نادرشاه و قورباغه هایی که خاموش شدند
یه روز نادر شاه با یارانش در حمله به هندوستان به جنگلی بیتوته می کند، جان پناهی در کنار برکه ای بزرگ ، (رودخانه ای ) برای اتراق را انتخاب می کند تا شب را بگذراند
شباهنگام که وقت خوابیدن فرا بگرفت او و یارانش از صدای قور قور قورباغه ها در امان نبودن
جیر جیرکهای مزاحم هم قورباغه ها را همراهی می کردند
یکی از یاران نادر گفت با این وجود که نمی توان خوابید و یا از حمله دشمن در امن بود . اندیشه ای کن نادر
نادر گفت گوسفندانی را که سر بریدین روده هایشان را بیاورید و در برکه بریزین ، یارانش گفتند این چه اندیشه ایست
نادر گفت کاری که گفتم را انجام دهید
یاران روده های گوسفندان را آوردند ، نادر گفت تیکه تیکه کنید و در آب بیندازید . آنها این کار را کردند ، بعدی چند دقیقه قورباغه ها آرام گرفتند ، همه در شگفت بودند که این چه خاموشی بود .
کاش می فهمیدیم حس قورباغه ها در نگاه مارها چگونه است
پانوشت
کلاغ ها قار قار می کنند
جیر جیرکها جیر جیر
جنگل مال پرنده هاست
کوه را زنده بزاریم
پائیز هزار رنگ از راه رسید
و کلاغ های مهاجری را در حال کوچ می بینم
درخت دانا خالی از پوشاک شد
و شاخه های عریانش با لانه ی کلاغی تنها
نمی دانم کلاغ ها برای چه قارقار می کنند
شاید از برای یک زندگی تازه یا خانه ی پوشالی
تدوین و نگاشت خالقی عرفان