اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

شعری زیبا از غلامحیدر کریمی اسفاد

سه شنبه, ۱۹ دی ۱۴۰۲، ۰۵:۴۴ ب.ظ

ده مهاجرت کنم وزندگی تشکیل دهم  ملاگفت ما در این ده ابرو داریم  و  اگر جای دیگر بروی ممکن است بتو رحم نکنند همینجا کنار من کار یاد بگیر بعد که فوت وفن کار رایاد گرفتی از اینجا برو  ان شب بحث انها به نتیجه نرسید  ملا قبول کرد گفت باید امتحان بدی اگر قبول شدی من هم موافقم


شبی ان مرد معروف  قدیمی 

سخندان بود اومثل حکیمی

نشست فرزند را او درد دل کرد

نصیحت او جوان ساده دل کرد

همان ملای درویشان عالم

پسر راگفت پسر جان کن حلالم

مرا عمر گران دیگر نمانده

گلی زین بوستان دیگر نمانده 

جوانی رفته پیری جا گرفته

امان واختیار از ما گرفته

دلم خواهد ببینم  مرد گشتی 

برای مملکت یک فرد گشتی 

پسر گفتا مرازن ده پدر جان

 دوهکتار کشت ارزن ده پدر جان

پدر گفتا نمایم امتحانت

دهم بعدش زن ابر کمانت
برو فردا به روستای مجاور 

بپر س احوال دوستم حاج جابر

بگو گاوی وگوسفندی ندارد 

که از بهر فروش او نزدت آرد

 

برفت فرزند ملا سوی ان ده

سفارش را رساند برکدخدا به

خریده گاو خوب پستان پراز شیر 

نه لاغر بوده نه بودهست اوپیر 

به را ه افتاد سوی ده همان روز 
جوان بوداو. ، به فکرش بود پیروز 

ورودش بود بر منزل شبانه

کسی نبود خبر جز اهل خانه

پدر راگفت ببین خوبه خریدم 

من انجا بهتر از این را  ندیدم

خریدت خوب باشد ، این پدر گفت

فروشت تاچه باشد، پس بیاشفت

جوانی خامی اندر او اثر کرد

همه اندیشه او از سر بدر کرد

بگفتا من روم فردا به یک ده

کنم سودا به چند گوسفند فربه

ازآن پس من نمایم گله داری

شوم اقای خود ،گیرم نگاری

پدر خوشحال شد گفتا پسر جان

نباشد سهل کسب روزی  و نان

تورا تعلیم باید از تجارت

وگر نه اوری بر ما حقارت

گرفت او راه ده راصبح در پیش 

پدر گفتا پسر جان خیر در پیش 

رسید اوقبل ظهر  نزدیک بازار

ببست او گاو را  نزدیک دیوار

یکی پرسید  از او زان نام وفامیل 


پس او توصیح داد از خود به تفضیل 

در ان ده داشت ملا چند دشمن

حسودی داشتند وقصد کشتن

رفاقت کرد با جمعی ز آنها


یکی گفتا بود گاوت چه زیبا

کمی دارد فقط چند عیب وایراد 

نماید   ظن بد     درفکر ایجاد
اگر چه بو ده پس پر شیر وفربه

نباشد مثل او شاید دراین ده

دمش زشت است شاخ از چه بلند است

به فکر ما کمی او بد پسند  است

اگر اصلاح بنمایی عیوبش

بگیری گله ای با پول خوبش

برد آن گاو را بر پشت دیوار

نماید او عیوب گاو هموار

همه اهل محل گردیده حاضر 

که بر احوال او گر دند ناظر

یکی هم باخبر کرد کدخدا را

یکی اورده،  دارو ودوا را 

ولی افتاده بو.د ان گاو بدبخت

شده مغموم ان مرد نگون بخت

خریدن نصف قیمت گاو ازاو.  

 به نزد مردم ده  بود هالو 

به شب برگشت وگفت ا و ماجرا را

همه احوال بی چون چرا  را

بگفتا غم نباد باقیش بامن

بگیرم انتقام از مرد واز زن


دوتا رو باه او کرده محیا

یکی در خانه ان دیگر به صحرا

شده مشغول کشت وکار ملا

کنارده کمی  دوراز مصلا

چو  راه اصلی از انجا گذر داشت 

یقین هر رهگذر اورا نظر داشت 
🌸🌸🌸🌸🌸

همین چند نفری که  اورا میشناختند واز ملا کینه داشتند  فریبش دادند وباحیله 
گاو او را به نصف قیمت خریدند  حال۰
چون ملا را میشناختند  که انتقام میگیرد
به بهانه جلسه روستا امدند که تقصیر را 
به گردن پسرش بیندازند وخود را تبرئه کنند واز ملا دلجویی نمایند
ملا که امدن انهارا حدس میزد 
دو رویاه مثل هم گرفت ویکی گوشه حیاط منزل ودیگری را کنار راه گوشه کشتزار بست
🌸🌸🌸🌸🌸 
اشاره کرد بر روباه وگفتا

برو منزل  غذا اماده بنما 


بگو مهمان عزیز است وگرامی

اضافه پس نمیگویی کلامی

به سمت روستا روبه روان شد

 پس از چند ی به صحرا  او دوان شد

چودیدند مردم نابخرد ده

چنین کاری  شدند شاد ومفرح

نمودند فکر وگفتند چاره این است

یقین مشکل  گشای کار این است‌  

چوما دائم زراعتکار باشیم

روا باشد که ما  هوشیار باشیم

چو کارش بی نظیر وخوب باشد 

نباید کار ما معیوب باشد 

 

🌸🌸🌸🌸🌸
بعد احوال پرسی ودیدن ان حرکت ملا

 متعجب شدند واز ایشان  خواستن که
 باتوجه. به حادثه پیش امده برای گاوش
 وضرر ملا این روباه را به انها بفروشد تا
 انها هم بتوانند   خبر ها را به خانه برسانند۰  ملا ابتدا عذر خواست وگفت قصد ندارم به شما خسارتی و ارد شود شا ید روباه اشتباه کند  کار را تعطیل کرد وگفت مهمان حبیب خداست ونباید معطل شود۰.  برویم منزل اتفاقی که در ده شما برای ما افتاد ندیده بگیرید ۰ به سمت منزل راه افتادند  دربین راه از قیمت  روباه وخورد وخوراکش صحبت شد و ملا توجیه شان کرد همین که وارد منزل شدند  روباه را به گوشه ارمیده دیدند 
بسته باطنابی۰
بعداز شور ومشورت جمعی وصرف نهار سر قیمت به توافق رسیدند وپس از تخفیف گرفتن. روباه را با سه برابر قیمت گاو خریدند  پس از عذر خواهی از فرزند وهمسر ملا   وشرکت در جلسه  رفع اختلاف بین دهات به سمت ده راه افتادند

۰۲/۱۰/۱۹
محمدعلی خالقی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی