باز هم مرغ سحر…
بر سر منبرِ گل
دم به دم میخواند؛ شعر جان پرور گل
باز از مسجد شهر؛ صوت قرآن آید
ملودی : حمید بهبود
با نسیم سحری؛ عطرِ ایمان آید
کودکانِ خوش سخن
شب فراری شده باز…
دیده را باز کنید؛ شده هنگام نماز
باز خورشید قشنگ؛ آمد از راهِ دراز
باز در دشت و دمن؛ چشم نرگس شده باز
شعر : احد ده بزرگی
خیز از بستر خواب…
کودکِ زیبا رو
وقت بیداری شد!
خیز و تکبیر بگو!
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
حسین زاهد باز هم مرغ سحر
دوران ابتدایی تو مسجد زیر مخابرات در مراسم گروه سرودی که توسط معلم بزرگوار خانم جوانی برگزار شد .هجوم جمعیتی موج می زد
سر کلاس بودیم که خانم جوانی تعدادی از بچه ها را برای گروه انتخاب کرد
گفت که کدوم یک از شما عزیزان موقع خوندن سرود
قسمت گل بریزین سر راه حسن ، می تونین گل بریزین
خانم اجازه من ، سریع هم گفتم که کسی جا مو نگیره
وقتی با بچه ها برای اجرای سرود تمرین می کردیم ، موقع گل بریزین سر راه حسن من تصوری عجیب داشتم تو ذهنم ، یعنی چی می شه وقتی من گلها رو بریزم رو تماشاگران ، تصورش یه حس عجیبی داشت
روز موعود فرا رسید
با بچه ها شروع کردیم به خوندن ، هنوز گلها رو نیاورده بودن ،گفتم چی شد این گلهایی که می خواستم بریزم ،
دیدم خانم جوانی بزرگوار یک پلاستیک آبنبات دادن بهم
گفتن بگیر بریز
من یهویی جا خوردم ، توقع آبنبات نداشتم ، بچه ها شروع کردن به خوندن
و موقع گل بریزین سر راه حسن من با پلاستیکی از آبنبات شروع کردم به ریختن رو سر تماشاگران ولی با صورت سرخین و ذوقی کورین
اینا از گل می گفتن و من آبنبات می پاشیدم
وعده خیلی چیز مهمیه در زندگی خانواده ،علم ، تحصیل ، فرزند
اگه نتونستیم به وعده هایمان عمل کنیم لااقل معذرت خواهی کنیم این ربطی به موضوع متن نداره ، کلی بنگریم
قدیم خیلی خوش بودیم با اینکه من هنوز داشتم به گل فکر می کردم
موج جمعیتی را می دیدم که برای باران آبنبات چقدر خوشحال بودن
و ساده و چقدرکیف می کردیم
اما الان با امکانات روز دنیا ، تکنولوژی ، خانه ، ماشین ، میوه ، بهترین غذا ها حالمون خوش نیست
انهایی که آگاهی بیشتری دارن رنج بیشتری می کشن
یک پسر و یک دختر بودند که عاشقانه یک دیگر را دوست داشتند و عشقشون بینظیر بود و قصد ازدواج داشتند.تا اینکه مشکلی برای خانواده دختره ایجاد شد (ظاهرا پدر دختر نظامی بوده و باید به شهر دیگر ماموریت میرفته) و تصمیم گرفتند از اون شهر برن با قطار و دختره هم مجبور شده بود تا اون پسرو ترک کنه.تا اینکه روز رفتنشون فرا رسید و اون پسر هم به زیارت عشقش امده بود و نامه ای با خود به همراه داشت که تحویل دختره بده.وقت رفتن شد و پسر نامه رو به دختر داد و وقتی دخترک خواست بازش کنه پسر نذاشت و گفت ( بازش نکن تا وقتی که خودت میفهمی ) و قطار بوقی زد و به راه افتاد پس از چند ثانیه قطار ترمزی کرد و ایستاد و همه مونده بودن چی شده و چه اتفاقی افتاده تا اینکه همه پیاده شدن و دیدند که پسری خودشو جلوی قطار انداخته و خود کشی کرده به خاطر دختره و دخترک فهمید که زمان باز کردن نامش رسیده.مدتی گذشت و دختر این نامه را به داریوش داد و این داستان رو برای داریوش تعریف کرد (گویا شعر این ترانه هم نه بصورت کامل که الان میبینید ولی دست و پا شکسته از اون نامه بوده و شاعر اولیش اون پسر بوده که بعد ها ایرج جنتی عطایی مرتبش میکتد و به یاد اون پسر چند بیت دیگر هم بهش اظافه میکه ، از اون قسمت : ای طلوع اولین دوست تا آخرش.) و داریوش هم این ترانه رو برای ان دو جوان خوند.و اگه دقت کرده باشید اخر ترانه یاور همیشه مومن صدای بوق قطار میاد.
یاور همیشه مومن
ای به داد من رسیده تو روزهای خودشکستن
ای چراغ مهربونی تو شبهای وحشت من
ای تبلور حقیقت توی لحظه های تردید
تو شب و از من گرفتی تو من و دادی به خورشید
اگه باشی یا نباشی برای من تکیه گاهی
برای من که غریبم تو رفیقی جون پناهی
یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت
غم من مخور که دوری برای من شده عادت
ناجی عاطفه من شعرم از تو جون گرفته
رگ خشک بودن من از تن تو خون گرفته
اگه مدیون تو باشم اگه از تو باشه جونم
قدر اون لحظه ندانم که من و دادی نشونم
وقتی شب شب سفر بود توی کوچه های وحشت
وقتی ابر سایه کسی بود واسه بردنم به ظلمت
وقتی هر ثانیه شب تپش هراس من بود
وقتی زخم خنجر دوست بهترین لباس من بود
تو با دست مهربونی به تنم مرحم کشیدی
برام از روشنی گفتی پرده شب و دریدی
یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت
غم من مخور که دوری برای من شده عادت
ای طلوع اولین دوست ای رفیق آخرمن
به سلامت سفرت خوش ای یگانه یاور من
مقصدت هرجا که باشه هر جای دنیا که باشه
اون ور مرز شقایق پشت لحظه ها که باشی
خاطرت باشه که قلبت سپر بلای من بود.
تنها دست تو رفیق دست بی ریای من بود.......
می گم تا چربی غذا از بین نرفته سیگار رو روشن کنیم چطوره ؟؟؟
بعد کالری نیکوتین هم حال می ده ها
احساس می کنم شاهرگی که از پشت پاشنه ی پا به شاخه های هرمی و مویرگ های سر وصل می شه شدیدا به نیکوتین نیاز داره
تا گیرنده های عصبی برای آزاد سازی دوپامین اعمال کنند
و بتونیم این انرژی و نشاط رو به یاور همیشه مومن هدیه کنیم
نظر شما چیه
یا استعمال دخانیات مضر است
یا ترک آن باعث سلامتی می شود
نفهمیدم چی شد ؟؟؟؟
فکر کنم اشتباهی به ما فهموندن
مثل جهت نما در مریخ
کیا از شب چله ی سربازی عکس دارن
برام بفرستین
تو دومین برنده ی پویش عکس شب چله هایی
یک سفر تنب کوچیک و تنب بزرگ ابوموسی
جایزه شب چله ها
یارو اهل اینجا نبود
گفت که شهر شما تنها شهریه که نیازمند زیاد داره
صف بنزین بودم شیشه رو دادم پایین
یکی رد شد تا خواستم کمک کنم ماشین مدل بالا دید رفت سمتش
شیشه رو دادم بالا
بعدی اومد شیشه رو دادم پایین ، گفت سلام
گفتم ماشالله این قدر زیادین آدم می مونه چیکار کنه
گفت که نوبت رو رعایت نمی کنن
خنده ام گرفت ، گفتم بفرما گفت ممنون با عجله رفت بعدی
خودش هم نوبت رو رعایت نکرد
با هم شرط می بستیم
که عدد درب نوشابه هر کی بیشتر باشه
کیک و نوشابه رو باید حساب کنه
درب نوشابه ها عدد داشت
حتی اگه بهش نمی یوفتاد
بازم حساب می کرد
لحظه باز شدن چقدر می خندیدیم و شاد بودیم
بازی قشنگی بود
شاید از هفت سنگ هم بهتر
رفیق خوب مثل یه رنگین کمون قشنگ خاطراتش تو رو بالا می بره ، تو ابرها
و تموم لحظات و خاطره ها برات نشاط اوره
سیاهی یا سپیدی نه ، تمام رنگها را دوست خواهم داشت
اینجا اسفاد است ،
دیار نیاکان ما ،
سرزمین مردان پر تلاش ،
سرزمین آب و آینه ،
دیار زنان خستگی ناپذیر ،
و مهد پیله وران .
ما در اینجا ریشه داریم
در این خاک ،
که دستبندی از گل و سبزه با اوست ،
که سروَش به بلندای تاریخ است ،
در آب زلالش که می توان
آسمان را در آن جستجو کرد
ریشه داریم در تاریخش ،
در فرهنگ و هنرش ،
در چلپک و چگمالش ،
در زعفران و انگورش ،
در گندم زردگونش ،
در آب گوارایش ،
که کام رهگذران تشنه را سیراب می کند
ما اینجا ماندگاریم ،
ما از سپیده دم عمر اینجا بوده ایم ،
ما اینجا زبان باز کرده ایم ،
ما اینجا بزرگ شده ایم،
ما ریشه داریم در این خاک ،
چون سرو کهنسالش .
ما صدای ناله چرخ حلاجی
مادربزرگ را هنوز از یاد نبرده ایم
هنوز خنده های کودکانه همبازیهایمان
حین بازی هفت سنگ را از یاد نبردهایم
هنوز تاس و سره و میرآب مهربان
و خاطره جشن سره
در شب های تابستان را
از یاد نبرده ایم
هنوز آهنگ موزون مسافران
در کمرکش شاسکوه
در گوشهامان طنین انداز است:
"اگر ناتوانی بگو یا علی
اگر خسته جانی بگو یاعلی"
هنوزخاطره گندم زارهای کجار
در روزهای گرم تابستان
و نیمرو درست کردن نوجوان بی تجربه زیر نور مهتاب
و روانه شدن بارهای طلایی گندم
به سوی آبادی را از یاد نبرده ایم.
هنوز نور چراغها را
در سحرهای سرد پاییزی
و طلوع زیبای خورشید
در مزارع زعفران را
از یاد نبرده ایم
هنوز ساختن چکش های کوچک
با قالب انگشت سبابه مرد گدازگر
برای کودکان بازیگوش
را از یاد نبرده ایم .
ما فرزندان مردانی هستیم
که آهن گداخته را رام کردند
تا به خدمت مرد برزگر در آورند .
ما هنوز از یاد نبرده ایم
شب نشینی های طولانی ،
قصه های دنباله دار پدر بزرگ ،
بقچه های گل های ارغوانی ،
و رشته های سرخرنگ زعفران
در بشقاب های چینی گلدار را .
ای کاش جشن های زیبای عروسی ،
اسب زیبای شاه پری ،
و پوستین مویین و
صدای زنگوله های
دلقک سیاه چرده
دوباره زنده می شد
آری ، اهل اسفادیم
فرزند آبادی
اما افتخار می کنیم
به فرهنگ مردمانش
به ریش سفیدان و بزرگانش
به تاریخ کهنش
به سرو سربلندش
به کوچه باغ زیبایش
به آب گوارایش
و به آبشار نامدارش...
محمود عظیمی ۱۴۰۲/۱/۱۵
خوش به حال کسی که دل کسی رو شاد کنه
وای بحال کسی که دنبال غم و ناراحتی دیگرانه
دستشو بوسید و بلند شد
گریه اش گرفت
می گه که آدرسشو بنویس تا داشته باشم
خودم هر موقع خواستی میارمت
گفت که ....
دیگه فرصتی نخواهد بود
گمرک مشهد سید نامی بود با سن سال ۴۵ تقریبا
انفیه استعمال می کرد
هردفعه هم که استعمال داشت تقریبا به اندازه پشت ناخن شصت مصرف داشت
هر دفعه که می دیدمش با هم حسابی حال می کردیم
با مصرف انفیه چون اصل بود وقتی مصرف می کردیم چنان
عطسه (شنوسه ) می زدیم که مولکول کف پات تکون می خورد
مصرفش زیاد بود هر نیم ساعت یا یک ساعت یک پشت ناخن واقعا براش زیاد و افراطی بود
یه روزکه با هم انفیه انداختیم بهش گفت سید ، گفت جانم
گفتم سوراخ های بینی به مغز راه داره در این صورت تو داری مغزتو می بندی با انفیه ، زیاد ننداز ، خطرناکه
آبدیت نبود ویندوزش دیر بالا میومد
مثلا جانم را که می خواست بگه دو دور ، دورخودش می چرخید بعد می گفت
گفتم تو یک ماه دیگه می میری با خنده و جدی قاطی
گفت چرا گفتم حالا یه فالی برات گرفتم نمی دونم خوب در میاد یا بد
با این وضعی که من می بینم تو می میری ( فال حافظ باشه دقیق )
خنده ای کرد که هنوز صحنه آهسته ی خندش جلو چشمامه
بعد دو ماه یک پیام برام اومد که ....
انا الله و انا الیه راجعون
خدا بیامرزش روحش شاد
داستانهای واقعی عرفانی خالقی اسفاد
داستانها تون رو با ما به اشتراک بزارین
مثل یک رنگین کمون هفت رنگ؛ سرگذشت زندگیمون رنگ رنگ
ای صمیمی ای قدیمی هم قطار، در دل شب شبنم عشقی بکار!
شهر شب با مردم چشمک زنش؛ غصه هامو ریخته توی دامنش
ازدحام کوچه های بی کسی؛ پر شده از یک بغل دلواپسی
این منم دلواپس بود و نبود؛ از غم ای کاش ها چشمم کبود!
تا به کی از آرزوهامون جدا؟ با تو هستم با تو مستم ای خدا!
بقچه عشقم همیشه باز باز؛ جا نمازم تشنه راز و نیاز….
هم زبونی ها اگه شیرین تره؛ همدلی از هم زبونی بهتره
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
محمدرضا عیوضی رنگین کمون
اولین سؤال من، سؤال خیلیهاست. کجا هستید؟ بعد از آن دوره طلایی دهه ۷۰ و اوایل ۸۰ و آهنگهایی که توسط همنسلان ما زمزمه میشد؛ از «آی نسیم سحری» گرفته تا «یک آسمان» تا کارهایی که با آقایان خاوری و طاهری و بهادری همخوانی کردید و بعد تمام شد. رفتید و دیگر خبری از شما نیست!
سعی میکنم سؤالات را یکی یکی جلو ببریم. اهل کاشانم روزگارم بد نیست و به قول سهراب سپهری لقمه نانی داریم، ذره هوشی و سر سوزن ذوقی. همانطور که گفتید در دهه ۷۰ دوستانی بودند شاید انگشت شمار، اما فعال بودیم. خیلی به موسیقی بها میدادیم.
منظورم این نیست که الان بها نمیدهند الان هم همینطور است، اما از هر صدایی که میآید و میرود همه تعریف میکنند. من نمیدانم که به اصطلاح نقص اصلی کجاست؟ این برای من و هم نسلان من مایه تأسف است. مردم نسبت به ما لطف دارند و مدام میپرسند شما کجا هستید؟ چرا دیگر نمیخوانید؟ و من واقعاً برای آنها جوابی ندارم. میگویند آقای مهران مدیری هرشب در برنامهاش خواننده میآورد چرا از شما یادی نمیکند و چرا شما را نمیآورد؟
ما در زمانی میخواندیم که شرایط خیلی سخت بود. یعنی من مثلاً وقتی برنامه اجرا میکردم، حق نداشتم بایستم حتی با کت و شلوار. حتی اجازه پوشیدن کاپشن هم نداشتیم!
عجب، شما که کاپشن میپوشیدید!
بله. یادم است برنامهای اجرا کردم برای شبکه پنج. یک کاپشنی پوشیده بودم، چون برف آمده بود و ایستادم و خواندم. طبق معمول، خواننده عادت دارد که احساس خود را با سر و صورت نشان دهد. خواندم و کار پخش شد؛ اما سر و صدایی کرد که منجر به ممنوع التصویری من شد! آن زمان آقای لاریجانی رییس سازمان بود و آقای پور نجاتی گفتند، چون شما حرکت دست داشتید، ممنوعالتصویر شدید. من نامهای به آقای لاریجانی نوشتم و فیلم را دیدند و گفتند هیچ ایرادی ندارد و ایشان جزو خوانندگانی است که ما قبولشان داریم. غرض اینکه آن زمان سختگیری میشد.
شما خوانندگی را از کجا و در چه سنی شروع کردید؟
من تقریباً ۱۱ سالم بود که بین دو هزار نفر قبول شدم. در رادیو و تلویزیون قبل از انقلاب تست صدا دادم. آقای بهرام گودرزی که الان میخوانند و ۱۰ سال از من بزرگتر هستند در آن کلاسها بود. آقای هوشمند عقیلی بودند. من شاگرد مرحوم استاد مرتضی حنانه بودم. من شاگردی کردم، کوچکترین شاگرد ایشان که در کتابشان ذکر کردند، من بودم. من شاگرد استاد مرتضی قوامی بودم. شاگرد مرحوم استاد بنان و مرحوم استاد مهرتاش بودم. من شاگردی اینها را کردم یعنی اکثر عمرم را شاگردی کردم و بعد در ۳۵ یا ۴۰ سالگی کارم به ثمر نشسته است.
آن زمان که به رادیو و تلویزیون میرفتیم همه جا خاکی بود. ماهی ۲۰۰ تومان به ما میدادند که از کلاسها در نرویم؛ اینقدر به ما بها میدادند. اساتید شعر آنجا مرحوم فریدون مشیری و مرحوم معینی کرمانشاهی بودند که تلفیق شعر و موسیقی را به ما یاد میدادند.
دلم میخواهد این را صریح جواب بدهید. خودتان کنار رفتید؟ فضا باعث شد؟ یا از یک جایی چیزی گفتند و خودتان احساس کردید فضا برای شما آماده نیست؟
مثل یکی رهگذر از کوچه ها؛ میگذرم هر سحر از کوچه ها
آی نسیم سحری؛ صبرکن ما را با خود ببر از کوچه ها!
دلتنگم دلتنگ از خانه ها… وز معبر از گذر از کوچه ها
آی نسیم سحری؛ صبرکن ما را با خود ببر از کوچه ها!
باید پل زد به خیابان عشق؛ یک شب آسیمه سر از کوچه ها…
باید با بوی گل سرخ رفت؛ جایی دلبازتر از کوچه ها
آی نسیم سحری؛ صبرکن ما را با خود ببر از کوچه ها!
فردا مهمان شقایق شوم؛ بگذرم امشب اگر از کوچه ها
فرجامم دامنه ی دشت هاست…
خواهم رفت آخر از کوچه ها!
آی نسیم سحری؛ صبرکن ما را با خود ببر از کوچه ها!
───┤ ♩♬♫♪♭ ├
کلاغ مهربان آزاد شد
صبح ساعت ده آزادی کلاغ انجام شد
بعد اظهر ساعت ۱۵،۳۰ دوباره رویت شد
دوباره ساعت ۱۷ و ۳۰ رویت شد و دوست داشت به آشیانه برگردد ولی ترسی او را می آزرد
درس امروز
کسی رو اگه وعده ، اطعام ، محبت ، دادی
حتی اگه حیوون باشه تو را از یاد نخواهد برد
اگر وعده دادی عمل کن
1-حکایت کرده اند پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سربازی را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.
از او پرسید: سردت نیست؟
نگهبان گفت: چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت: من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.
صبح روز بعد جسد سرما زده نگهبان را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود:
ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کنم اما وعده لباس گرم تو مرا از پای درآورد.
کیا تنهایی سینما ، کوه ، پارک ، جنگل می رن
رفتم بهشت زهرا تنهایی ، (قبرستون رفتی تا حالا )
دنبال قبر علی جان مد پلنگ ، همون که شاهرگ پلنگ برید
حوصله سر و صدا نق نق ندارم برادر
جمعه هم نرین ، چون جمعه مال مرده هاست ، مرده ها خوابن
وسط هفته برین که مرده ها زنده باشن
هر کی یک حرف اشتباه گفت که شما تایید نکنید
گاهی برای آرامش لازمه یه دوری بزنی
اون روز که رفتم یک کلاغ دیدم اومده بود تو قبرستون که اب بخوره ، کلاغ ها باهوشن دیگه یه وقتایی میان که خلوت باشه ، از دور داشتم نگاش می کردم دیدم نمی تونه بپره
یاد داستان کلاغ های نگران افتادم ، از درخت رفتم بالا شاخه شکست ،
گفتم این زخمیه چیکا کنم چیکار نکنم ،یک چاقو ضامن دار آوردم که سرشو ببرم، یه نگاه این ور یه نگا اون ور ، من بودم ، کلاغ و مد پلنگ ، گفت پ ت ت گفت ن ت ت
(شوخی ) خخخ
سه تا ازشاخه های پرهای اصلیش شکسته بود ، گفتم بزار بگیرم حالش که خوب شد ولش می کنم ، آقا با بدبختی گرفتمش
شاید حدود صد کلاغ بالای سرم دور می زدن و قار قار می کردند ، یعنی برادریشون رو داشتن ثابت می کردن پشتکار و همت شون از مورچه های کارگر هم بیشتره ،
اینو آوردم خونه سهتا از شاه پراش شکسته بود
وبه نخی بند بود ، کندم و کمی دوا درمون بهش دادم (آویشن دم می کردی براش ) خخ
یک ماهه دارمش دو کیلو گردو براش خریدم آقا نوش جان کرد
روزی هم سه من کود حیوانی جایزه می ده خخ
کوداشو می دم گلدون ، گلدون ازم تشکر کرد گل داد بهم
اکوسیستم باید بچرخه دیگه
حالا ول کن من نیست ، بالش هم خوب شده ، می زارم بیرون نمی ره ،
چیکار کنم باهاش ، فاز مهربانی گرفته چیکار کنم باهاش ،
هیشکی منو دوست نداره حتی کلاغ ها
؟؟؟؟
عکسشو براتون می زارم بعدا
پرنده های قفسی عادت دارن به بی کسی
عمرشونو بی هم نفس کز میکنن کنج قفس
نمی دونن سفر چیه عاشق در به در کیه
هرکی بریزه شادونه فکر می کنن خداشونه
یه عمره بی حبیبن با آسمون غریبن
این همه نعمت اما همیشه بی نصیبن
تو آسمون ندیدن خورشید چه نوری داره
چشمه ی کوهِ مشرق چه راه دوری داره
چه می دونن به چی میگن ستاره
چه می دونن دنیا که یا بهاره
زیر مجموعه ی خودم هستم
مثل مجموعه ای که سخت تهی ست
در سرم فکر کاشتن دارم
گرچه باغ من از درخت تهی ست
عشق آهوی تیزپا شد و من
ببر بی حرکت پتوهایم
خشمگین نیستم که تا امروز
نرسیدم به آرزوهایم
نرسیدن رسیدن محض است
آبزی آب را نمی بیند
هرکه در ماه زندگی بکند
رنگ مهتاب را نمی بیند
دوری و دوستی حکایت ماست
غیر از این هرچه هست در هوس است
پای احساس در میان باشد
انتخاب پرنده ها قفس است
وسعت کوچک رهایی را
از نگاه اسیر باید دید
کوه در رشته کوه بسیار است
کوه را در کویر باید دید
گرچه باغ من از درخت تهی ست
در سرم فکر کاشتن دارم
شعر را، عشق را، مکاشفه را
همه را از نداشتن دارم...
یاسر قنبرلو
یکی از دوستان به نام عرب نامی بود اهوازی بود یه روزتو یک مسیری با هم می رفتیم
گفت که رستوران زارعی تا حالا رفتی
گفتم همون که طرقبه است
گفت نه اون شعبه اصلی شه الان اومده جاده ساغروون
نه نرفتم ، گفت الان می ریم یه غذا بهت بدم بفهمی غذا چیه
گفتم ممنون من الان هندوانه خوردم خخخ (این هندوانه داستان داره )
داشتیم می رفتیم کنار رستوران واستاد گفت بیا پایین ، به اسرار ما رو برد
شش سیخ کباب برامون گرفت بیرون بر ، دو پرس هم همون جا خوردیم
یاد شیش سیخ کباب سیخی شیش تومان افتادم
کارتم رو آوردم بیرون هر کار کردم گفت من حساب می کنم .
گفت اینا رو هم ببر بعدا می خوری
شستم صدا کرد ، پیشونی مو دادم بالا
گذشت و گذشت ، یک ده روزی از این ماجرا
غذاش هم واقعا خوشمزه بود و همچین محبتی از کسی تا حالا ندیده بودم
بعد یه ده روز دیدم شمارش رو گوشیم زنگ می زنه ، با عجله عجله محمدجان سلام خوبی اومدیم با خانواده مسافرت تصادف کردم ماشین خراب شده داری یک تومانی برام بزنی
من هم مهربون طعم غذا هم هنوز زیر زبون ، گفتم باشه شماره کارت بفرست
برات واریز کنم
دوران کرونا بود ، یک ماهی گذشت ، دیدم خبری نشد ازش یه روز زنگ زدم بهش گفت باشه می ریزم ، و نریخت دو ماهی گذشت بهش زنگ زدم یه خانمی گوشیشو برداشت گفتم گوشی رو می دی به آقای عرب گفت فوت کرد .
گفتن چی ؟؟گفت فوت کرد کرونا گرفت مرد ، گفتم یه بدهی داشت ، گفت برو قبرستون ازش بگیر ، همینجوری
یه پنج سالی می گذره
حالا اگه مرده که نوش جانش گذشتم دمش هم گرم با کبابی که بهمون داد
اگر هم زنده است بازم دمش گرم ، حلالش باشه
فقط درس امروز ، در مورد دونه ، دون
تو قانون کفتر بازی یه باز ی هست بعنوان دون پاشیدن
کفتر بازآ می فهمن من چی می گم
کفتر همسایه که میاد مجبوری به کفترهای خودت دون بدی تا بتونی اونو صیدش کنی
حالا یادتون باشه اگه کسی دون پاشید اگه طلا گذاشت جلوتون ،
بهش بگین می فهمم چی می گی ؟؟؟
باز بگین تفریح نداریم ، غم نداریم
همچی خوبه ، دلمون هم برای آبشار چراغو تنگ نیست
بچه بودیم ما رو وعده شکلات دادن تا آروم شیم
هنوز که هنوزه تو دلمون مونده و آبنبات چوبی تفریح شد
خدایا ظهور آقا را برسون
بعضی آدمها دیدین خیلی خودشون رو صمیمی جلوه می دن انگار ده ساله رفاقت کردن با هاتون
یه روز گفتم راستی تو شغلت چیه یک پروژه هست می ری سر کار ، گفت آره، دستت هم درد نکنه ، گفتم به این شماره زنگبزن ، گفت داداش دستت درد نکنه ، خدا خیرت بده
خوب کار نداری من رفتم یک قهوه بخورم ، گفتم بیزحمت برا من هم یکی بگیر (می خواستم امتحانش کنم)، بیا کارتم رو بهت بدم ، نه باهاش حساب دارم
رفتوآمد که این کارتم همراه نبود ، خودش نبود از شاگردش هم نگرفتم ، هیشکار نمی شه رفیق برو خوش باش
می گم که ....
یادتونه زنگ ریاضی معلم نبود
یک معلم دیگه میومد به خاطر اینکه سرمون بند بشه
می گفت از یک تا ۵۰۰۰ بنویسین
بعد دفتر تموم می شد ، زنگ و روز مدرسه تموم می شد
ما هنوز داشتیم تو حیاط و زیر سایه ی دیوار عدد می نوشتیم،
فردا و پس فرداش هم می نوشتیم
یادتونه دوست داشتیم کل صفحه های دفتر رو خط خطی کنیم. یا دفتر رو آتیش بزنیم
خوب درست ، این آدما رو مثل همون اعداد ریاضی که رو اعصابتون بود با یه قهوه ساده ۲۰ هزار تومانی می تونین بشناسین و از زندگی خط بزنین
یه ضرب المثل هست می گه رفیق رو با سفر و سفره و مسافرت بشناس ،
با یه قهوه بیست تومنی آدما رو محک بزن
آنچه روئید
آنکه رمید
آنکه خزید
آنکه دوئید
همه رفتنی ان
چرا طلا با ارزش ترینه
گفت مغز می خوری
گفت نه ساقی رو عوض کردم جنس خوب میده
مغزم خوب کار می کنه
غم داری ؟؟؟
گفت چی شده باز !!!
ناراحتم از اینکه ، قبل از صبحونه داشتم فکر می کردم
که قراره من بعد صبحونه سیر باشم !!!!؟؟؟!!!!
گفت. در این مورد بعدا فکر خواهم کرد
حالا چرا تو آفتاب نشستی
همه می رن تو سایه می شینن تو اومدی تو آفتاب؟؟
گفت آفتاب مهربانی
سایه ی تو بر سر من
ای که در پای تو پیچید
ساقه ی نیلوفر من
با هم حال می کنیم دیگه
گفتم اگه انعام بهت ندم
آیا برخوردت با من فرق خواهد کرد
گفت به جواب رسیدم
بحث امروز در مورد پوله
اسماعیل کریمی:
سرو بلند قامت🌳
🌿(شاهکار خلقت در روستای اسفاد)🌿
سروی به روستایم از دور هست پیدا
با قامتی بلند وهمچون عروس زیبا
از دور می درخشد مانند یک ستاره
هر کس که دیده او را ،دلتنگ او،دوباره
بر روی ،شاخه هایش ،مهمان زیاد دارد
او مهربان رعناست،هرکس بیاد دارد!
سروی که یادگار است ،از دوره ی نیاکان
با خاطرات بسیار ، با رازهای شاهان
او از قدیم الایام، بودست ،پدر ومادر!
از بهر نوعروسان،یا حاجیان ،عزاگر!!
بابرگ های سبزش،بخشید رونقی ،ناب
برمحفل عروسی ویا عزای ،ارباب
هرگز نگشته است پیر ،هر روز او جوان است
برشاخه هاش،چون دشت،هفتاد آشیان است
گنجشک وزاغ وکفتر ،بلبل وقمری ،ناز
هرروز می سرایند ،انواع ساز وآواز
برسایه سار ،پهنش هر کس به عیش ونوش است
سرو بلند قامت ،او همچنان خموش است
در روستای اسفاد، هر رهگذر که آید
با سرو وخاطراتش ،هم آشناست،شاید
این سرو پیر برنا،گویا که،شاهکار است
او دردل درختان ،در اوج ،اقتدار است
رازی که در دل اوست،باقصه های زیبا
ازسالیان دور است ،با مردمان دیبا(همچون ابریشم)
ای مردمان خوش قلب ،با او رفیق باشید
این راز وقصه ها را ،لطفا به هم نپاشید
امروز در دل سرو ،گویی شده ست آشوب
مرهم به زخم گیرید،تا حال او شود خوب
این افتخار وعزت این یادگار دوران
جان دوباره گیرد، باشید مرد میدان
باید که سالهای ،بعد از شما بماند
هر نسل که باز آید ،قدر ورا بداند
🌺سروده:فاطمه جعفری 🌺
سرو اسفاد
سفرنامه را چون که ناصرنگاشت
بسی حرمت سرو را پاسداشت
بر اسفاد چو ایشان نمودی گذر
بر آن مسجد و سرو کردی نظر
پس ازچندقرن ازچه کرده نهان
ندیدهست اوازه اش در جهان
چرا اسم سرو سهی را نَبُرد
گمانم که او حق اسفاد خورد
کهنسال تر زو بدین جا که دید
به ایران کجا مثلش امد پدید
ندیدی تو سروی بدینسان بزرگ
تنومند و سرسبز ،عظیم وسترگ
نه شایستهء این ادیب شهیر
کند حذف این خلقت بی نظیر
بگو بر ادیب و به استاد ما
که این سرو را گوشه ای جانما
به تحسین این سرو یونس نوشت
درودش براین خلقت وهرکه کشت
غلامحیدر کریمی
زندگی مثل یه کوه می مونه
، مظهر استقامت ، پایداری ، صبر
بعد هر تاریکی یه روشنای هست
که باید این جاده پر پیچو خم و رد کنی
یه مار تا راست نشه به سوراخ نمی ره
مشکلات ، سختی ها همیشه هست
ولی قلب تاریک
با قلب های روشن
از آن چه کسانی خواهد بود
رمز خوشبختی و سعادت یعنی اینکه
که پروردگار تو را می آموزد.
تا خودتو پیدا کنی
اگه یه گل ، درخت ، کوه ، لباس نو ، همسفره یک بی خانمان شدن ، تاب خوردن حال دلتو خوب می کنه ، این کارو بکن
تصویر ۱۳۸۳
اب معدنی اون زمان ۷۰۰ تومن بود
ببین من چقدر حواسم جمعه
یه چیزایی بود شبیه جلد نخ سیگار کاغذ پیچ بووووووود
گیا یادشونه ۱۰۰۰ تومن بود
آهنگی زیبا از شهرام لطفی ، رفیق ، دان کن
چه زخمیه رو شونمون آی رفیق آی رفیق ♬♩
تو مستی شبونه مون آی رفیق آی رفیق ♬♩
مرحم زخم هر شبم آی رفیق آی رفیق ♬♩
میچرخه اسمت رو لبم آی رفیق ♬♩
هرچی که داده دنیا پس مسگیره ♬♩
از تن خستمون نفس میگیره ♬♩
اما ما رو نگیره از همدیگه ♬♩
من یکی راضیم به اینم دیگه ♬♩
چه زخمیه رو شونم آی رفیق آی رفیق ♬♩
دنیا رو دادن که تماشاش بکنیم یه عمری ♬♩
سینمونو مخزن درداش بکنیم یه عمری ♬♩
لذت دنیا مال از ما بهترونه انگار ♬♩
سهم ما غم شدی نصیب دیگرونه انگار ♬♩
────┤ ♪●♫●♩●♪ ├────
سلام
چرا همیشه بارون میاد ؟؟
یه بارم که شده با دس بیاد
با پا بیاد ، پاچین چطوره
اصلا هد هد ، هدبزن هد
به یاد معلم عزیز آقای سروری
می گفت هد بزن هد خخخخخ
یه تابوت رنگی یه قصر قشنگی؛ برایم بسازین در آغوش تنگی!
بگید تا پرستو یه آهی براره؛ تو میلاد مرگم ترانه بکاره…
ز دلتنگیم آشیونه بسازید، واسه خاطراتم یه خونه بسازید…
شبای حنایی ببنده، که خون دل از رنگ چشمام نخنده!
اذون کبوتر تو گوشم بگویید؛ نماز مسافر شکسته بخونید
بگیرید یه مهمونی بی صدایی؛ کباب دل و شربتی از جدایی!
یه آهنگ شادی بگید تا قناری برایم بخونه واسه یادگاری…
خدایا چه وقته جدایی و درده؛ دلم تنگ تنگه تنم سرد سرده!
خدایا چه وقته جدایی و درده؛ به زخم نگاهی نگاهم شکسته
نگاهی که گاهی به من دل نبسته…
اگه میشه کز تب اگه ساده بودم؛ خدا هم میدونه که دلداده بودم!
ز دلتنگی ام آشیونه بسازید؛ واسه خاطراتم یه خونه بسازید…
یه تابوت رنگی یه قصر قشنگی؛ برایم بسازین در آغوش تنگی!
خدایا چه وقته جدایی و درده؛ دلم تنگ تنگه تنم سرد سرده
خدایا چه وقته جدایی و درده…
ز دلتنگی ام آشیونه بسازید؛ واسه خاطراتم یه خونه بسازید…
یه تابوت رنگی یه قصر قشنگی؛ برایم بسازین در آغوش تنگی
خدایا چه وقته جدایی و درده؛ دلم تنگ تنگه تنم سرد سرده!
بودیم و کسی پاس نمیداشت که هستیم…
باشد که نباشیم بدانند که بودیم…
امروزه کسی محرم اسرار کسی نیست!
ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست!
ا
یارو پای گاوش پیچ می خوره
دام پزشک میاد
می گه اگه تا فردا خوب شد که شد اگه نشد سرشو ببر
گوسفند که تو طویله بود فهمید
شب گوسفند به گاوه می گه بلند شو و گر نه سرتو فرد می برند
گاوه هم با اسرار گوسفنده بلند می شه ، تا خودشو نگه داره
فردا صاحبش میاد
می بینه گاوه بلند شده و حالش خوبه
از خوشحالی گوسفندو قربانی می کنه
نتیجه یعنی اینکه
دخالت تو کار خدا یا فضولی
زبان سست سر سبز را می دهد بر باد
آخه این چه کاریه سر صبح 😔😔😔😔
گفت گوسفند مال قربانیه
گفت حالا که گوسفند مال قربانیه
برق حیاط رو روشن بزار
شاید نوری باشد برای همسایه ات
بعد از داستان ماهی قزل آلا
فهمید چی می گم
با خودم دارم حرف می زنم
همه مون تو زندگی اشتباهاتی داشتیم
حالا بگو ...
بزرگترین اشتباه زندگیت چی بود؟؟
تو هم می تونی
از خودت سوال کن
و روی یه برگه بنویسو پاک نویس کن در وصیت نامه زندگیت
تا اشتباه تو تکرار نکنی
یه تابوت رنگی یه قصر قشنگی
برایم بسازین در آغوش تنگی
وقتی دارم چیزی تایپ می کنم
یا فکر می کنم
می بینم که ما سه نفریم
یکی خودم و دیگری اونی که با خودم حرف می زنم
که گاهی با خودم خنده ام می گیره
و دیگری خدایی که مرا همراهی می کند
ما سه نفریم
مدیر مدرسه می گفت خیلی باهوشه
ولی خیلی فضول و کنجکاوه
معلم پای تخته سیاه نوشت
بابا نان داد
گفت آقا اجازه
بابا گوشت داد
پسر بازیگوش
دیشب یه خوابی عجیب دید
با دانش آموزان و یکی از معلمین بزرگوار درمقطع ابتدایی بودند
معلم عکس یک چادر رو با طناب هایی کشید که به زمین کوبیده شدند
گفت عزیزان من به این تخته سیاه و این عکس توجه کنید
درس امروز ما اینه
با این جمله بسازین
یکی از اون ته گفت
آقا اجازه ؟؟؟
دید شاهی به زمین نان می داد
همه زدن زیر خنده خخخخخ
یک کخای ریز
قرمز رنگی بووووووود. ، چی بود
آبو می شستیم بعد می خوردیم
البته تموم حوض ها داشتند
ولی حوض مرحوم پدر بزرگم خیلی به ندرت پیدا می شد
چون هر هفته اب می شد و تصفیه داشت
اگه اسمشو می دونین بگین ...
به یکی از دوستای املاکی شاهنامه زنگ زدم
گفتم سلام علیکم ، گفت بفرمایید
گفتم آقا ببخشید یک ساختمون ۵۰۰ متری دو طبقه میخوام که ویوش به سمت دریا باشه یک درخت بید مجنون بزرگ هم داشته باشه
خودم بالا بشینم پایین رو هم می خوام گاوداری بزنم دارین
خندید و گفت بله که داریم
گفتم میدان هفت خانم ، من اینجا شش خان بیشتر نمی بینم کجایی شما ، یکیش کمه ، گفت خان خودتی
خندیدیم و شناخت
گفتم مغازه کجاست گفت شاهنامه ۵
گفتم گوشی دستت الان ۱ ام ، ۳ ام و اینم ۵
گفتم الان سر ۵ ام همین که زده حسن زاده درش بسته است ، همینه ؟؟
گفت آره گفتم مغازه یه گل کم داره
گفت گل!!!! ، گفتم آره، گفت گل چی ؟؟؟
گفتم خودت دیگه ، مگه گل نیستی
گفت گیجم کردی برادر
من نیستم. گفتم خودم می دونم که نیستی ؟؟؟
گلها همیشه و هر جایی نیستند .
فقط تو بهار شکوفا می شن
رفته بودم جمعه بازار دور دور
داشتم ایرپاد ها رو نگاه می کردم دیدم ،
فروشنده از کیفیت و قابلیت هاش داشت توضیح می داد
بچه اش هم داشت گریه می کرد
اون تو این آشفته بازار سعی می کرد منو قانع کنه تا جنسش رو بفروش برساند
گفتم همینو بده ، بعد هم بچه تو ساکت کن
وقتی بچه شو ساکت کرد گفتم که یک نگاه به دور و برت بکن می دونستی شجاع ترین شیر زنی که امروز دیدم تو این گرگ بازار تو بودی ، گاهی باید به روزگار لعنتی لبخند زد.
روزت خوش
یه ایرپاد تو جیبم بود بهش نشون دادم ، گفت این که روش زده کالیفورنیا خخخ
الکی می گی ،
اشک های زیبای دخترت الماسه
اوقات فراغت در اسفاد قدیم
با سلام و احترام
در اسفاد قدیم اصلا اوقات فراغت و آسایش یرای دانش آموز وجود نداشت چرا که یک دانش آموز هم پای پدر و مادر به انجام کارهای فراونی مشغول بود.
همان اوایل تعطیلات ، بره بزغاله ها رگا (رها و یا از شیر گرفتن) می شدند و نگهداری و چراندن آنها تا اواخر تابستان برعهده بچه ها بود.
تقریبا همه خانواده ها از این بره بزغاله ها داشتند و هرکدام از دانش آموزان به اتفاق دوستان بصورت گروهی با قاطی کردن بره بزغاله ها به چرای آنها در کوه و دشت می پر داختند.
و اینکار از صبح علی الطلوع آغاز و تا غروب ادامه می یافت.
البته خود این کار و تهیه اقلام و لوازم و خوراکی برای این مدت زمان ، بازی ها و شوخی ها و کار گروهی به ما درس کار و مسولیت و صبر و شکیبایی می آموخت.
در کنار این کار شرکت در جمع آوری محصولات کشاورزی و باغداری و انجام کارهای مربوط به آن از دیگر برنامه های اوقات فراغت بود.
توت تکانی و جمع کردن توت خشک . چیدن زردآلو . انگور . انجیر و انار . چیدن و جمع کردن برگ درختان . چیدن علف و سو کردن خیت های پیاز و گندم و ماش و لوبیا و شلغم و چغندر. جمع کردن پنبه . شرکت در درو گندم و جو و خرمنکوبی و خوابیدن در سر خرمن . کمک در آبیاری باغ و زمین های کشاورزی . رفتن به هیزم و کمک در شاخ کردن تنور و آوردن آب آشامیدنی از پای چنار . نگهداری زمین های ارزن و شلغم با نصب ده وول و مترسک و گذاشتن کاغذ روی پل های خیت . خلت خلت کردن . بردن کیسه های جو برای گوسفندان رمه . شرکت در برف روبی و ریزکردن شلغم و چغندر و درست کردن ترید . خار زنی و انبار بری و چارشاخ زنی و گل ورزنی و سوز کولی و پیاز کنی و هموار کاری دیگر اوقات فراغتی برای ما نمی گذاشت.
و اگر ما احساس مسولیتی و همکاری نداشتیم و گهگهای از زیر کار در می رفتیم باز هم این کارها باید انجام می شد که فقط از عهده پدر و مادر بر می آمد و باز هم سنگین ترین کفه بر روی دوش آنها بود تا زیر چرخ روزگار له نشویم.
منصفانه نیست که اوقات فراغت فانتزی امروز را با آن دوران یکی بدانیم.
درگیر بودن بچه های امروز با گوشی و تبلت و کامپیوتر و شبکه های کودک و دوچرخه و اسکیت و اسکوتر و نقاشی و طراحی و شنا و زبان و غیره قابل مقایسه با فقط یک ساعت درو کردن گندم دیم در گرمای طاقت فرسای کجار و مسیله و خه شه زه ری و دشت خونه نیست .
کمی به بچه هایمان درس مسولیت بیاموزیم حتی پیامبر را هم هنگام تولد به دامان طبیعت فرستادند تا روانشناسی و جامعه شناسی و خداشناسی را با نگاه در آثار پروردگار بهتر بیاموزد و برای تعامل با هم نوعان خود با فرایند اجتماعی شدن آشنا شود .
حالا در کنار این همه کار و تلاش دوران کودکی و نوجوانی، هم یک سری تفریحات برایمان وجود داشت و هم از خوراکی های متفاوتی بهره مند بودیم که این زحمات برایمان شیرین می شد.
شرکت در بازیها و تفریحاتی نظیر تبرک بازی . دار و قه هم . چل چل . ریگ بازی . حلقه دینگو . اهن گروو سیسن گروو. تایر بازی .تشله بازی . کبک گیری با دو در و گرفتن و دنبال کردن پرندگان مثل جل و چقووک و کفتر .خرسواری. تله سنگی . درست کردن تشله . دو در . په لخمون و درست کردن کاردستی هایی نظیر مه له . آسا . زینه په یه . دروازه . چیگ ، که اینها همه سرگرمی های آن دوران بود.
در مدرسه نیز برخی کارها جزء وظایف بچه ها بود .
درست کردن تخته پاک کن نمدی . آوردن گچ و دفترنمره از دفتر . تزیین کلاس در ایام خاص. جارو زدن کلاس و آوردن جارو درمنه و سه ور برای طول سال .و روشن کردن بخاری.
اما خوراکی ها
انار . انجیر . انگور . هندونه و خربزه ته په لزی .کیشته .
و جوز . تخم مرغ و مسکه و سرشیر . ماست چکیده . گورجه و سبزی که با نان تنوری مصرف می شد و نقوچ و چل پک و گوشت داغ و دل بندی و غیره .
خلاصه اون زمان اقتصاد مقاومتی به معنای واقعی در منزل و مدرسه در جریان بود و خودمان تامین کننده همه چیز بودیم اما الان هم با کمک تکنولوژی و صنعت می توانیم بهتر از آن می توانیم باشیم .
کریمی اسفاد 97
گفته بود
سوپر محل جنب نانوایی بود
نانوایی همیشه شلوغ بود
هیچ موقع تحمل شلوغی و تجمع رو نداشت
ترجیحا همیشه از سوپر نان می خرید
سوپر هم نان هایش همیشه تازه و نرم بود
یک روز که نان خریده بود، نانش بیات بود او اعتراض کرد
بقال گفت چند ساله داری از من نون می گیری صدات در نیومد با یک نون بیات خشمتو نشون دادی برادر
کارهای خوب هیچ موقع به چشم نمیاد
کافیه یه بار با یه حرکت اشتباه دوربریات رو بشناسی
با خودمم
ببخش کاکو منو خخخ
نشسته ام باز کنار تو آومدی سراغم
نگاه تو روشن شبای بی چ،راغم
صدای من وقتی قصه داره۰۹۰
که رنگ چشم تو غصه داره
شب من و تو باز دوباره انتظاره
نگاه تو رنگ بوسه داره
لبای من گرم و بی قراره
سکوت شب یه آسمون و یک ستاره
بارون گل شاد خواب ستاره
به انتظاره بغض ابر پاره پاره
تا قلب آسمون میبارم با تو تنها
فصل من و تو باز رسیده روی ابرا
کنار تو آروم میام پا میزارم
چراغی تو دست شبا جا میزارم
که روشن بمونه آسمون بی ستاره
به شوق تو عهدی با چشمات میبندم
دوباره به این عشق به این دل میخندم
قصه ی عشق بازی چرخ روزگاره
نشسته ام باز کنار تو آومدی سراغم
نگاه تو روشن شبای بی چراغم
صدای من وقتی قصه داره
که رنگ چشم تو غصه داره
شب من و تو باز دوباره انتظاره
نگاه تو رنگ بوسه داره
لبای من گرم و بی قراره
کنار تو آروم میام پا میزارم
چراغی تو دست شبا جا میزارم
که روشن بمونه آسمون بی ستاره
به شوق تو عهدی با چشمات میبندم
دوباره به این عشق به این دل میخندم
قصه ی عشق بازی چرخ روزگاره
گفت آبنبات چوبی نداری
گفت نه با سرش هم اشاره می کرد ، نه
دیدم داره گریه می کنه خخخ
رفتم آوردم براش
گفت :::::
خانه ی گرگ بدون استخون نیست
گفت هیچ موقع استاد رو به چالش نکش خخخخخ
رفتم سوئیچ ماشینو درست کنم یکم خورده شده بود
یارو فکر کرد حالیم نیست .
گفت این کد داره باید مچ بشه و ووو
گفتم خووووب می شه توضیح بدی ۲ نمره بهت می دم خخ
یه نگاه کرد و گفت می خوای همین برنجی شو تنها برات عوض کنم ،گفتم درسته باشه
گفتم یچیزی بگم تحصیلات یک برگه است
تجربه مهمترین درس زندگی
یه پیچ هایی من وا کردم که مهندس شرکت نتونست باز کنه
داشت کارشو انجام می داد یکی وارد شد
بهش گفت من تو رو مهندس کردم خندیدیم خخخخ
گفتم یه چیزی بگم بخندین
هادی چوپان تو مستر المپیک اسمشو کامیون نمی تونست حمل کنه یارو پشت تریبون می گفت
هادی چووووووووووپااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان
هادی گفت از موقعی که اسممو اینجوری صدا زدی
معروف شدی
همه زدن زیر خنده خخخخخ
خنده ارزانترین آنتی بیوتیک و مسکن دردهاست
محاله عشقم کم بشه گاهی اگه سردم بشه♬♫
سختم بشه هر چی که رشتم پنبه شه
از تو که دل نمیبرم ♬♫
هواتو دارم یه تنه تویی که از تو آینه
چشمات به من زل میزنه منی که عمری با منه♬♫
از تو که دل نمیبرم
من و بارون من و دریا منو دیوونه فرض کن♬♫
گاهی جای من آدم و با حوا عوض کن
واسه اینکه مثل من کم نیاری کم نذاری♬♫
یه دل داری یه دل دیگه رو قرض کن
واسه دلگرمی دنیام یه وقتا خیالی نیست که قهوم سرد میشه♬♫
یه کفش آهنی پا کرده قلبم گاهی محکم تر از یک مرد میشه
من و بارون من و دریا منو دیوونه فرض کن♬♫
گاهی جای من آدم و با حوا عوض کن
واسه اینکه مثل من کم نیاری کم نذاری♬♫
یه دل داری یه دل دیگه رو قرض کن
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
این آهنگها رو فرض کنین خودتون دارین از گوگل دانلود می کنین و
چون هر کسی یه برداشتی داره
یکی به خودش می گیره
یکی به کسی. یکی به خدا ، یکی به زمانه ، یکی از دردش وووو
با سلام و درود به حامیان این رسانه
من با هیچکی هیچ خصومتی ندارم
اینجا هم صفحه شخصی منه که آمیخته شده با زادگاه من
اگه چیزی هم می نویسم و کمی حبابی صحبت می کنم
طرز گفتارم همینه
اگه از گروه ها اومدم بیرون چون طرز صحبت کردنم متفاوته گفتم کسی دلخور نشه
دلم صافه ، همتون همشهریان من هستین و همه تون رو دوست دارم
این طرز گفتار من کمی مخدوشه که به زمانه ربط داره نه کسی یا شخصی ، الان خیلی ها این جوری اند ، روزگار سخت شده دیگه قبول کنین
هرکی می گه نه دروغ می گه ، پولدارشم می ناله
بازیگرشم می ناله ، خاننده و شاعرش هم درد دارند
شما یک خاننده پیدا کنین که از زمانه درد نداشته باشه
همه مون مشکل داریم چرا بهترین خاننده ی جهان باید اون ور کره زمین باشه و نتونه بیاد تو کشورش ، اصلا بگو چرا رفته
الان می شه بگین تعطیلات آخر هفته رو چجوری می گذرونین
آبشار نیاگارا یا جزیره لوفوتن
ازهمه تون سپاس گذارم
موفق و پیروز باشید ❤️❤️❤️💐💐💐💐
- الْعَنْکَبُوتِ (آیه ۴۱ سوره عنکبوت)
(مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ)
[۳]
(مَثَل کسانى که غیر از خدا را اولیاى خود برگزیدند، مَثَل عنکبوت است که خانهاى براى خود انتخاب کرده؛ در حالى که سستترین خانهها خانه عنکبوت است اگر مىدانستند
ما از حیوانات به درک الهی می رسیم
شنیده بودم جیر جیرک ها سه روز عمر می کنند
یک خانه مجردی داشتم حسابی ۲۰ قاسم آباد
چون کنجکاو بودم
یه جیرجیرک گرفتم با یکم سبزی و کاهو بردم خانه
رو سنگ اپن زیر یک سبد گنده گذاشتم
گفتم باید مطمئن بشم عمرش چقده
یک هفته من این جیر جیرک رو داشتم خخخ
بعضی از دوستان میومدن می دیدن خنده شون می گرفت
کیا یادشونه بگن ؟؟؟
یک شب محمد قارونی اومد خونه و شب موند
شب همین که برق رو خاموش می کردم
این شروع می کرد به آواز خوندن
من که عادت داشتم باهاش
محمد قارونی ساعت ۴ صبح بود گفت اینو خاموش کن نمی تونم بخوابم
گفتم بزار تو حموم برق روشن کن ، تو خواب بودم
صبح بلند شدم دیدم کشته اش 😔😔😔
هر چی به دهنم اومد بهش گفتم
از اون قضیه دوازده سالی می گذره
یک ماه قبل دیدم شماره محمد قارونی رو گوشیم داره زنگ می زنه
تا جواب دادم گفت:: سلام ملخ
چون به همه می گفتم ملخ تیکه کلامم بود
گفت ، یه جیر جیرک داشتی یادته
گفتم خووووووووب خخخ
گفت دهنت سرویس یه جایی بودم یه جیرجیرک دیدم یاد تو افتادم
گفتم خدا رو شکر که باعث شد یاد ما کنی
کلی با هم حال کردیم خندیدیم خخخ
دلیل لبخند باش ،،، همین
حالا بگین عمر جیر جیرک چقده ؟؟؟
تو هر شهر و روستا ، یک سنگ گنده هست
که مردم بهش اعتقادات خاصی دارند
هم یک خانه که معمولا بهش می گن امام زاده
یک چیز بالا مقام
تو یک فیلم بود کارگردان فیلم مجید مجیدی
برای یک فیلم یک کار خیر کرد که بعدا معروف شد
انرژی می گیره آدم وقتی اینا رو می بینه
از سنگ چوب کوه ازهرچیزی که
حال دلتو خوب میکنه اون کارو بکن
مثلا قدیم می رفتن مزار آشی
یا درخت سرو میر آباد
یا شاهرود
انرژی یعنی همین
گفتم دو تا قزل بده
تازه از تو آب در آورد گذاشت تو سبد
داشتم ادویه بر می داشتم که با چوب زد تو سرش
گفتم نزن داداش نزن ، چون بلندگفتم ترسید
چرا می کشی ؟؟؟
بزار خودش بمیره
گفت یرب طول می کشه
گفتم اشکال نداره
منی که با سرعت ۱۰۰ تا تو اتوبان می رم پروانه میاد جلوم ترمز می گیرم ، چجوری تحمل کنم تو با چوب می زنی تو سر ماهی
گفت به خدا شرمنده واسه همه همین جوری می کشیم
گفتم نکن بابا نکن
گفت ببخشید نمی دونستم روح لطیفی داری 😔😔😔
یکی از دوستای سوته دل اومد شانه مو بوس کرد
قبلا برای ترک کمکش کرده بودم
باز لغزش کرده
گفت محمد من آدم نمی شم
گفتم خدا بزرگه
اگه خودت بخوای می شه
ازش سوال کردم
چرا شانه مو بوس کردی
گفت شانه ات مرده
رفتم تو خودم
صحبت با سینه سوخته ها خیلی سنگین و پردرده
محسن چنبری خدا برات درست کنه
یه روز دیگه داشتم باهاش صحبت می کردم
یک خلیته هم از لباس و کارتن خوابی داشت
یکی از دور اومد گفت چی داری داداش
گفتم دل و جگر پاره
دل سوخته
غم و غصه
نفهمید چی می گم
زد رو دوشم گفت درست گفتی
با این همه شعر و وری که من میگم
یکی بود بهم گفت عقاب
خوشحال شدم و کیف کردم
الان که پر و بال مو نگاه میکنم
می بینم بالی ندارم
تموم پرهام ریخته
و باهاش قوشمه درست کردم
آهنگی بر تسکین دردها
قبلا سعی می کردم تو هر شرایطی
به دوربین لبخند بزنم
جدیدا هر کار می کنم
نمی شه ؟؟؟!!!
اینه ها هم دروغ گو شدن
یا چینی
یه روز با عمو رفتم عروسی
شلوار کار پوشید
گفتم این چیه دیگه پوشیدی
گفت یک قدم حرکت بعدی تو نزار بفهمند
چشای تو نور کوچه باغ روزه
چشای من ظلمت شب نیازه
با هم دیگه راز و نیازی داشتیم
حکایت دور و درازی داشتیم
با هم دیگه راز و نیازی داشتیم
حکایت دور و درازی داشتیم
اما پس از اون آشنایی
اون هم دلی اون هم زبانی
از گرد راه اومد جدایی
رفتی و چشم به رام گذاشتی
تو این قفس تنهام گذاشتی
حالا نمیدونم کجایی
کاشکی یکی بود ما رو با هم آشتی می داد
کاشکی چشامون باز تو چشم هم می افتاد
امروز اگه تاریک و خاموش و سیاهه
فردا که شد دنیا پر از خورشید و ماهه
امروز اگه تاریک و خاموش و سیاهه
فردا که شد دنیا پر از خورشید و ماهه
اما پس از اون آشنایی
اون هم دلی اون هم زبانی
از گرد راه اومد جدایی
رفتی و چشم به رام گذاشتی
تو این قفس تنهام گذاشتی
حالا نمیدونم کجایی
کاشکی یکی بود ما رو با هم آشتی می داد
کاشکی چشامون باز تو چشم هم می افتاد
امروز اگه تاریک و خاموش و سیاهه
فردا که شد دنیا پر از خورشید و ماهه
امروز اگه تاریک و خاموش و سیاهه
فردا که شد دنیا پر از خورشید و ماهه
امروز اگه تاریک و خاموش و سیاهه
فردا که شد دنیا پر از خورشید و ماهه
دوستان سلام
کیچه تنگ بعلت کمبود آب و خشکسالی های متمادی
نیاز به تعدادی کرم ابریشم جهت پروانه شدن
و جیرجیرک های خوش آواز
و جوبی طبیعی حاوی سبزه و پونه با مارهایی خوش خت و خال
که با درختانی سر پوشیده از گرو و تاک و بید مجنون
و آواز قو
با جغد شب گرد دارد
لطفا حمایت کنید تا برای آبادی روستا بکوشیم
جهت طنز ۲۲ بهمن تقدیم به برادران صادقی
یک عدد گرگ پیر هم برای زوزه ی شبانه نیازمندیم تا به دلهرهای شبانه بچسبه
دل مردم اگه تونستی شاد کنی پرودگار دلتو ازهرگونه گناه و حاشیه پاک خواهد کرد
سلام به وقت شبانگاهی اسفاد وطنم یا صبحگاهی
وقتی می خوابم مغزم اتصالی می کنه تق تق تق تق یه دفعه یه چیزایی میاد تو ذهنم می گم لال از دنیا نرم شما هم یه چیزایی یاد بگیرین
بازی شطرنج یک بازی معروف و جهانیه که مخ ها توش شرکت می کنند ، یک انسان طبیعی نمی تونه این رشته رو انتخاب کنه ..
توش اسب ،فیل ، رخ ، وزیر هست با سربازای بد بخت که خط مقدم سپر هستند
توی این بازی کسایی که لیاقت شخصیتی برجسته دارین
اگه نمی تونین تو یک جمع ، گروه ، هرچیزی که آزارتان می ده واستین و نمی تونین تحمل کنین خودتون رو حذف کنین
شما لیاقت بهترینا هستین چرا خودتون رو آزار می دین و یا باعث دلخوری بعضی ها بشویم
فیل ، اسب حیوانی نجیبی هستند و همه جا می تونن برن
من خودم اگه خداوند می خواست منو حیوون می آفرید دوست داشتم یا سگ باشم یا اسب
شاه هم که تو بازی شطرنج اون ته با سیاست و محافظ هاش حال می کنه
چرا وزیرش هم که مثل سمینوف به همه جا می تونه مانور بده
اگه اون مکان که هستین یا هرچیزی که بخواد اذیت بشین اگه اونا رو نمی تونین حذف کنین خودتون رو محدود کنید .
تحت تاثیرات فضای مجازی واقع نشین
یکی دستش شکسته داره گدایی می کنه. یکی فلج مادر زادیه یکی صورتشو اسید پاشیدن، مشکل مردم به ما چه ربطی داره ، اینا وسیله آن جهت آگاهی از طرف پروردگار
قرار نیست که همه مون سالم باشیم ،
باید کر و کور باشیم تا درس عبرت بشه برای بقیه
وگر نه همیشه خنگ می موندیم
پروردگار اسکول رو چرا آفرید، همین رو شما بگین ....
منتظرم
اگه شما هم مثل من شبا خوابتون نمی بره ، اگه نماز می خونین که بخونین بهتر
اگه نماز نمی خونین لااقل یک پنج دقیقه تو این سکوت مطلق و آرامش با خداتون
یک حرفی بزنین
گفت چی می خوری
گفت :: مغز
گفت:: فقط مغز
گفت فقط مغز
گفت ::::: گوسفند !!!!
گفتم ، چرا
گفت مغز نداری
گفتم پس چرا به آدما می گن گوسفند
کارتو دادم بهش گفتم حساب کن
گفت ۱۳۶۲
گفتم از کجا می دونی
گفت من همه کارتا رو حفظم
گفتم مغز زیاد می خوری
خندید خخخ
گفت نادرشاه رو می شناختی
خندید و کیف کرد خخخ
گفت هیتلر رو چی
گفت گمشو بیرون خخخخ
نمی دونم چرا ناراحت شد ،
هی ی ی هیتلر 😉😏
پروانه ها موجودات زیبا و باشکوهی هستند که از یک کرم به یک حشره بالدار تبدیل میشوند که روی بال های نازک کاغذی خود یک عالمه رنگ های زیبا دارند.
با گذشت زمان، فرهنگها، مذاهب و افراد مختلف معانی متفاوتی را از این حشره رنگارنگ استنباط کرده و پروانه را به نمادی زیبا و جامع تبدیل کردهاند. برخی از نمادهای مهم و مرتبط با پروانه ها عبارتند از:
نماد تاب آوری و استقامت
تجدید حیات
دگرگونی
رستاخیز
تغییر دادن
امید
زندگی
پروانه ها پیام آوران روح هستند. دیدن مکرر آنها تصادفی نیست و نباید حضور آنها را نادیده بگیرید. نیروهای الهی برای شما پیامی دارند. با توجه به آن، احتمالاً از خود می پرسید که وقتی پروانه می بینید چه معنایی دارد؟ در زیر پاسخ خود را خواهید یافت.
اگر همیشه پروانهها را میبینید، میتواند به این معنی باشد که برای تغییرات عظیم یا حتی برای یک تحول در زندگی خود آماده هستید. پروانه ها به عنوان نمادی از تحول در زندگی انسان شناخته می شوند. شما نباید ظاهر آنها را در دنیای خود نادیده بگیرید، سعی کنید از حوزه زندگی خود آگاه باشید که از نظر شما مستلزم تغییرات مطلق است.
───┤ ♩♬♫♪♭ ├───
نمی خواستم؛ خورشیدوُ ازت بگیرم… نمی خواستم؛ آسمونت ابری باشه…●♪♫
نمی خواستم که چشات، بارونی و سرد…●♪♫
سهمِ تو؛ گریه باشه… بی صبری باشه…●♪♫
آرزوم بوده که آسمون توو شبهات؛ برا تو یه سقفِ پر ستاره باشه●♪♫
روی تاقچه؛ ماه برات مثلِ یه آیینه! کهکشونا هم برات، گهواره باشه…●♪♫
نازنین؛ من اگه تاریکم، غمی نیست…●♪♫
تو به فردا ها؛ به روشنی، بیاندیش…●♪♫
همه ی پنجره ها؛ ارزونیه تو… به جهانی خوب و دیدنی، بیاندیش●♪♫
نمی خواستم؛ خورشیدوُ ازت بگیرم… نمی خواستم؛ آسمونت ابری باشه…●♪♫
من با این آهنگ دو روز درد کشیدم
با چند تا از دوستان عروسی بودیم
صدای ضبط ماشین خیلی زیاد بود
فلکه نعلبکی قاین چایی خورده بودن و با سرعت ۱۰۰ تا به جدول زدیم
پنج نفر تو ماشین بودیم
ما رو بردن بیمارستان
من کتفم در رفته بود و ورم کرده بود
دکتر هم چون پنجشنبه جمعه بود نبود
و تا صبح شنبه من درد کشیدم
تا این که صبح شنبه منو بیهوش کردن و دستمو جا زدن
اون شب تا صبح این آهنگ ملایم از تریبون بیمارستان تسکین درد بود
به یاد دوستان
ا ج
ی م
م خ
ر غ
اگه یادتونه اینم به افتخار شما خخخ
ما همه مون تو زندگی اشتباهاتی می کنیم
هیچ کس بدون نقص نیست
مگه امام زاده ایم ما .... که بدون نقص باشیم
جنگ راه بندازیم و خونریزی دنبال مال و منال
هزار کار خوب می کنیم به چشم نمیاد
دنبال یک کار اشتباه یا یک حرفیم
ولش کن ، رهاش کن بره ، به شیر می گن سلطان جنگل چقدر بوفالو ، ماموت کشته ، اما یه روز می شه ، شیری که روی گاز می جوشد ، زمین گرده دیگه
این قانون کارماست
گاهی باید برای آرامش
گوش کرد ببین چی نمی گم
کیا شبا خوابشون نمی بره
تبریک می گم به سیاهی خوش آمدی
تو به خدا خیلی نزدیکی
گفته بود که ....
گفت بابا میای پانتومیم بازی کنیم
گفتم حسش نیست ، ولی بازی
داشت بازی می کرد
گفتم فرشته
گفت عالی بود
گفت بابا اگه فرشته بودی
کدوم فرشته بودی
گفتم قبض روح
خندید و تشویق کرد
گفتم حرف خنده داری زدم ؟؟!!
گفت نه :::
چون تو گوش دوستم گفتم الان می گه عزرائیل
با هم خندیدیم خخخخ
نشست تو ماشین
گفت اشکال نداره سیگار روشن کنم
گفتم دو تا روشن کن
گفت تو که ورزش می کنی
سیگار هم می کشی
گفتم همه مون می دونیم که سیگار ضرر داره
خیلی از بازیگرا و ورزشکارا رو دیدم که سیگار می کشن
اما التیام خیلی از درداست
حال دلتو خوب کن حتی اگه قرار باشه به عقرب های
کوهی اب بدی
گفت این یعنی چی ؟؟
گفتم دنبالشو نگیر کاکو 🙂😔
نوافن
گفته بود
یارو از تو ماشین داد می زد اقا آدرس فلانجا کجاست
داشتم با گوشی بازی می کردم
جواب شو ندادم
یعنی نه این که ندم
احترام احترام میاره بیا پایین داد زدنت چیه
اومد پایین دو تا بلال هم آورد داد بهم
گفتم حالا شد
خوشحال شدم
بعد پرسید آقا فلان آدرس کجاست
بلند شدم از جام و بهش آدرس دادم
گفتم از تو ماشین داری داد می زنی بعد توقع داری کسی جوابتو بده
آدرس کجا رو می خوای ؟؟
از این جا برو به آدرست می رسی
بلال ها رو داد بهم و رفت گفت اینا رو هم بگیر سرخ کن بخور
گفتم ممنون
بلال رو گذاشتم رو آتیش سرخ شد خوردم بلا نسبت خر نمی خورد
بعد نگاه کردم دیدم بلال حیوانی داده بهم خخ
خنده ای کردم و سری تکان ،
از دست این آدما
---------------------------
گفت دیوانه رو تعریف کن
گفت اون که من کشیدم تو کشیدی
گفت من فقط سیگار می کشم
گفتم درست گفتی ؟؟؟
این یعنی دیوانه
پاییز هزار رنگ
خداوندا خداوندا خدایا
تویی برتر تویی یکتا خدایا
منم بنده تویی مولا خدایا
توهستی آفریننده خدایا
تویی غفار و بخشنده خدایا
دل از مهر تو آکنده خدایا
الهی حق پیغمبر(ص) آمین
به آل پاک آن سرور آمین
نگهدار امت و رهبر آمین
تو ای معبود بیهمتا آمین
نما یاری مرا مولا آمین
بگیر دستم در آن دنیا آمین
مران ما را از این درگاه آمین
دلم با توئه فکر چیزی نباش
خودم غصههاتو به جون میخرم
تو رو با خودم هر کجا که بگی
تو رو سمت لبخند و گل میبرم
تمام منی، کم نشو، کم نیار
با این روزگار و غمش تا نکن
امیدم تویی از ته دل بخند
نگاهت رو از گریه دریا نکن
اجازه نده ابر بیحوصله
لب مرز خنده بباره بره
به روز سیاه و شب شک نباز
بگو ناامیدی بذاره بره
به روزای خوبی که پیش منی
به آیندهای تازه و دیدنی
به سقفی که پر میشه از روشنی
به من فکر کن
تو قلب منی که نفس میزنی
کنار تن من توی پیرهنی
واسه اینکه باور کنی از منی
به من فکر کن
منو قله کن، عشقو بالا ببر
به دنیا بگو فاتح من شدی
بدون تو این زندگی مرگ بود
دلیلی برای نمردن شدی
تو این دوره از حیله و حرف و رنگ
کنار توئم با یه حس قشنگ
اگه عاشقی با غرورت بجنگ
به من فکر کن
منم از بد لحظهها دلخورم
منم گاهی از آدما میبرم
شبیه تو از درد بودن پرم
به من فکر کن
به روزای خوبی که پیش منی
به آیندهای تازه و دیدنی
به سقفی که پر میشه از روشنی
به من فکر کن
تو قلب منی که نفس میزنی
کنار تن من توی پیرهنی
واسه اینکه باور کنی از منی
به من فکر کن
یه روز نادر شاه با یارانش در حمله به هندوستان به جنگلی بیتوته می کند، جان پناهی در کنار برکه ای بزرگ ، (رودخانه ای ) برای اتراق را انتخاب می کند تا شب را بگذراند
شباهنگام که وقت خوابیدن فرا بگرفت او و یارانش از صدای قور قور قورباغه ها در امان نبودن
جیر جیرکهای مزاحم هم قورباغه ها را همراهی می کردند
یکی از یاران نادر گفت با این وجود که نمی توان خوابید و یا از حمله دشمن در امن بود . اندیشه ای کن نادر
نادر گفت گوسفندانی را که سر بریدین روده هایشان را بیاورید و در برکه بریزین ، یارانش گفتند این چه اندیشه ایست
نادر گفت کاری که گفتم را انجام دهید
یاران روده های گوسفندان را آوردند ، نادر گفت تیکه تیکه کنید و در آب بیندازید . آنها این کار را کردند ، بعدی چند دقیقه قورباغه ها آرام گرفتند ، همه در شگفت بودند که این چه خاموشی بود .
کاش می فهمیدیم حس قورباغه ها در نگاه مارها چگونه است
پانوشت
کلاغ ها قار قار می کنند
جیر جیرکها جیر جیر
جنگل مال پرنده هاست
کوه را زنده بزاریم
پائیز هزار رنگ از راه رسید
و کلاغ های مهاجری را در حال کوچ می بینم
درخت دانا خالی از پوشاک شد
و شاخه های عریانش با لانه ی کلاغی تنها
نمی دانم کلاغ ها برای چه قارقار می کنند
شاید از برای یک زندگی تازه یا خانه ی پوشالی
تدوین و نگاشت خالقی عرفان
پروردگارا اگر تو را برای ورود به بهشت می خواهم فرشته ای شمشیر به دست بفرست تا درهای بهشت را بر من ببندد
و اگر تو را از این بخواهم که از دوزخ بترسم
مرا به دوزخ بینداز
اما اگر تو را برای خودم دوست می دارم آغوشت را باز کن و مرا بپذیر
آیا ماهی ها هم گریه می کنند
🔹 بعد از روستای بمرود این بار نوبت روستاهای چشمه بید،همت آباد و چاه الله داد بود.
🔹اطعام ختم سوم و هفتم ممنوع❌
👈مطابق توافقی که بین برخی از بزرگان و ریش سفیدان روستاهای همت آباد،چشمه بید و چاه الله داد صورت گرفت، مقرر گردید از تاریخ ۱۴۰۳/۰۸/۰۴ به بعد هیچکس حق برگزاری مراسم سوم و هفتم (سرو ناهار یا شام ) را نخواهد داشت و در صورتی که شخصی درصدد نقض این توافقنامه برآید، ریش سفیدان، بزرگان و متعهدین به این توافقنامه از حضور در مراسم دعوتی خودداری خواهند نمود.
🔸ضمنا در این جلسه مقرر گردید در صورت تمایل افراد و بدون هیچگونه اجباری هزینه های مربوط به دعوتی را در صورت صلاحدید در زمینه های عام المنفعه و به تناسب توان و علایق خود هزینه خواهند کرد👏
امید است که با همراهی شما سروران، پایه گذار فرهنگی نو و کارآمد باشیم.
جمعی از اهالی و ریش سفیدان روستای همت آباد،چشمه بید و چاه الله داد
💯 پایگاه خبری زیرکوه نیوز
🆔 @zirkoohnews
فلکه ضد قدیم مشهد چند تا ستون داشت کی می دونه
درخت جوز مُلک سَوا
درخت جوز در اسفاد قدیم قانونش در حکم یک سفارتخانه بود. یعنی حریم یک درخت جوز در حکم ملک شخصی محسوب فرد می شد .
درخت جوز درختی بسیار بزرگ و پر برکت و پر درآمد بود که جلوه ای بسیار زیبا به باغها و معابر و کوچه باغها داده بود.
جوز یا گردو دوست و شبیه ترین ماده به مغز انسان است و ماده ای بسیار مغزی و سرشار از آهن و کلسیم و فسفر و پتاسیم است.
در اسفاد قدیم تقریبا همه اسفادیها درخت گردو داشتند و توجه و عنایت خاصی به این درخت داشتند.
خوابیدن در زیر این درخت بعلت شاخه های پربار و فراگیر و داشتن دی اکسید کربن زیاد مکروه بود و برگ آن نیز دارای بویی خاص و ضد پشه است و از پوست گردو و تنه درخت و همچنین برگ درخت برای رنگ در رنگرزی استفاده می کردند . گلبرگ درخت که شبیه خوشه انگور است نیز گربه جوز نام داشت.
فصل برداشت گردو اواخر تابستان بود و چون معمولا اکثر درختان مالکیت مشترک داشتند. چیدن گردو و یا جوز ته کنی از آداب و مراسم و هماهنگی خاصی برخوردار بود.
جوز ته کنی از کارهای سخت و پرخطر بود چرا که درخت های جوز کنار جوب های سنگ فرش و همچنین کنار دیوار باغ که پوشیده از سه ور و که دیسک و خار و خاشاک بود ، روئیده بود و از درختان بسیار مرتفع و شاخه سار بلند بود.
آنقدر شاخه های بلند داشت که چیدن گردو با دست و یا بالا رفتن از درخت غیر ممکن بود و چیدن جوز با چوبی صاف و بسیار بلند به نام جوز روئه انجام می گرفت .
هدایت جوز روئه و انداختن گردو ها کار افراد خاصی بود و قدرت بدنی خاصی را می طلبید و کاری دشوار و خسته کننده بود.
بعد از چیدن گردو ها کار شمارش و تقسیم گردوها به تعداد مالکین بر اساس درصد شراکت انجام می شد .
گاهی اوقات همه شرکاء حضور نداشتند و یا از سهمی اندک برخوردار بودند که همین هم برایشان ارسال می شد.
دنبال کردن گردو ها . جمع کردن . پرت شدن گردو ها به سر و کله افراد ، پشت بام ، کوچه ، لای بوته ها ، شاخه ها و در نهایت په سه کردن و انداختن جوز های باقیمانده در بالای شاخه سارها سهم و غنیمت کودکان بود.
و آخرین برنامه مراسم، کندن پوست گردو یا کچل و یا کل کردن آن بود که دست و انگشتان ما رو پیر می کرد و تا چندین روز رنگ و بوی گردو خوراک جان دستان ما می شد.
گردوی کاغذی و اس که لوک اسفاد ، هم منبع غذایی خوبی بود و هم منبع درآمد و همه خانواده ها از آن برخوردار بودند.
در دهه شصت بعلت طرح سیمان کردن جوب ها و قطع ارتباط ریشه درختان با منابع آب ، تمامی درختان زیبای جوز خشک شد و در آن زمان کاش خروجی هایی کوچک، برای آبیاری درختان از جوبهای سیمانی ایجاد می شد تا این اتفاق بسیار تلخ بوجود نیاید.
هر درخت گردو 5 تا 100 هزار گردو داشت که منبع درآمد خوبی برای خانواده ها بود.
امروزه نیز با توجه به وجود باغها و مراتع اسفاد در کوهپایه و کاهش آب قنات ، تنها راه استفاده مفید از آب قنات ، احیاء باغها با احداث حوض و آب انبار و انجام آبیاری قطره ای است و کاشت درختان گردو با روش آبیاری قطره ای در این منطقه بازدهی خوبی خواهد داشت و کمک به اقتصاد خانواده و ترویج اقتصاد مقاومتی خواهد بود.
کریمی اسفاد ۹۶
تصویر محمد رضا میری
حال خود را خراب می بینم
وحشت واضطراب می بینم
بعد ده سال آمدم تهران
همه را بر عتاب می بینم
نه خبر بود زچادر ومانتو
نه خبر از حجاب میبینم
حال بشنو حکایتی دیگر
که همینک صواب می بینم
گذرم چون فتاد بر توچال
وضع خیلی خراب می بینم
هرچه دیدم اشون فشن، دربند
همه را ناصواب می بینم
همچو اصحاب کهف بودم من
یا که شاید سراب می بینم
مرد و زن داخل صف مترو
همچو ماهی به آب می بینم
دختران منزوی زدل محزون
پسران دل کباب می بینم
ای وزیر و وزارت ارشاد
نکند بنده خواب می بینم
در پاسخ به شعر دوست عزیزم جناب آقای غلامحیدر کریمی اسفاد متخلص به یونس
بی حجابی به سمت روستاها ، هر دمی با شتاب می بینم
نه نیازی به شهر تهران نیست ، سوژه ها پر لعاب می بینم
گوشی و فیلم ها همه عریان ،دست هر بچه ای دو گوشی بود
پشت میز کلاس هر ساعت ، دل زده از کتاب می بینم
گفته یونس که رفته گردش او ، چند روزی به مقصد توچال
او گزارش نموده اوضاع را درهم و هم خراب می بینم
مانتو و روسری اگر کوتاه ، نیست تقصیر بانوان عزیز
جنس ها کیفیت نداشته کمی ، بعد شستن ز آب می بینم
برخی از دختران به شکل پسر ، و پسرها بسان دخترها
این چنین قصه ای به دانشگاه ، در حضور و غیاب می بینم
چاک چاک است و نخ نما گشته نصف شلوار لی همان اول
چسب روی دماغ مد گشته ، خط چشم را عقاب می بینم.
مرتضی حسینی اسفاد
این عکس با n73 گرفته شده
❌ اطعام ختم سوم ، ممنوع
🔸همانگونه که مستحضرید این روزها هزینه های برگزاری مراسم ترحیم به یک معضل بزرگ تبدیل شده، بدتر اینکه این هزینه ها به یکباره و بدون آمادگی و در شرایطی که خانواده و بستگان متوفی با غم فراوانی دست و پنجه نرم می کنند، نمکی می شود بر زخم شان و مصیبت را دوچندان می کند.
🔸مطابق توافقی که بین برخی از بزرگان و ریش سفیدان در جلسه ای واقع در مسجد شهرک بمرود در تاریخ ۱۴۰۳/۷/۳۰ صورت گرفت، مقرر گردید از تاریخ مذکور به بعد هیچکس حق برگزاری مراسم سوم (سرو ناهار یا شام ) را نخواهد داشت و در صورتی که شخصی درصدد نقض این توافقنامه برآید، ریش سفیدان، بزرگان و متعهدین به این توافقنامه از حضور در مراسم دعوتی خودداری خواهند نمود.
🔸ضمنا در این جلسه مقرر گردید در صورت تمایل افراد و بدون هیچگونه اجباری هزینه های مربوط به دعوتی را در صورت صلاحدید در زمینه های عام المنفعه و به تناسب توان و علایق خود هزینه خواهند کرد.
امید است که با همراهمی شما سروران، پایه گذار فرهنگی نو و کارآمد باشیم.
جمعی از اهالی و ریش سفیدان شهرک بمرود
💯 پایگاه خبری زیرکوه نیوز
🆔 @zirkoohnews
صبحت بخیر عزیزم با آنکه گفته بودی دیشب خدا نگهدار
با آنکه دست سردت از قلب خسته ی تو گوید حدیث بسیار
صبحت بخیر عزیزم با آنکه در نگاهت حرفی برای من نیست
با آنکه لحظه لحظه می خوانم از دو چشمت از خستگی ز تکرار
--- ---
در جان عاشق من شوق جدا شدن نیست
خو کرده قفس را میل رها شدن نیست
من با تمام جانم پر بسته و اسیرم
باید که با تو باشم در پای تو بمیرم
صبحت بخیر عزیزم با آنکه گفته بودی دیشب خدا نگهدار
با آنکه دست سردت از قلب خسته ی تو گوید حدیث بسیار
صبحت بخیر عزیزم با آنکه در نگاهت حرفی برای من نیست
با آنکه لحظه لحظه می خوانم از دو چشمت از خستگی ز تکرار
--- ---
این بار غصه ها را از دوش خسته بردار
من کوه استوارم به من بگو نگهدار
عهدی که با تو بستم هرگز شکستنی نیست
این عشق تا دم مرگ هرگز گسستنی نیست
صبحت بخیر عزیزم با آنکه گفته بودی دیشب خدا نگهدار
با آنکه دست سردت از قلب خسته ی تو گوید حدیث بسیار
صبحت بخیر عزیزم با آنکه در نگاهت حرفی برای من نیست
با آنکه لحظه لحظه می خوانم از دو چشمت از خستگی ز تکرار
چرا تموم خاننده ها دلسوخته اند
چی شده با اینا این قدر دلاشون پر درده
با سلام ، این داستان واقعیت داره و از زبان معین هستش: روزی از ایران شهر آبادان نامه ای به دستم رسید که در آن
ﺷﺨﺼﯽ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮐﻪ 16 ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻋﺎﺷﻖ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺷﺪﻡ ، ﭼﻨﺎﻥ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﻭﺍﺭ ﻋﺎﺷﻖ آﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺪﻡ ﮐﻪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﻭ ﭘﺎﻓﺸﺎﺭﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺳﻦ ﭘﺪﺭﻡ ﺭﺍ ﺭﺍﺿﯽ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺩﺧﺘﺮه ﺑﺮﻭﯾﻢ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮه ﺑﻨﺎﯼ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺮﺍ بپیچاند، ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ ﻭ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﺩﯾﭙﻠﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ.
من هم ﭘﺲ ﺍﺯ آﻥ ﺑﺎ ﺟﺪﯾﺖ ﺩﺭﺱ ﺭﺍ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ ﺗﺎ ﺩﯾﭙﻠﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ. ﺑﻌﺪ از گرفتن دیپلم ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻭﻟﯽ ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮه ﮔﻔﺖ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺑﺮﻭﻡ، ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﮐﺎﺭﺕ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺧﺪﻣﺖ ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﺵ ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻨﻢ.
ﺩﺭ ﺑﯿﺴﺖ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﺩﻭ ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺭﻓﺘﻢ ﻭﻟﯽ ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮه ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺎﺭ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ.
ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﺑﻌﺪ از ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﮐﺎﺭ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﻭ آﻣﺪﻥ ﻫﺎﯾﻢ ﻭ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯿﺸﺪ ﮐﻪ ﺑﺮﻭﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪء ﺟﺪﯾﺪ ﻋﻤﻞ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﯿﺎﯾﻢ.
ﺟﺎﻟﺐ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ آﻥ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻢ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺶ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺭﺩ ﻣﯿﮑﺮﺩ.
آﻥ ﺷﺨﺺ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﻫﺎ ﻭ ﻧﺎ ﺍﻣﯿﺪ ﺷﺪﻥ ﻫﺎ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﭘﺪﺭ ﺩﺧﺘﺮه ﺩﺭ 32 ﺳﺎﻟﮕﯽ ﺭﺍﺿﯽ ﺑﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺟﻤﺎﻥ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ.
ﺟﺸﻦ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺮ ﭘﺎ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﻣﺮﺍﺳﻢ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ آﺩﻡ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯿﺪﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪء ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﻓﺘﯿﻢ.ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﻫﻤﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ ﺧﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻣﺒﻞ ﺩﺭﺍﺯ ﮐﺸﯿﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﺑﺶ ﺑﺮﺩ ، ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺍﺫﯾﺖ ﻧﺸﻮﺩ ﻓﻘﻂ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ أﺵ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﯿﺪﻡ ﻭ ﺩﺭ ﯾﮏ ﮔﻮﺷﻪ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﺑﺮﺩ.
ﺻﺒﺢ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﺷﺎﺩ ﻭ ﺳﺮﺧﻮﺵ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﻣﻌﺸﻮﻗﻪ ﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ، ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪﻡ ﺗﺼﻤﯿﻢ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﺑﻪ ﺗﻬﯿﻪ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﻡ. ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺗﻬﯿﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﻣﺪﺗﯽ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﺷﺪﻧﺶ ﺑﻮﺩﻡ ولی همسرم بیدار شدنش خیلی طول کشید و من ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺷﺪﻡ. ﮐﻤﯽ ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﻭﻟﯽ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﮐﻪ ﺷﺪﻡ ﺩﯾﺪﻡ همسرم ﻧﻔﺲ ﻧﻤﯿﮑﺸﺪ.
ﺳﺮﯾﻌﺎ ﭘﺰﺷﮑﯽ آﻭﺭﺩﻡ ﻭ ﭘﺰﺷﮏ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻌﺎﯾﻨﻪ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺐ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺍﺯ ﻓﺮﻁ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺩﭼﺎﺭ ﺣﻤﻠﻪ ﻗﻠﺒﯽ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺍﯾﺴﺖ ﻗﻠﺒﯽ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.
و من ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺪﺳﺖ آﻭﺭﺩﻧﺶ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ داده ام.😔😔😔
خانوادهای محترم شهریاری و سایر منسوبین معزا 🖤🖤🖤
درگذشت مرحوم مغفور حاج اسماعیل شهریاری
را خدمت شما تسلیت عرض نموده
از درگاه خداوند منان برای آن مرحوم غفران الهی
و برای بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل مسئلت داریم 🖤🖤🖤
تصویر:: اسماعیل کریمی
«خانه دوست کجاست؟»
در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت به تاریکی شنها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
«نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است
میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر به در میآ رد
پس به سمت گل تنهایی میپیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره جاوید اساطیر زمین میمانی
و تو را ترسی شفاف فرا میگیرد
در صمیمیت سیال فضا، خش خشی میشنوی:
کودکی میبینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه نور
و از او میپرسی
خانه دوست کجاست؟»
سهراب سپهری
با فاتحه ای برای اموات
یادی از زنده ها کنیم
تصویر علیرضا حسنی
✳️ سرباز اسفاد در عمان
میر علی صادقی متولد ۱۳۳۴ فرزند محمد ابراهیم در سال ۱۳۵۳ به سربازی می روند.پس از گذراندن دوره آموزشی در بیرجند و مشهد ( منطقه نخریسی) برای اعزام به کشور عمان راهی خرم آباد می شوند. یک دوره آمادگی کوتاه مدت در خرم آباد برای این گروه در زمینه و آموزش تکمیلی توپخانه گذاشته می شود.سپس با هواپیماهای کوچک ارتش به منطقه ظفار اعزام می شوند.در آن زمان پادشاهی عمان سلطان قابوس بود که گروهی از چریک ها ی جدایی طلب چپ گرا شورش کرده بود تا پادشاهی را از قدرت ساقط نماید. و عمان به دو قسمت عمان شمالی و عمان جنوبی تقسیم شود. رژیم شاه برای حمایت از سلطان قابوس و همچنین کنترل بهتر تنگه هرمز و خلیج فارس نیروهایی را اعزام می نماید. آقای میر علی صادقی مدت ۴ ماه در استان ظفار خدمت می نماید. عمان مدت ۸ سال مشغول این درگیری ها در این منطقه بود.که حضور ایران کمک بزرگی به سلطان قابوس کرد. چرا که بعدا اقرار می کند تاج و تختش را مدیون ایران است. پس از اتمام دوره ماموریت آقای صادقی به همراه تعدادی از رفقا از شهر صلاله عمان که مرکز استان ظفار است. سوغاتی تهیه نموده و به ایران بر می گردند. برای مدت ۴ ماه ماموریت در کشور عمان ماهی ۶۰۰ تومان حق ماموریت دریافت می نمایند. حدود ۱۵۰۰۰ سرباز از ایران در فاصله های زمانی متفاوت به عمان اعزام می شوند. جالب اینکه سربازان ایرانی حق اینکه به خانواده های خود بگویند عمان هستند را نداشتند.ودر صورت ارسال نامه باید آدرس یک پادگانی مثل شیراز را می نوشتند. اگر نه نامه پاره می شد و ارسال نمی شد.امار دقیق سربازان ایرانی که در این درگیری کشته شدند، دقیقا مشخص نیست ولی بر اساس مستندات تاریخی ۷۰۰ کشته میباشد. کشته ها در قبرستانی در تهران به صورت ناشناخته دفن می شدند.
آقای صادقی در جنگ ایران و عراق نیز مدتی به صورت بسیجی به منطقه غرب اعزام می شوند. از جمله در زمان مفقود الاثر شدن سید ابوطالب اسماعیلی ایشان به همراه برادر سید ابوطالب، سید اسماعیل اسماعیلی در رسته امدادی در جبهه حضور داشته اند.
✅ مرتضی حسینی اسفاد
پیر نشو خوش تیپ ؟؟؟!!!!
انا لله وانا الیه راجعون ⚫️⚫️⚫️
خانوادههای شفیعی نجفی عابدینی میری وسایر اقوام وابسته
با نهایت تاسف وتاثر درگذشت مادر شهیدگرانقدر محمدرضا شفیعی را خدمت شما تسلیت عرض نموده وبرای آن عزیز سفر کرده از درگاه خداوند غفران الهی و برای بازماندگان صبر جزیل مسئلت داریم
هر کس به تمنای کسی غرق نیاز است
هر کس به سوی قبله ی خود رو به نماز است
هر کس به زبان دل خود زمزمه ساز است
با عشق در امیخته در راز و نیاز اسث
ای جان من تو . جانان من تو
در مذهب عشق ایمان من تو
هیهات که کوتاه شود با رفتن جانم
این دست تمنا که به سوی تو دراز است
هر کس به زبان دل خود زمزمه ساز است
با عشق در امیخته در راز و نیاز اسث
هر که در عشق تو گم شد از تو پیدا می شود
قطره ی نا قابل دل از تو دریا می شود
دستی که به درگاه خدا بسته پل عشق
کوتاه نبینید که این قصه دراز است
خاصییت عشق می جوشد از تو
دل رنگ اتش می پوید از تو
هر گوشه ی این خاک که دل سوخته ای هست
از دولت عشق تو در میکده باز اسث
هر کس به تمنای کسی غرق نیاز است
هر کس به سوی قبله ی خود رو به نماز است
هر کس به زبان دل خود زمزمه ساز است
با عشق در امیخته در راز و نیاز اسث
ای جان من . ایمان من
بیست سال پیش یه پیرمردی کنارخیابون بود با ماشین داشتم رد می شدم
گفتم بزار سوارش کنم . برا ثوابش
دنده عقب گرفتم دیدم بنده خدا با یه عصا پاشو نمی تونه بزاره تو ماشین
اومدم پایین سوارش کردم رسوندم ش در خونه اش
حرف بنده خدا نمی تونست بزنه
وقتی پایین شد گفت بیستو یکروز دیگه یه پول خوب و خبر خوشی برات میاد
گفتم مرسی و زیاد جدی نگرفتم
با خودم گفتم چرا بیست یک روز دیگه
اما منتظر خبر خوش بودم و سخت به پولی احتیاج داشتم
چیزی نگذشت که با ماشین تصادف کردم و مبلغ ۲ میلییون تومان بیمه داد
هزینه ی صافکاری ۲۰۰ تومن شد و ۱۸۰۰ به جیب زدم
اوقاتی که به درجه آگاهی می رسی بعضی اتفاقای زندگی برات آبدیت می شه
که به گذشته برگردی می بینی کاراما حقیقت ، بینش و آگاهی ایست
تا پروردگارت را در اوج مشقت باور کنی
خداوندا بده شری که خیر ما در آن باشد
آیا دعای بنده به انسان
یا دعای مادر بر فرزند مستجاب می شود
در اوج آگاهی و بینش تحقیق کنید .
تبریک به مناسبت جشن عروسی
محمد رضا غفاری و دوشیزه عباسی نژاد
خوشبختی یعنی زندگی زیر یک سقف با کسی که عاشقانه دوستش داری. شروع با هم بودنتان مبارک.
به مناسبت پنجمین سالگرد درگذشت
مرحوم مغفور حاج محمدحسین جعفری فرزند ارشد مرحوم حاج علی محمد جعفری که در فضل و بخشندگی و گشاده رویی همانند پدر مرحوم شان بودند . ایشان فردی بسیار خوش اخلاق ، مهربان ، شوخ طبع و مهمان نواز بودند چهره بشاش و خندان ایشان بیاد همگان ست.
فردی سخاوتمند و بخشنده بودند ، چنانچه کسی به مشکل میخورد و به این بزرگوار مراجعه میکرد فرقی نمیکرد آشنا باشد یا غریبه دست رد به سینه اش نمیزدند و تا جایی که برایشان مقدور بود کمکش میکردند.
با توجه به اینکه دارای ملک و املاک و باغات متعددی در روستا بودند چنانچه کسی را داخل حریم املاکشان میدیدند همانند پدر بزرگوارشان تغییر مسیر میدادند تا کسی متوجه حضورشان نشود .
دست دهنده ایشان همیشه بر سر زبان ها میچرخد .
گرامی میداریم یاد و خاطره این بزرگمرد را
روحشان شاد و یادشان گرامی .
تاریخ فوت :
۹۸/۰۷/۰۵
شب به خاطر تاریکی که دارد، اسرار آمیز جلوه می کند اما با وجود سیاهی و تاریکی، زیبایی های خاص خود را دارد. یکی از زیبایی های شب، آسمان شب است.
شاید شما هم از آن دسته افرادی هستید که به آسمان و ستاره ها علاقه مندید و شب ها به رصد ستاره ها می پردازید. اگر از این دسته افراد باشید شاید این سوال به ذهن شما هم رسیده باشد که تفاوت ستاره و سیاره چیست؟
تفاوت اساسی بین ستاره و سیاره در چیست؟
تفاوت اساسی بین ستاره و سیاره در این است که ستاره یک جسم داغ و نورانی است که نور خود را خود تولید می کند. حال آن که یک سیاره جسمی همانند زمین یا ماه است که تنها با منعکس کردن نور خورشید درخشندگی و نور دارد.
اکثر ستارگان بزرگ هستند و از گاز داغ به وجود آمده اند درست شبیه خورشید. در واقع، خورشید خودش یک ستاره بسیار معمولی است که نه فوق العاده بزرگ است و نه فوق العاده گرم. ستارگان به صورت نقاط کم نوری در آسمان دیده می شوند چرا که فاصله آنها از ما بسیار زیاد است.
حتی نزدیک ترین ستاره به ما دارای فاصله ای بیش چهل میلیون کیلومتر است. در حالی که خورشید تنها 150 میلیون کیلومتر با زمین فاصله دارد.
صحرا صحرا دویده ام سرگردان از پی تو
دریا دریا گذشته ام در طوفان از پی تو
دست از دنیا کشیده ام بی سامان از پی تو
از من از ما رهیده ام دست افشان از پی تو
گیسوی تو دام بلا
ابروی تو تیغ فنا
در دست دوای دل
روی تو بهشت برین
موی تو بنفشه ترین
زنجیر پای دل
دنیا دنیا گشته ام به بوی تو
پنهان پیدا گر به گفت و گوی تو
هر سو هر جا روی من به سوی تو
دردا دردا کی رسم به بوی تو ؟
دستم بر دامن تو
بوی پیراهن تو
سوی چشم عاشقان
یاس و سوسن شکفد
دامن دامن شکفد
با یادت ز باغ جان
دیگر افتاده ام از پا دراین صحرا
در راهم صخره و خارا خارا خارا
چون کشتی در دل طوفان یارا یارا
دریاب ای ساحل دریا ما را ما را
شب و سحر به نام تو ترانه می خوانم
به شوق یک سلام تو همیشه می مانم
صحرا صحرا دویده ام سرگردان از پی تو
دریا دریا گذشته ام در طوفان از پی تو
دست از دنیا کشیده ام بی سامان از پی تو
از من از ما رهیده ام دست افشان از پی تو
یارا یارا ...
درگذشت مادر بزرگوارتان را به شما
و خانواده محترمتان تسلیت عرض نموده
برایشان از درگاه خداوند متعال مغفرت
و سایر بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل خواهانیم
پلاس کهنه اندیشه را دور باید انداخت
میهمان حبیب خداست
میهمان نقش مهمی در رزق وروزی انسان دارد
در تنگناترین شرایط میهمان به برکت خانه می افزاید
...............................................
مادری از دیار کهن که بر باورهای خویش اعتقاداتی این چنین بیان می دارد .
هنوز اهن چکشی اونگ شده روی درب چوبی را نکوبیده بودم که صدای مادر از دور دست می امد
آمدم امدم . مادر , کیستی ؟
منم مادر اشنا , درب را باز کن چقدر خلوص پاکی و مهربانی مادران قدیمی از چهره هایشان نمایان است . سلام مادر , چهره ای شاد و بشاش انگار ساعتها به انتظار کسی نشته بود .
تنهایی و انتظار , درد غریبی ایست و چه سخت است گاهی فرزندی که با جان ودل بزرگ می شود گوهر دیدار پدر و مادرش را از خودش سلب می کند
ویا در این امر کوتاهی می کند و انگه که غم نداشته ی ان را حسرت می خورد که دیر می شود .
بفرما بفرما بنشینید . هنوز ننشسته کتریش را به علامت ابراز علاقه و محبت بر روی چراغ نفتی اش اتیش می کند . چه خبر مادر؟
دوستی همراهم بود ان را به مادر معرفی می کنم . مادر , خیلی خوش امدی میهمان حبیب خداست .خیلی خوشحال شدم . خوش امدی
خوب چه میکنی .هیچی امروز استکان چایی از دستم بر زمین افتاد و شکست به حاجی گفتم خیر است . امروز حتما میهمان داریم و این شد که شما امدی
میهمان رزق و روزی انسان را زیاد می کند میهمان به برکت خانه می افزاید . میهمان حبیب خداست.
همیشه عاشق این خلوص نیت و پاکی این مادران گل هستم و ساعتها به درد دل انها می نشینم چرا که عاشق انها هستم .
وقتی دوستم زندگی ساده و بی الایش انها را می بیند مقداری پول را به نشانه بروز محبت در زیر فرش می گذارد و گفت ناقابل است مادر جان ان را از من بپذیرید . تشکر فرزندم و این اتفاق بارها و بارها برایم تجربی پخته است که در تنگنا ترین شرایط میهمان می تواند نقش مهمی در رزق و روزی انسان و برکت خانه داشته باشد .
و چقدر با قیاس دنیای حال متغییر
چرا که پلاس کهنه اندیشه را دور باید انداخت فکرها را باید شست .
تدوین.و نگاشت :خالقی اسفاد 11 تیر ۹۸
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
🌳سرو بلند قامت🌳
🌿(شاهکار خلقت در روستای اسفاد)🌿
سروی به روستایم از دور هست پیدا
با قامتی بلند وهمچون عروس زیبا
از دور می درخشد مانند یک ستاره
هر کس که دیده او را ،دلتنگ او،دوباره
بر روی ،شاخه هایش ،مهمان زیاد دارد
او مهربان رعناست،هرکس بیاد دارد!
سروی که یادگار است ،از دوره ی نیاکان
با خاطرات بسیار ، با رازهای شاهان
او از قدیم الایام، بودست ،پدر ومادر!
از بهر نوعروسان،یا حاجیان ،عزاگر!!
بابرگ های سبزش،بخشید رونقی ،ناب
برمحفل عروسی ویا عزای ،ارباب
هرگز نگشته است پیر ،هر روز او جوان است
برشاخه هاش،چون دشت،هفتاد آشیان است
گنجشک وزاغ وکفتر ،بلبل وقمری ،ناز
هرروز می سرایند ،انواع ساز وآواز
برسایه سار ،پهنش هر کس به عیش ونوش است
سرو بلند قامت ،او همچنان خموش است
در روستای اسفاد، هر رهگذر که آید
با سرو وخاطراتش ،هم آشناست،شاید
این سرو پیر برنا،گویا که،شاهکار است
او دردل درختان ،در اوج ،اقتدار است
رازی که در دل اوست،باقصه های زیبا
ازسالیان دور است ،با مردمان دیبا(همچون ابریشم)
ای مردمان خوش قلب ،با او رفیق باشید
این راز وقصه ها را ،لطفا به هم نپاشید
امروز در دل سرو ،گویی شده ست آشوب
مرهم به زخم گیرید،تا حال او شود خوب
این افتخار وعزت این یادگار دوران
جان دوباره گیرد، باشید مرد میدان
باید که سالهای ،بعد از شما بماند
هر نسل که باز آید ،قدر ورا بداند
🌺سروده:فاطمه جعفری 🌺
🖊 ۱۵/مرداد/۱۴۰۳
0
سرو اسفاد
سفرنامه را چون که ناصرنگاشت
بسی حرمت سرو را پاسداشت
بر اسفاد چو ایشان نمودی گذر
بر آن مسجد و سرو کردی نظر
پس ازچندقرن ازچه کرده نهان
ندیدهست اوازه اش در جهان
چرا اسم سرو سهی را نَبُرد
گمانم که او حق اسفاد خورد
کهنسال تر زو بدین جا که دید
به ایران کجا مثلش امد پدید
ندیدی تو سروی بدینسان بزرگ
تنومند و سرسبز ،عظیم وسترگ
نه شایستهء این ادیب شهیر
کند حذف این خلقت بی نظیر
بگو بر ادیب و به استاد ما
که این سرو را گوشه ای جانما
به تحسین این سرو یونس نوشت
درودش براین خلقت وهرکه کشت
غلامحیدر کریمی
مرداد ۴۰۳
گرکه رفتی ،سوی مجلس تو ایا باد سحر
نامه مردم اسفاد ،به مجلس توببر
نامه ای مطلع ان رنج تن وافت جان
نامه ای مقطع ان درد دل وسوز جگر
نامه ای کز صورش اه عزیزان پیدا
نامه ای کز رخ ان خون شهیدان گستر
نقش تحریرش از سوز دل مظلومان
سطر عنوانش از دیده محرومان تر
تاکنون حال ورخ مردم این شهر دیدی
چون که پرسند ززیرکو ه معانی ونظر۰
گو نماینده محبوب به فریاد برس
چون که این نام نموده همه مردم مضطر
خلق رازین غم فریاد رس ا ی عز و وکیل
وقت ان است رها گشته زمحنت یکسر
پس نزیبد که پس از این همه سعی وکوشش
مانّد اندر دل مردم غم واندوه وفکر
از کمال وکرم ولطف تو زیبد که کنون
سخن ما شنوی ،غصه ما را باور
تاکه وقت است عوض کن تو به این شهر اسمش
چون ضرور است وکیلا توخود این نظم بدر
لایق مردم این خطه نباشد زیر کوه
خاک زر خیز وخلایق همه اندیشه چوزر
چون که خورشید دمد صبح زاین خطه زر
بنما اسم بر این شهر پر از زر، خاور
گرچه زر کوه مناسب تر وزیبنده تراست
که نشانی بود ازمردم ایزد پرور
ای کریمی سخنت چون ببرد باد صبا
بگشاید گره ایزد وکند لطف دگر
بی گمان خلق جگر سوخته رادریابد
پس ز درد دلشان یابد ازاین گونه خبر
غلامحیدر کریمی بهمن ۴۰۱
گرچه زخم و رنج یک رویداد تعصبی و گوشه گرایی ایست
نیرویی است که تو را با خودت ، کائنات و خدای خودت تنها می کند . ارزشها داشته های الهی در واقع به سبز شدن ،یا روییدن ارتقا پیدا می کنند . زخم پیوندهای ناگسستنی را به قوی ترین رشتههای ترقی زندگی مبدل می کند .
همیشه در برابر دردهایت مقابله نکن گاهی بپذیر تا قدرت بزرگ الهی را احساس کنی
خدای نگه دارنده ی سنگ و شیشه خدای بازتاب اندیشه ها صبوری ها سختی هاست
کاراما می آموزد اتفاق های پیرامونتان را چه درحیات و زندگی بعدی بپذیرید.
اگه به قانون کاراما توجه کنید و تجربه های زندگی حیات را بسنجید
همه چیز شر و خیر با توجه به اعمالتان باز گرداننده خواهدشد
این نیرو نیرو یی الهی است
این فلسفه ۹۰ درصد اگاهی را به تکامل شناخت الهی خواهد رسانید
زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است
زندگی «مجذور» آینه است
زندگی گل به «توان» ابدیت،
زندگی «ضرب» زمین در ضربان دل ما،
زندگی «هندسه» ساده و یکسان نفسهاست...
سهراب سپهری
خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید.
پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم
میتوانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم؟
چارلی چاپلین
آنکه هر لحظه مرا از دل وجان می پایید
رفت امروز دگر از بر، ما ، آرامیید
او که شب تا به سحر بر سر بالینم بود
مهربان مادر من ،جانک ،شیرینم بود
سالها زحمت فرزند به دوشش بکشید
وهمه ناله ولبخند ،به گوشش بشنید
او به هر زخم دلم ،هر نفسم ،مرحم بود
تادم مرگ،مرا ناز کش و همدم بود
آه ،ای، تکه ای از قلب من ،امروز چه شد؟
کمر من بشکست ،در دل من ول وله شد
نتوانم ز،فراقت قد خود، راست کنم!
یا که فکر پدری که بی تو،تنهاست کنم
خانه رابی تو ،دگر ،روح نباشد مادر
به جز، آه وغم واندوه نباشد ، مادر
ای که رفتی ز،برم ،یاد تو اینجاست برو
بیمه عمر تو با حضرت زهرا ست برو
دست حق پشت پناهت وعلی یارت باد
در شب اول، ابوالفضل، نگهدارت باد
تقدیم با احترام👇
به مادر تازه درگذشته
وتمام مادرانی که عمر وزندگی شان راوقف فرزندان خود نمودند .🥀🥀🥀🥀🥀
روحشان شاد و یادشان گرامی باد.
🍃فاطمه جعفری، سوم مرداد ۱۴۰۳🍃
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
درگذشت مادر بزرگوارتان را به شما
و خانواده محترمتان تسلیت عرض نموده
برایشان از درگاه خداوند متعال مغفرت
و سایر بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل خواهانم
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
اینجا اسفاد است ،
دیار نیاکان ما ،
سرزمین مردان پر تلاش ،
سرزمین آب و آینه ،
دیار زنان خستگی ناپذیر ،
و مهد پیله وران .
ما در اینجا ریشه داریم
در این خاک ،
که دستبندی از گل و سبزه با اوست ،
که سروَش به بلندای تاریخ است ،
در آب زلالش که می توان
آسمان را در آن جستجو کرد
ریشه داریم در تاریخش ،
در فرهنگ و هنرش ،
در چلپک و چگمالش ،
در زعفران و انگورش ،
در گندم زردگونش ،
در آب گوارایش ،
که کام رهگذران تشنه را سیراب می کند
ما اینجا ماندگاریم ،
ما از سپیده دم عمر اینجا بوده ایم ،
ما اینجا زبان باز کرده ایم ،
ما اینجا بزرگ شده ایم،
ما ریشه داریم در این خاک ،
چون سرو کهنسالش .
ما صدای ناله چرخ حلاجی
مادربزرگ را هنوز از یاد نبرده ایم
هنوز خنده های کودکانه همبازیهایمان
حین بازی هفت سنگ را از یاد نبردهایم
هنوز تاس و سره و میرآب مهربان
و خاطره جشن سره
در شب های تابستان را
از یاد نبرده ایم
هنوز آهنگ موزون مسافران
در کمرکش شاسکوه
در گوشهامان طنین انداز است:
"اگر ناتوانی بگو یا علی
اگر خسته جانی بگو یاعلی"
هنوزخاطره گندم زارهای کجار
در روزهای گرم تابستان
و نیمرو درست کردن نوجوان بی تجربه زیر نور مهتاب
و روانه شدن بارهای طلایی گندم
به سوی آبادی را از یاد نبرده ایم.
هنوز نور چراغها را
در سحرهای سرد پاییزی
و طلوع زیبای خورشید
در مزارع زعفران را
از یاد نبرده ایم
هنوز ساختن چکش های کوچک
با قالب انگشت سبابه مرد گدازگر
برای کودکان بازیگوش
را از یاد نبرده ایم .
ما فرزندان مردانی هستیم
که آهن گداخته را رام کردند
تا به خدمت مرد برزگر در آورند .
ما هنوز از یاد نبرده ایم
شب نشینی های طولانی ،
قصه های دنباله دار پدر بزرگ ،
بقچه های گل های ارغوانی ،
و رشته های سرخرنگ زعفران
در بشقاب های چینی گلدار را .
ای کاش جشن های زیبای عروسی ،
اسب زیبای شاه پری ،
و پوستین مویین و
صدای زنگوله های
دلقک سیاه چرده
دوباره زنده می شد
آری ، اهل اسفادیم
فرزند آبادی
اما افتخار می کنیم
به فرهنگ مردمانش
به ریش سفیدان و بزرگانش
به تاریخ کهنش
به سرو سربلندش
به کوچه باغ زیبایش
به آب گوارایش
و به آبشار نامدارش...
محمود عظیمی ۱۴۰۲/۱/۱۵
صد شکر ، که زادگاهمان اسفاد است
ما را شب و روز ، ذکر او در یاد است
عمریست که با خوب و بدش خو کردیم
از خلق بریدیم و به او رو کردیم
ناخوانده ، همیشه میهمانش شده ایم
در وقت غمش ، رفیق جانش شده ایم
چون مادر مهربان ، گشوده آغوش
ما هم چو پدر ، نصیحت او در گوش
در غربت اگر ، ز هجر او می نالیم
با سرو چمانِ او ، به خود می بالیم
در کلِّ جهان ، به هر کجا آبادیست
من شک نکنم ، که بانِیَش اسفادیست
اسماعیلی ۱۴۰۲/۹/۸💐💐💐
با سلام خدمت دوستان
با توجه به مشکلات فشرده سازی تصاویر در سیستم بلاگفا چند روز با اختلالات رسانه ای مواجه بودیم
که بعضی از تصاویر به مشکل برمی خورد
وتصاویری جابجا یا حذف می شد
حذف و جابجایی اختلال رسانه ای بود
این مشکل به زودی مرتفع خواهد شد
نشسته ام به در نگاه می کنم
دریچه آه می کشد
تو از کدام راه می رسی؟
خیال دیدنت چه دلپذیر بود
جوانی ام در این امید پیر شد
نیامدی
و دیر شد ...
هوشنگ ابتهاج
درب یخچال باز کرد هندوانه رو برداشت
گفت بهبه گفتم قاچ بزن یکی واسه من یکی واسه خودت
دو تا قاچ کوچیک برید
گفتم این قاچ مورچه ها رو هم سیر نمی کنه
کسی نیست اینجا ، زندگی رو بدزد
آدما سهمیه هاشون فرق می کنه
زندگی آدما به اندازه ی دلشونه
دلتو بزرگ کن بزار بریزه بپاشه
استفاده کنند
کلاغ ها گنجشکها کفتارها مورچه ها
سلطان جنگل هم گاهی برای کفتارها حواسش پرته
اشکنه اَو ماش بوده روی بار یادش به خیر
چای خوشمزه زِ اوی پای چنار یادش به خیر
در تموس گُرماس یا اودوغ خیار ور دل ما بو
در سلیمونی به پیش اون مزار یادش به خیر
وقت انبار مبردی به کِشمونا تا بِندازی
چَپه گشته ، خر مَه کرده فرار یادش به خیر
خره گُرتاز مزنه ، که میتونه اور بگیره ؟
مگن ور سر او خورده باد بهار یادش به خیر
امشو ام سَرّمه ، اُو دَری مِگن مال منه
با چراغ موشی، برو باغ کنار یادش به خیر
کوپنا ، او زمونا ، پیش همه ارزشه داش
کوپن نفت وکوپن خوار و بار یادش به خیر
شرکتای اسفاد ز یک دم همه نومونا حسن
قند و نفت و بقیه از یک کنار یادش به خیر
رسمو ره ورمداشتی بری هزم تو بیابو
خر تو هم بچره ، کردی چدار یادش به خیر
وقت تابستو مشد انجیرای سرخ و سیاه
بادرینگ و زردآلو ، باغ انار یادش به خیر
مثل حالا اوی لوله ، او زمونا مُد نبو
بُنکه ها به دست مه نداش قرار یادش به خیر
از کریستال و کراک یک نفر معتاد نبو
اگر یه حب مبو بری خمار یادش به خیر
گردنای جوونا ، کج شده ، پای بافورن
مه ندیدم سالم بین هزار یادش به خیر
مگن اون دوره همه شبا کنار هم بودن
دل مردما نداش گرد و غبار یادش به خیر
پیَرار، سُویار شدن بچه ها ، حُرمت نیه
او زمانی که پیر داش اقتدار، یادش به خیر
پیش والدین همه پای خو ر جمع مکنن
همه از پیشه ی خو به اختیار، یادش به خیر
ورمغلتن جلوی آدم چنو بشکه نف
اَو برفته همه ی او اعتبار یادش به خیر
اگر صد شهر و دهات و کشور خارجی شُم
دل مه کرده به اسفاد افتخار یادش به خیر
شاعر: مرتضی حسینی اسفاد (شمیم)
وقتی ارزش ها
ارتقا پیدا می کند.
علاقه شو
نسبت به
بخل و حسادت ها
از دست می دهد
وقتی چراغ خانه ات
نوری برای همسایه ات باشه
چیزی را بدست خواهی آورد
برای رشد کردن کافی ایست به یک درخت بنگری
هنگامی که درخت رشد می کند
ریشه هایش در عمق فرو می رود
اینجا همهچیز با تعادل همراه است
نمی شه درختی ۵۰ متر باشه و ریشهاش یک متر باشد
چون همچین ریشه ای تعادل همچین درختی را ندارد
رشد کردن یعنی در عمق فرو رفتن
در ژرف ترین اقیانوس ها مرواریدی نهفته است که ارزش کاوش کردن دارد .
زمین
را برای
مهربانی
آبیاری
کنید
جاری باش
و چشمه.
هسته باش
از کائنات درس بگیر
درخت دانایی جوانه خواهد زد
یارو گفت موهات سفید شده
اون یکی کنارم واستاده بود
گفت ارثیه
اون یکی دیگه گفت نکنه جوش زیاد می زنی
یکی دیگه گفت مال دنیا
گفتم نه هیچ کدوم
زخم
همشون هیجان داشتن بعد سکوت کردن
قبل اینکه بخوای کسی رو تخریب کنی به فکر ساخت خودت باش
جوابیه برای شاعر آبیز
ای سیخلان که طبع شما گرمی و تب است
وقت پیاز خوردن تان نیمه ی شب است
آن تیغ های تیز که جای سپر شده
جائی که خورد، ذهن بگوید که عقرب است
اخلاق و شعر ضابطه دارد ، برای خود
نه این خزعبلات که از جهل بر لب است
این بحث ها نداشت ، برای تو آب و نان
این مردمی که جمله ز یک دین و مذهب است
ما هم شهید داده برای نظام خود
جانم فدای رهبر خوبان و مکتب است
گفتی شغال، جد من و تو ز آدم است
نابخردی و خیره سری این چه مطلب است ؟
شاعر ! چراغ راه برای نجات بود !
گفتند عده ای که چنان ماه و کوکب است
شاعر همیشه درد جوامع به دفترش
او را نه حرص جاه و جلالی و منصب است
ما هم به جان هم که بیفتیم ناگهان
بازار و کار اهل دغل هم مرتب است
دارد کلیله ، دمنه حکایت به صفحه ای
خر از برای خاطر آن دو ، چو مرکب است
در هر نوشته حرمت خود را نگاه دار !
شاعر همیشه لحن کلامش مودب است
شاعر : مرتضی حسینی اسفاد
esfadnews.blogfa.com
ابیز داشتم زعفرون می خریدم
آقای عباسی ابیز
منو تو مغازه دیدن
تا منو دیدن روشو بر گردوندن
که یعنی همدیگرو نمی شناسیم
گفتم سلام عرض شد آقای عباسی
گفتن بهبه آقای خالقی
اینجا چیکار می کنی
گفتم از بس که شلاق خوردم کف دستام درد می کنه
اومدم یکم زعفرون بخرم
می گن واسه درد خوبه
خندیدن و خندیدیم
گفتن مگه شغالا هم زعفرون می خورن
موندم چی بگم
گفتم باشه ؟؟؟؟
به یکی از دوستان گفتم
گفت زعفران طعام سیخلان است
زاغ کبود : نترس، راستگو، پرحرف
دیدن توکا برای بسیاری از افراد نشانهی خوبی است. توکا علاوه بر این که نشانهی خوبی است میتواند به عنوان آگاهی بالای معنوی و یا در زندگی شخصی در نظر گرفته شود. توکا هم چنین میتواند دلالت بر خجالت و ناامنی داشته باشد که به طور مستقیم دلالت بر کمبود اعتماد به نفس دارد. توکا میتواند دلالت بر آسیب پذیر بودن به تصمیمهایی داشته باشد که توسط دیگران گرفته میشود. رنگ سیاه همان طور که میدانیم مرتبط با دلاوری ماورا طبیعی است در نتیجه به فردی که مکرراً توکا را در خوابهای خود میبیند حس عرفانی و جادویی میدهد.
پرندگان آبی با لذت و خرسندی معنوی مرتبط هستند؛ این پرندگان اغلب وقوع حالت شادی و یا چیزهای خوبی را که قرار است برای شما پیش بیاید، پیش بینی میکنند. این پرنده نماد گذار و یا بیداری معنوی است. هم چنین پرندهی آبی میتواند منسوب به آرزوی فرد برای کودک درونی باشد که به معنای معصومیت است.
زاغ کبود میتواند به معنای وفاداری به همسر تا خلوص روح باشد که قطعاً دلالت بر نجیب بودن انسان دارد. تا حدودی زاغ کبود به معنای وضوح در افکار و اعمال فرد است. زاغهای کبود نماد سازگاری هستند؛ علاوه بر این، دیدن زاغ کبود یا در زیست گاه طبیعی خودش و یا در خوابهای شما میتواند پیغامی از پیشرفت یک استعداد ذاتی برای شما داشته باشد.
دوست ، بعضی از اینه ها آدمو قشنگ نشون می ده
بعضیا هم بد ترکیب
اینه دروغ نمی گه
دوست ، اخه این اینه خیلی زشت نشون می ده
این جنسش ازشیشه است خخخ
خالقی عرفان
چگونه و توسط چه کسی راه هوایی برای ماشین های باری خطه شاسکوه به خصوص اسفاد برای اولین دفعه باز شد؟
در سالیان گذشته جاده درست حسابی نبود، جاده خاکی و کم عرض بود.مغازه داران اسفاد که باری را از قاین یا سایر شهرها خریداری می نمودند. این بار می آمد و در قلعه قدیم آبیز پیاده می شد. سپس پشت چهار پایان به سمت دکان های اسفاد می بردند. چون درختان سر به فلک کشیده باغات آبیز که شاخه های آنها روی راه قرار گرفته بود، مانع عبور ماشین های بزرگ باری بود و تاج و باربند آنها گیر می کرد. و باغداران آبیز هم در خصوص رفع این مشکل همکاری زیادی نداشتند. تا اینکه حدود هفتاد سال پیش یک روز که یک ماشین باری که بار آن متعلق به حاج سید ابوتراب اسماعیلی(حسینی نسب) بود ایشان روی تاج ماشین سوار شده و با اره همه شاخ های مزاحم را می برند و چون ایشان در آبیز ملک داشته و با مردم مراوده بیشتری داشتند. کسی متعرض آن سید نشده ، لذا از آن به بعد بار دکان های اسفاد در روستای اسفاد پیاده می گردید.
نویسنده :
مرتضی حسینی اسفاد،خرداد۱۴۰۳
جمعه های من و اسفادِ شعرهایم
مِرَم به پای چنار که دل مَه وَشو
مِبینُم بُرِّ پای لَق ، تَه رِی نَشو
خُو رَه وَر اَو زدن کِر کِر مِخَندَن
جِلو اَو رَه به لَمبَر خُو مِبَندَن
اَرِی منبع بساطِ عشق و حاله
همه لیسکَن که پِندَری شماله
مَه ورگُفتُم مگر مایو نِدَرِن
دوبَرَه بیمدِن بَی خُو بِیَرِن
نوار بُگذاشتَنُ را رَه بِبَستَن
زَنَمَردی اَ وسط را مِرَقصَن
هَنی اونجا بُدُم ، دیدُم هَرَسو
مِیَن یَک بُرِّ از شارِ چِرَغو
همیجوری مِره بالا فشار مَه
کِه تا اُفتَه به دکتر ، سروکار مَه
مَه از پیشون خونه چه گِلَه دَرُم
مِرَم یَک هُمْلَه یِ سر خور بُگذرُم
مگر ای قلعه دهیارِ نِدَرَه
که هیچکِ با اینا کارِ نِدَرَه
و یا اِی کِه دِخَو نَن هر سه شورا
دریغ از ما شِدَه پارا وُ اَورا (آبراه)
اسماعیلی
صدای قار و قار کلاغی نظرم را به سویش جلب کرد
درخت آلوچه ، لانه ی کلاغ را در شاخهای پر بار و برش پنهان کرده بود
کلاغ با رعب و وحشت به این طرف و ان طرف می پرید
صدای قار و قار کلاغ ، کلاغهای دیگر را هم به آنجا کشاند
از درخت بالا رفتم لانه ای در لابلای شاخهای انبوهی از خار وخاشاک و گل تعبیه شده بود چند عدد تخم خال خالی رنگی و قشنگ خود نمایی می کرد خواستم تخمها را بردارم که یهو زیر پایم خالی شد و شاخه ای بزرگ شکست
اومدم پایین از یه طرف شاخه ی شکسته و طرف دیگر حس وحال کلاغهای نگران مرا آزرده خاطر داشت . شاخه ی شکسته را برداشتم و خود را با خوردن چند گورجه سبز مشغول کردم و کم کم از لانه دور شدم صدای کلاغ ها آرام گرفت
ولی هنوز وجدانم ناراحت بود
وقتی با خود اندیشه کردم دیدم ادمها طبیعت را خراب می کنند و همین طور زندگی را ، زندگی کلاغی که به انتظار جوجه هایش شب را به صبح روی تخم هایش می خوابد تا از آنها مواظبت کند آن روز حال خوبی نداشتم فردای آن روز جهت اطمینان خاطر غیر مستقیم نگاهی به لانه کردم و بسیار خوشحال شدم چرا که مادرش بر روی تخمهایش ارام خوابیده بود
کاش می فهمیدیم حس سارها و سوسک ها توی تورها و تارها چگونه است
کاش می فهمیدم حس قورباغه ها در نگاه مارها چگونه است
کاش می فهمیدیم حس برگهای سبز در خزان و بهترین بهارها چگونه است
کاش می فهمیدیم حس کلاغ ها در تخریب ما انسانها چگونه است
و کاش می فهمیدیم حس ما انسانها در این هم شکارها و ویرانها چگونه است
تدوین ؛:::محمد علی خالقی ۶ اردیبهشت
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
یک مشت خاک
شاه و گدا نداره
دستو خوب بر بزن
چشمه باش نه مرداب
فرعون هزاران کودک را کشت
اما موسی را درخانه خودش بزرگ کرد
بی شک نقشه ی خداوند از بشر قوی تره
رفتگر از غبار خیابان می نالید
گلزار از تگرگ
گندمزار از باران تشنه بود
شوره زار خسته
مزرعه را آب برد
و گاو تشنه ی حسن نه شیر داشت و نه پستون در پستوی طویله مرد
تیره گی درآتش
خالقی عرفان
اردیبهشت ، ماه خزان مظفر است دکتر برای بیمه همانند یک سر است
فرزانه ای که عمر خودش را تلاش کرد تامین اجتماعی از این باغ ، بی بر است
از بیمه او نوشت کتابی به روزگار آن نکته های خوب که مانند گوهر است
با شعر خویش روح به اسفاد می دمید آبادی وطن ز غباری که باور است
آرام در بهشت رضا (ع) آرمید او نزدیک قبر عارف نامی که سرور است
میرزا جواد ، مرد خدا از نوادری در آسمان معرفت او مثل اختر است
یک شهر گریه کرد برای نبودنت این مرثیه برای غروب تو بهتر است
در سالگرد رفتن مردی از این دیار چشمان غم گرفته من باز هم تَر است
او عاشق وطن که مثالش ندیده ام روی مزار دسته گل یاس و احمر است
دارد" شمیم" خاطره از خُلق نیک او هرگز نرفته قامت سروی که در بر است
شاعر : مرتضی حسینی اسفاد (شمیم)
✳️ 28 اردیبهشت سال روز عروج ملکوتی دانشمند فرزانه دکتر مظفر کریمی اسفاد گرامی باد.
روحش شاد و یادش ماندگار
جاده لغزنده بود
باران می بارید
گربه ای به ان طرف خیابان می دوئید
آدمک سوار نیسان بود
عقل نمی دانست
وجدان نمی دانست
انسان نمی دانست
خدا که می دانست
تقدیر بی تقصیر نیست ،
خالقی عرفان
گفته بود رفته بودیم شمال
سر در ماسوله نوشته بودن
اسفاد باشه شمال ایران
ایران ای سرزمینم
اردیبهشت روز شهرستان زیرکوه
ماه اردیبهشت بی مانند ،
حلقه ی وصل در مصلا شد
روز زیرکوه بی مثال آمد ،
موعد جشن ما مهیا شد
اولین حکم جمعه استان،
از برای فقیه صادر شد
خوب این برگ افتخار بزرگ،
با نگاه امام امضا شد
عالمانی بزرگ از این جا ،
نامشان زیور وطن گشته
هر بزرگی خودش کتابی بود ،
فرصتی گر برای انشا شد
از شهیدان که جانشان تقدیم،
پیشگاه امام و کشور گشت
صد و ده لاله ی به خون گشته ،
دفتر شعر عشق پیدا شد
سرزمینی که بود حاصل خیز ،
همه ی میوه ها به بار آمد
پایتخت زرشک دنیا بود ،
زعفرانش چه قدر اعلا شد
چند معاون وزیر و استاندار
اهل این خاک و سرزمین بودند
آفتابی ز مشرق ایران ،
مثل یک غنچه ای شکوفا شد
داشت آثار بی نظیر فقیه ،
مثل شرح رساله سجاد (ع)
و فرج بعد شدت آن تالیف
قلمی که چه قدر زیبا شد
دفتر و دستکی نداشت فقیه
مثل بهلول مرد عرفان بود
یک ریال از وجوه حوزه نخورد ،
گوهری از برای فردا شد
گفته مولا که عالمان باقی
تا همیشه به صفحه گیتی
زندگانی این فقیه بزرگ،
با کلامی ز نور معنا شد
مرز با درمیان و با قاین
یک طرف هم به خواف متصل ایم
بخشی از مرز ما به افغان ها ،
کشور همجوار و کاکا شد
از امامزادگان بی مانند ،
بود داوود و هم سعید الله
بود قادر به شوشک نور دگر ،
قله ی شاسکوه هویدا شد
داشت شاکر نژاد در قرآن
صوت و لحنی که برد دل ها را
حافظ خردسال عزیزی هم ،
افتخاری دگر ز اینجا شد
شکر، باران بی نظیر آمد ،
دشت و صحرا دوباره سرسبز است
سد نوده ز فرط خوشحالی
خنده ای کرد ، رخنه ای وا شد
رخنه ای که نمانده یک قطره ،
آب تا قندهار جاری بود
عذر و تقصیر از چه دستگاهی ؟
باز هم مثل یک معما شد
سنی و شعیه هم برادر وار ،
سال هایی کنار هم هستند
وقت حساس این دو نهر بزرگ
با تمام وجود دریا شد
شعر گفتا " شمیم اسفادی "
از برای وطن چو برگی سبز
نام زیرکوه ، گر عوض می شد ,
نام بهتر که با مسما شد
شاعر : مرتضی حسینی اسفاد – نویسنده و مدرس دانشگاه – اردیبهشت 1403