شعر آقای یونس کریمی
روانباشد اگر ذهن را دچار کنی
دل از خزان بزدایی و پس بهار کنی
اگر که فکر کنی شاید این درست باشد
تمام ثروت خود را فقط ،دلار کنی
نگه نکن به من خسته دل کنون ای دوست
بدون سر وصدا زن سه یا چهار کنی
کنون که کشور همسایه گشته ویزا مفت
رواست منزل سوم به ان دیار کنی
وانزمان که دکل روی خانه ات باشد
هزار وصد شبکه ،پشت هم قطار کنی
اگرکه خون شده اَسوَد برای غلضت ان
روی به ساوه وآنجا زن اختیار کنی
وآن زمان کنی از بهر درد خود چاره
دوباغ ارث زآن دشت پر انار کنی
وچون که وضع مزاج تو خوب وعالی شد
هوس به دامنه کوه و ابشار کنی
ویا که سیب دماوند را اگر بینی
دگر نه فکر قهستان وسبزوار کنی
سفر نما تو به هر گوشه گوشه ایران
که تا به اصل و وجود خود ، افتخار کنی
ویا برو به سنندج تویار کرد بگیر
قدم بران دمن ودشت ولاله زار کنی
برو بخواب که خواب از سرت زده بیرون
تورا چه گشته. ، چنین فکر نابکار کنی
چوصبح اید و هیئت رود به داخل شهر
سزد که راه خود انگاه استوار کنی
به شرکتم من وتا صبح بر سر کارم
چوصبح شد تو مگر فکر کار وبار کنی
منم روم دوسه ساعت بخوابم و سزصبح
گروه سر زده بینم که تو چکا ر کنی
شهادت است و روم صبح زود من مشهد
ضمانتم شه خوبان؛ به کردگار کنی
رضاست ضامن اهو ویار مظلومان
به استان حریمش تو افتخار کنی
زروی صدق وصفا دست گیر بر سینه
ارادت ته دل را تو آشکار کنی
سلام ده به امام رئوف ای یونس
به لطف ومرحمت او تو اعتبار کنی
شاعر یونس کریمی