خفاش باشه
دست به سینه با احترام 
- ۰ نظر
- ۳۰ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۵۸
خفاش باشه
دست به سینه با احترام 
گفته بود درشرکت خصوصی فعالیت داشت
کار شرکت سخت و توان سوز بود . هشت ساعت کار مفید ، تراکتور هم اگه باشه واقعا کم میاره ، شرکت های خصوصی هم که یک سرمایه ای گرفتن یا میراث یا وام ، زحمت که نکشیدن که حقوق کاگر رو درک کنن ، هشت ساعت کارکنی باز اجباری تو رو می زارن اضافه کار ، اون همه سرمایه داره ، پول مزه می ده ، واقعا زور داره ، وقتی یکی میره رو اعصابت چاقو بزنه خونت در نمیاد ، می گفت این ضرب المثل رو به چشمام دیدم
آقا منو نزار اضافه کار ، کار دارم باید برم ، سرشیفت می گفت نه باید واستی ، یک آدمایی رو هم سرشیفت می زارن که صد رحمت به گاو ، شعور صفر ، یعنی عذر می خوام وقتی یک گاو داره یک زمینو شخم می زنه یکم که فشار بالاش هست بهش استراحت می دی یکم علف بهش بدی وامیسته تو رو نگاه می کنه علف شو می خوره اینا که هیچ
گفتم نزار کار دست خودم و خودت می دم ، نه باید واستی
باشه ، هنوز یکساعت نگذشته بود از شیفت دوم ، چون کار با کاتر بود با خودم فکرمی کردم کجا رو بزنم که کاری نشه قسمت برآمدگی ماهیچه کف دست چیه هیپوتنار با کاتر زدم ، بد برید مثل موشک های بالستیک که فکر نمی کردن از پیش بینی شون هم بهتر خورد ، هر چند که جنگ چیز خوبی نیست ، اینم همینجوری شد بهتراز اون چیزی که فکرمی کردم برید عمقی . حالا نگو سر شیفت اومد به دست پام پیچید ، چیکارکردی ، مگه خون در میومد فقط شکاف وا شده بودبه عمق یک سانت در سه س
آقا سر شیفت دست و پاشو گم کرده بود . باند و بتادین ، ببرش دکتر از این حرفا
شهرک صنعتی کاویان که دکتر درمانگاه نداشت، یک بهداشت بود که چهارتا آمپول نوروبیون داشت با چهار تاباند و بتادین ، نمی دونم بی حسی زد یا نزد یک سوزن حلالی بود با یک نخ پلاستیکی پنج تا بخیه زد ، با یه آمپول تقویتی ب ۱۲ آمدم شرکت هنوز نرسیده بودم ، دیدم برگه مرخصی سه روزه گذاشته بالای میز ، مهربون ، خوشکل ، فکر می کرد ما از اونا شیم که شکایت کنیم ازش
نه دادا همونایی شکایت می کنن گنده میان
ما اینکاره نیستیم یاد بخیه هام افتادم این یکی از ده تا بخیه هایی بود که شنیدی
بازم می گم برات....؟؟😔😔😔😔😔
درون سینه من آهی ندارم خیلی از چیزها رو نمیشه گفت دایی
منم دارم سلام از توی شَهرود
به شاعرها دهم هم لایک وبدرود
از آن کوه بُنیجی ، دشتها را
نظاره میکنم گلهای اَمرود
زآبیز و زِ ،میر آباد گویم
زِ،بالا بنگرم،تا کوه بمرود
اگرچه من کنون در گلبهارم
یقین دارم که فکرم اونجها بود
گرانی مشکلات اقتصادی
نموده ذوق و طبع شعر نابود
اگر چه مال دنیا چرک دست است
تن ما را به نامردی چه فرسود
دوباره باز ایم سوی دانش
یقین دارم زدانش روحم آسود
دگر یادم نمی آید ، چه گویم
همین چند مصرع اکنون یاد من بود
کریمی
دل ما هم همونجا در کجاره....
گهی شه رود گهی پای چناره.....
گهی در سایه ی مخابراته....
که ریگ های مع عه سر دوقطاره....
همش در گیر اسفادم و لاکن ....
دخو دیدم شو عید از ما گماره....
و مع بیدارشد دیدم گمار نیست .....
صدا بی مه که اوو ار باغ کناره.....
😂😂 یعقوبی هادی
🌹اسفاد من🌹
خبر آمدکه که اسفاد رشت گشته ☘
پر ازلاله میان دشت گشته☘
کلاهش سبزو دامن رنگ،رنگ است☘
به هر سو بنگری ،خیلی قشنگ است ☘
بهارچون، دلنشینش کرده امسال☘
مثال یک نگینش کرده امسال ☘
به زیرکوه نام اسفاد است درخشان☘
به کوه ها،کوه اسفاد است،سامان☘
به آب نقره گونش ،هردمی شکر☘
به،مهر ،مردمونش،هر دمی شکر☘
شده شار ،چراغون،رود کارون☘
زبس که آمده امسال بارون☘
ز،رودش باز ،گل زوفا زند سر☘
کاکوتی وسماروق ریخته ،محشر ☘
مزار آشی ،پر ارغوانش☘
گل زرد وخیارک،میهمانش☘
قنات وآب شیرین وزلالش☘
خداوندا نگه دار از زوالش☘
به کوچه باغهایش،خاطراتست☘
درخت به وانگور وانارست ☘
زانجیرش نگو همچون عسل هست☘
به زرد آلو هزار ویک ،مثل، هست ☘
شکر پاره وشیرین،آبدار ، است ☘
ز،هر نوعش به هر باغی هزار است☘
لواشک های ترد ،دلپذیرش☘
وتو ت وشاه توت،بی نظیرش☘
درختای جوز ، همچون، چتر گشته ☘
زگل ها ،کوچه ها پر عطر گشته☘
ز، عناب وزرشک وسیب وآلو ☘
هلوهای بی مثال ،باغ خالو☘
چواشکولیت اسفاد بی نظیره☘
سه ،چار نوعش، به باغ میرزا امیره☘
ز بادام وگلابی های شیرین ☘
که بر اسفاد باشد یار دیرین☘
خدایا شاکرم بر زعفرانش☘
به گندم ،ارزن وجو،بیکرانش☘
سبسک وذرت وپنبه وکنجد☘
گهیچ ،گیلاس ،آلبالو وسنجد☘
زماش و لوبیا سرشارگشته☘
ز،هر سبزی بگی انبار گشته☘
به بادمجون و گورجه،شنبلیله☘
چه گندم کشت ،شده تا تگ مسیله☘
زهرچه گویمش اسفاد داراست☘
به زیرکوه پرچم اسفاد بالاست☘
که اسفادم بهشتی جاودان است☘
خداوند،بخشش او ،بیکران است☘
تودادی خود نگهدارش،خدایا☘
زسیل وزلزله واز بلایا☘
تقدیم به شما خوبان🌺
فاطمه جعفری ۱۴۰۳/۱/۲۸🌺🌺🌺
اسماعیل کریمی:
چرا حافظ را لسان الغیب می نامند؟
ماجرای ﺧﺎﮐﺴﭙﺎﺭﯼ حضرت حافظ
ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺣﺎﻓﻆ از دنیا میرود ﺑﺮﺧﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﮐﻮﭼﻪ ﻭ ﺑﺎﺯار ﺑﻪ ﻓﺘﻮﺍﯼ ﻣﻔﺘﯽ ﺷﻬﺮ ﺷﯿﺮﺍﺯ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ میریزند ﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﺩﻓﻦ ﺟﺴﺪ ﺷﺎﻋﺮ ﺩﺭ ﻣﺼﻼﯼ ﺷﻬﺮ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ، به این ﺩﻟﯿﻞ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﺍﺏﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺑﯽﺩﯾﻦ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺤﻞ ﺩﻓﻦ ﺷﻮﺩ.
ﻓﺮﻫﯿﺨﺘﮕﺎﻥ ﻭ ﺍﻧﺪﯾﺸﻤﻨﺪﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ برمیخیزند. ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﮕﻮ ﻣﮕﻮ ﻭ ﺟﺮ ﻭ ﺑﺤﺚ ﺯﯾﺎﺩ، ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯿﺎﻥ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ میدهد ﮐﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻓﺎﻝ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺁﻣﺪ ﺑﺪﺍﻥ ﻋﻤﻞ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪ.
ﮐﺘﺎﺏ ﺷﻌﺮ ﺭﺍ ﺩﺳﺖ ﮐﻮﺩﮐﯽ میدهند
ﻭ ﺍﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ میکند ﻭ ﺍﯾﻦ ﻏﺰﻝ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ میشود:
ﻋﯿﺐ ﺭﻧﺪﺍﻥ ﻣﮑﻦ ﺍﯼ ﺯﺍﻫﺪ ﭘﺎﮐﯿﺰﻩ ﺳﺮﺷﺖ
ﮐﻪ ﮔﻨﺎﻩ ﺩﮔﺮﺍﻥ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻧﻮﺷﺖ
ﻣﻦ ﺍﮔﺮ ﻧﯿﮑﻢ ﻭ ﮔﺮ ﺑﺪ ﺗﻮ ﺑﺮﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺎﺵ
ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺁﻥ ﺩِﺭﻭَﺩ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﮐﺎﺭ ﮐﻪ ﮐﺸﺖ
ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﻃﺎﻟﺐ ﯾﺎﺭﻧﺪ ﭼﻪ ﻫﺸﯿﺎﺭ ﻭ ﭼﻪ ﻣﺴﺖ
ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺧﺎﻧﻪ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﭼﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﭼﻪ ﮐﻨﺸﺖ
ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺷﻌﺮ ﺣﯿﺮﺕ ﺯﺩﻩ میشوند ﻭ ﺳﺮﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺰﯾﺮ میافکنند. ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺩﻓﻦ پیکر حافظ انجام میشود ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﺎﻓﻆ ﻟﺴﺎﻥ ﺍﻟﻐﯿﺐ ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﺷﺪ.
حال دلتو عوض کن 👇👇
@Hes_nab ⚜
احمد محمدی:
😂😂😂 اگر حافظ ز شیراز است ، منم از مسکه می باشم 😂😂😂
من از آن خطه زرخیز از شهر طلای سرخ
زجمع مردم خونگرم و هم وارسته می باشم
نیم دلخور چودارم دوستانی باصفا اینجا
وطن را دوست می دارم ،به ان وابسته می باشم
زتدبیر مدیران هشت ما باشد گِرو بر نُه
تن اسوده چون داند که من دل خسته می باشم
تورم آنچنان بر گردنم زنجیر افکنده ست
که هم ذهنی پریشان فکر را بگسسته میباشم
ندارم ادعا بر شاعری طبعم روان باشد
اگر حافظ زشیراز ،است ،منم از مسکه میباشم
تو ای حافظ زمی دیگر مگو چون اندر این سامان
همش غم میخورم ،من، کی به می شایسته می باشم
زبیم موج وگرداب و شب تاریک اگر گفتی
ببین حالم که من در زورق بشکسته میباشم
اگر مانَد ز این کشتی فقط یک پاره تخته
یقین دانم به ان ذورق منم دلبسته می باشم
فقط شیراز را نبود چنان آب دل انگیزی
فقط از آب رُ کناباد نمی جوشد می وهم، تاک
اگر چه او ز آبش خورده من دلخسته می باشم
اگر حافظ زشیراز است منم از مسکه می باشم
نمی دانم که حافظ را چه می می باشد به زیر خاک
یقین دارم که در آرامش است آن روح وجسم پاک
چو بیند از دل کاریز اسفاد شعر می جوشد
به خود می بالد و تحسین نماید آن همه ادراک
غزل رادوست میدارم به آن دلبسته می باشم
اگر حافظ ز شیراز است ، منم از مسکه می باشم
غلامحیدرکریمی مرداد۴۰۲
عرفان خالقی:
نمی دانم که حافظ را چه می باشد به زیرخاک
برای یک لسان پیمانه ای مشروب می خواهد
یقین دارم که در آرامش است آن روح جسم پاک
بگفتا مولوی حافظ شراب شلشل نافذ میخواهد
بد بخت حافظ 😔😂
احمد محمدی
خالقی
هادی:
اگر حافظ زشیراز و شما از مسکه میباشی ...
منم شیری که میجوشد به خود در حال ترشیدن....
😂😂😂😂
یعقوبی
اینو باید اینجوری می گفتی هادی آقا
اگرحافظ ز شیراز شما از مسکه می باشی
منم شیری که از جولان کفتارها می جوشد
خالقی
شما آن خامه ای که با دل بیمار همدردی
که یعنی مسکه را رد کرده اصل روغن زردی😁😁😁
اگر شیری همان شیر ژیان بیشه گیلان
یقین دارم که چون رستم ،پلنگان را هماوردی
کریمی
اگرحافظ بر خیزد بخنند بر من حیدر
نبیند روغن زردی غمین یک خنده مکرر😁😁😔
خالقی
اگر حافظ برون آید ز زیر خاک شیرازی
نبیند روغن زرد و نه مسکه بلکه شیرازی
😝😝😝(شیرازی دوم همون دوغ چکیده)
داوود قنبری
ندارم فرصتی که شعر سرایم
به زودی گلبهار پیشت می آیم
از آنجاکه دلم تنگ لقا است
برایت دسته ای از گل می آرم
شهریاری حسن
سپاس از شعر شیرینت که لبخندی به لب داده...
ببین این خاک زرخیزی که اصل و ناف اسفاده....
کریمی ،خالقی ،مهران ،عجب جمع بزرگانی
همه استاد ای حافظ ،بگو می را که پس داده؟ .....
یعقوبی
بریز حافظ بشین با جمعی از خوبان
بنوش جام شرابی از دلیران
اگه گویند شراب حکمش حرام است
نشینم با کریم مهران مدیران
خالقی
گفتند که می بر تو حرام است مسلمان....
پس از چه مرا وعده به مشروب بهشت است...
یعقوبی
قدم بر چشم ما بگذار مهران
شوم خوشحال چوآیی گلبهاران
نگین خاوران میباشد اینجا
که باشد باطراوت در بهاران
بیاور حاج داود و جوادت
مرا دریاب در این گوشه ایران😁😁
کریمی
گفتند که سه عقد و چهار صیغه حلال است ...
این وعده شصت حور چه شد شیخ جواب است؟....
هادی یعقوبی
آن می که تورا گفته ز اسرار بهشت است
از جام الست خم محبوب سرشت است
کریمی
از ملک خودم شیخ مرا پای بریده ....
با حکم طبیعت به طنش جامه دریده....
از ناله ی او سخت شدم زار و پریشان....
گویند که ملکی زده درجیب که خدا هم نخریده....
هادی یعقوبی
در طاق بهشت حافظ نشین است
پیمانه اش از خمره نگین است
ننشیند با حور بهشتی
معروف به لسان غیب امین است
خالقی
ای شیخ اگر صیغه ی جانانه حلال است
این دوره روا نیست چرا؟ چونکه محال است
جیبت شده خالی جهت خرج امورات
لیکن نظرت سوی جنوب است وشمال است
😂😂😂 حسن شهریاری
راوی که بهشت حور شراب است
زین زنگله منگوله انگله خواب است
😊😉😉😉😉 خالقی
این قافیه ما را ز جفا تا به کجا برد.....
مستانه شده شیخ و مشروب مرا خورد....
گر معرکه ی جنت و معوا شود اینگونه حسابی .....
آن شیخ که می خورده همه حور تنها برد....
هادی یعقوبی
خاطرت هست پای چنار بود روزی درختها به قطار
خاطرت هست آب بازی ها شیرجه در جوب خوردن سرما
خاطرت هست گوسفند داشتیم در دویلی سبسک میکاشتیم
تبرک توشله بازی یادت هست بازیهای بچگی به خاطره پیوست
خاطرت هست مدرسه میرفتیم
با کشی سفت کتاب میبستیم
خاطرت هست کلاسهای شلوغ
ظهرها نون و نعناو آب دوغ
خاطرت هست محرمها وغلور مسجد پای چنارعاشوراپرشور
خاطرت هست چیگ وقلبر وخرمن روزگاری که بود وزن به من
خاطرت هست کیشته و عناب
جای آجیل بود نقلهای ناب
شاعر : هادی یعقوبی
هاتف
✅تقدیم به گروه های مجازی اسفاد
سلامی بر گل آوای اسفاد
به جمع خوب و خوش آرای اسفاد
گروه بعد هم اسفاد خبر هست
که جمع خوب و با فضل و هنر هست
چنین اسفاد من گر دور هم بود
که شرمنده ز اوصافش قلم بود
گمانم بانوان دارند گروهی
که بند باشد حیات او به مویی
گروه دیگری فرهنگیان است
که در خواب عمیقی و گران است
نه حرفی ، نه حدیثی و نه آواز
همان پُستی که بوده از سر آغاز
به اسفاد سرو آن باشد قدیمی
کنار باغ عبدی و عظیمی
ندارد بُنجه ای یا آب راهی
ز دور عکسش نماید با سیاهی
همه گویند نوشی از قدیم است
چو برگ سبز شعری از شمیم است
✳️شاعر: مرتضی حسینی اسفاد
درخت شاتویی پای چنار بود
محل خاطرات بی شمار بود
کمر خم بود، ولی پر بار شاتوت
ز لطف و رحمت پروردگار بود
محلش سمت چپ،دیوار مسجد
شاهد لحظه های احتضار بود
درختی پر ثمر و سایه گستر
برای اهل اسفاد افتخار بود
اگر یادت بیاید از قدیما
کمی پایین تر از پای چنار بود
کنار جوی آبی همچو کوثر
ز اجداد و نیاکان یادگار بود
به اطرافش همه اشجار گردو
بهاران بهر مردم سایه سار بود
نمود اقدام به توصیفش مهران
قلم در وصف آن بی اختیار بود
۱۴۰۳/۱/۲۷ مهران
اسفاد من- اسفاد تو- اسفاد ما
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹