اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

۷۲ مطلب در آبان ۱۴۰۳ ثبت شده است

قلب یخی

سه شنبه, ۲۹ آبان ۱۴۰۳، ۱۲:۳۶ ب.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

یه تابوت رنگی یه قصر قشنگی؛ برایم بسازین در آغوش تنگی!
بگید تا پرستو یه آهی براره؛ تو میلاد مرگم ترانه بکاره…
ز دلتنگیم آشیونه بسازید، واسه خاطراتم یه خونه بسازید…
شبای حنایی ببنده، که خون دل از رنگ چشمام نخنده!
اذون کبوتر تو گوشم بگویید؛ نماز مسافر شکسته بخونید
بگیرید یه مهمونی بی صدایی؛ کباب دل و شربتی از جدایی!
یه آهنگ شادی بگید تا قناری برایم بخونه واسه یادگاری…
خدایا چه وقته جدایی و درده؛ دلم تنگ تنگه تنم سرد سرده!
خدایا چه وقته جدایی و درده؛ به زخم نگاهی نگاهم شکسته
نگاهی که گاهی به من دل نبسته…
اگه میشه کز تب اگه ساده بودم؛ خدا هم میدونه که دلداده بودم!
ز دلتنگی ام آشیونه بسازید؛ واسه خاطراتم یه خونه بسازید…
یه تابوت رنگی یه قصر قشنگی؛ برایم بسازین در آغوش تنگی!
خدایا چه وقته جدایی و درده؛ دلم تنگ تنگه تنم سرد سرده
خدایا چه وقته جدایی و درده…
ز دلتنگی ام آشیونه بسازید؛ واسه خاطراتم یه خونه بسازید…
یه تابوت رنگی یه قصر قشنگی؛ برایم بسازین در آغوش تنگی
خدایا چه وقته جدایی و درده؛ دلم تنگ تنگه تنم سرد سرده!
بودیم و کسی پاس نمیداشت که هستیم…
باشد که نباشیم بدانند که بودیم…
امروزه کسی محرم اسرار کسی نیست!
ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست!​

ا

 

زبان سست سر سبز را می دهد بر باد

دوشنبه, ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ۱۱:۴۳ ق.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

یارو پای گاوش پیچ می خوره 

دام پزشک میاد 

می گه اگه تا فردا خوب شد که شد اگه نشد سرشو ببر 

گوسفند که تو طویله بود فهمید 

 

شب گوسفند به گاوه می گه بلند  شو و گر نه سرتو فرد می برند 

گاوه هم با اسرار گوسفنده بلند می شه ، تا خودشو نگه داره 

فردا صاحبش میاد 

می بینه گاوه بلند شده و حالش خوبه

از خوشحالی گوسفندو قربانی می کنه 

 

نتیجه یعنی اینکه 

دخالت تو کار خدا یا فضولی 

زبان سست سر سبز را می دهد بر باد 

 

قربانی

دوشنبه, ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۹:۱۹ ق.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

 

 

آخه این چه کاریه سر صبح 😔😔😔😔

 

گفت گوسفند مال قربانیه

گفت حالا که گوسفند مال قربانی‌ه

برق حیاط رو  روشن بزار 

شاید نوری باشد برای همسایه ات 

بعد از داستان ماهی قزل آلا 

فهمید چی می گم 

درسته گوسفند مال قربانی‌ه 

دل آدم نمیاد بکشه 

من که رحمم میاد

دیکته

دوشنبه, ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۶:۳۷ ق.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

با خودم دارم حرف می زنم 

 

همه مون تو زندگی اشتباهاتی داشتیم 

حالا بگو ...

بزرگترین اشتباه زندگیت چی بود؟؟

 

تو هم می تونی 

از خودت سوال کن 

و روی یه برگه بنویسو پاک نویس کن در وصیت نامه زندگیت 

تا اشتباه تو تکرار نکنی 

       

 

                        یه تابوت رنگی یه قصر قشنگی 

                         برایم بسازین در آغوش تنگی 

 

ما سه نفریم

دوشنبه, ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۶:۱۹ ق.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

وقتی دارم چیزی تایپ می کنم 

یا فکر می کنم 

می بینم که ما سه نفریم 

یکی خودم و دیگری اونی که با خودم حرف می زنم 

که گاهی با خودم خنده ام می گیره 

و دیگری خدایی که مرا همراهی می کند 

ما سه نفریم 

سلام به سحر خیز های آنلاین

دوشنبه, ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۶:۰۹ ق.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

بابا گوشت داد

دوشنبه, ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۵:۴۷ ق.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

مدیر مدرسه می گفت خیلی باهوشه 

ولی  خیلی فضول و کنجکاوه

معلم پای تخته سیاه نوشت 

بابا نان داد 

گفت آقا اجازه 

بابا گوشت داد  

پسر بازیگوش 

دید شاهی به زمین نان می داد

يكشنبه, ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ۱۱:۰۴ ق.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

دیشب یه خوابی عجیب دید 

 

با دانش آموزان و یکی از معلمین بزرگوار درمقطع ابتدایی بودند 

معلم عکس یک چادر رو با طناب هایی کشید که به زمین کوبیده شدند 

گفت عزیزان من  به این تخته سیاه و این عکس توجه کنید 

درس امروز ما اینه 

با این جمله بسازین 

یکی از اون ته گفت 

آقا اجازه ؟؟؟

دید شاهی به زمین نان می داد 

همه زدن زیر خنده خخخخخ

 

 

 

 

حوض ملاجی ،

يكشنبه, ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ۰۳:۴۱ ق.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

 

 

 

یک کخای ریز 

قرمز رنگی بووووووود.  ، چی بود 

آبو می شستیم بعد می خوردیم 

البته تموم حوض ها داشتند 

ولی حوض مرحوم پدر بزرگم خیلی به ندرت پیدا می شد 

چون هر هفته اب می شد و تصفیه داشت 

اگه اسمشو می دونین بگین ...

 

رفیقان ، دوستان ده ها گروهن

شنبه, ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ۰۴:۳۲ ق.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

به یکی از دوستای املاکی شاهنامه زنگ زدم 
گفتم سلام علیکم ، گفت بفرمایید 
گفتم آقا ببخشید یک ساختمون ۵۰۰ متری دو طبقه  میخوام که ویوش به سمت دریا باشه یک درخت بید مجنون بزرگ  هم داشته باشه 
خودم بالا بشینم پایین رو هم می خوام گاوداری بزنم دارین 
خندید و گفت بله که داریم 
گفتم میدان  هفت خانم ، من اینجا شش خان بیشتر نمی بینم کجایی شما ، یکیش کمه ، گفت خان خودتی 
خندیدیم و شناخت 
گفتم مغازه کجاست  گفت شاهنامه ۵
گفتم گوشی دستت الان ۱ ام ، ۳ ام و اینم ۵
گفتم الان سر ۵ ام همین که زده حسن زاده درش بسته است  ، همینه ؟؟
گفت آره گفتم مغازه یه گل کم داره 
گفت گل!!!! ، گفتم آره،  گفت گل چی ؟؟؟
گفتم خودت دیگه ، مگه گل نیستی 
گفت گیجم کردی برادر 
من نیستم. گفتم خودم می دونم که نیستی ؟؟؟

گلها همیشه و هر جایی نیستند . 

فقط تو بهار  شکوفا می شن 

 

شیر زن آشفته بازار

شنبه, ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ۰۴:۰۸ ق.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

 

رفته بودم جمعه بازار دور دور 

داشتم ایرپاد ها رو نگاه می کردم  دیدم ،

فروشنده از کیفیت و قابلیت هاش داشت توضیح می داد 

بچه اش هم داشت گریه می کرد 

اون تو این آشفته بازار سعی می کرد منو قانع کنه  تا جنسش رو بفروش برساند 

گفتم همینو بده ، بعد هم بچه تو ساکت کن 

وقتی بچه شو ساکت کرد گفتم که یک نگاه به دور و برت بکن  می دونستی شجاع ترین شیر زنی که امروز دیدم تو این گرگ بازار تو بودی ، گاهی باید به روزگار لعنتی لبخند زد.  

روزت خوش 

یه ایرپاد تو جیبم بود بهش نشون دادم ، گفت این که روش زده کالیفورنیا  خخخ

الکی می گی ،  

اشک های زیبای دخترت الماس‌ه

اوقات فراغت در اسفاد قدیم، اسماعیل کریمی

پنجشنبه, ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ۱۲:۳۱ ب.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

اوقات فراغت در اسفاد قدیم
با سلام و احترام
در اسفاد قدیم اصلا اوقات فراغت و آسایش یرای دانش آموز وجود نداشت چرا که یک دانش آموز هم پای پدر و مادر به انجام کارهای فراونی مشغول بود.
همان اوایل تعطیلات ، بره بزغاله ها رگا (رها و یا از شیر گرفتن) می شدند و نگهداری و چراندن آنها تا اواخر تابستان برعهده بچه ها بود.
تقریبا همه خانواده ها از این بره بزغاله ها داشتند و هرکدام از دانش آموزان به اتفاق دوستان بصورت گروهی با قاطی کردن بره بزغاله ها به چرای آنها در کوه و دشت می پر داختند.
و اینکار از صبح علی الطلوع آغاز و تا غروب ادامه می یافت.
البته خود این کار و تهیه اقلام و لوازم و خوراکی برای این مدت زمان ، بازی ها و شوخی ها و کار گروهی به ما درس کار و مسولیت و صبر و شکیبایی می آموخت.
در کنار این کار شرکت در جمع آوری محصولات کشاورزی و باغداری و انجام کارهای مربوط به آن از دیگر برنامه های اوقات فراغت بود.
توت تکانی و جمع کردن توت خشک . چیدن زردآلو . انگور . انجیر و انار . چیدن و جمع کردن برگ درختان . چیدن علف و سو کردن خیت های پیاز و گندم و ماش و لوبیا و شلغم و چغندر. جمع کردن پنبه . شرکت در درو گندم و جو و خرمنکوبی و خوابیدن در سر خرمن . کمک در آبیاری باغ و زمین های کشاورزی . رفتن به هیزم و کمک در شاخ کردن تنور و آوردن آب آشامیدنی از پای چنار . نگهداری زمین های ارزن و شلغم با نصب ده وول و مترسک و گذاشتن کاغذ روی پل های خیت . خلت خلت کردن . بردن کیسه های جو برای گوسفندان رمه . شرکت در برف روبی و ریزکردن شلغم و چغندر و درست کردن ترید . خار زنی و انبار بری و چارشاخ زنی و گل ورزنی و سوز کولی و پیاز کنی و هموار کاری دیگر اوقات فراغتی برای ما نمی گذاشت.
و اگر ما احساس مسولیتی و همکاری نداشتیم و گهگهای از زیر کار در می رفتیم باز هم  این کارها باید انجام می شد که فقط از عهده پدر و مادر بر می آمد و باز هم سنگین ترین کفه بر روی دوش آنها بود تا زیر چرخ روزگار له نشویم.
منصفانه نیست که اوقات فراغت فانتزی امروز را با آن دوران یکی بدانیم.
درگیر بودن بچه های امروز با گوشی و تبلت و کامپیوتر و شبکه های کودک و دوچرخه و اسکیت و اسکوتر و نقاشی و طراحی و شنا و زبان و غیره قابل مقایسه با فقط  یک ساعت درو کردن گندم دیم  در گرمای طاقت فرسای کجار و مسیله و خه شه زه ری  و دشت خونه نیست .
کمی به بچه هایمان درس مسولیت بیاموزیم حتی پیامبر را هم هنگام تولد به دامان طبیعت فرستادند تا روانشناسی و جامعه شناسی و خداشناسی را با نگاه در آثار پروردگار بهتر بیاموزد و برای تعامل با هم نوعان خود با فرایند اجتماعی شدن آشنا شود .
حالا در کنار این همه کار و تلاش دوران کودکی و نوجوانی، هم یک سری تفریحات برایمان  وجود داشت و هم از خوراکی های متفاوتی  بهره مند بودیم که این زحمات برایمان شیرین می شد.
شرکت در بازیها و تفریحاتی نظیر تبرک بازی . دار و قه هم . چل چل . ریگ بازی . حلقه دینگو . اهن گروو سیسن گروو. تایر بازی .تشله بازی . کبک گیری با دو در و گرفتن و دنبال کردن پرندگان مثل جل و چقووک و کفتر  .خرسواری. تله سنگی . درست کردن تشله . دو در . په لخمون و درست کردن کاردستی هایی نظیر مه له . آسا . زینه په یه . دروازه . چیگ ،  که اینها همه سرگرمی های آن دوران بود.
در مدرسه نیز برخی کارها جزء وظایف بچه ها بود .
درست کردن تخته پاک کن نمدی . آوردن گچ و دفترنمره از دفتر . تزیین کلاس در ایام خاص. جارو زدن کلاس و آوردن جارو درمنه و سه ور برای طول سال .و روشن کردن بخاری.
اما خوراکی ها
انار . انجیر . انگور . هندونه و خربزه ته په لزی .کیشته .
و  جوز . تخم مرغ و مسکه و سرشیر . ماست چکیده . گورجه و سبزی که با نان تنوری مصرف می شد و نقوچ و چل پک و گوشت داغ و دل بندی و غیره .
خلاصه اون زمان اقتصاد مقاومتی به معنای واقعی در منزل و مدرسه در جریان بود و خودمان تامین کننده همه چیز بودیم اما الان هم با کمک تکنولوژی و صنعت می توانیم بهتر از آن  می توانیم باشیم . 
 کریمی اسفاد   97

نان بیات

پنجشنبه, ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ۱۲:۲۸ ب.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

گفته بود 
سوپر محل جنب نانوایی بود 
نانوایی همیشه شلوغ بود 
هیچ موقع تحمل شلوغی و تجمع رو نداشت
ترجیحا همیشه از سوپر نان می خرید
سوپر هم نان هایش همیشه تازه و نرم بود 
یک روز که نان خریده بود، نانش بیات بود او اعتراض کرد 

بقال گفت چند ساله داری از من نون می گیری صدات در نیومد با یک نون بیات خشمتو نشون دادی برادر 
کارهای خوب هیچ موقع به چشم نمیاد 
کافیه یه بار با یه حرکت اشتباه دوربریات رو بشناسی

با خودمم 

ببخش کاکو منو  خخخ

جناب میرزای جهان شاد ، طاهر قاسمی پسر دایی عزیز

پنجشنبه, ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ۰۸:۲۷ ق.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

قنات اسفاد ، صدای آب سلامت روان

پنجشنبه, ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ۰۴:۲۷ ق.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

آهنگی زیبا از عارف دان کن

چهارشنبه, ۲۳ آبان ۱۴۰۳، ۰۹:۲۳ ق.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

نشسته ام باز کنار تو آومدی سراغم
نگاه تو روشن شبای بی چ،راغم
صدای من وقتی قصه داره۰۹۰
که رنگ چشم تو غصه داره
شب من و تو باز دوباره انتظاره
نگاه تو رنگ بوسه داره
لبای من گرم و بی قراره
سکوت شب یه آسمون و یک ستاره
بارون گل شاد خواب ستاره
به انتظاره بغض ابر پاره پاره
تا قلب آسمون میبارم با تو تنها
فصل من و تو باز رسیده روی ابرا
کنار تو آروم میام پا میزارم
چراغی تو دست شبا جا میزارم
که روشن بمونه آسمون بی ستاره
به شوق تو عهدی با چشمات میبندم
دوباره به این عشق به این دل میخندم
قصه ی عشق بازی چرخ روزگاره
نشسته ام باز کنار تو آومدی سراغم
نگاه تو روشن شبای بی چراغم
صدای من وقتی قصه داره
که رنگ چشم تو غصه داره
شب من و تو باز دوباره انتظاره
نگاه تو رنگ بوسه داره
لبای من گرم و بی قراره
کنار تو آروم میام پا میزارم
چراغی تو دست شبا جا میزارم
که روشن بمونه آسمون بی ستاره
به شوق تو عهدی با چشمات میبندم
دوباره به این عشق به این دل میخندم
قصه ی عشق بازی چرخ روزگاره

آب‌نبات چوبی

سه شنبه, ۲۲ آبان ۱۴۰۳، ۰۶:۴۰ ب.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

گفت آب‌نبات چوبی نداری 

گفت نه با سرش هم اشاره می کرد ، نه

دیدم داره گریه می کنه خخخ

رفتم آوردم براش 

گفت :::::

خانه ی گرگ بدون استخون نیست 

گفت هیچ موقع استاد رو به چالش نکش  خخخخخ

فال امروز حافظ شماره ۱۷۱

سه شنبه, ۲۲ آبان ۱۴۰۳، ۱۱:۳۵ ق.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

هادی چوپان

سه شنبه, ۲۲ آبان ۱۴۰۳، ۱۰:۵۴ ق.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

رفتم سوئیچ ماشینو درست کنم یکم خورده شده بود 

یارو فکر کرد حالیم نیست .

گفت این کد داره باید مچ بشه و ووو

گفتم خووووب می شه توضیح بدی ۲ نمره بهت می دم  خخ

یه نگاه کرد و گفت می خوای همین برنجی شو تنها برات عوض کنم ،گفتم درسته باشه 

گفتم یچیزی بگم تحصیلات یک برگه است 

تجربه مهمترین درس زندگی 

یه پیچ هایی من وا کردم که مهندس شرکت نتونست باز کنه 

داشت کارشو انجام می داد یکی وارد شد 

بهش گفت من تو رو مهندس کردم  خندیدیم خخخخ

گفتم یه چیزی بگم بخندین 

هادی چوپان تو مستر المپیک اسمشو کامیون نمی تونست حمل کنه یارو پشت تریبون می گفت 

هادی چووووووووووپااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان

 

هادی گفت از موقعی که اسممو اینجوری صدا زدی 

معروف شدی 

همه زدن زیر خنده خخخخخ

خنده ارزانترین آنتی بیوتیک و مسکن دردهاست 

 

تصاویر زیبای اسفاد، رسول رستاخیز

سه شنبه, ۲۲ آبان ۱۴۰۳، ۰۷:۴۸ ق.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

آهنگی زیبا از رضا صادقی ، حوا

سه شنبه, ۲۲ آبان ۱۴۰۳، ۰۲:۱۰ ق.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

محاله عشقم کم بشه گاهی اگه سردم بشه♬♫
سختم بشه هر چی که رشتم پنبه شه
از تو که دل نمیبرم ♬♫
هواتو دارم یه تنه تویی که از تو آینه
چشمات به من زل میزنه منی که عمری با منه♬♫
از تو که دل نمیبرم
من و بارون من و دریا منو دیوونه فرض کن♬♫
گاهی جای من آدم و با حوا عوض کن


واسه اینکه مثل من کم نیاری کم نذاری♬♫
یه دل داری یه دل دیگه رو قرض کن
واسه دلگرمی دنیام یه وقتا خیالی نیست که قهوم سرد میشه♬♫
یه کفش آهنی پا کرده قلبم گاهی محکم تر از یک مرد میشه
من و بارون من و دریا منو دیوونه فرض کن♬♫
گاهی جای من آدم و با حوا عوض کن
واسه اینکه مثل من کم نیاری کم نذاری♬♫
یه دل داری یه دل دیگه رو قرض کن

───┤ ♩♬♫♪♭ ├───

 

این آهنگها رو  فرض کنین خودتون دارین از گوگل دانلود می کنین و

چون هر کسی یه برداشتی داره 

یکی به خودش می گیره 

یکی به کسی. یکی به خدا ، یکی به زمانه ، یکی از دردش وووو

با درود و سلام به همراهان عزیز

سه شنبه, ۲۲ آبان ۱۴۰۳، ۰۱:۲۹ ق.ظ | محمدعلی خالقی | ۰ نظر

با سلام و درود به حامیان این رسانه 

من با هیچکی هیچ خصومتی ندارم 

 

اینجا هم صفحه شخصی منه که آمیخته شده با زادگاه من

اگه چیزی هم می نویسم و کمی حبابی صحبت می کنم 

طرز گفتارم همینه

اگه از گروه ها اومدم بیرون چون طرز صحبت کردنم متفاوته گفتم کسی دلخور نشه  

دلم صافه ، همتون همشهریان من هستین و همه تون رو دوست دارم 

این طرز گفتار من کمی مخدوشه که به زمانه ربط داره نه کسی یا شخصی  ، الان خیلی ها این جوری اند ، روزگار سخت شده دیگه قبول کنین 

هرکی می گه نه دروغ می گه ، پولدارشم می ناله 

بازیگرشم می ناله ، خاننده و شاعرش هم درد دارند 

شما یک خاننده پیدا کنین که از زمانه درد نداشته باشه 

همه مون مشکل داریم چرا بهترین خاننده ی جهان باید اون ور کره زمین باشه و نتونه بیاد تو کشورش ، اصلا بگو چرا رفته 

الان می شه بگین تعطیلات آخر هفته رو چجوری می گذرونین 

آبشار نیاگارا یا جزیره لوفوتن 

ازهمه تون سپاس گذارم 

موفق و پیروز باشید  ❤️❤️❤️💐💐💐💐