اشک شرار خاموشی
در اختران سقف تو می بینم اشکی چو بر شرار این خاموشی
بر قلب های عشق تو ماتم را زخم سکوت و خسته تنهایی
در هر وصال وصف تو شیرین بود روز و شب آن حال من در آفاق
خاطر ز اذهانم ز نام ابدال رفتند و بخشش بر ثواب انفاق
اب روان روشن کاریزت گرد جهان گردی نبینی نوشت
حالم خراب انجام روزی در تو قهر کلاغی بر دل خاموشت
وصف صفایت قرنها روشن بود بر بذر و کشت زاد تو چون ناهید
ترسم من از قندیل سقف خانه ات تار و سیاه انکبوتی افتد
بر چهره ها و راویت چون ماتم درد زبان بود کهنه ای از هجران
عرفان گفت عصری ز حال و روزت از درد پیچم چاره نیست جز عرفان
شاعر خالقی (عرفان )