گفتم دو تا قزل بده
تازه از تو آب در آورد گذاشت تو سبد
داشتم ادویه بر می داشتم که با چوب زد تو سرش
گفتم نزن داداش نزن ، چون بلندگفتم ترسید
چرا می کشی ؟؟؟
بزار خودش بمیره
گفت یرب طول می کشه
گفتم اشکال نداره
منی که با سرعت ۱۰۰ تا تو اتوبان می رم پروانه میاد جلوم ترمز می گیرم ، چجوری تحمل کنم تو با چوب می زنی تو سر ماهی
گفت به خدا شرمنده واسه همه همین جوری می کشیم
گفتم نکن بابا نکن
گفت ببخشید نمی دونستم روح لطیفی داری 😔😔😔
قبلا سعی می کردم تو هر شرایطی
به دوربین لبخند بزنم
جدیدا هر کار می کنم
نمی شه ؟؟؟!!!
اینه ها هم دروغ گو شدن
یا چینی
یه روز با عمو رفتم عروسی
شلوار کار پوشید
گفتم این چیه دیگه پوشیدی
گفت یک قدم حرکت بعدی تو نزار بفهمند
نشست تو ماشین
گفت اشکال نداره سیگار روشن کنم
گفتم دو تا روشن کن
گفت تو که ورزش می کنی
سیگار هم می کشی
گفتم همه مون می دونیم که سیگار ضرر داره
خیلی از بازیگرا و ورزشکارا رو دیدم که سیگار می کشن
اما التیام خیلی از درداست
حال دلتو خوب کن حتی اگه قرار باشه به عقرب های
کوهی اب بدی
گفت این یعنی چی ؟؟
گفتم دنبالشو نگیر کاکو 🙂😔
نوافن
وقتی چراغ خانه ات
نوری برای همسایه ات باشه
چیزی را بدست خواهی آورد
دوست ، بعضی از اینه ها آدمو قشنگ نشون می ده
بعضیا هم بد ترکیب
اینه دروغ نمی گه
دوست ، اخه این اینه خیلی زشت نشون می ده
این جنسش ازشیشه است خخخ
خالقی عرفان
یک مشت خاک
شاه و گدا نداره
دستو خوب بر بزن
چشمه باش نه مرداب
رفتگر از غبار خیابان می نالید
گلزار از تگرگ
گندمزار از باران تشنه بود
شوره زار خسته
مزرعه را آب برد
و گاو تشنه ی حسن نه شیر داشت و نه پستون در پستوی طویله مرد
تیره گی درآتش
خالقی عرفان
جاده لغزنده بود
باران می بارید
گربه ای به ان طرف خیابان می دوئید
آدمک سوار نیسان بود
عقل نمی دانست
وجدان نمی دانست
انسان نمی دانست
خدا که می دانست
تقدیر بی تقصیر نیست ،
خالقی عرفان
قوی ترین
صبورترین
موفق ترین
پولدارترین
هم که باشی یه چیزی هست که تو را می آزارد
کوه سینه سوخته هم داریم
گلی دیدم گلی در کوه دیدم
گهی مختار گهی کوکو رو دیدم
چو مختار با دو دست باز دربام
گل کاکوتی آهو رو دیدم
خالقی
برف آموخت با آمدنش تمام سیاهی ها سفید می شوند
خیلی چیزا از دور قشنگ و زیباست
اما وقتی نزدیک می شی تاریک و سیاهه
مثل اون که کت و شلوار گرون پوشیده
اما وقتی باهاش هم صحبت می شی عقاید و گفتارش
تو را می آزارد
گر نیست صدای آسیایی
دلت گرمه صدای آشنایی
تنورت داغ نانت را بچرخان
چو چای دبش از سرما نچایی
عکاس داوود قنبری
سعدیا اسفادیا گویم نظر
تو کجا ناجیان خاکش گوهر
آب آن باشد شراب هفت درد
این گیاه نامش گیاه گو گش است
هیچ شخص و هیچ موجودی نامبروان نخواهد ماند
ظاهرو قضاوت نکن
هیچ باغچه ای بدون کرم نیست
یک انار رو باز می کنی ،صددانه یاقوت منظم کنارهم
اون ته می بینی یک کرم داره زندگی میکنه
اون کرمه هم باز می بینی کرم داره
هیچکس کامل و مطلق نیست
اتفاقاتی که درزندگی انسان رخ می دهد
آنقدر تکرار و تکرار و تکرار خواهد شد
تا خود را بنگری و بیاراستی
یه روز بلند می شی می بینی گاوت مرده
یه روز کامپیوتر ماشینت دزد می زنه
یه روز عشقت ، بچه ات رو از دست خواهی داد
صبح بلند شدی دیدی زیر گلوت غده زده
یه مامور ۲۹ سال خدمت میکنه تو شهر کنار زن و بچه
یک سال دیگه داره بازنشت بشه می گه برم لب مرز پول بیشتری در بیارم
لب مرز بیشتر در میارن ، طمعه دیگه ، با تیر می زنن یک جفت کفش سایز ۴۵ میاد درخانت
وقتی تو رویاهات تصورشو نمی کنی با هلیکوپتر یا بوئینگ ۵۹۷ می ری مسافرت
با هلیشات دیدی تو رو زدن
زمین گرده برای همه هست فرقی نمی کنه من تو او
تنها کسی که رهبر این همه حرف و سخنه خداست
اینو موقعی خواهی فهمید که اتفاقات بد در تکرارو تکرار تکرار برایت خواهد افتاد
آینه عبرت
بعضی آدما فراتر از زمانشونن
متفاوت از آدمای دیگه
ضریب هوشی قوی دارند
مثل بچه های پیش فعال
یکی قدرت بدنی قوی داره مثل یک کارگر افغانی
باید بهش کلنگ بدی بگی زمین سوراخ کن
اون کار خودشو انجام می ده به هیچی فکر نمیکه چون از زوربازوش استفاده میکنه
یکی از فکر وعقلش استفاده می کنه سیاست داره
یک بمب می زاره کوهو جاده می کنه
آدمای که سیاست دارند متفاوتند
با آدمای معمولی فرق دارند
اگه ادمای معمولی ده پله می رند بالا تو زندگی شون موفقند
َشاید آنها با نخ بادکنک بدون پله برن بالا
فریدون فرخزاد فراتر از زمان خودش بود
محمدعلی کلی رو دست نداشت هیچ موقع با وجود بدن و بازوی قوی ازشون استفاده نمی کرد حریفشو خسته می کرد یا جا خالی می داد
یا سردار سلیمانی چرا محبوب مردم بود
کسی که سیاست داره
راننده تانک نمی شه یا خلبان
نمی ره انتهاری ببنده یا با دوشیکا خط مقدم
نارنجک به کمر زیر تانک نمی ره ،تانکو می کشونه سمت نارنجک
بعضی از چرخ ها با آچار باز نمی شن باید با آتیش باز کنی
آب مویز کشمش مشکل داره خودشو بخور ، نیازی نیست دو تا لباس اضافه بپوشی
سیاست یعنی تفکر تامل
البته هیچ موقع مدرک و تحصیل با هوش ذکاوت اشتباه نکنید
یک خلبان یا یک دکتر می تونه حماقت ترین آدم روی زمین باَشه
این ضرب المثل یعنی چی دستی که نمی شه برید باید بوسید
سگ و گربه
می گم که : من و تو مثل همیم
با وفا و دوست داشتنی
اما ناراحتم که
گاهی گم می شیم
گاهی نجس
گاهی مثل سگ واق می زنیم و پاچه می گیریم
گاهی نمک نشناس
میگم آدما از ما بهترن ها ....کاش سگ و گربه نبودیم
بجاش آدم بودیم
راستی چرا من از تو بدم میاد
چون گاهی مثل سگ هار می شی
سگ تو روحت
رونوشت:صاحبت
خالقی عرفان
سری پنهان ، شعر نو ، خالقی اسفاد
یکشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ۰۷:۳۷ ب.ظ
ساز آواز گلستان و انارستانها
کرم در قلب اناری می زیست
تاک بر قامت گردوی بلند می رقصید
طوقی زرد در تاک نوک بر دانه ی انگور می زد
سرو در قامت رعنایی خود گستاخ بود
لانه ی مور در ریشه ی سرو پنهان بود
بید مجنون در خود می لرزید
شاخه هایش نگران می لغزید
دارکوبی بر قلب درخت می کوبید
خانه اش چوبی بود
و کلاغ هایی که بر بام درختان کاج
هر روز بر زمین و بشریت نگرند
و چنین بود قانون طبیعت در ....
سری پنهان
خالقی اسفاد
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
داس بی دسته ما
روزها و سالهایی
علف هرزه ان باغچه را می چیند
پدری پیر کمری تا خورده دستهایش چه زمخت
داس بی دسته ما گنج گرانی ایست
که به دست پدری پیر به زمین می کوبد
هرزه را می جوید , می شوید
باغچه را اباد است .
و درختانی که در ان سر به فلک اراسته
پدری پیر اما ...
عمر را باقی نیست
گوشه ای بنشسته
مالکانی هر سو چشم شوریده ای بنگارند
و در ان باغچه ابادی به جدال پردازند
پدر !!؟
فرزندان پسرانم
من اگر می دانستم که ز ان موهبت و عشق جدال بر می خواست
هیچ بر هرزه ی ان باغچه ی ابادی داس بی دسته خود را , نمی کوبیدم
هرزه را اتش سرخی ایست که در هر مزرع
تخم ان افشاند
باغ را فتنه ای از مور و ملخ انگیزد
من نمی دانستم فتنه از عشق به پاست
داس بی دسته ما .....
شاعر:خالقی (عرفان) پنجشنبه ۲۱ شهریور ۹۸
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
این شعر مفهوم عجیبی داره
ما آدما کجا رو می خوام بگیریم خدا می داند .
عشق نفرت چشم زخم غم شادی تنهایی فقر بردگی افسردگی
چه روزایی که میاد و می ره قدر همدیگر بدونید و از زندگی لذت ببرید
حسرت خوردن یک نوشیدنی ولخرجی نیست
درست مصرف کردن یعنی سلامتی
یک متر جا آرامگاه ابدی رو از یاد نبر اونجا هیچی زرق و برقی رو نمی تونی خرج کنی
اینجا خرج کن همین الان
نوشتن یک وصیت واجبه شاید تجدید شدی ؟؟؟
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
یکشنبه, ۹ خرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۳۹ ب.ظ
سرو خمره ای و تاریخی اسفاد
هویت یک منطقه به ظرفیت های انسانی و طبیعی آن محل است . والحمدلله روستای اسفاد از این دو نعمت سرشار است. جا دارد از همسایگان این درخت کهنسال تقدیر و تشکر نماییم که سالها در حفظ و نگهداری آن کوشش فراوانی نموده اند و اگر در محیط متروک و عمومی بود شاید تاکنون اثری از او باقی نمی ماند. اما هفته گذشته فرصت شد دوباره شکوه و عظمت این پدیده را از نزدیک مشاهده نمودم. لذا نکته ای را یاد آوری می نمایم که امیدوارم مفید باشد.
وآن اینکه در
این درخت شاهدی زنده از دوران گذشته اسفاد است.
زنده از آن جهت که هنوز مختصر شاخ و برگی سبز بر قامت کهن و تنومند آن باقی است.
او سرگذشت نیاکان ماست. فراز و فرودهای اسفاد را دیده. خشکسالی ها و ترسالی ها، قحطی ها و فراوانی ها، سیل، زلزله، صاعقه و... را تجربه کرده و از همه جان سالم به در برده ولی در مقابل نامهربانی های انسانها مقاومت نخواهد کرد.
سرو نماد زندگی و جاودانگی است.
و این سرو نماد "اسفاد" است، آن را پاس بداریم.
احمد محمدی
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
فرسوده دل و جانم
آشفته ای در خوابم
رهسپار اندر شب
خوابی شده آزارم
در شبی تار و سیاه
قایقی می سازم
دور از همهمه خوابستان
آسمان است آرام
وستاره هایی که می درخشند در یک قاب سیاه
مثل زیبایی ماه
همه جا تاریک است
نوری از زمزمه عشق چراغانی است
نقطه نقطه نور در جشن چراغستان
مثل یک نقاشی مثل یک رویا
می درخشیدند در هلهله ساحل شب
می روم بالاتر
در شبستان سحر پی ان نور امید
که چراغ دل تنها شده ی زخم مرا مرحم بود
روشن و مهتابی
لحظه ای بود ...
یادم آمد که چرا آسمان آبی نیست
در دل تاریکی
هیچ در جو نبود
حتی اکسیژن و اب
گیج در مبهم راه
غرق در ان دل دریای سیاه
نیمه شب تا به سحر نا امید خسته ی راه
شدم آن سالک بیخوابه ی راه
عجبا غافل از آن خورشید بالای سرم
لحظه ای می دیدم
آسمان آبی بود
شاعر :خالقی (عرفان) ۶مهر ۹۸
برای پی بردم به اسرار خداوند راههای زیادی هست که درکی دشوار نیست
یکی از راههای عرفان و خداشناسی درک زیبایی ستارگان می باشد که آسمانی را در دل تاریکی زیور انداخته گویا نقاشی چیره دست به زیبایی و قشنگی ستارگان پرداخته اگر توانستید فلسفه ای از تنها یک ستاره را درک باشید و به روشنایی و سفر و مسافت ان اندکی بیاندیشید تنها به گوشه ای ناچیز از قدرت الهی و عظمت پروردگار پی برده اید. انسان را در این علم چه جهلی باشد که قدرت الهی را در شب و روز و زیبایی ستارگان انکار کند . مگر از نفرین شده ها باشد که آتش دوزخ جایگاه اوست .
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
هر سحر بانگ دلم می زنه زنگ
می درخشد دل این آینه ننگ
هر شب آن اختر شب تاب دلم
مرحمی است تا که بشیند غم و رنج
می درخشد پس این پرده غمناک و سیه
روزگاری نیرنگ
از غبار مه آلوده به رنج
به ستوه آمده ام از شب تنگ
شاخه های گل یاس
سر به بالین سحر
از ملال تب و درد و غم خود
زرد از رخ به تمنا شده سنگ
خانه های شهرم
خالی از نبض زمان
دگر از هیچ خبر نیست
قاصدک نیست در این کلبه ی غم
روزها هر روزش تکراری
روزگار است در این زخم دلم
شده است حیله و نیرنگ و دورنگ
جمعه ۳ اسفند ۹۷
خالقی عرفان
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
شخصیت هر آدمو
نسبت به برخورد با حیوانات
می شه فهمید
کینه از اشک چنین می پرسد
نیست بین غم و شادی ز میان دل تو
تو برای غم خود گریانی
یا از این حادثه شوق چنین لبریزی
من از آن آمده ام که میان غم و شوق دل تو فتنه کنم
اشک در ذائقه ای می گوید
در میان دل من کینه ی تو نیست عذاب
اشک در من شده است مرهم من
که تو را با چند اشک
از دلم می شویم
من فرو می ریزم
بر تمام دردها ،نیرنگها
حتی تو
بنشین و بنگر
تا غبار هر درد
بزدایم و بشورم با اشک
اشک را هدیه کنیم
اشک را هدیه کنیم
شاعر ::::؛خالقی (عرفان) اسفند ۹۷
به امید روزی که هر انسان با هر نیت و دلی که داره قلبامون رو با عشق ،پاکی یکرنگی به همدیگه هدیه کنیم .
مثل این شعر تمام کینه ها دردها و نیرنگها را با قطره اشکی بر دل بشوریم و دور بریزیم
نیکوست هر انسان طبق آیین کتاب مقدسش که آن را باور دارد و دوست می دارد و می پرستد گذشته و آینده خود را بنگرد و بیاراید
حتی آنگه که دیر شده است خداوند رئوف و مهربان است و توبه پذیر هیچ گاه دیر نیست
بزرگ و عاقل کسی است که در هر اتفاق بد بتونه خودشو کنترل کنه و صبور باشد توجیه رو بزاریم کنار اگه بخوام یک موضوع کوچیک رو توجیح کنیم بزرگ میشه و اونوقت قادر به کنترلش نیستیم و دیگه موضوع کوچیک نیست بلکه یک فاجعه است
لبخند بهترین هدیه است در برابر اتفاقات بد
و بزرگترین اتفاقات هدیه ایست از جانب پروردگار
منتظر هر حادثه یا ( هدیه ) در زندگی مون باشیم و با لبخند بپذیریم
اشک شوقی رو به هم هدیه کنیم وبزداییم و بشوریم آن دلی را که به درد و غم خود آغشته است
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
در سکوت خود
شاخه ی گلی
دامن کویر
دشت بی صدا
زیر بوته سنگ
لاغر و نحیف
زار می زند
باد می وزد
لحظه ها زلال
دشت بود و دشت
سنگ بود و سنگ
ا و زیر لب دل شکسته بود
خالقی عرفان
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
تلنگر
چه دنیای خوب و قشنگی
فصلها می چرخند
فصل زیبای بهار , فصل پاییز قشنگ ,
کبککان می خوانند
و نسیم از هر سو بوی ریحان و شقایق رو به هم آمیخته
صبح زیبایی از نور شفق می تابد
و غروبی دیگر , شب به زیبایی و تاریکی خود خاموش است
چه قشنگ است اینجا , همه رنگ است دنیا
همه جا ازادی , همه جا جشن و سرور
ابرها سایه ای از اتش خورشید قشنگ , بر زمین می پوشند
اسمان ابی بود
, نور مهتابی از قرص ماه بود تابان
و درختانی از هر نوع میوه , ارام خوابیده
که تو باشی و من
زندگی هم زیباست
اگر از قافله عمر خبری نیست .
شاید !!!!شاید!!!!!شاید!!!!! ان سوتر در جهانی دیگر
زندگی هست زیبا ? که در این کوته عمر , به تلنگری ز هم پاشیدن و دگر هیچ که هیچ ……………________________
کاش یک لحظه در این جشن و سرور
من می دانستم ?
زندگی زیبا بود
زندگی یعنی چه ؟
شنبه ۵ مرداد ۹۸
خالقی عرفان
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
موفقیت پول ماشین ویلا میلا نیست
موفقیت یعنی گذشته رو آبکشی بنداز رو بند
آینده هم از آن هیچ کسی نیست تو که از یه دقیقه دیگه خبر نداری مردی زنده ای یا تو کدوم گورستان خوابیده ای
حال بهترین لحظه است ، از حال لذت بردن یعنی موفقیت
اونچه بهترینه برات اونچه حال دلتو خوب می کنه
می خوای با بچه ات برقصی برقص هفتاد سالته می خوای تاب بخوری بخور می خوای هم سفره ای یک بی خانمان باشی باش سنت زیاده ولی می خوای رو ریل پله برقی سوار بشی به یاد کودکی هات انجام بده
حرف مردم زیاد توجه نکن
موفقیت یعنی درلحظه زندگی کردن اونچه بهت انرژی می ده
تو می تونی یکانگشتر بدل بندازی یا یک انگشتر فیروزه نیشابور اصل جفتش مشخص نمی شه ولی کدوم بهت انرژی میده ،مهمه ؟! بله داداش تو لحظه های زندگی ات موفقی
خدایا شکرت
خدایا شکرت
از اینکه بندگانت را به طریقی آفریدی تا وسیله باشند
برای راهنمای ،برای درس عبرت ،برای پیشرفت
برای محبت برای عشق و عاطفه
برای تفکر، شکرگزاری
برای مانع بودن و ترقی
برای اخلاق وانسآنیت برای ترحم
خدایا آنچه خودت صلاح آن دانی همان کن
بنده خوب بهت انرژی می ده درس می ده و بنده ی بد هم بهت
درس خود نگری خودشناسی پیشرفت ،فاصله تعامل و آدم شناسی می آموزد
خدایا شکرت آدما وسیله اند برای پیشرفت و ترقی
چه خوب و چه بد
گرنگه دارمن آن است که من می دانم ؟؟؟
خدا همیشه باهاته
صبح تون پرنشاط
چقدرخوب می شه با کلمات وکائنات انسانهارو مثل زد
یا یک شعر همیشه با کلمات بازی می کنه تا خودشو بهترجلوه بده
اگه گاهی رفیقت دوستت یک حرفی بهت زد بر خورد بهت سریع جو گیرنشو برگرد به گذشته ، ببین چی داری ازش ، چیکارا کرده برات ،الو کجایی بدردت خورده یا نه یا مثل ایرانسل که وقتی شارژ نداری می گه مشترگ گرامی
گاهی وقت ها ادم شل می زنه پیچ ومهره هاش سرجاش نیست . موتورش اب روغن قاطی کرده زیادجدی نگیر
گذشته روبه یادبیار روزای بدتو روزایی که زنگ می زدی سریع میومد دنبالت روزایی که حالت خراب بود.
هرموقع تونستی ۹۹ تا ازخوبی های دوستت رو جبران کنی دنبال یه دونه حرف منفی ش بآش ، اگر هم یدنده بودی دنبال یه دونه بودی بهش بدهکاری، خوبی هاشو پرکن
انگیزشی ، اموزنده ، تشویق ،تحریک
یه شعر کوتاه
برای یک شاعر
در جواب یک قاضی کافیه چکیده و مفید
نیازی به صحبت اضافه نیست
یک شعر زمین فوتبال نیست که وقت اضافه داشته باشه دوست داره سریع و خشن ، دوست داره با مهر و وفا سریع بیان بشه فرصتش کمه ، او میتونه یک کوه رو با خاک یکسان کنه یا می تونه بهش دانایی بده
اون می تونه زمین رو خشک کنه یا بهار را به ارمغان بیاره
یک شعرمیتونه ادمو مثل خاک الک کنه
یه شعر برای یک شاعر پر از رمز و رازه
دوستای شاعرمون ارزش خودتون رو بدونین
من جاهایی بودمو دیدم که یه شعر
سالن ده هزار نفره رو به وجد اورده
می گه که وقتی که شعر اغاز شد
سکوت پایان شد .
ّبفرست براش
می گه که
یارو با خودش مشکل داره
فیلم می زاره عکس می زاره
ما خدارو داریم خوشبختانه خوبیم . خدارو شکر که امروز هم با خوبی و خوشی گذشت ، عکس رستوران ،ماشین ووو، فکرمی کنه مردم بیکارن نشسته اند فقط اینو نگاه می کنن .
بابا بشین یه جعبه شیرینی بخر با خودت اشتی کن ، تو چته با خودت مشکل داری مردم بیکارن بشینن تو رو نگاه کن
صدای قار و قار کلاغی نظرم را به سویش جلب کرد
درخت آلوچه ، لانه ی کلاغ را در شاخهای پر بار و برش پنهان کرده بود
کلاغ با رعب و وحشت به این طرف و ان طرف می پرید
صدای قار و قار کلاغ ، کلاغهای دیگر را هم به آنجا کشاند
از درخت بالا رفتم لانه ای در لابلای شاخهای انبوهی از خار وخاشاک و گل تعبیه شده بود تعداد شش عدد تخم خال خالی رنگی و قشنگ خود نمایی می کرد خواستم تخمها را بردارم که یهو زیر پایم خالی شد و شاخه ای بزرگ شکست
اومدم پایین از یه طرف شاخه ی شکسته و طرف دیگر حس وحال کلاغهای نگران مرا آزرده خاطر داشت . شاخه ی شکسته را برداشتم و خود را با خوردن چند گورجه سبز مشغول کردم و کم کم از لانه دور شدم صدای کلاغ ها آرام گرفت
ولی هنوز وجدانم ناراحت بود
وقتی با خود اندیشه کردم دیدم ادمها طبیعت را خراب می کنند و همین طور زندگی را ، زندگی کلاغی که به انتظار جوجه هایش شب را به صبح روی تخم هایش می خوابد تا از آنها مواظبت کند آن روز حال خوبی نداشتم فردای آن روز جهت اطمینان خاطر غیر مستقیم نگاهی به لانه کردم و بسیار خوشحال شدم چرا که مادرش بر روی تخمهایش ارام خوابیده بود
کاش می فهمیدیم حس سارها و سوسک ها توی تورها و تارها چگونه است
کاش می فهمیدم حس قورباغه ها در نگاه مارها چگونه است
کاش می فهمیدیم حس برگهای سبز در خزان و بهترین بهارها چگونه است
کاش می فهمیدیم حس کلاغ ها در تخریب ما انسانها چگونه است
و کاش می فهمیدیم حس ما انسانها در این هم شکارها و ویرانها چگونه است
تدوین ؛:::محمد علی خالقی ۶ اردیبهشت ۹۸
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
به اندازه ای پس انداز کن
که عزیزترینت به خاطر مال دنیا ترکت نکنند
انچنان خرج کن . که دلی به بزرگی دریا ، سخاوت و بخشندگیت باشه
اموال دنیا مال دنیاست
درست استفاده کردن مهمترین رمز خوشبختی است
مادری به خاطر اموال دنیا توسط فرزندانش از خانه اش رانده شد
خانواده ای از برای مال دنیا سالهاست از غم هجران زجر می کشد
زنی از برای مال دنیا همسرش را ترک نمود .
اگر قرار باشد فرزندان یک خانواده از برای مال دنیا ترکت کنند
بهتر همان است که هیچ پدری ارثی به فرزندش نبخشد . و همه رو خرج خودش و فقرا نماید
خالقی عرفان.
چه دنیای خوب و قشنگی
فصلها می چرخند
فصل زیبای بهار , فصل پاییز قشنگ ,
کبکان می خوانند
و نسیم از هر سو بوی ریحان و شقایق رو به هم آمیخته
صبح زیبایی از نور شفق می تابد
و غروبی دیگر , شب به زیبایی و تاریکی خود خاموش است
چه قشنگ است اینجا , همه رنگ است دنیا
همه جا ازادی , همه جا جشن و سرور
ابرها سایه ای از اتش خورشید قشنگ , بر زمین می پوشند
اسمان ابی بود
, نور مهتابی از قرص ماه بود تابان
و درختانی از هر نوع میوه , ارام خوابیده
که تو باشی و من
زندگی هم زیباست
اگر از قافله عمر خبری نیست .
شاید !!!!شاید!!!!!شاید!!!!! ان سوتر در جهانی دیگر
زندگی هست زیبا ? که در این کوته عمر , به تلنگری ز هم پاشیدن و دگر هیچ که هیچ ……………________________
کاش یک لحظه در این جشن و سرور
من می دانستم ?
زندگی زیبا بود
زندگی یعنی چه ؟
خالقی عرفان 5 مرداد ۹۸
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
داس بی دسته ما
روزها و سالهایی
علف هرزه ان باغچه را می چیند
پدری پیر کمری تا خورده دستهایش چه زمخت
داس بی دسته ما گنج گرانی ایست
که به دست پدری پیر به زمین می کوبد
هرزه را می جوید , می شوید
باغچه را اباد است .
و درختانی که در ان سر به فلک اراسته
پدری پیر اما ...
عمر را باقی نیست
گوشه ای بنشسته
مالکانی هر سو چشم شوریده ای بنگارند
و در ان باغچه ابادی به جدال پردازند
پدر !!؟
فرزندان پسرانم
من اگر می دانستم که ز ان موهبت و عشق جدال بر می خواست
هیچ بر هرزه ی ان باغچه ی ابادی داس بی دسته خود را , نمی کوبیدم
هرزه را اتش سرخی ایست که در هر مزرع
تخم ان افشاند
باغ را فتنه ای از مور و ملخ انگیزد
من نمی دانستم فتنه از عشق به پاست
داس بی دسته ما .....
شاعر:خالقی (عرفان) پنجشنبه ۲۱ شهریور ۹۸
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
این شعر مفهوم عجیبی داره
ما آدما کجا رو می خوام بگیریم خدا می داند .
عشق نفرت چشم زخم غم شادی تنهایی فقر بردگی افسردگی
چه روزایی که میاد و می ره قدر همدیگر بدونید و از زندگی لذت ببرید
حسرت خوردن یک نوشیدنی ولخرجی نیست
درست مصرف کردن یعنی سلامتی
یک متر جا آرامگاه ابدی رو از یاد نبر اونجا هیچی زرق و برقی رو نمی تونی خرج کنی
اینجا خرج کن همین الان
نوشتن یک وصیت واجبه شاید تجدید شدی ؟؟؟
آب در شارستان جاری بود
کوه در سبزه ی دانایی بود
شار از لذت شوق می رقصید
حس موسیقی دل پیدا بود.
دل او دریا بود دل او دریا بود
بوته را شادی بود. نجم آوازی بود نجم آوازی بود
بلبلی بی دانش می نوشید
دختری زیبا رو پا بر آب می شوئید
گاه هر تنهایی شیدا بود
گاه هر تنهایی شیدا بود
قلعه ای بر یک اوج
نبض سعادت می داشت
آسمانش مهتاب
آ سمانش مهتاب
مادری بر یک بام فال ستاره می چید
مهر او جاری بود
دست او جادو بود
تا که آن شارستان جاری بود
لذت نور چراغ می تابید
قلعه بیداری بود
شاعر :خالقی ۲۹ مهر ۹۸
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
شاخه برگی به فراز
ابر در اوج لطافت مصداق کوه یخ
دانه ای روز و شب از جرعه ابی به هوای نفس است
زاد خاک بشر الموت بخاک
مرگ حق است به گمانم
نام مرغی به تنهایی شب در آواز
شاعری در به تکاپوی لغت درنگرش
نام عشقی به تنم خال زدم د ز ملالم
کودکی در خوابش می پرد از فکر و خیال
ماه از ذائقه ابر سیه در نگران
خالقی (عرفان
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
در گذر برق و باد
می گذرد لحظه ها
باد نسیم در وزید
عطر گل و مهر ماه
در تپش بغض باغ
خاک و گل و جرعه اب
حرف سخن در شکفت
ساقه و گل شور و تاب
به به تماشا نشین
سوسن و سنبل شکفت
دامن دشت سر گرفت
روح بهاران دمید
عشق همین است ز ره
در گذر چرخ ماه
گه خزان است به ره
گه چو بوران نگاه
خالقی (عرفان ) سه شنبه ۱۳ آذر ۹۷
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
فرسوده دل و جانم
آشفته ای در خوابم
رهسپار اندر شب
خوابی شده آزارم
در شبی تار و سیاه
قایقی می سازم
دور از همهمه خوابستان
آسمان است آرام
وستاره هایی که می درخشند در یک قاب سیاه
مثل زیبایی ماه
همه جا تاریک است
نوری از زمزمه عشق چراغانی است
نقطه نقطه نور در جشن چراغستان
مثل یک نقاشی مثل یک رویا
می درخشیدند در هلهله ساحل شب
می روم بالاتر
در شبستان سحر پی ان نور امید
که چراغ دل تنها شده ی زخم مرا مرحم بود
روشن و مهتابی
لحظه ای بود ...
یادم آمد که چرا آسمان آبی نیست
در دل تاریکی
هیچ در جو نبود
حتی اکسیژن و اب
گیج در مبهم راه
غرق در ان دل دریای سیاه
نیمه شب تا به سحر نا امید خسته ی راه
شدم آن سالک بیخوابه ی راه
عجبا غافل از آن خورشید بالای سرم
لحظه ای می دیدم
آسمان آبی بود
شاعر :خالقی (عرفان) ۶مهر ۹۸
برای پی بردم به اسرار خداوند راههای زیادی هست که درکی دشوار نیست
یکی از راههای عرفان و خداشناسی درک زیبایی ستارگان می باشد که آسمانی را در دل تاریکی زیور انداخته گویا نقاشی چیره دست به زیبایی و قشنگی ستارگان پرداخته اگر توانستید فلسفه ای از تنها یک ستاره را درک باشید و به روشنایی و سفر و مسافت ان اندکی بیاندیشید تنها به گوشه ای ناچیز از قدرت الهی و عظمت پروردگار پی برده اید. انسان را در این علم چه جهلی باشد که قدرت الهی را در شب و روز و زیبایی ستارگان انکار کند . مگر از نفرین شده ها باشد که آتش دوزخ جایگاه اوست .
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
دفترم باز امشب
باز شد حرف و سخن از دل من
همه شب هم امشب
که همه غرق به خواب نازند
باز من می مانم
تک و تنها بیدار
خواب من هم در شب
شده چون یک هشیار
من و شمعی روشن
که به تسکین غم و یار من است
همه شب کار من است
باز من می مانم تا سحر گه بیدار
ماه من هم چون من
می درخشد چون یار
من و ماه و غم شبهای دگر
همه شب هم امشب
می نشینیم بیدار
همه شب کار من است
تا سحر شد بیدار
من و شب :::: خالقی عرفان
15 دی ماه 97 4:18
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
لحظه لحظه زندگی
خوش باشدت به کام
گاه می خروشد ز سنگ
گه می تراودش ز آب
گر چه شیشه گر چه سنگ
گل شکوفه ارغوان
خیر و شر ببین به دوش
خالقی عرفان
دوش : حمل کردن بار به پشت
تجربه نشانگر اعمال بد بازتابش بدیست و همین طور خوبی جوابش خوبیه
کشاکش همیشگی نیکی و بدی با اعمال انسان حاکمیت دارد
سرانجام رستگاری و بدسگاری بازتابش با هر عمل خیر و شر به دوش انسان باز می گردد
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
عکسم را در زلال اب می بینم
زمان می گذرد
خانه ام را با خاک خواهم ساخت
جسدم را با اب و خاک دفن خواهند کرد
خالقی (عرفان )
۱۲ اسفند ۹۷ یکشنبه
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
این روزها گاهی
حس غریبی در درونم سخت می گنجد
حس می کنم تنهام
حس می کنم هر شب خودم را با خود اویزم
چنگ می زنم بر صورت ایینه و دیوار
دیدارهای مملو از دل سنگ
دیدارها دیوار می سازند
هر شب که می خوابم
در لابلای هاله ای ابری
در اسمانی صاف
در اسمانی پاک
در رختخوابی نرم
پرواز را من ارزو دارم
ایا در این غربت
ایا در این وحشت
ایا در این دیوار
ایا در این دیدار هفت تا سنگ
ایا که این پرواز را ممنوع می بایست
خالقی عرفان
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
یکشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ۰۷:۳۷ ب.ظ
محمدعلی خالقی
۰ نظر
ساز آواز گلستان و انارستانها
کرم در قلب اناری می زیست
تاک بر قامت گردوی بلند می رقصید
طوقی زرد در تاک نوک بر دانه ی انگور می زد
سرو در قامت رعنایی خود گستاخ بود
لانه ی مور در ریشه ی سرو پنهان بود
بید مجنون در خود می لرزید
شاخه هایش نگران می لغزید
دارکوبی بر قلب درخت می کوبید
خانه اش چوبی بود
و کلاغ هایی که بر بام درختان کاج
هر روز بر زمین و بشریت نگرند
و چنین بود قانون طبیعت در ....
سری پنهان
خالقی اسفاد
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
چقدر برای فردایی روشن در انتظار بودیم چقدر آرزوی رویاهای آینده را بر دلمان حک کرده بودیم
آری آری امروز همان فردایی ایست که دیروز منتظرش بودیم
اگر می دانستم که این جغد شومی هر روز بر دیوار فردایمان رخنه خواهد کرد
از همان کودکی او را از روی دیوار خانه کاه گلی پرواز نمی دادم و می گذاشتم از همان کودکی آرزوهایم را آواز می خواند
آری امروز همان فردایی است
ان فردایی که پلیدی بیش نیست .
از غرش ابرها
از ماه خاموش و از خورشیدی که هر روز در خودش می سوزد
دلم هوای همان کودکی ایست
همان ده کده شیرین روستایی
دلم هوای وطن است همان وطنی که اشکهایم را مرحم بود
کاش هیچ وقت فردا نمی شد و در رویای کودکانه و عاشقانه خودم در تکرار بودم
دلم هوای وطن است. دلم هوای وطن است
دلم می سوزد از باغی که می سوزد
خالقی
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
دانشتهایتان را با خود به گور ببرید
چرا که امنترین زیر خاکی دانش خواهد بود
بخل ، حسود ، کینه
خالقی (عرفان)
وقتی بعضی از ادما رو نمی شه هیچ جوری تو دلت راه بدی
همون هایی هستند که بخل کینه در ذات و ریشه شون رخنه کرده
انها حتی حرفه و مهارت خود را و انچه را در تفکر دارند با خود به گور می برند .
این طور شد که فهمیدم که زیر خاکی نمی تونه طلا و سکه باشه بلکه زیر خاکی دانش هم میشه داشت . بله
. زمان قدیم بخل و کینه رو می تونستیم تو چشمای طرف ببینیم .
ولی امروز نیازی به طرف نیست . حتی از توی پست هایی که میزاری می تونی تشخیص بدی کی برات لایک می زاره و کی خودشو پنهون می کنه ، فضای مجازی هم جالب شده
بهترین تبلیغ برای سیگار کشیدن
می تونه عکس یه عقاب بر روی سیگار باشه
یعنی مثل عقاب ، قوی ،ازاد می تونی سیگار بکشی
وینستون عقابی
یارو می گه سیگار چی می کشی
با شجاعت و غرور می گه وینستون عقابی
می گم کارخونه وینستون عقابی حتما این قدر مثل عقاب قوی شده که پولاش رو مثل عقاب برده بالای کوه ویلا ساخته
خالقی عرفان
خورشید را بنگر
ماه را بجوی
انگاه که انسان
در برابرش بی دریغ تعظیم می کند
خوابش از برای ماه
بیداری اش از برای خورشید
این اعتیاد الهی هرگز ترک نخواهد شد
ما افریده قدرتی هستیم
که غریضه ای به ان عمل می کنیم
بدون انکه دقیقه ای بدان اندیشه کنیم
این الهام از ان چه کسی است
بیداری خاموشی خداشناسی تامل
خالقی عرفان
شنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۸، ۰۱:۱۲ ق.ظ
محمدعلی خالقی
۰ نظر
دلم تنگ است برای دیدن یک لحظه ات در خواب
تو را ای سرزمین زاد و اجدادی بهار زندگی
ای وطن عشق پرستوهای عاشق
نازنین بی تو چگونه سر کنم اما هوای تو درون سینه ام خالی
تو را اباد می خواهم
نشستم در درون خانه ای تاریک دلم پر می کشد در باغ و بستان ها شکوفه ارغوان ان کلبه ای خاکی
تو را اباد می خواهم
قاصدک گر می روی ان سو دیار من
پیامی می رسانی این چنین می گفت فلانی
تو را اباد می خواهم
من و کوه امید ارزوهای خیالم
که هورا می کشم از هر نفس در دل امیدی هست
صدایی می رسد هست هست
تو را اباد می خواهم
شاعر خالقی اسفاد
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
وقتی تنها مکانی دنج و ارام برای خلوت کردن انتخاب کردم .
فهمیدم هیچ جای این دنیا مکانی دنج و ارام نیست .
چرا که صدای ویز ویز مگسی روحم را مخدوش می کرد
او از برای احیا حیات مادام بر روی فضولات حیوانی می پرید .
خالقی (عرفان)
انگاه که انسان از یک لجن زار و بوی تعفن ان نفرت دارد .
خداوند حیوانی را در ان افریده که لذت زندگی بدون ان برای حیوان مرگ است
تمساح
خالقی (عرفان )
راز بقا -عرفان و خداشناسی -حیات
خونه خونه
چهارشنبه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۴۲ ب.ظ
محمدعلی خالقی
۱ نظر
خونه اون خونه ی غمگین
که هزار هزار تا خاطره داره
خونه اون خونه ی ویرون
همشون خاطره یادم می یاره
یادمه از اون قدیما
چه دلایی که به هم دوخته بودیم
توی برف و باد و بارون
دیوار محبت ساخته بودیم
خونه خونه
سفره ی نون
خونه اون پنجره ایون
خونه خونه
سفره ی نون
خونه اون پنجره ایون
موجی از کینه اومد همه رو ز هم گسست
پدر پیرمو کشت دلا رو ز هم شکست
حالا از اون خونه چی مونده بجا
حالا من موندم اون ویرونها
من غمگین من خسته من درد
می نویسم آخرین حرف روی برگ
کی میاد دست روی دست هم بزاریم
تا بسازیم خونه مون رو دوباره
کی میاد دست روی دست هم بزاریم
تا بسازیم خونه مون رو دوباره
خالقی اسفاد
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
فرسوده دل و جانم
آشفته ای در خوابم
رهسپار اندر شب
خوابی شده آزارم
در شبی تار و سیاه
قایقی می سازم
دور از همهمه خوابستان
آسمان است آرام
وستاره هایی که می درخشند در یک قاب سیاه
مثل زیبایی ماه
همه جا تاریک است
نوری از زمزمه عشق چراغانی است
نقطه نقطه نور در جشن چراغستان
مثل یک نقاشی مثل یک رویا
می درخشیدند در هلهله ساحل شب
می روم بالاتر
در شبستان سحر پی ان نور امید
که چراغ دل تنها شده ی زخم مرا مرحم بود
روشن و مهتابی
لحظه ای بود ...
یادم آمد که چرا آسمان آبی نیست
در دل تاریکی
هیچ در جو نبود
حتی اکسیژن و اب
گیج در مبهم راه
غرق در ان دل دریای سیاه
نیمه شب تا به سحر نا امید خسته ی راه
شدم آن سالک بیخوابه ی راه
عجبا غافل از آن خورشید بالای سرم
لحظه ای می دیدم
آسمان آبی بود
شاعر :خالقی (عرفان)
برای پی بردم به اسرار خداوند راههای زیادی هست که درکی دشوار نیست
یکی از راههای عرفان و خداشناسی درک زیبایی ستارگان می باشد که آسمانی را در دل تاریکی زیور انداخته گویا نقاشی چیره دست به زیبایی و قشنگی ستارگان پرداخته اگر توانستید فلسفه ای از تنها یک ستاره را درک باشید و به روشنایی و سفر و مسافت ان اندکی بیاندیشید تنها به گوشه ای ناچیز از قدرت الهی و عظمت پروردگار پی برده اید. انسان را در این علم چه جهلی باشد که قدرت الهی را در شب و روز و زیبایی ستارگان انکار کند . مگر از نفرین شده ها باشد که آتش دوزخ جایگاه اوست .
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
نگران می پائید
خیره به ره
دور و برش را
پر می زد هرسو
تند و مهیب
بال و پرش را
گرد چاهی در ان بیشه ی خسته دیدم
کوته و پیر
من ناگه چه خبر خفته در ان کفتر چاهی
زان حوالی دیدم
زیر یک بوته ی خشکیده ی خاری نشسته است
چو ماری به کمین
شاعر ::خالقی (عرفان)
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
برو ای قاصدک
حال مرا دیگر نمی پرسی
کجای قصه ات گیرم
که بر این زخم سنگین ترک خورده
دگر حالی نمی پرسی
برو ای قاصدک با هر سوار سرخوشت از باد
تو را رقصان تورا شادان
چنین خوش باد
اگر مغموم می بارم
اگر لبریز گریانم
اگر فردای فرداها
تو را بادی وزید
بر روح بی جانم
سلامی را رسان
بر تک چراغ روشن و شیدا
بگو من عاشقم تنها
بگو مادر .....
تو را من دوست می دارم
شاعر خالقی (عرفان)
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
جامه ی سبزه و گل
رقص پروانه و شور و احساس
نغمه ی مرغ سحر
و شکوفایی گل بر ساقه
مژده ای دل که بهاران امد
باز کن پنجره را
به تماشا بنگر
موسم چهچه بلبل
به گلستان امد
مژده ای دل که بهاران امد
زندگی را به تماشا بنگر
که خدایی ایست همین نزدیکی
روی یک فصل بهار
به شکوفایی احساس گل و جرعه اب
درتراود پس فصلی بوران
نفس لاله سرخ در گلدان
موسم عطر بهاران آمد
مژده ای دل که بهاران آمد
شاعر:::محمد علی خالقی
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
بهار را خوش است
شکوفه ارغوان را خوش است تو را
به یاد یار در ان شکوه سرخوشت
دل دیار دردمند
که کودکی گره به پای رنج خود
ز رنگ رخ پریده شور کودکان کار را
نشسته پیر مادری ز بهر لقمه نان خود
ز ان سکوت دختران لال و لب
دل شکسته را چگونه وا شود
به من بگو ...
شکوفه ، ارغوان
در این جهان دردمند
چگونه خوش کنم
بهار را خوش است
شکوفه ارغوان را خوش است تو را
خالقی (عرفان)
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
برگ برگ لبریز بودم از خزان
کاش من پائیز بودم
ساکت آرام بر کنج دلم لبریز بودم
کاش در اندوه دردم در ملالم می نشستم منتظر
در نسیم ظلمت باد سیه دل چشم به راه
برگ های آرزویم در شرار آفتاب گرم و سوزان زرد می شد
قلب من در درد خود هر روز در خود سرد می شد
کاش من پائیز بودم
کاش من لبریز بودم از ملال
کاش این طوفان وحشی می شکست بال و پرم یا جنگ می زد بر حیات آرزوهای خیالم
کاش من پائیز بودم
برگهایم رنگی و زرد و خزان آمیز بودم
کاش من پائیز بودم
کاش من پائیز بودم
شاعر:::خالقی (عرفان )
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
دختر دختری دختر
گل نیلوفری دختر
اون خال بر ابرویت
دل رو می بری دختر
دل رو می بری دختر
دختر دختری دختر
گل نیلوفری دختر
با رقص تو زیبایت
گل ریزم پیش پایت
گل ریزم پیش پایت
از روی تو گل شرمنده می شه
ببوسم روی ماهت سیر نمی شم
سر رات گل بچینم دسته دسته
تو رو شادون ببینم پیر نمی شم
دختر دختری دختر
گل نیلوفری دختر
با روی تو گل ماهت
گل پاشم رو موهایت
گل پاشم رو موهایت
شعر :خالقی