خاطره دوست عزیز هادی کریمی
درسال 76 من بمناسبت تولد امام حسن مجتبی در مسجد بزرگ اسفاد سروده ای خوندم کلاس چهارم دبستان بودم و حاج ولی الله جعفری و آقای خالقی معلمین ما بودن به همراه خانم جوانی . زحمت تنظیم شعر و چگونگی خوندنش را سرکارخانم جوانی به عهده داشتن . انرژی خواصی دادن تا اون برنامه را درمیان انبوه اسفادیهای قدیم اجراکردم و به خاطر کم قد بودنم جناب جعفری منو بردن پله سوم ممبر. خلاصه حیجان و استرس خواصی داشت مخصوصا که خانمها از طبقه دوم نگاه میکردن .
روز بعد اجرا واکنشهای بسیار عالی برای من بود سرصف تشویق و تحسین شدم .پدرم هم تازه از تهران آمده بودن برایم کادو اورده بودن ولی نمیگذاشتن ببینم و پنهانی به مدرسه برده بودن تا منو سرصف بهخاطر نمرات خوبم و اون مراسم تشویق کنن . خلاصه به مدت چهار تا پنج روز ازپشت شیشه پنجره داخل دفتر را ازلابلای نرده ها نگاه میکردم .صورتی رنگ .آهن ربایی .دوطرفه باز میشد و جالب بود که بااین که من پسر بودم اما کاملا دخترانه بود ولی درکل مدرسه هیچ کسی به زیبایی و باکلاسی اون جامدادی نداشتو شاید ندیده بود .هرروز چشم انتظار این بودم که بعد از قرآن و دعای صبح گاهی اسمم را صدا کنن و اون جایزه را تقدیم کنن .یادم نمیره اخرین باری که دیدمش صبح همان روز زلزله بود بچه ها درگیر بازی بودن و من از لابلای نرده ها دنبال جامدادی . نمیدونم چرا جاشو تغییر داده بودن وچند پوشه انداخته بودن روی آن . ازخانم جوانی پرسیدم ببخشید پس کی قراره اون جایزه که قول داده بودین رو بدین گفتن منتظریم یک مناسبتی باشه که تمام خانواده های بچه ها باشن . متاسفانه بعد از زلزله هم حتی اثری ازش ندیدم اما هنوز تصویرش درذهنمه . باتشکراز زحمات معلمین عزیزی همچون .جنابان جعفری.خالقی. حاج هادی غفاری. وسپاس فراوان ازخانم جوانی که هنوز مشتاق دیدنشان هستم