آواز پریها
آواز پریها
بود یک بازی چو شطرنج این چنین
بشنو از سرباز خونین بر زمین
قلعه ای بود شیر مردانی دلیر
صاف وبی رنگ همچو آبی سقف این
قلعه ای خاکی و خشتی داشتیم
زیر هر خشت پینه ها می کاشتیم
قلعه بود و شاه بود و یک وزیر
باغ بود و تاک بود و اسب و زین
بوی نان و بوی آب و بوی خاک
جز بر این شب بود و جغد و بوی داد
جغد این قلعه چو پیر و دیو و سیر
حاکم خون و زمین و چوب و تیر
ناله ها فریادها در زیر آب
بی ثمر چون تارها جوخه دار
همچو پر پر بر زمین گلهای یاس
خون می بارید شقایق زیر تیغ
همچو ماری خشمگین کین می داشت
بر سر هر سایه کمین می داشت
روزگاری تلخ شوم اندیشه بود
مکر و حیله تخت و تاج در ریشه بود
بود این بازی و تازی عصر این
تلخ بود و زهر بود و تیز برین
باید این سر بر زمین افتاده بود
یا بر این سر بر زمین اندیشه بود
روزگاری می سجادم بر فلک
آرزویی مرگ بود بر این حکیم
سراینده خالقی اسفاد