نه نه گل ممد
رمان در مورد زندگی و سرگذشت خانواده ای از عشایر کرد خراسان(کرمانج) است به نام خانوار کلمیشی که از کردهای تیره میشکالی هستند.قهرمان داستان جوانمردی است به نام گل محمد که فرزند دوم خانوار و دارای شخصیتی بلند پرواز و جسور. داستان چنین پیش می رود که او و تعدادی از افراد خانوار برای دزدیدن دختری که دایی گل محمد( به نام مدیار)، عاشق او شده و دختر در خانه ارباب یکی از دهات زندگی می کند و قرار است تا آن دختر به زور به عقد پسر ارباب درآید، راهی می شوند و هنگام دزدیدن دختر درگیری بالا گرفته و مدیار کشته می شود و گل محمد هم که تازگی از خدمت نظام برگشته و تیراندازی ماهر است ارباب را هدف گلوله قرار می دهد. می توان گفت که داستان از اینجا وارد مرحله ای جدید می شود.پس از مدتی دو نفر امنیه برای دریافت مالیات به محله کلمیشی ها مراجعه می کنند. یکی از آنها به زیور زن اول گل محمد نظر سوء دارد و این مساله به گوش گل محمد می رسد، از طرفی هم گل محمد در این گمان است که مالیات بهانه ای است تا او را برای قتلی که در جریان درگیری مرتکب شده دستگیر کنند، بنابراین شبانه دو مامور را نیز کشته و سر به نیست می کند و این شروع درگیری گل محمد با دولت و یاغی شدن اوست و ادامه داستان.چنان که از داستان بر می آید گل محمد دارای شخصیتی بلند پرواز است و در قالب یک روستایی یا عشایر ساده که چوپان یا کشاورزی ساده است نمی گنجد او مرد جنگ و میدان است، مرد فشنگ و دود باروت، مرد سواری و اسب و کوه و کمین.کتاب پر است از توصیفاتی بسیار لطیف گویی که انسان تک تک صحنه ها را مانند یک فیلم سینمایی به مشاهده نشسته است.دولت آبادی در این داستان نظام رعیت اربابی حاکم بر جامعه آن روزگار را تشریح می کند و آن را مورد انتقاد شدید قرار می دهد.نظامی که در آن ارباب رعیت را همیشه بدهکار خود قرار می دهد و در مقابل یک کیسه آرد گندم که قوت زمستان خانوارش است او را به استثمار می کشد پدر گل محمد که بزرگ خانوار است و کلمیشی نام دارد گل محمدش را که باد غرور جوانی به سر دارد و از وضعیت فقر موجود گلایه می کند چنین نصیحت می کند:تو خیال می کنی چرا ما در اینجا ماندگار شده ایم؟ما را یا تبعید کرده اند یا برای جنگ با افغان ها، ترکمن ها و تاتارها به این سر مملکت کشانده اند. ما همه شمشیر و سپر این سرزمین بوده ایم، سینه ما آشنای گلوله بوده اما تا همان وقتی به کار بوده ایم که جانمان را بدهیم و خونمان را نثار کنیم، بعدش که حکومت سوار می شده دیگر ما فراموش می شده ایم و باید به جنگ با خودمان و مشکلاتمان بر می گشته ایم. کار امروز و دیروز نیست ما در رکاب نادر شمشیر زده ایم، همپایش تا هندوستان تازانده ایم. چه می دانم چند صد سال پیش که شاه عباس ما را از جا کند و به اینجا ها کشانید یکیش هم این بود که با سینه مردهای ما جلوی تاتارها بارویی بکشد. از دم توپهای عثمانی ما را برداشت و آورد دم لبه شمشیر تاتارها جا داد. همیشه جان فدا بوده ایم ما، شمشیر حمله همیشه اول سینه ما را می شکافته اما بار که بار می شده هر کس می رفته می نشسته بالای تخت خودش و ما می ماندیم با این چهار تا بز و بیابان های بی بار، ابرهای خشک و اربابهایی که هر کدامشان مثل افعی روی زمین چپاولی خودشان چمبر زده اندتا به قیمت خون پدرشان بابت علفچر و آبگاه از ما اجاره بگیرند، اما تو که هنوز جوانی و نمی خواهی به گوش بگیری که ما همیشه بارشکم این مملکت بوده ایم.پایان داستان پایانی تلخ است. با حیله و ناجوانمردی گل محمد و اطرافیان نزدیکش را به قتلگاه می کشانند و سلاخی می کنند . مادر گل محمد به محض دیدن جنازه پسرش که تازه نامزد کرده بود اشعار:صد بار گفتم همچی مکو ننه گل محمد ........ را زمزمه می کند.
گل محمد قهرمان رمان کلیدر
صد بار گفتم همچی مکو ننه گل محمد زلفای سیا ر قیچی مکو ننه گل محمد
صد بار گفتم پلاو مخار ننه گل محمد ور دور کوه ها تاو مخار ننه گل محمد
صد بار گفتم یاغی مرو ننه گل محمد رفیق الداغی مرو ننه گل محمد
الداغی بی وفای ی ننه گل محمد تا آخر با تو نیا ی ننه گل محمد
امروز که دور دورونس ننه گل محمد اسب سیات د جاولونس ننه گل محمد
ای جاولونا همیشه نیس ننه گل محمد اسب سیات د بیشه نیس ننه گل محمد
وصف شما د ایرونس ننه گل محمد عکس شما د تهرونس ننه گل محمد
کو جرق و جرق شمشیرت ننه گل محمد کو درق و درق هف تیرت ننه گل محمد
کو اجاقت کو اتاقت ننه گل محمد کو برارای قولچماقت ننه گل محمد
گل محمد د خاو بی ی ننه گل محمد تفنگشم برنو بی ی ننه گل محمد
او تخمرغای لای نونت ننه گل محمد آخر نرف نیش جونت ننه گل محمد
قت بلندت شوه رفت ننه گل محمد زن قشنگت بیوه رف ننه گل محمد
الای بمیره قاتلت ننه گل محمد خنک ر و دل مارت ننه گل محمد
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir