آسمان آبی
فرسوده دل و جانم
آشفته ای در خوابم
رهسپار اندر شب
خوابی شده آزارم
در شبی تار و سیاه
قایقی می سازم
دور از همهمه خوابستان
آسمان است آرام
وستاره هایی که می درخشند در یک قاب سیاه
مثل زیبایی ماه
همه جا تاریک است
نوری از زمزمه عشق چراغانی است
نقطه نقطه نور در جشن چراغستان
مثل یک نقاشی مثل یک رویا
می درخشیدند در هلهله ساحل شب
می روم بالاتر
در شبستان سحر پی ان نور امید
که چراغ دل تنها شده ی زخم مرا مرحم بود
روشن و مهتابی
لحظه ای بود ...
یادم آمد که چرا آسمان آبی نیست
در دل تاریکی
هیچ در جو نبود
حتی اکسیژن و اب
گیج در مبهم راه
غرق در ان دل دریای سیاه
نیمه شب تا به سحر نا امید خسته ی راه
شدم آن سالک بیخوابه ی راه
عجبا غافل از آن خورشید بالای سرم
لحظه ای می دیدم
آسمان آبی بود
شاعر :خالقی (عرفان) ۶مهر ۹۸
برای پی بردم به اسرار خداوند راههای زیادی هست که درکی دشوار نیست
یکی از راههای عرفان و خداشناسی درک زیبایی ستارگان می باشد که آسمانی را در دل تاریکی زیور انداخته گویا نقاشی چیره دست به زیبایی و قشنگی ستارگان پرداخته اگر توانستید فلسفه ای از تنها یک ستاره را درک باشید و به روشنایی و سفر و مسافت ان اندکی بیاندیشید تنها به گوشه ای ناچیز از قدرت الهی و عظمت پروردگار پی برده اید. انسان را در این علم چه جهلی باشد که قدرت الهی را در شب و روز و زیبایی ستارگان انکار کند . مگر از نفرین شده ها باشد که آتش دوزخ جایگاه اوست .
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir