چاه پایاب روستایی که اب ندارد
به چاه پایاب وارد میشوم. مسیری حدود 20 کیلومتر که حتی یک پیچ کوچک ندارد و کاملاً مستقیم است و هر شخصی را به یاد فیلمهای وسترن دهه 70 میاندازد.
جادهای باریک که در وسط دشتی خشک تن به خورشید سپرده است. گویی مسافرانش را به ناکجا آباد میبرد. هیچ علامتی ندارد و هر چند لحظه خاری خشک سوار بر بادهای گرم و غبارآلود از عرض جاده میگذرد، میانه راه چوپانی پیر و خسته را میبینم سوار بر الاغ با گله گوسفندانی که نمیدانم در میان خار و خاشاک خشک و دشت تفتیده چه چیزی برای خوردن پیدا میکنند!
گرما طاقت فرسا شده و کولر ماشین هم گویی نفسش از این همه گرمی بند آمده. زمین و زمان تب دارد. مسیر مستقیم هم انگار قرار نیست، تمام شود و تا چشم کار میکند، تنها سراب است و سراب...
به ابتدای روستای چاه پایاب میرسم. بادی شدید میوزد و خاک نرم کوچههای روستا برای فرار از تن گرم زمین با باد به هوا برمیخیزند و نمیشود جایی را دید. کودکی در میان غبار با دوچرخهای رنگ و رو رفته و قدیمی دیده میشود. به او نزدیک میشوم و سراغ بزرگترش را میگیرم، اما فقط نگاه میکند و جوابی نمیدهد! دستان کودکانهاش مانند کوچههای خاکی روستا و دشت اطراف پوستی خشک و آفتاب سوخته دارد و موهایش ضخیمتر به نظر میرسد و رنگ خاک دارد. زنی میانسال از خانهای کوچک بیرون میآید و کنجکاو نزدیک ماشین میشود. از او میپرسم: اوضاع آب آشامیدن روستا چگونه است؟ زن روستایی با لحنی خاص و حسرتی عمیق میگوید: آب کجا بود، داداش؟ اینجا خاک و بدبختی زیاد است، اما آب نداریم. چند سال است، آب روستا قطع است. فقط با تانکر آب شور میآورند.
با راهنمایی زن روستایی و کمک دو نوجوان دیگر به خانه محمد گرانبها میروم که عضو شورای روستا است صحبتهای اولیه او هم مثل تمام روستانشینان قبلی است، از او میپرسم: آب روستای شما از طریق لوله از یکی از روستاهای بالادست تأمین میشود، اما گویا لوله را مدام میشکنند تا آب به اینجا نرسد، آیا کاری کردهاید تا این اتفاقات نیفتد؟
گرانبها میگوید: البته در بعضی موارد تخریب لوله عمدی بوده، اما آنها مدعی هستند که لولهها فرسوده است، همچنین قرار بوده، سال قبل لولهگذاری شود، ولی بودجه ندادند و با پیگیریهای متعدد اعضای شورا، فرمانداری قول داده تا پایان سال مالی این پروژه اجرایی شود.
او ادامه میدهد: این روستا 90 خانوار و 450 نفر جمعیت داشت و شغل اصلی آنها دامداری است و حدود یک دهه قبل حدود 13 هزار رأس گوسفند داشتیم، اما الان کمتر از 4 هزار رأس باقی مانده است و مجبورند به روستاها و مراتع اطراف شهرستان خواف و تایباد بروند، چون اینجا نه علف هست، نه آب و گوسفندان تلف میشوند.
او میافزاید: در حال حاضر تنها منبع تأمین آب تانکری است که آب شور میآورد. این در حالی است که این روستا 6 حلقه چاه عمیق داشته که الان فقط دو حلقه چاه آب اندکی دارند که جوابگوی نیاز روستا نیست، ولی یک روستا بالاتر 12 چاه عمیق دارد.
او با افسوسی خاص میگوید: از مسیر اصلی دور افتادهایم از چشم دولتمردان هم دور افتادهایم. نماینده مجلس دور قبل یک بار زمان انتخابات آمد، قولهایی داد و وقتی به مجلس رفت، دیگر یادش رفت که چنین روستایی هم هست تا اینکه در انتخابات اخیر مجدداً یادش آمد و سراغ ما آمد، ولی باید بگویم، اکثر مسؤولان از شرایط این روستا خبر ندارند.
گرانبها درخصوص سایر مشکلات روستانشینان چاه پایاب میگوید: از زمینهای دیم محصول خوبی داشتیم. حتی یک سال هفت تن برداشت کردیم، اما منابع طبیعی همان زمینها را هم از ما گرفته است. حداقل میتوانستیم، جو مورد نیاز گوسفندانمان را برداشت کنیم، چرا که اداره عشایری فقط پول نقد میخواهد تا جو بدهد، اما از کسبه خواف میتوانیم دو ماهه بخریم و عملاً حمایتی از عشایر نمیشود.
او میافزاید: هیچ دلخوشی برای ماندن در روستا نداریم. جوانترها که در حال فرار از روستاها هستند، چون حمایتی نیست مثلاً پسرم با وام ازدواجش آهن خرید تا خانهای بسازد. برای اخذ وام مسکن به بانک مراجعه کردیم. خواستند ضامن معرفی کنیم. دو نفر بازنشسته بردم، قبول نکردند. گفتند باید ضامن کارمند جوان باشد و چون چنین آشنایی نداریم، عملاً خانه او نیمه ساز رها شده است.
با گرانبها دوری در اطراف روستا میزنیم قرقرههای خراب و دیوارههای فروریخته دهانه چاهها هر بینندهای را به یاد فیلمهای ژانر وحشت میاندازد و با خود میگویم، بهتر است، نام چاه پایاب را به چاه پاخاک تغییر بدهند.
خدایا شکرت از این که زنده ایم .
سلام
چه خوب بود این متن زیبا را در گروه مطالبات مردمی زیرکوه می گذاشتین تا این مسئولین کور نشده ی گور به گور ببینند.