اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

۶۴ مطلب با موضوع «شعر نو محمد علی خالقی» ثبت شده است

ساعت خدا

يكشنبه, ۴ آذر ۱۴۰۳، ۰۵:۴۹ ب.ظ

۰ نظر ۰۴ آذر ۰۳ ، ۱۷:۴۹
محمدعلی خالقی

نوافن

يكشنبه, ۲۰ آبان ۱۴۰۳، ۰۲:۲۰ ق.ظ

نشست تو ماشین 

گفت اشکال نداره سیگار روشن کنم 

گفتم دو تا روشن کن 

گفت تو که ورزش می کنی 

سیگار هم می کشی 

 

گفتم همه مون می دونیم که سیگار ضرر داره 

خیلی از بازیگرا و ورزشکارا رو دیدم که سیگار می کشن 

اما التیام  خیلی از درداست 

حال دلتو خوب کن حتی اگه قرار باشه به عقرب های 

کوهی اب بدی 

گفت این یعنی چی ؟؟

گفتم دنبالشو نگیر کاکو 🙂😔

نوافن 

۰ نظر ۲۰ آبان ۰۳ ، ۰۲:۲۰
محمدعلی خالقی

طاووس پر

چهارشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۳، ۰۳:۱۶ ب.ظ

 

 

وقتی ارزش ها  

ارتقا پیدا می کند. 

             علاقه شو  

           نسبت به 

      بخل و حسادت ها 

             از دست می دهد 

 

۰ نظر ۲۰ تیر ۰۳ ، ۱۵:۱۶
محمدعلی خالقی

چراغ راهنما

چهارشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۳، ۱۱:۵۷ ق.ظ

 

وقتی چراغ خانه ات

 

نوری برای همسایه ات باشه 

 

چیزی را بدست خواهی آورد 

 

۰ نظر ۲۰ تیر ۰۳ ، ۱۱:۵۷
محمدعلی خالقی

آینه حرف بزن

دوشنبه, ۲۱ خرداد ۱۴۰۳، ۰۳:۴۴ ب.ظ

 

 

 

 

 دوست  ، بعضی از اینه ها آدمو قشنگ نشون می ده 

 

بعضیا هم بد ترکیب 

اینه دروغ نمی گه 

 

دوست ، اخه این اینه خیلی  زشت نشون می ده 

این جنسش ازشیشه است خخخ

خالقی عرفان 

۰ نظر ۲۱ خرداد ۰۳ ، ۱۵:۴۴
محمدعلی خالقی

یه مشت خاک شاه و گدا نداره

پنجشنبه, ۳ خرداد ۱۴۰۳، ۱۰:۵۳ ق.ظ

 

 

 

یک مشت خاک 

شاه و گدا نداره 

دستو خوب بر بزن 

چشمه باش نه مرداب

 

 

 

 

۰ نظر ۰۳ خرداد ۰۳ ، ۱۰:۵۳
محمدعلی خالقی

تیره گی در آتش

يكشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۵:۱۱ ب.ظ

 

 

 

 

رفتگر از غبار خیابان می نالید 
گلزار  از تگرگ 
گندمزار از باران تشنه بود 
شوره زار خسته 

مزرعه را آب برد 
و گاو تشنه ی حسن نه شیر داشت و نه پستون در پستوی طویله مرد

تیره گی درآتش 

خالقی عرفان 

 

 

۰ نظر ۳۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۷:۱۱
محمدعلی خالقی

واژه های یخ زده

پنجشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۵:۵۷ ب.ظ

جاده لغزنده بود 
باران می بارید 


          گربه ای به ان طرف خیابان می دوئید


آدمک سوار نیسان بود 
عقل نمی دانست 
وجدان نمی دانست 
انسان نمی دانست 
خدا که می دانست 

تقدیر بی تقصیر نیست  ، 

خالقی عرفان 

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۷:۵۷
محمدعلی خالقی

پایان هر نقطه پیروزگاه ساده ایست

چهارشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۰:۰۷ ب.ظ

 

 

 

 

 

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۲:۰۷
محمدعلی خالقی

قوی ترین 

صبورترین 

موفق ترین 

پولدارترین 

هم که باشی یه چیزی هست که تو را می آزارد 

کوه سینه سوخته هم داریم 

۰ نظر ۱۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۷:۳۰
محمدعلی خالقی

همه آدمها قلب دارند اما وجدان ؟؟؟؟

يكشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۸:۰۴ ب.ظ

۰ نظر ۰۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۰۴
محمدعلی خالقی

کاکوتی اسفاد عکاس ادریس جعفری

يكشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۳:۲۹ ب.ظ

 

گلی دیدم گلی در کوه دیدم

گهی مختار گهی کوکو رو دیدم
 
چو مختار با دو دست باز دربام
 
گل کاکوتی   آهو رو دیدم

خالقی 

 

۰ نظر ۰۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۵:۲۹
محمدعلی خالقی

اندوه و شادی ، اسفاد وطنم

شنبه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۳، ۰۴:۱۰ ب.ظ

۰ نظر ۲۵ فروردين ۰۳ ، ۱۶:۱۰
محمدعلی خالقی

خوب و بد همیشه با هم معنا داره ، اسفاد وطنم

شنبه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۳، ۰۲:۴۷ ب.ظ

۰ نظر ۲۵ فروردين ۰۳ ، ۱۴:۴۷
محمدعلی خالقی

مرگ و زندگی ، اسفاد وطنم

شنبه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۳، ۰۲:۲۹ ب.ظ

۰ نظر ۲۵ فروردين ۰۳ ، ۱۴:۲۹
محمدعلی خالقی

اگه آرامش داری یعنی داری در حال لذت می بری

پنجشنبه, ۲۳ فروردين ۱۴۰۳، ۰۱:۱۹ ب.ظ

۰ نظر ۲۳ فروردين ۰۳ ، ۱۳:۱۹
محمدعلی خالقی

عقرب کوهی

شنبه, ۱۹ اسفند ۱۴۰۲، ۰۷:۳۶ ب.ظ

ما ایکیوسانها خخخ غلط نکن  همیشه دنبال یک حرکت متفاوت بودیم ، که کسی اون کارو نکرده باشه ، 

خدمت،  آبیک بودم زاغه مهمات تو کوه بود . یه کوه برهوت یه کوه پر درد ، از خدمت هم فقط همون سه ماه اولش دلچسبه ، بقیه ش همش الکیه ، همه تو آموزشی وزن کم می کردند من بر عکس همه ، ده کیلو اضاف کردم  گردنم شده بود مثل بوفالو ، نه که ورزشکار بودم ، استعدادم در پل قوم و زمین‌های زعفرونی که همیشه پشتک می زدم کور شده بود .

بگذریم . اب یک قزوین همش تکرار وتکرار تکرار بود. صبح تا دو دفتر منشی بودم ، بعداظهر بیکار  خیلی دلگیر و آشفته بود . یه دوستی داشتم به نام مهدی بلبل ، تموم اهنگ ها ایرج مهدیان حفظ بود . خیلی حال می کردم باهاش ، هر صبح میومد دفتر که منو فلان برجک بنداز منم چون دوستش داشتم هر چی می گفت گوش می کردم . یه خودکار بود بیل که نمی زدیم . زیر میزی هم در کار نبود . تنها دوستی که داشتم مهدی بود و واکمنم  بعضی موقع ها هم  می رفتم باند متروکه فرودگاه  پایین پادگان ، یه سکوی بزرگ نیم کیلومتری بود که پاهامو می تونسم آویزون کنم  و اتوبان را تماشا کنم  شبا ساعت ۸ اینا می رفتیم  خیلی قشنگ بود .  اره  به شب نشینی خرچنگ های مردابی  از این جا شروع شد خخخخ اتوبوس ها و ماشین ها در گذر بودن براشون دست تکون می دادم . فاصله شون  ازم دور بود . روحشون هم از من خبر نداشت . ولی حالم با دست تکان دادن خوش بود .

فکر می کردم کی این خدمت لعنتی تکراری تموم بشه من با یک اتوبوس بشینم برم وسط میدون آزادی یه جیغ و هورا از ته دل بکشم . رو چمن ها دراز بکشم و حال کنم، 

مهدی بلبل ، خیلی با هم حال می کردیم اخلاق مون به هم می خورد صدای قشنگی داشت برام می خوند می رفتیم کوه دور می زدیم . می رقصید برام ، در اوج غم اندوه ظاهر شادی داشت ، می گن یارو ستاره داره ،خلاصه  می گذروندیم هر جوری بود . 

نه که همش در تکراربودیم  همش تنهایی دلگرفتگی  دوری پدر و مادر ، جناب سروان ، زور گفتن وووو این جور چیزا ....

بعد از تایم اداری می رفتم دنبال مهدی بر می داشتمش می رفتیم کوه گردی در حوزه ی  نگهبانی'  اونم مثل من بود پنج گانه یعنی اینکه تو یک لحظه حواسش به چند جا بود . یه روز گفت این سوراخ ها رو می بینی ؟ گفتم چیه گفت لونه ی عقرب 

گفتم عاشقشم ، یکم اب ریختم تو لونه تابستون بود،  گرم، میومدن بیرون 

اینا رو می گرفتیم تو شیشه می ذاشتیم می بردیم پاسگاه ، هربرجک یک پاسگاه داشت . بهشون اب می دادیم مگس می دادیم و سوسک و .....

حال می کردیم  .حالمون خوش بود با این کارا 

این مهدی پدر صلوات دم شون رو قطع می کرد . می ذاشت تو قوطی کبریت  می گفتم چرا دمشون رو قطع می کنی گفت بعدا بهت می گم . چون با تموم وجود که با هم دوست بودیم .اعتماد نداشت بهم .یه ترسی داشت فکر می کرد به جناب سروان می گم ، دیگه قرار نیست وقتی با کسی دوست هستی تموم کاسه کوسه تو بهش بگی بله کار خوبی می کرد . به کوهی تکیه کن که تکیه گاه تو باشه نه اینکه پر عقرب و عنکبوت سیاهه ، یا می گه تو اوج اعتماد به من کردی خیانت

ما تا چند ماهی هر روز می رفتم کوه و عقرب بازی 

بعد یه مدت گفتم یا بهم می گی یا پا مرغی می برمت تا دم برجک شوخی خخخ

گفت اینا سمه سم  مخم هنگ کرد ، یعنی چی  گفت ،، اینا رو خشک می کنم سیگاری بار می زنم می کشم . حالا اینجا که بچه نیست . دیگه روشو وا کردم .

یه بار زدم چیزی نفهمیدم ولی اون همیشه می زد .پرسیدم چرا می زنی 

گفت نبین دارم برات می خونم ، نبین خوشم ، با هم می خندیم و کیف می کنیم 

تو که از من خبر نداری  دو سه ساعت میای و بعد میری  تو دفترت و....

من باید تا صبح با این برجک لعنتی سر کنم وقتی می رم خونه هزار مشکل دیگه 

بی پولی  کرایه راه ندارم پول غذا ندارم  با خانواده مشکل دارم 

قرار نیست تو اینا رو بدونی  ، ولی این سیگاری که می بینی می کشم التیام تمام این دردامه  (گل امروزی و بنگ ) بی خیالم می کنه ، سکوت کردم .......

این موادی که می بنین جوانهای امروزی می کشن و شما تجربه شو ندارین  بنگ ، گل ، تریاک وووو

همشون تو داروخانه ها هست و تمام شما دوستای گلم تا حالا چند بار مصرف کردین 

ولی خودتون خبر ندارین دکتر که نمیاد روشو وا کنه برات ،  اگه دیدی دکتر یه قرص از وسط شکست بهت داد یعنی مواد بهت داد  . موقعی این کارو می کنه که بفهمه تو یک ایکیوسانی در غیر این صورت روال طبیعی خودش طی می کنه  می گه صبح یکی ، عصر یکی ...تمام

بله اینجوریاست تعجب کردین  اعلام پاکی کنید  خخخ

وقتی استرس و بی‌خوابی داری گلوت قفله غذا نمی تونی بخوری می ری دکتر بهت دارو می ده یه سرچ بزن ضررشو می فهمی 

از تریاک و شیشه هم بدتر ، بگذریم 

 

دیگه از اون روز بیشتر دوست داشتنی شد برام  مهدی بلبل خدا نگهدارت باشه هر جا هستی

بعضی از بچه ها ترخیص می شدن حقوقشون می موند دست ما    یکی رو می فرستادیم فقط یک امضا می زد ، می دادیم به اینا ،  براشون غذای آشپزخونه می بردم .وووو

 

اینم از این

  حال دلتو خوب کن 

حتی اگه قرار باشه به عقرب های کوهی اب بدی 

چرا که دمشون پادزهر خیلی درداست 

آبیک قزوین  خاطرات ماندگار 

 

 

کلمات کلیدی 

تو اوج اعتماد به من  کردی خیانت

اگه قرار باشه برای کسی کاری انجام بدی و می تونی انجام بده 

قرار نیست از کسی که سیگار می کشه بدت بیاد که تو سالمی 

عقرب کوهی التیام دردها 

دیش دیش بنگ بنگ  توهمات کوهی  بی خیالی  آرامش 

گل بنگ بی خیالی   التیام دردها 

اما توصیه نمی شود 

 

 

۰ نظر ۱۹ اسفند ۰۲ ، ۱۹:۳۶
محمدعلی خالقی

۰ نظر ۱۷ اسفند ۰۲ ، ۰۰:۱۷
محمدعلی خالقی

بوف کور

چهارشنبه, ۹ اسفند ۱۴۰۲، ۰۷:۳۳ ب.ظ

برف آموخت با آمدنش تمام سیاهی ها سفید می شوند 

خیلی چیزا از دور قشنگ و زیباست 

اما وقتی نزدیک می شی تاریک و سیاهه 

مثل اون که کت و شلوار گرون پوشیده 

اما وقتی باهاش هم صحبت می شی عقاید و گفتارش 

تو را می آزارد

۰ نظر ۰۹ اسفند ۰۲ ، ۱۹:۳۳
محمدعلی خالقی

تنور داغ

چهارشنبه, ۹ اسفند ۱۴۰۲، ۰۵:۲۶ ب.ظ

گر نیست صدای آسیایی 

دلت گرمه صدای آشنایی 

تنورت داغ  نانت را بچرخان 

چو چای دبش از سرما نچایی 

 

۰ نظر ۰۹ اسفند ۰۲ ، ۱۷:۲۶
محمدعلی خالقی

گوکشک اسفاد

پنجشنبه, ۳ اسفند ۱۴۰۲، ۰۶:۰۸ ب.ظ

عکاس داوود قنبری 

 

سعدیا اسفادیا گویم نظر 

تو کجا ناجیان خاکش گوهر 

آب آن باشد شراب هفت درد 

این گیاه نامش گیاه گو گش است 

 

 

۰ نظر ۰۳ اسفند ۰۲ ، ۱۸:۰۸
محمدعلی خالقی

آینه عبرت

چهارشنبه, ۱۸ بهمن ۱۴۰۲، ۰۱:۳۷ ب.ظ

 

هیچ شخص و هیچ موجودی  نامبروان  نخواهد ماند 

ظاهرو قضاوت نکن 

هیچ باغچه ای بدون کرم نیست 

یک انار رو باز می کنی ،صددانه یاقوت منظم کنارهم 

اون ته می بینی یک کرم داره زندگی میکنه 

اون کرمه هم باز می بینی کرم داره 

هیچکس کامل و مطلق نیست 

اتفاقاتی که درزندگی انسان رخ می دهد

آنقدر تکرار و تکرار و تکرار خواهد شد 

تا خود را بنگری و بیاراستی 

یه روز بلند می شی می بینی گاوت مرده 

 یه روز کامپیوتر ماشینت دزد می زنه 

یه روز عشقت ، بچه ات رو از دست خواهی داد

صبح  بلند شدی دیدی زیر گلوت غده  زده  

یه مامور  ۲۹ سال خدمت میکنه تو شهر کنار زن و بچه 

یک سال دیگه داره بازنشت بشه می گه برم لب مرز پول بیشتری در بیارم 

لب مرز بیشتر در میارن  ،  طمعه دیگه ، با تیر می زنن یک جفت کفش سایز ۴۵ میاد درخانت

وقتی تو رویاهات تصورشو نمی کنی با هلیکوپتر یا بوئینگ ۵۹۷ می ری مسافرت 

با هلیشات دیدی تو رو زدن

زمین گرده برای همه هست فرقی نمی کنه     من تو او 

تنها کسی که رهبر این همه حرف و سخنه خداست  

اینو موقعی خواهی فهمید که اتفاقات بد در تکرارو تکرار تکرار برایت خواهد افتاد

آینه عبرت  

 

 

 

۰ نظر ۱۸ بهمن ۰۲ ، ۱۳:۳۷
محمدعلی خالقی

سری پنهان شعر نو خالقی اسفاد

دوشنبه, ۲۵ دی ۱۴۰۲، ۱۲:۳۲ ق.ظ

سری پنهان ، شعر نو ، خالقی اسفاد

 

 

یکشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ۰۷:۳۷ ب.ظ

 

ساز آواز  گلستان و انارستانها

کرم در قلب اناری می زیست 

تاک بر قامت گردوی بلند می رقصید 

طوقی زرد در تاک  نوک بر دانه ی انگور می زد 

سرو در قامت رعنایی خود گستاخ بود 

                لانه ی مور در ریشه ی سرو پنهان بود 

                 بید مجنون در خود می لرزید 

                 شاخه هایش نگران می لغزید 

       دارکوبی بر قلب درخت می کوبید 

              خانه اش چوبی بود 

       و کلاغ هایی که بر بام درختان کاج 

                        هر روز بر زمین و بشریت نگرند 

         و چنین بود قانون طبیعت در ....

          سری پنهان 

                                                            خالقی  اسفاد 

 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۲۵ دی ۰۲ ، ۰۰:۳۲
محمدعلی خالقی

داس بی دسته ما

روزها و سالهایی  

علف هرزه ان باغچه را می چیند 

پدری پیر     کمری تا خورده     دستهایش چه زمخت

داس بی دسته ما گنج گرانی ایست 

که به دست پدری پیر به زمین می کوبد 

هرزه را می جوید , می شوید 

باغچه را اباد است . 

و درختانی که در ان سر به فلک اراسته 

پدری پیر اما ...

عمر را باقی نیست  

گوشه ای بنشسته 

مالکانی هر سو چشم شوریده ای بنگارند 

 و در ان باغچه ابادی به جدال پردازند 

پدر !!؟

فرزندان   پسرانم     

من اگر می دانستم که ز ان موهبت و عشق جدال بر می خواست 

هیچ بر هرزه ی ان باغچه ی ابادی داس بی دسته خود را , نمی کوبیدم 

هرزه را اتش سرخی ایست که در هر مزرع

تخم ان افشاند 

باغ را فتنه ای از مور و ملخ انگیزد 

من نمی دانستم فتنه از عشق به پاست 

داس بی دسته ما .....

شاعر:خالقی (عرفان) پنجشنبه ۲۱ شهریور ۹۸



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

این شعر مفهوم عجیبی داره  

ما آدما کجا رو می خوام بگیریم خدا می داند . 

عشق  نفرت  چشم زخم  غم  شادی  تنهایی  فقر  بردگی  افسردگی 

 

 چه روزایی که میاد و می ره  قدر همدیگر بدونید و از زندگی لذت ببرید 

حسرت خوردن یک نوشیدنی  ولخرجی نیست  

درست مصرف کردن  یعنی سلامتی 

یک متر جا آرامگاه ابدی رو از یاد نبر  اونجا هیچی زرق و برقی رو نمی تونی خرج کنی  

اینجا خرج کن همین الان 

نوشتن یک وصیت واجبه   شاید تجدید شدی ؟؟؟



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

 

 

 

 

درخت سرو و تنومند اسفاد

یکشنبه, ۹ خرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۳۹ ب.ظ

سرو خمره ای و تاریخی اسفاد
هویت یک منطقه به ظرفیت های انسانی و طبیعی آن محل است . والحمدلله روستای اسفاد از این دو نعمت سرشار است. جا دارد از همسایگان این درخت کهنسال تقدیر و تشکر نماییم که سالها در حفظ و نگهداری آن کوشش فراوانی نموده اند و اگر در محیط متروک و عمومی بود شاید تاکنون اثری از او باقی نمی ماند. اما هفته گذشته فرصت شد دوباره  شکوه و عظمت این پدیده را از نزدیک مشاهده نمودم. لذا نکته ای را یاد آوری می نمایم که امیدوارم مفید باشد.
وآن اینکه در 

 این درخت شاهدی زنده از دوران گذشته اسفاد است. 
زنده از آن جهت که هنوز مختصر شاخ و برگی سبز بر قامت کهن و تنومند آن باقی است.
او سرگذشت نیاکان ماست.  فراز و فرودهای اسفاد را دیده. خشکسالی ها و ترسالی ها،  قحطی ها و فراوانی ها، سیل،  زلزله، صاعقه و... را تجربه کرده و از همه جان سالم به در برده ولی در مقابل نامهربانی های انسانها مقاومت نخواهد کرد.
سرو نماد زندگی و جاودانگی است.
و این سرو نماد "اسفاد" است، آن را پاس بداریم.

احمد محمدی 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

 

۰ نظر ۱۷ دی ۰۲ ، ۰۲:۰۶
محمدعلی خالقی

مسئول محبوب مردم

پنجشنبه, ۱۴ دی ۱۴۰۲، ۰۴:۲۴ ب.ظ

۰ نظر ۱۴ دی ۰۲ ، ۱۶:۲۴
محمدعلی خالقی

سه شنبه, ۱۲ دی ۱۴۰۲، ۰۷:۴۰ ب.ظ

۰ نظر ۱۲ دی ۰۲ ، ۱۹:۴۰
محمدعلی خالقی

آسمان آبی

دوشنبه, ۱۱ دی ۱۴۰۲، ۰۴:۴۴ ق.ظ

 

فرسوده دل و جانم 
آشفته ای  در خوابم 
                          رهسپار اندر شب

                          خوابی شده آزارم 

 

        در شبی تار و سیاه

        قایقی می سازم
               دور از همهمه خوابستان 
      آسمان است آرام 

      وستاره هایی که می درخشند در یک قاب سیاه 

       مثل زیبایی ماه

       همه جا تاریک است 

      نوری از زمزمه عشق چراغانی است 
      نقطه نقطه نور در جشن چراغستان 
      مثل یک نقاشی  مثل یک رویا 

      می درخشیدند در هلهله ساحل شب 


می روم بالاتر 
در شبستان سحر  پی ان نور امید 
که چراغ دل تنها شده ی زخم مرا مرحم بود 
                                      روشن و مهتابی  


        لحظه ای بود ...

        یادم آمد که چرا  آسمان آبی نیست 

                                                    در دل تاریکی 

                                                    هیچ در جو نبود

                                                   حتی اکسیژن و اب 
                                                    گیج در مبهم راه

                                                   غرق در ان  دل دریای سیاه


    نیمه شب تا به سحر نا امید خسته ی راه
    شدم آن سالک بیخوابه ی راه
    عجبا غافل از آن خورشید  بالای سرم 
                                       
                                       لحظه ای می دیدم 
                                       آسمان آبی  بود 


                                                                   شاعر :خالقی (عرفان)     ۶مهر ۹۸

 

 

برای پی بردم به اسرار خداوند راههای زیادی هست که درکی دشوار نیست 

یکی از راههای عرفان و خداشناسی درک زیبایی ستارگان می باشد که آسمانی را در دل تاریکی زیور انداخته  گویا نقاشی چیره دست به زیبایی و قشنگی ستارگان پرداخته   اگر توانستید فلسفه ای  از تنها یک ستاره را درک  باشید و به روشنایی و سفر و مسافت ان اندکی بیاندیشید تنها به گوشه ای ناچیز از قدرت الهی  و عظمت پروردگار پی برده اید. انسان را در این علم چه جهلی باشد که قدرت الهی را در شب و روز و زیبایی ستارگان انکار کند . مگر از نفرین شده ها باشد که آتش دوزخ جایگاه اوست .

 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۱۱ دی ۰۲ ، ۰۴:۴۴
محمدعلی خالقی

روزگار نیرنگ

سه شنبه, ۵ دی ۱۴۰۲، ۱۰:۳۹ ب.ظ

 

هر سحر بانگ دلم می زنه زنگ 

                     می درخشد دل این آینه ننگ 

هر شب آن اختر شب تاب دلم

        مرحمی است تا که بشیند غم و رنج 

         می درخشد پس این پرده غمناک و سیه 

                     روزگاری نیرنگ 

از غبار مه آلوده به رنج       

به ستوه آمده ام از شب تنگ 

شاخه های گل یاس 

سر به بالین سحر 

                          از ملال تب و درد و غم خود 

                           زرد از رخ به تمنا شده سنگ 

خانه های  شهرم 

      خالی از نبض زمان 

           دگر از هیچ خبر نیست 

               قاصدک نیست در این کلبه ی غم 


 روزها هر روزش تکراری 

روزگار است در این زخم دلم 

  شده است حیله و نیرنگ و دورنگ 

جمعه ۳ اسفند ۹۷

خالقی عرفان 

 

اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۰۵ دی ۰۲ ، ۲۲:۳۹
محمدعلی خالقی

بهانه لبخند زندگی

سه شنبه, ۲۱ آذر ۱۴۰۲، ۰۶:۵۵ ب.ظ

۰ نظر ۲۱ آذر ۰۲ ، ۱۸:۵۵
محمدعلی خالقی

خلوت در سیاهی

يكشنبه, ۱۹ آذر ۱۴۰۲، ۰۴:۵۲ ب.ظ

شخصیت هر آدمو

نسبت به برخورد با حیوانات 

می شه فهمید 

۰ نظر ۱۹ آذر ۰۲ ، ۱۶:۵۲
محمدعلی خالقی

شعر نو کینه و اشک

شنبه, ۴ آذر ۱۴۰۲، ۱۰:۳۱ ق.ظ

 

کینه از اشک چنین می پرسد 

نیست بین غم و شادی ز میان دل تو 

تو برای غم خود گریانی 

یا از این حادثه شوق چنین لبریزی

من از آن آمده ام که میان غم و شوق دل تو فتنه کنم 

اشک در ذائقه ای می گوید 

در میان دل من کینه ی  تو نیست عذاب 

اشک در من شده است مرهم من 

که تو را با چند اشک

 از دلم می شویم 

من فرو می ریزم 

بر تمام دردها ،نیرنگها 

حتی تو 

بنشین و بنگر 

 تا غبار هر درد 

بزدایم و بشورم با اشک 

اشک را هدیه کنیم 

اشک را هدیه کنیم 

شاعر ::::؛خالقی (عرفان) اسفند ۹۷

به امید روزی که هر انسان با هر نیت و دلی که داره قلبامون رو  با عشق ،پاکی یکرنگی به همدیگه هدیه کنیم .

مثل این شعر تمام کینه ها دردها و نیرنگها را با قطره اشکی بر دل بشوریم و دور بریزیم 

نیکوست هر انسان طبق آیین کتاب مقدسش که آن را باور دارد و دوست می دارد و می پرستد گذشته و آینده خود را بنگرد و بیاراید 

حتی آنگه که دیر شده است خداوند رئوف و مهربان است و توبه پذیر هیچ گاه دیر نیست

 بزرگ و عاقل کسی است که در هر اتفاق بد  بتونه خودشو کنترل کنه و صبور باشد توجیه رو بزاریم کنار اگه بخوام یک موضوع کوچیک رو توجیح کنیم بزرگ میشه و اونوقت قادر به کنترلش نیستیم  و دیگه موضوع کوچیک نیست بلکه یک فاجعه است 

لبخند  بهترین هدیه است در برابر اتفاقات بد 

و بزرگترین اتفاقات هدیه ایست از جانب پروردگار  

منتظر هر حادثه یا  ( هدیه )  در زندگی مون باشیم و با لبخند بپذیریم 

اشک شوقی رو به هم هدیه کنیم وبزداییم و بشوریم آن دلی را که به درد و غم خود آغشته است



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۰۴ آذر ۰۲ ، ۱۰:۳۱
محمدعلی خالقی

دل شکسته

پنجشنبه, ۲۵ آبان ۱۴۰۲، ۰۳:۲۹ ب.ظ

در سکوت خود 

 

                         شاخه ی  گلی 

 

                  دامن کویر 

 

                        دشت بی صدا    

 

                   زیر بوته سنگ      

 

                     لاغر و نحیف 

 

                      زار می زند     

 

          باد می وزد

 

               لحظه ها   زلال       

 

 

                   دشت بود  و  دشت      

 

 

                       سنگ بود  و  سنگ          

 

 

            ا و زیر لب دل شکسته بود 

 

                   خالقی عرفان 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۲۵ آبان ۰۲ ، ۱۵:۲۹
محمدعلی خالقی

پائیز و زیبایی هایش

سه شنبه, ۲۳ آبان ۱۴۰۲، ۱۱:۴۳ ب.ظ

تلنگر

 

چه دنیای خوب و قشنگی 

فصلها می چرخند 

فصل زیبای بهار , فصل پاییز قشنگ , 

کبککان می خوانند 

و نسیم از هر سو بوی ریحان و شقایق رو به هم آمیخته 

صبح زیبایی از نور شفق می تابد 

و غروبی دیگر  , شب به زیبایی و تاریکی خود خاموش است 

چه قشنگ است اینجا  , همه رنگ است دنیا 

همه جا ازادی  , همه جا جشن و سرور 

ابرها سایه ای از اتش خورشید قشنگ , بر زمین می پوشند 

اسمان ابی بود 

 , نور مهتابی از قرص ماه بود تابان 

و درختانی از هر نوع میوه  , ارام خوابیده 

 که تو باشی و من  

زندگی هم زیباست 

اگر از قافله عمر خبری نیست . 

شاید !!!!شاید!!!!!شاید!!!!! ان سوتر در جهانی دیگر

 زندگی هست زیبا ?  که در این کوته عمر , به تلنگری ز هم پاشیدن  و دگر هیچ که هیچ  ……………________________

کاش یک لحظه  در این جشن و سرور 

من می دانستم  ?

زندگی زیبا بود 

زندگی یعنی چه ؟

شنبه ۵ مرداد ۹۸

 

خالقی عرفان 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۲۳ آبان ۰۲ ، ۲۳:۴۳
محمدعلی خالقی

موفقیت پول ماشین ویلا میلا نیست

موفقیت یعنی گذشته رو آبکشی بنداز رو بند 

آینده هم از آن هیچ کسی نیست  تو که از یه دقیقه دیگه خبر نداری  مردی زنده ای یا تو کدوم گورستان خوابیده ای 

حال بهترین لحظه است ، از حال لذت بردن یعنی موفقیت

اونچه بهترینه  برات اونچه حال دلتو خوب می کنه  

می خوای با بچه ات برقصی برقص هفتاد  سالته می خوای تاب بخوری بخور  می خوای هم سفره ای یک بی خانمان  باشی باش  سنت زیاده ولی می خوای رو ریل‌ پله برقی سوار بشی به یاد کودکی هات انجام بده 

حرف مردم زیاد توجه نکن 

موفقیت یعنی درلحظه  زندگی کردن  اونچه بهت انرژی می ده 

تو می تونی یکانگشتر بدل بندازی یا یک انگشتر فیروزه نیشابور اصل جفتش  مشخص نمی شه ولی کدوم بهت انرژی میده  ،مهمه  ؟! بله داداش  تو لحظه های زندگی ات موفقی 

 

۰ نظر ۰۶ آبان ۰۲ ، ۱۸:۰۲
محمدعلی خالقی

صبح شکر گزاری

چهارشنبه, ۱۲ مهر ۱۴۰۲، ۰۲:۲۸ ب.ظ

 خدایا شکرت   

خدایا شکرت

از اینکه بندگانت را به طریقی آفریدی تا وسیله باشند 

برای راهنمای ،برای درس عبرت ،برای پیشرفت

 برای محبت  برای عشق و عاطفه 

 برای تفکر،  شکرگزاری 

برای مانع بودن و ترقی 

برای اخلاق وانسآنیت  برای ترحم 

خدایا آنچه خودت صلاح آن دانی همان کن 

بنده خوب بهت انرژی می ده درس می ده و بنده ی بد هم بهت 

درس خود نگری خودشناسی  پیشرفت ،فاصله  تعامل و آدم شناسی می آموزد 

خدایا شکرت   آدما وسیله اند برای پیشرفت و ترقی 

چه خوب و چه بد  

گرنگه دارمن آن است که من می دانم ؟؟؟

خدا همیشه باهاته

 

صبح تون پرنشاط 

۰ نظر ۱۲ مهر ۰۲ ، ۱۴:۲۸
محمدعلی خالقی

ذات بد مثل علف هرز می مونه تعقییرنمی کنه

يكشنبه, ۲ مهر ۱۴۰۲، ۰۱:۱۴ ب.ظ

۰ نظر ۰۲ مهر ۰۲ ، ۱۳:۱۴
محمدعلی خالقی

 

 

 

چقدرخوب می شه با کلمات وکائنات انسانهارو مثل زد 

یا یک شعر همیشه با کلمات بازی می کنه تا خودشو بهترجلوه بده 

۰ نظر ۲۶ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۲۵
محمدعلی خالقی

دوست رفیق

پنجشنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۲، ۱۰:۴۲ ب.ظ

 

 

اگه گاهی رفیقت دوستت یک حرفی بهت زد بر خورد بهت سریع جو گیرنشو  برگرد به گذشته ، ببین چی داری ازش ، چیکارا کرده برات ،الو  کجایی بدردت خورده یا نه یا مثل ایرانسل که وقتی شارژ نداری می گه مشترگ گرامی 

گاهی وقت ها ادم شل می زنه پیچ ومهره هاش سرجاش نیست . موتورش اب روغن قاطی کرده  زیادجدی نگیر

گذشته روبه یادبیار روزای بدتو روزایی که زنگ می زدی سریع میومد دنبالت  روزایی که حالت خراب بود.

هرموقع تونستی ۹۹ تا ازخوبی های دوستت رو جبران کنی دنبال یه دونه  حرف منفی ش بآش ، اگر هم یدنده بودی دنبال یه دونه بودی  بهش بدهکاری، خوبی هاشو پرکن 

 

 انگیزشی ، اموزنده ، تشویق ،تحریک

 

۰ نظر ۲۳ شهریور ۰۲ ، ۲۲:۴۲
محمدعلی خالقی

گاهی یک شعرکوتاه جایگاه یک رمان مفهومشو می رسونه

پنجشنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۲، ۰۱:۰۴ ب.ظ

یه شعر کوتاه 

برای یک شاعر 

در جواب یک قاضی     کافیه چکیده و مفید 

نیازی به صحبت اضافه نیست 

یک شعر زمین فوتبال نیست که وقت اضافه  داشته باشه دوست داره سریع و خشن ، دوست داره با مهر و وفا سریع بیان بشه فرصتش کمه ، او میتونه یک کوه رو با خاک یکسان کنه یا می تونه بهش دانایی بده 

اون می تونه زمین رو خشک کنه یا بهار را به ارمغان بیاره 

 

            یک شعرمیتونه ادمو مثل خاک الک کنه 

یه شعر برای یک شاعر پر از رمز و رازه 

دوستای شاعرمون ارزش خودتون رو بدونین 

من جاهایی بودمو دیدم که یه شعر 

سالن ده هزار نفره رو به وجد اورده 

می گه که وقتی که شعر اغاز شد 

سکوت پایان شد .

ّبفرست براش

۰ نظر ۲۳ شهریور ۰۲ ، ۱۳:۰۴
محمدعلی خالقی

می گه که 

یارو با خودش مشکل داره 

فیلم می زاره عکس می زاره 

ما خدارو داریم خوشبختانه خوبیم . خدارو شکر که امروز هم با خوبی و خوشی گذشت ، عکس رستوران ،ماشین ووو، فکرمی کنه مردم بیکارن نشسته اند فقط اینو نگاه می کنن .

بابا بشین یه جعبه شیرینی بخر با خودت اشتی کن ، تو چته با خودت مشکل داری مردم بیکارن بشینن تو رو نگاه کن 

 

 

۰ نظر ۲۳ شهریور ۰۲ ، ۱۲:۱۹
محمدعلی خالقی

یه حرف اشتباه به قیمت یک گلوله

شنبه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۲، ۰۵:۴۳ ق.ظ

۰ نظر ۱۴ مرداد ۰۲ ، ۰۵:۴۳
محمدعلی خالقی

لانه ی کلاغ

سه شنبه, ۳۰ خرداد ۱۴۰۲، ۱۲:۴۶ ب.ظ

 

صدای قار و قار کلاغی نظرم را به سویش جلب کرد 

درخت آلوچه ، لانه ی کلاغ را در شاخهای پر بار و برش پنهان کرده بود

 کلاغ با رعب و وحشت به این طرف و ان طرف می پرید

صدای قار و قار کلاغ ، کلاغهای دیگر را هم به آنجا کشاند 

از درخت بالا رفتم لانه ای در لابلای شاخهای انبوهی از خار وخاشاک و گل تعبیه شده بود تعداد شش عدد تخم خال خالی رنگی و قشنگ خود نمایی می کرد خواستم تخمها را بردارم که یهو زیر پایم خالی شد و شاخه ای بزرگ شکست 

اومدم پایین از یه طرف شاخه ی شکسته و طرف دیگر حس وحال کلاغهای نگران مرا آزرده خاطر داشت . شاخه ی شکسته را برداشتم و خود را با خوردن چند گورجه سبز مشغول کردم و کم کم از لانه دور شدم صدای کلاغ ها آرام گرفت 

ولی هنوز وجدانم ناراحت بود 

وقتی با خود اندیشه کردم دیدم ادمها طبیعت را خراب می کنند و همین طور زندگی را ، زندگی کلاغی که به انتظار جوجه هایش شب را به صبح روی تخم هایش می خوابد تا از آنها مواظبت کند آن روز حال خوبی نداشتم فردای آن روز جهت اطمینان خاطر غیر مستقیم نگاهی به لانه کردم و بسیار خوشحال شدم چرا که مادرش  بر روی تخمهایش ارام خوابیده بود 

کاش می فهمیدیم حس سارها و سوسک ها توی تورها و تارها چگونه است 

کاش می فهمیدم حس قورباغه ها در نگاه مارها چگونه است 

کاش می فهمیدیم حس برگهای سبز در خزان و بهترین بهارها چگونه است 

کاش می فهمیدیم حس کلاغ ها در تخریب ما انسانها چگونه است 

و کاش می فهمیدیم حس ما انسانها در این هم شکارها و ویرانها چگونه است 

تدوین ؛:::محمد علی خالقی ۶ اردیبهشت ۹۸



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۳۰ خرداد ۰۲ ، ۱۲:۴۶
محمدعلی خالقی

 به اندازه ای پس انداز کن

که عزیزترینت  به خاطر مال دنیا ترکت نکنند

انچنان خرج کن  . که دلی به بزرگی دریا ، سخاوت و بخشندگیت  باشه  

اموال دنیا مال دنیاست 

درست استفاده کردن مهمترین رمز خوشبختی است

 

مادری به خاطر اموال دنیا توسط فرزندانش از خانه اش رانده شد 

خانواده ای از برای مال دنیا سالهاست از غم هجران زجر می کشد

زنی از برای مال دنیا همسرش را ترک نمود .

اگر قرار باشد فرزندان یک خانواده از برای مال دنیا ترکت کنند

بهتر همان است که هیچ پدری ارثی به فرزندش نبخشد . و همه رو خرج خودش و فقرا نماید

خالقی عرفان.

 

۰ نظر ۲۰ خرداد ۰۲ ، ۱۵:۴۹
محمدعلی خالقی

زندگی یعنی چه ، خالقی

چهارشنبه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۲، ۰۸:۱۵ ب.ظ

 

 

 

چه دنیای خوب و قشنگی 

فصلها می چرخند 

فصل زیبای بهار , فصل پاییز قشنگ , 

کبکان می خوانند 

و نسیم از هر سو بوی ریحان و شقایق رو به هم آمیخته 

صبح زیبایی از نور شفق می تابد 

و غروبی دیگر  , شب به زیبایی و تاریکی خود خاموش است 

چه قشنگ است اینجا  , همه رنگ است دنیا 

همه جا ازادی  , همه جا جشن و سرور 

ابرها سایه ای از اتش خورشید قشنگ , بر زمین می پوشند 

اسمان ابی بود 

 , نور مهتابی از قرص ماه بود تابان 

و درختانی از هر نوع میوه  , ارام خوابیده 

 که تو باشی و من  

زندگی هم زیباست 

اگر از قافله عمر خبری نیست . 

شاید !!!!شاید!!!!!شاید!!!!! ان سوتر در جهانی دیگر

 زندگی هست زیبا ?  که در این کوته عمر , به تلنگری ز هم پاشیدن  و دگر هیچ که هیچ  ……………________________

کاش یک لحظه  در این جشن و سرور 

من می دانستم  ?

زندگی زیبا بود 

زندگی یعنی چه ؟

 

خالقی عرفان  5 مرداد ۹۸



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۱۷ خرداد ۰۲ ، ۲۰:۱۵
محمدعلی خالقی

داس بی دسته ی ما شعر خالقی عرفان

جمعه, ۱۲ خرداد ۱۴۰۲، ۰۳:۳۳ ق.ظ

داس بی دسته ما

روزها و سالهایی  

علف هرزه ان باغچه را می چیند 

پدری پیر     کمری تا خورده     دستهایش چه زمخت

داس بی دسته ما گنج گرانی ایست 

که به دست پدری پیر به زمین می کوبد 

هرزه را می جوید , می شوید 

باغچه را اباد است . 

و درختانی که در ان سر به فلک اراسته 

پدری پیر اما ...

عمر را باقی نیست  

گوشه ای بنشسته 

مالکانی هر سو چشم شوریده ای بنگارند 

 و در ان باغچه ابادی به جدال پردازند 

پدر !!؟

فرزندان   پسرانم     

من اگر می دانستم که ز ان موهبت و عشق جدال بر می خواست 

هیچ بر هرزه ی ان باغچه ی ابادی داس بی دسته خود را , نمی کوبیدم 

هرزه را اتش سرخی ایست که در هر مزرع

تخم ان افشاند 

باغ را فتنه ای از مور و ملخ انگیزد 

من نمی دانستم فتنه از عشق به پاست 

داس بی دسته ما .....

شاعر:خالقی (عرفان) پنجشنبه ۲۱ شهریور ۹۸



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

این شعر مفهوم عجیبی داره  

ما آدما کجا رو می خوام بگیریم خدا می داند . 

عشق  نفرت  چشم زخم  غم  شادی  تنهایی  فقر  بردگی  افسردگی 

 

 چه روزایی که میاد و می ره  قدر همدیگر بدونید و از زندگی لذت ببرید 

حسرت خوردن یک نوشیدنی  ولخرجی نیست  

درست مصرف کردن  یعنی سلامتی 

یک متر جا آرامگاه ابدی رو از یاد نبر  اونجا هیچی زرق و برقی رو نمی تونی خرج کنی  

اینجا خرج کن همین الان 

نوشتن یک وصیت واجبه   شاید تجدید شدی ؟؟؟

 

۰ نظر ۱۲ خرداد ۰۲ ، ۰۳:۳۳
محمدعلی خالقی

حس موسیقی شارستان ،شاعر خالقی عرفان

چهارشنبه, ۳ خرداد ۱۴۰۲، ۰۲:۴۹ ب.ظ

 

آب در شارستان جاری بود 

کوه در سبزه ی دانایی بود 

شار از لذت شوق می رقصید  

حس موسیقی دل پیدا بود.     

 

     دل او دریا بود     دل او دریا بود 

                     

      بوته را شادی بود.           نجم آوازی بود               نجم آوازی بود  

                   

 

        بلبلی بی دانش می نوشید 

دختری زیبا رو پا بر آب می شوئید

    گاه هر تنهایی شیدا بود 

       گاه هر تنهایی شیدا بود 

    قلعه ای بر یک اوج 

    نبض سعادت می داشت 

    آسمانش مهتاب   

        آ سمانش مهتاب 

مادری بر یک بام فال ستاره می چید 

مهر او جاری بود 

دست او جادو بود 

        تا که آن شارستان جاری بود 

        لذت نور چراغ می تابید 

        قلعه بیداری بود 

                      شاعر :خالقی ۲۹ مهر ۹۸ 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۰۳ خرداد ۰۲ ، ۱۴:۴۹
محمدعلی خالقی

اندکی اندیشه

سه شنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۱۰:۰۵ ب.ظ

 

            شاخه برگی به فراز                                                     

            ابر در اوج لطافت  مصداق کوه یخ

             دانه ای روز و شب از جرعه ابی به هوای نفس است 

                                       زاد خاک بشر الموت بخاک 

                                       مرگ حق است به گمانم 

            نام مرغی به تنهایی شب در آواز 

            شاعری در به تکاپوی لغت درنگرش

            نام عشقی به تنم خال زدم  د ز ملالم 

            کودکی در خوابش می پرد از فکر و خیال

            ماه از ذائقه ابر سیه در نگران 

                                                     خالقی (عرفان



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۰۲ ، ۲۲:۰۵
محمدعلی خالقی

تار و تنهایی دل

جمعه, ۱۵ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۲:۰۵ ق.ظ

۰ نظر ۱۵ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۲:۰۵
محمدعلی خالقی

خوشا اسفاد خوشا حال هوایش

پنجشنبه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۲، ۱۱:۲۱ ب.ظ

۱ نظر ۲۴ فروردين ۰۲ ، ۲۳:۲۱
محمدعلی خالقی

در گذر لحظه ها شعر خالقی اسفاد

دوشنبه, ۱۴ فروردين ۱۴۰۲، ۰۹:۴۳ ب.ظ

 

     در گذر برق و باد   

              می گذرد لحظه ها 

                                 باد نسیم در وزید

                                          عطر گل و مهر ماه 

 

     در تپش بغض باغ 

              خاک و گل و جرعه اب 

                               حرف سخن در شکفت   

                                        ساقه و گل شور و تاب

 

    به به تماشا نشین 

            سوسن و سنبل شکفت 

                              دامن دشت سر گرفت 

                                             روح بهاران دمید 

 

    عشق همین است ز ره

                   در گذر  چرخ  ماه 

                           گه خزان است به ره 

                                             گه چو بوران نگاه

 

                    خالقی (عرفان ) سه شنبه ۱۳ آذر ۹۷



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

 

۰ نظر ۱۴ فروردين ۰۲ ، ۲۱:۴۳
محمدعلی خالقی

آسمان آبی بود شعر خالقی اسفاد

جمعه, ۱۱ فروردين ۱۴۰۲، ۱۱:۱۶ ب.ظ

 

 

فرسوده دل و جانم 
آشفته ای  در خوابم 
                          رهسپار اندر شب

                          خوابی شده آزارم 

 

        در شبی تار و سیاه

        قایقی می سازم
               دور از همهمه خوابستان 
      آسمان است آرام 

      وستاره هایی که می درخشند در یک قاب سیاه 

       مثل زیبایی ماه

       همه جا تاریک است 

      نوری از زمزمه عشق چراغانی است 
      نقطه نقطه نور در جشن چراغستان 
      مثل یک نقاشی  مثل یک رویا 

      می درخشیدند در هلهله ساحل شب 


می روم بالاتر 
در شبستان سحر  پی ان نور امید 
که چراغ دل تنها شده ی زخم مرا مرحم بود 
                                      روشن و مهتابی  


        لحظه ای بود ...

        یادم آمد که چرا  آسمان آبی نیست 

                                                    در دل تاریکی 

                                                    هیچ در جو نبود

                                                   حتی اکسیژن و اب 
                                                    گیج در مبهم راه

                                                   غرق در ان  دل دریای سیاه


    نیمه شب تا به سحر نا امید خسته ی راه
    شدم آن سالک بیخوابه ی راه
    عجبا غافل از آن خورشید  بالای سرم 
                                       
                                       لحظه ای می دیدم 
                                       آسمان آبی  بود 


                                                                   شاعر :خالقی (عرفان)     ۶مهر ۹۸

 

 

برای پی بردم به اسرار خداوند راههای زیادی هست که درکی دشوار نیست 

یکی از راههای عرفان و خداشناسی درک زیبایی ستارگان می باشد که آسمانی را در دل تاریکی زیور انداخته  گویا نقاشی چیره دست به زیبایی و قشنگی ستارگان پرداخته   اگر توانستید فلسفه ای  از تنها یک ستاره را درک  باشید و به روشنایی و سفر و مسافت ان اندکی بیاندیشید تنها به گوشه ای ناچیز از قدرت الهی  و عظمت پروردگار پی برده اید. انسان را در این علم چه جهلی باشد که قدرت الهی را در شب و روز و زیبایی ستارگان انکار کند . مگر از نفرین شده ها باشد که آتش دوزخ جایگاه اوست .



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۱ نظر ۱۱ فروردين ۰۲ ، ۲۳:۱۶
محمدعلی خالقی

من و شب (شعرخالقی اسفاد)

شنبه, ۲۰ اسفند ۱۴۰۱، ۰۹:۵۲ ب.ظ

   دفترم باز امشب       

     باز شد حرف و سخن از دل من     

   همه شب  هم امشب    

      که همه غرق به خواب نازند 

             باز من می مانم            

             تک  و تنها  بیدار     

             خواب من هم در شب   

             شده چون یک هشیار    

            من و شمعی روشن  

که به تسکین غم و یار من است  

          همه شب کار من است   

باز من می مانم تا سحر گه بیدار 

           ماه من هم چون من      

          می درخشد چون یار  

  من و ماه و غم شبهای دگر     

         همه شب هم امشب     

         می نشینیم بیدار         

       همه شب کار من است     

           تا سحر شد بیدار            

      من و شب :::: خالقی عرفان    

        15 دی ماه 97      4:18    



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۲۰ اسفند ۰۱ ، ۲۱:۵۲
محمدعلی خالقی

خیر و شر در زندگی انسان

جمعه, ۷ بهمن ۱۴۰۱، ۰۲:۱۴ ب.ظ

 

لحظه لحظه زندگی 

   خوش باشدت به کام

   گاه می خروشد  ز سنگ 

گه می تراودش ز آب 

گر چه شیشه گر چه سنگ 

گل شکوفه ارغوان  

خیر و شر ببین به دوش 

خالقی عرفان  

 

دوش : حمل کردن بار به پشت 

تجربه نشانگر اعمال بد بازتابش بدیست و همین طور خوبی جوابش خوبیه 

کشاکش همیشگی نیکی و بدی با اعمال انسان حاکمیت دارد 

سرانجام رستگاری و بدسگاری بازتابش با هر عمل خیر و شر به دوش انسان باز می گردد 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۰۷ بهمن ۰۱ ، ۱۴:۱۴
محمدعلی خالقی

زلال آب

جمعه, ۳۰ دی ۱۴۰۱، ۰۷:۵۳ ب.ظ

 

       

 

 

          عکسم را در زلال اب می بینم 

          زمان  می گذرد 

          خانه ام را با خاک خواهم ساخت 

         جسدم را با اب و خاک دفن خواهند کرد

          خالقی (عرفان )

۱۲ اسفند ۹۷ یکشنبه 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۳۰ دی ۰۱ ، ۱۹:۵۳
محمدعلی خالقی

شعر نو شوق پرواز خالقی اسفاد

چهارشنبه, ۲۳ آذر ۱۴۰۱، ۰۹:۰۵ ب.ظ

 این روزها گاهی 

    حس غریبی در درونم سخت می گنجد

    حس می کنم تنهام 

    حس می کنم هر شب خودم را با خود اویزم 

    چنگ می زنم بر صورت ایینه و دیوار 

            دیدارهای مملو از دل سنگ

             دیدارها دیوار می سازند

    هر شب که می خوابم 

    در لابلای هاله ای ابری 

                              در اسمانی صاف 

                                  در اسمانی پاک 

              در رختخوابی نرم 

              پرواز را من ارزو دارم 

    ایا در این غربت

    ایا در این وحشت 

    ایا در این دیوار 

    ایا در این دیدار هفت تا سنگ 

                    ایا که این پرواز را ممنوع می بایست 

                                                           خالقی عرفان 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۲۳ آذر ۰۱ ، ۲۱:۰۵
محمدعلی خالقی

سری پنهان ، شعر نو ، خالقی اسفاد

سه شنبه, ۲۶ مهر ۱۴۰۱، ۰۹:۵۴ ب.ظ

 

یکشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ۰۷:۳۷ ب.ظ

محمدعلی خالقی

۰ نظر

ساز آواز  گلستان و انارستانها

کرم در قلب اناری می زیست 

تاک بر قامت گردوی بلند می رقصید 

طوقی زرد در تاک  نوک بر دانه ی انگور می زد 

سرو در قامت رعنایی خود گستاخ بود 

                لانه ی مور در ریشه ی سرو پنهان بود 

                 بید مجنون در خود می لرزید 

                 شاخه هایش نگران می لغزید 

       دارکوبی بر قلب درخت می کوبید 

              خانه اش چوبی بود 

       و کلاغ هایی که بر بام درختان کاج 

                        هر روز بر زمین و بشریت نگرند 

         و چنین بود قانون طبیعت در ....

          سری پنهان 

                                                            خالقی  اسفاد 

 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۲۶ مهر ۰۱ ، ۲۱:۵۴
محمدعلی خالقی

(اشک وطن ) اسفاد

دوشنبه, ۱۱ مهر ۱۴۰۱، ۰۵:۲۴ ق.ظ

 

چقدر برای فردایی روشن در انتظار بودیم  چقدر آرزوی رویاهای  آینده را بر دلمان حک کرده بودیم 

 آری  آری امروز همان فردایی ایست که دیروز منتظرش بودیم  

اگر می دانستم که این جغد شومی هر روز بر دیوار فردایمان رخنه خواهد کرد 

از همان کودکی او را از روی دیوار خانه کاه گلی پرواز نمی دادم و می گذاشتم از همان کودکی آرزوهایم را آواز  می خواند

آری امروز همان فردایی است 

ان فردایی که  پلیدی  بیش نیست .

از غرش ابرها    

از ماه خاموش     و از خورشیدی که هر روز در خودش می سوزد 

دلم هوای همان کودکی ایست 

 همان ده کده شیرین روستایی 

دلم هوای وطن است همان وطنی که اشکهایم را مرحم بود 

کاش هیچ وقت فردا نمی شد و در رویای کودکانه و عاشقانه خودم در تکرار بودم

دلم هوای وطن است.  دلم هوای وطن است 

دلم می سوزد از باغی که می سوزد 

خالقی



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۱۱ مهر ۰۱ ، ۰۵:۲۴
محمدعلی خالقی

ماه و خورشید

دوشنبه, ۳۰ خرداد ۱۴۰۱، ۰۱:۰۳ ق.ظ

خورشید را بنگر 

ماه را بجوی 

انگاه که انسان 

در برابرش بی دریغ تعظیم می کند 

 خوابش از برای ماه

بیداری اش  از برای خورشید

این اعتیاد الهی هرگز ترک نخواهد شد

ما افریده قدرتی هستیم 

که غریضه ای به ان عمل می کنیم 

بدون انکه دقیقه ای بدان اندیشه کنیم

این الهام از ان چه کسی است  

بیداری  خاموشی  خداشناسی  تامل 

خالقی عرفان 

۰ نظر ۳۰ خرداد ۰۱ ، ۰۱:۰۳
محمدعلی خالقی

ابادی وطن

شنبه, ۱۴ خرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۴۵ ب.ظ

 

شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۸، ۰۱:۱۲ ق.ظ

محمدعلی خالقی

۰ نظر

دلم تنگ است برای دیدن یک لحظه ات در خواب 

تو را ای سرزمین زاد و اجدادی بهار زندگی

ای وطن  عشق پرستوهای عاشق  

 نازنین بی تو چگونه سر کنم اما هوای تو درون سینه ام خالی 

تو را اباد می خواهم 

نشستم در درون خانه ای تاریک دلم پر می کشد در باغ و بستان ها شکوفه ارغوان ان کلبه ای خاکی 

تو را اباد می خواهم 

قاصدک  گر می روی ان سو دیار من 

پیامی می رسانی  این چنین می گفت فلانی 

 تو را اباد می خواهم 

من و کوه امید ارزوهای خیالم 

که هورا می کشم از هر نفس در دل امیدی هست 

صدایی می رسد هست هست 

تو را اباد می خواهم 

شاعر خالقی اسفاد 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۱۴ خرداد ۰۱ ، ۱۲:۴۵
محمدعلی خالقی

به امید ازادی

سه شنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۱:۰۱ ب.ظ

خونه خونه

چهارشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۴۲ ب.ظ

محمدعلی خالقی

۱ نظر

خونه اون خونه ی غمگین  

که هزار هزار تا خاطره داره 

خونه اون خونه ی  ویرون 

همشون خاطره یادم می یاره 

یادمه از اون قدیما  

چه دلایی که به هم دوخته بودیم 

توی برف و باد و بارون  

دیوار محبت ساخته بودیم  

 

خونه خونه   

      سفره ی نون 

          خونه اون پنجره ایون 

خونه خونه 

      سفره ی نون  

          خونه اون پنجره ایون  

 

موجی از کینه اومد       همه رو ز هم گسست

 پدر پیرمو کشت           دلا رو ز هم شکست     

 

حالا از اون خونه چی مونده بجا 

حالا من موندم  اون ویرونها  

 

من غمگین    من خسته    من درد   

می نویسم آخرین حرف روی برگ 

 

کی میاد دست  روی دست هم بزاریم 

تا بسازیم خونه مون رو دوباره 

کی میاد دست روی دست هم بزاریم 

تا بسازیم خونه مون رو دوباره 

 

      خالقی اسفاد 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۰۱ ، ۱۳:۰۱
محمدعلی خالقی

شعر نو (اسمان ابی بود ) شاعر خالقی عرفان

سه شنبه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۱، ۰۳:۲۲ ب.ظ

 

 

فرسوده دل و جانم 
آشفته ای  در خوابم 
                          رهسپار اندر شب

                          خوابی شده آزارم 

 

        در شبی تار و سیاه

        قایقی می سازم
               دور از همهمه خوابستان 
      آسمان است آرام 

      وستاره هایی که می درخشند در یک قاب سیاه 

       مثل زیبایی ماه

       همه جا تاریک است 

      نوری از زمزمه عشق چراغانی است 
      نقطه نقطه نور در جشن چراغستان 
      مثل یک نقاشی  مثل یک رویا 

      می درخشیدند در هلهله ساحل شب 


می روم بالاتر 
در شبستان سحر  پی ان نور امید 
که چراغ دل تنها شده ی زخم مرا مرحم بود 
                                      روشن و مهتابی  


        لحظه ای بود ...

        یادم آمد که چرا  آسمان آبی نیست 

                                                    در دل تاریکی 

                                                    هیچ در جو نبود

                                                   حتی اکسیژن و اب 
                                                    گیج در مبهم راه

                                                   غرق در ان  دل دریای سیاه


    نیمه شب تا به سحر نا امید خسته ی راه
    شدم آن سالک بیخوابه ی راه
    عجبا غافل از آن خورشید  بالای سرم 
                                       
                                       لحظه ای می دیدم 
                                       آسمان آبی  بود 
                                                                   شاعر :خالقی (عرفان)     

 

 

برای پی بردم به اسرار خداوند راههای زیادی هست که درکی دشوار نیست 

یکی از راههای عرفان و خداشناسی درک زیبایی ستارگان می باشد که آسمانی را در دل تاریکی زیور انداخته  گویا نقاشی چیره دست به زیبایی و قشنگی ستارگان پرداخته   اگر توانستید فلسفه ای  از تنها یک ستاره را درک  باشید و به روشنایی و سفر و مسافت ان اندکی بیاندیشید تنها به گوشه ای ناچیز از قدرت الهی  و عظمت پروردگار پی برده اید. انسان را در این علم چه جهلی باشد که قدرت الهی را در شب و روز و زیبایی ستارگان انکار کند . مگر از نفرین شده ها باشد که آتش دوزخ جایگاه اوست .

 

 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۳۰ فروردين ۰۱ ، ۱۵:۲۲
محمدعلی خالقی

کفتر چاهی شعر نو خالقی اسفاد

يكشنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۱، ۰۹:۲۴ ب.ظ

 

          نگران می پائید 

                       خیره به ره 

                              دور و برش را 

پر می زد هرسو 

                  تند و مهیب 

                             بال و پرش را 

گرد چاهی در ان بیشه ی خسته دیدم 

کوته و پیر 

من ناگه چه خبر خفته در ان کفتر چاهی

زان حوالی دیدم 

زیر یک بوته ی خشکیده ی خاری نشسته است 

چو ماری به کمین 

         شاعر ::خالقی  (عرفان)

 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

 

۱ نظر ۲۱ فروردين ۰۱ ، ۲۱:۲۴
محمدعلی خالقی

شعر قاصدک تقدیم به مادر

جمعه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۱، ۰۲:۴۵ ق.ظ

 

برو ای قاصدک 

حال مرا دیگر نمی پرسی 

کجای قصه ات گیرم 

که بر این زخم سنگین ترک خورده 

دگر حالی نمی پرسی 

برو ای قاصدک  با هر سوار سرخوشت از باد 

تو را رقصان تورا شادان 

چنین خوش باد 

اگر مغموم می بارم 

اگر لبریز گریانم 

اگر فردای فرداها 

تو را بادی وزید 

بر روح بی جانم  

    سلامی را رسان 

    بر تک چراغ روشن و شیدا 

بگو من عاشقم  تنها  

             بگو مادر ..... 

              تو را من دوست می دارم   

شاعر خالقی (عرفان)



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۲ نظر ۱۹ فروردين ۰۱ ، ۰۲:۴۵
محمدعلی خالقی

 

 

 

جامه ی سبزه و گل 

رقص پروانه و شور و احساس 

نغمه ی مرغ سحر 

و شکوفایی گل بر ساقه 

 

مژده ای دل که بهاران امد 

 

باز کن پنجره را 

 به تماشا بنگر 

موسم چهچه بلبل 

به گلستان امد 

 

مژده ای دل که بهاران امد 

 

زندگی را به تماشا بنگر 

که خدایی ایست  همین نزدیکی 

روی یک فصل بهار 

به شکوفایی احساس گل و جرعه اب

درتراود پس فصلی بوران 

نفس لاله سرخ در گلدان

 

موسم عطر بهاران آمد 

مژده ای دل که بهاران آمد 

شاعر:::محمد علی خالقی 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۲۷ اسفند ۰۰ ، ۱۳:۴۵
محمدعلی خالقی