
و این هم جوابیه دوم آقای مقتدر
من کی خطاب نمودم کسی شغال؟
یک طنز بود مثل همیشه،همه روال
اسفادیان همه ز برایم چو دسته گل
اما دریغ و حیف ندادند این مجال
شعر بود بودو لیک صحبت من باشمانبود
اینگونه شعر از من شاعر بود محال
شعر گفتم من ز سیخل وشغال
سوء ظن گشته است بر اسفاد،حال
کی خطابم بود بر اسفادیان؟
حیف شد برداشت سوئی ای امان
البته آقای احمد عظیمی هم جواب دندان شکنی به آقای مقتدر دادند که در پیشینه وبلاگ موجود است.