- ۰ نظر
- ۲۹ مهر ۰۲ ، ۱۴:۱۱
دراین قسمت به معرفی شخصیت وخدمات آقای حاج محمد کلوخ اسداللهی می پردازیم:
جناب حاج محمد کلوخ اسداللهی متولد روستای میرآباد هستند ولی به علت اینکه خانم ایشان اصالتا اسفادی هستند بعد از ازدواج در اسفاد ساکن شدند و خوشبختانه ایام زیادی را در همسایگی این عزیز بسر بردیم.
از ویژگی های خوب ایشان مهربانی ، راستگویی ، اهل ایمان واهل کارو تلاش وکسب روزی حلال است.
ایشان جزءمعدود افرادی بو دندکه ماشین داشتند .در اوایل انقلاب که در اسفاد تعداد ماشین انگشت شمار بود ایشان وانت تویوتا داشتندکه این خود در جهت رفاه حال همشهریان موثر بود.
البته ایشان یک موتور جوش بنزینی میلر آمریکایی هم داشتند و یکی از کلاس های مدرسه قدیم روبروی منزل ما کارگاه جوشکاری ایشان بود.
بچه ها مشتاق طرز روشن شدن این دستگاه بودند موقعی که دستگاه روشن می شد بچه ها که اغلب محل بازی و ورزش شون هم همین مدرسه قدیمی بوددور ایشان حلقه می زدند ومحو تماشای این صحنه می شدند..برای روشن شدن این دستگاه یک طناب به دور پروانه که جلوی دستگاه بود دور می خورد و با کشیدن سرعتی این طناب پروانه به چرخش می آمد وموتور روشن می شد.
البته چه چشم هایی که بر اثر نگاه کردن دزدکی بچه ها به برق جوشکاری درد می گرفت وعلتش این بود که در اوایل تعداد کمی از مردم عینک داشتند و اگر کسی عینک طبی میزد خیلی به قول امروزی ها با کلاس بود. خیلی از بچه ها آرزوی عینکی شدن را داشتند تا بتونن با عینکشون قیافه بگیرن. اونا تو کتابا و ا ز مردم شنیده بودند که برق جوشکاری باعث ضعیف شدن چشما میشه به خاطر همین دور ازچشم پدر و مادر وحاجی کلوخ به تماشای جوشکاری می پرداختند.
اما به هر حال کار جوشکاری کار سختی بودکه این بزرگوار با تلاش زیاد در خدمت مردم بودند. بیشتر مردم به خاطر جوش دادن ادوات کشاورزی خود مثل چارشاخ، بیل ،خیش گاواهن ،فرغون و تبر و دیگر ابزار آلات به ایشان مراجعه می کردند.
ایشان در جلسات مذهبی ودر نماز جماعت و محافل قرآنی حضور فعال دارند ودر ضمن یکی از فرزندانشان طلبه هستند.
به نظر می رسد یکی دو سالی است که این بزرگوار از بیماری قلبی رنج می برند. به پاس این همه خدمت رسانی به اهالی روستا برای بهبود ی وسلامتی کامل ایشان صلوات می فرستیم.
برچسبها: اسفاد
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم تیر ۱۳۹۵ ساعت 20:26 توسط حسین اسداللهی
هرکه خواند سوره زلزال را
پس رها یابد کنون از زلزله
چون که ارامش دهدذکر خدا
پس بگیرد او زمنزل فاصله
اندمک ارام با ان گوشی اش
او خبرگیرد زقوم وسلسله
گردداو اگه زحال قوم وخویش
او بجا ارد ز ارحامش ،صله
پس بگویددرمناجات ودعا
ای خدا ویا علی یا فاطمه
از خرافه ،شایعه گردد جدا
پشت گوش اندازد او هر شایعه
چون که پایان یابد آن پس لرزه ها
باز گردد منزل ،او با عائله
هچو قبل ارام گردد بهر او
باز گردد او به جمع قافله
پس اگر هشدار را فهمید او
خط کشد هم دور کار باطله
یونس کریمی
خدایا شکرت
خدایا شکرت
از اینکه بندگانت را به طریقی آفریدی تا وسیله باشند
برای راهنمای ،برای درس عبرت ،برای پیشرفت
برای محبت برای عشق و عاطفه
برای تفکر، شکرگزاری
برای مانع بودن و ترقی
برای اخلاق وانسآنیت برای ترحم
خدایا آنچه خودت صلاح آن دانی همان کن
بنده خوب بهت انرژی می ده درس می ده و بنده ی بد هم بهت
درس خود نگری خودشناسی پیشرفت ،فاصله تعامل و آدم شناسی می آموزد
خدایا شکرت آدما وسیله اند برای پیشرفت و ترقی
چه خوب و چه بد
گرنگه دارمن آن است که من می دانم ؟؟؟
خدا همیشه باهاته
صبح تون پرنشاط


باسلام وبادرود واحترام
ای عزیزان دوستان بامرام
روح مردان بزرگ این دیار
هر که باشد بهر مردم افتخار
شاد باد از رحمت و لطف خدا
چون شده ازقید این دنیا رها
خاصه خوا جه باقر ان غواص نیز
روحشان شاد وبه دل ها باد عزیز
او که بوده در سخن اهل ادب
فارسی استاد ودانا ازعرب
راه رفتن چون بزرگان باوقار
احترامش داشت دارا وندار
خاطراتش مانده دراذهان هنوز
او که روشن بود روشن همچو روز
چون سخن امد زمردان بزرگ
ک
آن خردمندان ، ادیبان سترگ
گر که می خواهید مانَد یادگار
عکس وتصویری ،شود پس ماندگار
خوب باشد یک نمایشگاه عکس
اخر هفته برای بحث ودرس
از مفاخر از علوم وازفنون
جمع گردد همچو یک کلکسیون
از مفاخر از ادیبان شاعران
از قدیمی ها وهم از حاضران
هم زاشیائ عتیقه هم سند
هرکه دارد نسخه ای قلم زند
آن چراغ هم گرچه خود یک کیمیاست
لیک مثلش هم کنون در نزد ماست
فکر کنم میدین سوئد جنسش زمس
باشد ازبهر عزیزان ادرس
این سخن ها یونس از مادر شنید
او کلامش را به جان ودل خرید
حرف او بوده زبهر ما درست
من نفهمیدم زایشان حرف سست
شاعر یونس کریمی
ملاحسن ،کربلایی محمد صادقی
جارچیان اسفاد
آن روزها که وسایل ارتباطی امروز وجود نداشت، جارچی تنها وسیله ارتباطی روستا به حساب می آمد. دعوت برای مراسم عروسی یا دفن و ختم مردگان، اعلام اشیاءگمشده یا پیدا شده، قرق کشتمان و اعلام همه خبرهای دیگری که باید به گوش همه مردم می رسید، به عهده او بود.
خدابیامرز حسن صادقی، که مردم اسفاد او را حسن مدسین (حسن محمدحسین)می خواندند، از قدیم این نقش را بر عهده داشت و در عرف روستا، دشتبو (دشتبان) خوانده می شد. اسفاد قدیم که به درستی آن را قلعه اسفاد می خواندند - و در کتابهای تاریخی هم به نام قلعه ثبت شده است - از خانه هایی پیوسته و متصل به هم تشکیل می شد که دالان هایی سرپوشیده، قسمت های مختلف آن را به هم مرتبط می ساخت.
تنها، کوچه اصلی قلعه که از پایین (زیر قلعه)، تا پای چنار ادامه داشت ، روباز بود و همه مکانهای عمومی مانند مدرسه، آسیاب، حوض پایین (آب انبار عمومی) ، مسجد پایین، مسجد بالا، حوض بالا، حمام، آسیاب آبی، و ... به ترتیب، در طول این کوچه بنا شده بود و کوچه های فرعی سرپوشیده از آن منشعب می شدند.
با آنکه روستا کوچک بود، اما دسترسی به همه خانه ها از طریق این کوچه های سرپوشیده و پیچ در پیچ کار آسانی نبود. هرگاه قرار بود مردم برای مراسم عروسی دعوت شوند، ملاحسن (و گاه برادر مرحومش کربلایی محمد) به نیابت از صاحب مجلس به یک یک خانه ها سر می زد و از جلوی درب منزل آنها را دعوت می کرد. خودش مردها را دعوت می کرد و همسرش زن ها را . همین کار برای مراسم ختم (پُرسه) هم تکرار می شد. البته علاوه بر این دعوت، برای بزرگان روستا و فامیل نزدیک عروس یا داماد، باید بزرگترهای خانواده عروس و داماد هرکدام شخصاٌ دعوت می کردند.
آن روزها قلعه اسفاد در دو طبقه بنا شده بود. طبقه اول مخصوص نگهداری دامها و علوفه بود و طبقه دوم برای زندگی اهالی. پیوستگی خانه ها به حدی بود که رفت و آمد عادی مردم در پشت بام ها و تجمع آنها در آنجا برای گپ زدن آسان بود.
غروب هر روز، اغلب مردم به پشت بام قلعه می رفتند. به هر سو نگاه می کردی، می توانستی گروههای چند نفری را ببینی . پیرزن هایی که در حال قلیان کشیدن گپ می زدند، دخترانی که گل دوزی می کردند، پسرهایی که با سروصدای زیاد به تیله بازی (تٌشله بازی) سرگرم بودند و جوان هایی که با ضبط صوتی در دست، آهسته قدم می زدند.
موقع اذان، از چند گوشه بام روستا، بانگ اذان بلند می شد. به طور همزمان چند مؤذن با فاصله ای کمتر از 200 متر، اذان می گفتند و مردم آرام آرام پشت بام را ترک می گفتند.
تابستانها، مردم پشت بام می خوابیدند... خاطره های شیرین پشت بام را نمی توانم فراموش کنم... آسمان بسیار کوتاه به نظر می آمد و ستاره ها بسیار روشن و درخشان بودند. ماه را به آسانی می توانستی حس کنی. ما بچه ها آزاد بودیم که هرجا دلمان می خواست و تا هر وقت می خواستیم، بازی کنیم. در دنیای کودکی دقایقی طولانی به ماه خیره می شدیم تا خانه خدا را در داخل آن پیدا کنیم و یا سهم خودمان را از ستاره ها بچینیم ...
پاسی از شب که می گذشت و هر خانواده ای در جای خود قرار می گرفت، اگر خبر تازه ای وجود داشت، یا چیزی گمشده یا پیدا شده بود، ملاحسن دشتبان آن را اعلام می کرد. لازم نبود فریاد بزند. در سکوت شب روستا، به راحتی می شد از هر نقطه ای صدای او را شنید. طنین صدایش را از حدود 35 سال پیش هنوز به خاطر دارم... خوبست از برادر مرحومش کربلایی محمد هم (که او را کبلمٌد می خواندند) یاد کنم که او هم همین نقش را داشت.
ملاحسن، بجز این نقش، مسئولیت اداره حمام قدیم را هم بر عهده داشت که البته آن حمام خزینه ای قدیمی، از دوره کودکی من، حدود 35 سال پیش، تعطیل شد. من استفاده از آن حمام را در سنین 3 تا 4 سالگی به زحمت به یاد دارم.
هرسال، شب عید که مردم پلو می پختند، رسم بود که از هر خانواده یک بشقاب غذا به خانه دشتبان برود. در یک شب، ده ها بشقاب پلو به خانه آن بنده خدا سرازیر می شد و نمی دانم که آن خانواده با این همه غذای پخته چه می کردند!
بعد از زلزله سال ۱۳۵۸و بازسازی روستا، آن آداب و رسوم از میان رفت اما دشتبان، نقش خبررسان را برای مراسم عروسی و عزا و مانند آن، ادامه داد. او همچنین، آچار فرانسه ای برای مردم بود که برخی از کارهای خدماتی آنها را هم انجام می داد و مهمترین کار او در روستای جدید، چرخاندن حمام جدید روستا بود...
زندگی او و همسر مرحومش، پایان دردناکی داشت. در زلزله سال 1376، همسر ملاحسن، فداکارانه برای نجات بچه هایش از بیرون خانه به درون رفت و پس از آنکه همه بچه ها را به بیرون فرستاد، خود زیر آوار ماند... ملاحسن هم که برای مراقبت از بچه های کوچکش، چند سال بعد ازدواجی دوباره داشت، در شهریور سال 1385، به هنگام بازگشت از یک عروسی در راه مشهد به اسفاد، دچار سانحه تصادف شد و درگذشت.
دکتر کریمی اسفاد