جوجه و کبوتر
جوجه و کبوتری در کنار هم با خوبی و خوشی زندگانی می گذراندند . اندک غذای باقی مانده صاحبش را می خوردند و در خیر و برکت خانه سهامی ناچیز داشتند . چند روز و ماهها می گذشت هم چنان جوجه لاغر و نحیف می شد و بر عکس کبوتر چاق و تپل و صاحبش از این موضوع سخت حزین بود
بر ان شد تا چاره ای بیاندیشد .
روزی از روزها که می خواست غذای انها را فراهم اورد از روزنه ای به انها چیره گشت تا به موضوع بپردازد . دید که کبوتر با جوجه بر سر غذا به جدال می پردازد و ان را از خوردن غذا باز می دارد و جوجه بیچاره نمی تواند از خود دفاعی انجام دهد . جوجه بیچاره که خود را ناتوان و ضعیف می بیند به شکایت کبوتر نزد خداوند می نشیند و هر ان گه که اب می نوشد سرش را به نشانه شکر و سپاس بالا می اورد و شکر خداوند می نماید و کبوتر خود خواه را نفرین می نماید اما کبوتر مغرور و خودخواه روزها و ماه ها به خوردن و خوابیدن ادامه می دهد و از یاد خداوند غافل و ناتوان است تا وزنش زیاد می شود و دیگر توان راه رفتن و پرواز کردن را ندارد .
به اتفاق , دوستی به دیدنش می اید همانکه چشمش به کبوتر چاق و تپل می افتد ان را برای ابگوشتی مناسب و لذیذ می داند و سرش را از تن جدا می کند
و ان می شود که ...
هر ان کس که شکر خداوند کند و نعمت خداوند را پاس بدارد مانند جوجه سربلند و پیروز خواهد بود و ان کس که خودخواه و مغرور باشد مانند کبوتر سرش از تنش جدا خواهد شد .
تدوین و نگاشت :محمد علی خالقی اسفاد