اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

قاتل تخم مرغ

دوشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۹، ۰۹:۵۴ ب.ظ

داستان 

کودکی هفت و هشت ساله بودم که شیطنت کودکی ام  گل کرده بود .  مادرم گفت برو مرغا رو از اغول شان بیرون کن  و ببین چند دانه تخم گذاشتند اگه پنج تا بود سه تا را برای همسایه مان ببر و دوتاش را بذار یخچال

 چه زمانی بود صفا و صمیمیت و مهربانی برای همه بود دلها پاک بود . از همسایه بغلی  نان قرض می گرفتیم تخم مرغ می دادیم .  اش می دادیم و غیر ممکن بود کاسه ای که از خانه همسایه برمی گشت خالی باشد . 

رفتم و مرغا رو بیرون کردم دیدم چهار دانه تخم گذاشتند . سه تاشو برداشتم و بدو بدو  پا لخت خودمو به درب خانه همسایه رساندم . درب و محکم زدم و تخم مرغ ها رو روی زمین کنار درب گذاشتم و پشت دیوار قایم شدم . تا عکس و العمل همسایه رو ببینم . با خودم فکر می کردم وقتی دربو باز کنن می گن این تخم مرغا این جا چیکار می کنه و من کلی کیف خواهم کرد . از پشت دیوار داشتم نگاه می کردم که درب باز شد و همسایه  یه نگاه به این ور و اون ور کرد کسی رو ندید پاشو گذاشت بیرون که افتاد روی تخم مرغا و همشون شکست و من کلی ناراحت شدم و حتی خودمو نشون ندادم و گریه کنان و خجل به خانه باز گشتم . وقتی داستانو واسه مادرم  تعریف کردم ‌. مادرم گفت اشکالی نداره فردا دوباره می بری و من از خجالتی که داشتم نتونسنم  فرداش هم ببرم . 

بله این بود داستان شیرین کودکی  روستایی که 

همیشه واسه شمردن تخم مرغا لحظه شماری می کردم 

و همیشه برداشتن اون شکلاتی که ته کاسه ی برگشتی بود برایم شیرین بود 

و چه زیبا بود خط زیبایی یا علی روی کاسه اش همسایه 

که چه زود دیر می شود . یادش بخیر 

ناگفته نماند حتما با خودتون می گین این تصویر چه ربطی به این موضوع داره 

  یکی از دوستان  تصویر فوق قاتل تخم مرغای من بود . 

۹۹/۱۰/۱۵
محمدعلی خالقی

نظرات  (۲)

۱۶ دی ۹۹ ، ۰۹:۵۹ احمد محمدی

عنوان جالبی برای داستان گذاشتید . چهره قاتل رو باید شطرنجی می کردید

پاسخ:
اگه شطرنجی می شد چهره طرف  شناسایی می شد. 
۱۶ دی ۹۹ ، ۱۱:۰۲ کریمی اس

سلام خیلی خیلی قشنگ بود

 و چه مادر مهربونی داشتین که به شما چیزی نگفتن . هر کی بود شما رو چنان پرت می کرد که دور کله کفتار و دور بزنین و  تخم مرغ ها رو حروم نکنین.

پاسخ:
خخخخ خیلی مخلصیم 
راست می گین اون زمانا واسه یک تخم مرغ شکسته بعضی مادرا بچه هاشون رو می زدند 
ولی نه خوشبختانه این در ذات انسانهاست ودر من هم به فال مهربانی صدق می کند . که هیچ موقع به یاد ندارم برای مالی از دست رفته یا چیزی شکسته افسوس بخورم 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی