کلاغ مهیج
يكشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۴:۱۳ ب.ظ
همی می گذشتم ز راهی به خویش در ان گوی بودش درختی به پیش
شنیدم که زاغی درختی پرید مهیج ز ان شاخه ها می پرید
مرا بولهوس بر درخت میوه کرد به چند دانه از حاصلش خیره کرد
ندانم پس از من چه آید به پیش که در ان درخت لانه ای بود پیش
که می خوردم از ان درخت بر هوس ز ناگه می افتم از شاخه پس
کلاغان بر من هجوم آورند که همچون عزایی به دل آورند
به فکر رفتم از ان درخت افتنم مرا مست بودش ز ره پیشه ام
پشیمان شدم من ز اندیشه ام ندانستم از کرده ام شیشه ام
مرا با خدایم که رحمت ز اوست کلاغی به لانه که همخوابه دوست
شاعر خالقی اسفاد (عرفان)
۹۸/۰۲/۱۵
سلام
خیلی زیبا ماجرای لانه کلاغ را به نظم درآوردید. عالی بود.
بر وزن:
یکی روبهی دید بی دست و پای
...