داستان واکمن ، محمد علی خالقی
يكشنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۲، ۱۲:۵۸ ق.ظ
به حرف کسی گوش نمی دادم
همیشه دوست داشتم تنها باشم
در خلوت به سر می بردم برایم ارامش بخش بود
روزگار به سختی می گذشت
تمامی بچه ها از دستم ناراحت بودند
چون دوست داشتم تنها باشم و در دنیای خودم سیر می کردم
صدای ارام و دلنشین مرا خرسند می داشت
و مرا از تنهایی و غم و اندوه بیرون می اورد
من بودم و او تنهای تنها
موقع دلتنگی ها مو برام غصه دریا رو می گفت و مرحمی بود بر زخمهای کهنه ام
ولی اکنون نیست و خیلی ناراحتم چون شکست
واکمن خوبی بود
۵/۱/۸۴ دفتر منشی کادر ، اب یک قزوین
خالقی اسفاد برگی از دفتر خاطراتم
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
۰۲/۰۴/۲۵