احدی از شما
به کثرت نماز و روزه و زکات و قربانیش
یا سایر عباداتش افتخار نکند .
که خداوند عز و جل
داناتر است به کسیکه پرهیز گار شود از شما
- ۰ نظر
- ۲۷ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۴۵
احدی از شما
به کثرت نماز و روزه و زکات و قربانیش
یا سایر عباداتش افتخار نکند .
که خداوند عز و جل
داناتر است به کسیکه پرهیز گار شود از شما
از روزی که انسان بر روی زمین ظاهر گشت با دو نیروی راستی و تباهی سرنوشت انسان رقم خورد
چشمهای انسان نقش مهمی در انچه می بیند و اطاعت می کند دارد . انچه چشم می بیند به عقل دستور می دهد و عقل اجرا می کند
ما تصور کنیم این دو نیرو هر ان ما را دنبال می کنند . یکی خدایی و دیگری شیطانی نیروی خدایی ما را به سمت خداوند راهنما می کند و صدایی شیطانی هر لحظه روبرو و پشت سرمان ظاهر می شود تا ما را گمراه کند .
چشمهایمان اول چیزی است که این دو نیرو را مشاهده می کند و به عقل انتقال می دهد. نیروی خدایی به ما می فهماند که مواظب چشمهایمان باشیم و بر هر گناه و تباهی ببندیم و نیروی شیطانی سعی در گمراه کردن ما به سوی گمراهی و ظلمت و کج راهی دارد
شیطان بزرگ کسی بود که بر پیامبران و ادم رحم نکرد و ادم را از بهشت برین بیرون انداخت و او باعث اولین قتل در روی زمین شد که توسط فرزند ادم اتفاق افتاد
ما در سرزمینی رها شده ایم که پر از فتنه و اشفتگی ایست و چه بسا که خواهیم دید چه افرادی در جهان دیگر که چشمهایشان را از دست داده اند و ارزو خواهیم کرد کاش چشم نداشتیم و نمی دیدیم انچه را که امروز می بینیم
امروزه چشمهای انسان از عقل پیشین گرفته اند
چشم اولین روزنه ایست که از طریق تباهی عقل را از دست می دهد
و کاش انسان انسانتر سرنوشت خود را رقم بزند
خالقی اسفاد
داس بی دسته ما
روزها و سالهایی
علف هرزه ان باغچه را می چیند
پدری پیر کمری تا خورده دستهایش چه زمخت
داس بی دسته ما گنج گرانی ایست
که به دست پدری پیر به زمین می کوبد
هرزه را می جوید , می شوید
باغچه را اباد است .
و درختانی که در ان سر به فلک اراسته
پدری پیر اما ...
عمر را باقی نیست
گوشه ای بنشسته
مالکانی هر سو چشم شوریده ای بنگارند
و در ان باغچه ابادی به جدال پردازند
پدر !!؟
فرزندان پسرانم
من اگر می دانستم که ز ان موهبت و عشق جدال بر می خواست
هیچ بر هرزه ی ان باغچه ی ابادی داس بی دسته خود را , نمی کوبیدم
هرزه را اتش سرخی ایست که در هر مزرع
تخم ان افشاند
باغ را فتنه ای از مور و ملخ انگیزد
من نمی دانستم فتنه از عشق به پاست
داس بی دسته ما .....
شاعر:خالقی (عرفان)