گربه ی بد ذات
گربه ای خبیث برای شکار هر روز تعدادی جوجه را می گرفت و انها را می خورد و شکمی از عزا در می اورد او حتی به مرغ های بزرگ هم رحم نمی کرد و با خباثت تمام انها را خفه و فرار می کرد .
روزی صاحب مرغ ها از ترس گربه انها را در قفسی بزرگ می گذارد تا از شکار گربه در امان باشد. گربه تا چشم صاحب خانه را دور می بیند خود را از شکافی کوچک وارد قفس می کند وتمام مرغها و جوجه ها را خفه می کند .
سگی از دور دست تمام ماجرا را شهود می باشد . او به گربه می گوید چرا انها را خفه می کنی و نمی خوری , تو می توانی یکی را را بگیری و بوخوری و به حق خودت قانع باشی نه اینکه تمام انها را خفه کنی و بکشی , گربه می گوید , بله حرفت کاملا درست است ولی این عمل در ذات من است و من در این عمل افریده شده ام و نمی توانم از شکارم بگذرم هر چند که سیر باشم .
این حکایت می اموزد :
که ذات در هر انسان و حیوان نهفته است
و به سختی می توان ذات هر انسان و حیوان را تغییر داد .
ودیگر می اموزد که انسان باید به حق خودش قانع باشد .
نگارش خالقی اسفاد
سلام
این ماجرا مصداق حقیقی این بیت است:
نیش عقرب نه از ره کین است
اقتضای طبیعتش این است
دقیقا مشابه ماجرای تربیت گربه توسط پادشاه که میخواست ذات دشمنی با موش را از گربه جدا کند.