اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

بادبادک و خورشید

جمعه, ۱۴ تیر ۱۳۹۸، ۰۵:۱۳ ب.ظ


( کودکی به پدرش می گوید بابا نگاه کن بادبادکم میره پیش خورشید. )

روزی کودکی بادبادکش را به اسمانها نخ می داد و لذت بازی می برد . انقدر بادبادک بالا رفته بود که از چشم کودک گم شده بود . بادبادک در اوج اسمانها می رقصید و پایین دست و زمین را نگاه می کرد . از لابلای ابرها و بادها گذشت و گذشت تا به خورشید رسید . وقتی خورشید را تک و تنها دید گفت تو اینجا چه می کنی چقدر  زیبا و درخشان هستی , چگونه ان همه روشنایی را از خود منتشرمی کنی که جهان به این بزرگی را منور کرده ای 

با چه برق یا چه نیرویی روشن می شوی 

خورشید در جوابش می گوید تو برای درک من خیلی کوچک هستی و نمی توانی مفهوم روشنایی من را بفهمی  همان طور که بسیاری از مردم روی زمین به من نمی اندیشند و نمی توانند رازم را بفهمند . و واقعیت مرا درک کنند .اما همان قدر که اندکی به روشنایی من تصور کرده ای اگر زمینیان تفکر کنند به راز و قدرت من پی خواهند برد و قدرت جهان هستی را خواهند فهمید و مرا خواهی شناخت 

پس اگر به زمین بازگشتی پیام مرا به زمینیان برسان و بگو که خوشید چنین می گفت , اگر یک روز نباشم  در گمراهی و سیاهی خواهید بود و دیگر هیچ موجود زنده ای بر زمین نخواهد بود و همه خواهند مرد و انروز خواهید فهمید که من کیستم و از کجا امده ام . کودک نخ بادبادکش را جمع می کند تا بادبادکش را پیدا کند .همین که ان را می یابد می پرسد کجا بودی ؟بادبادک می گوید  رفته بودم پیش خورشید 


برگرفته از تفکر فرزندم  :عرفان خالقی 

تدوین و نگارش: محمد علی خالقی 



۹۸/۰۴/۱۴
محمدعلی خالقی

نظرات  (۱)

سلام

از این داستان زیبا و کودکانه معلومه که فرزند عزیزتان هم همچون شما میل به تخیل و نگارش دارند خداوند حفظشون کنه و ان شاء الله روزی شاهد پیشرفت و ترقی ایشان زیر سایه والدین باشیم.


به گذشته برگردیم:

آقای محمد باقری در ایام نوجوانی و در اثر تجربه ساعت را با دقایقی اختلاف از حفظ میگفتند طوری که گاهی اوقات دقیقا با ساعت رسمی برابر بود.
روزی مرحوم حاج سیدعلی واعظ(حسینی) با مرحوم ملارجب(پدر محمد) برخورد میکنند و خطاب به ملا رجب میگویند: "رجب شنیدم پسری داری که ساعت را از بر(حفظ) میگوید مواظبش باش او آینده درخشانی دارد".

آقای باقری که از دوستان نزدیک بنده هستند در تاریخ و جغرافیا و سیاست بسیار چیره دست و قوی هستند و سودای ریاست جمهوری داشتند ولی از قضای روزگار در ایام جوانی پدرشان فوت شده و مسئولیت خانواده به گردن ایشان افتاد و مجبور به ترک تحصیل شدند برایشان آرزوی سلامتی و موفقیت دارم.

پاسخ:
سلام ممنون 
بچه های امروزی که عجوبه ای بیش نیستند خدا به خیر کنه باهوش نترس و چل مرد 
درود بر اقای باقری 
خداوند زحکمت ببندد دری 
ز رحمت گشاید در دیگری 
بعضی وقتا خداوند حکمتهایی را به بندگانش سلب می کند و رحمتهایی می افریند که برای انسان همش خیره 
به عنوان مثال من در تصادف ماشینی که همش رنگ بود و خورد و نخوردش فرقی نداشت تصادف ی فجیع کردم و ان روز بیمه مبلغی برای ماشین در نظر گرفت که نصف قیمت ماشین بود و خرج ماشین با دویست هزار تومان درست شد . 
و الباقی را خیریتی  بود که در تنگناترین لحظه مشکلم را حل کرد . 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی