به اتفاق چند نفر از دوستان در یکی از روزهای تعطیل به میهمانی دوست قدیمی ام رفتیم . او در یکی از بهترین مکان و اراضی شاندیز باغی داشت که از هر نوع میوه در ان وفور بود . باغی مجلل از تمامی میوه خانه باغ , استخر , مجهز به اماکانات دوربین و حراست , سگ های نگهبان و..
بعد از گفتگوی صمیمانه و دوستانه و یک نهار مفصل برای قدم زدن در باغ رفتم . درختهای میوه گیلاس ,سیب , هلو , توت , گردو , گیلاس ها بیشتر از هر میوه ای نمایان بود . گویا فصل گیلاس بود
مساحت باغ به هکتار می رسید . در حالت خلسه خودم قدم می زدم . افکارم در چند جهت حیران بود
گویا روحم از جسم جدا شده بود . جوب های اب , پروانه ها , حلزونها را رصد می کردم .
یک لحظه صدای سگهای نگهبان بلند شد و دوستانی که همراهم بودم به سمت من می دویدن
گفتم چه شده ؟ گفتن سگها ما را دنبال کردند , هر یک از انها به هر سو می دویدن و از درختان بالا می رفتند . پاره ای از ترس مرا فرا گرفته بود و در خودم مانده بودم که یاد حرفی افتادم . وقتی سگها دوستان را دنبال می کردند به سمت من امدند و در هر سو و شاخه های درختان بالا رفتند . من در همان جایی که بودم نشستم و تکان نخوردم . سگها بعد از دنبال کردن دوستان در حالی که داشتند پارس می کردند به سمتم امدند . وقتی دیدن که در جای خود نشسته ام و تکان نمی خورم انها هم بعد چندی پارس کردن در نزدیکی ام نشستند و ارام شدند بعد از چندی نوازش و ارامش انها گویا با من دوست شده بودند و دیگر پارس نمی کردند . دوستان را دیدم که از درختان پایین امدند و گفتند تو نترسیدی که تو را گاز بگیرند .
گفتم سگی که پارس می کنه نمی گیره
روز خوبی بود و اتفاق نوینی , این مصداق گاهی برای انسانهایی که زیاد صحبت می کنند و چیزی بارشون نیست صدق می کند . هر چند که سگها وفادارترین حیوانات هستند . و باید از انها درس وفا اموخت
سگی که واق واق می کنی نمی گیره