در نگارش این چنین حالم بود
روزی نه دیر دامن تنهایی بر نسار نقش در و دیوار تو خواهم دید.
دیگر رد پایی ،حال و هوایی بر کوچه های تو سازی نخواهد زد.
دیگر بر سقف آسمانت، ستاره باغچه دلم ، نوری نخواهد تابید
دیگر پرده های اتاق خانه ام از بغض تنهایی سرشار خواهد بود
دیگر کلاغ سیه پوش بر شاخ و برگ های پر خاطره اش غربت سکوت و تنهایی را نظاره گر کوچه های خالی از سر سبزی و درخت های کهن با قبای همیشه سیاه بر تن تجربه خواهد کرد
دیگر گرد و غبار طاقچه خانه پدر بزرگ حرفی بر زبانت نخواهد شنید
دیگر وجود غبار سنگین اینه خانه اجدادی ، منظر بغض سکوت و اشکهای تو را سو نخواهد بود
دیگر در کوچه های پر خاطره و قلمرو گنجشکهای آوازه خوان و صدای دلارام آب روان ، بوی خزان و خش خش برگ های زرد و خالی از وجود معنایی نخواهد داشت
آری چه روزگار غریبی ایست
آنجاست که بر مصداق چقدر زود دیر می شود را عینا خواهی دید و افکارت را به حیرانی خواهد کشید
آری صدا صدای فریاد در کوچه های اجداد و زاد خاِلی از ساز تنهایی اندیشه خواهد بود
ماه دیگر بر رخ گرد غریب
شعله را در دل تنهایی شب
پوششی در خجل شرم وجود تو
چو ابری کرده
بوی تنهایی تو خالی از هر سکنه
چو به عصری نزدیک که من امروز به اقرارم بود
که به دنیایی دگر که از این ظلم و ستم یا از این بیدادی
که در این وقت زمان چو به قهر عرفان
از فضای خالی پروازها
یا شب خاموش این آوازها
در نگارش این چنین حالم بود این احساسم بود
آرزویم این است که در این وصف نگارش یا که شعرم
نشود حال تو را که تو را می خواهم اسفاد ای وطنم
خالقی ( عرفان )