دودر
سالها پیش پشت اون قله سیا
ما دودر ۰ داشتیم باآقا فرا
احمد ومحمودوچندتایی دگر
که در این کارا همه داشتن جگر
احمد دادی وبعضی بچه ها
داشتن اونها، دودر، اما جدا
داخل ان غالبا چیزی نبود
دائما بودند طلب کار از خدا
دست شان هردم بسوی او دراز
گفته دایم ای خدای چاره ساز
این دودر پرکن تو از کبک وتهی
این دودر باشد چرا دائم تهی
ازچه رو اینک فرا واین حسن
سخت کردن راه بر احمد ومن
پس چرا آنهاهمش هر صبح وشام
کبک را اسان بیاندازند به دام
فکر کردند فکر کردند بیشتر
تا بیابند چاره وراهی دگر
عاقبت یک چاره در کار اوفتاد
چاره ای از آن یکی یار اوفتاد
هردوشان گشتند از این موضوع شاد
ان یکی فکری دگر اورد یاد
چاره این باشد رقض های رقیب
منحرف گردد به سوی ما به شیب
کاسه ی ابی به عنوان تله
ما گذاریم سمت خود با فاصله
چاره کر دند کار خود را زود زود
پس دویدن سوی قلعه سمت رود
حالا شب دوباره برگشتن
امدن خوشحال درشب باچراغ
از میان کوچه دیوارای باغ
گفتن اول بر دودر پاتک زنیم
گر که باشد کبک ان راتک زنیم
تاکه احمد کرد دست درآن دودر
آسمان شد تیره وخاکش به سر
داد فریاداز نهاد او فتاد
کو هراسان گشت وبر خاک اوفتاد
آن یکی گفتا چه شد ای یار من
صبر کن جانا گسست افکار من
آن چه دیدی در دودر ،بگریختی؟
رشته ای بر گردنم اویختی !
گفت تا من در دودر بنمو ده دست
حس نموده مار در انجا نشست
۰مار در این سو وان سو میدوید
تشنه بود وبهر ابی می خزید
مار بودی ایه از بهر خدا ۰
تاکه بنماید تورا از بد جدا
چشم از مال کسان اذیین ببند
هرچه داری کن قناعت پس بخند
روزی ات جای دگر قسمت شده
هرچه اید غیر ازاین ان بد شده
چشم بر مال کسان بربند تا
کبک اید بر دودر لطف خدا
یونس آ این قصه را پایان بده
بهر مردم رو تو اب ونان بده
خواجه یونس کریمی اسفاد