رفیقان ، دوستان ده ها گروهن
شنبه, ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ۰۴:۳۲ ق.ظ
به یکی از دوستای املاکی شاهنامه زنگ زدم
گفتم سلام علیکم ، گفت بفرمایید
گفتم آقا ببخشید یک ساختمون ۵۰۰ متری دو طبقه میخوام که ویوش به سمت دریا باشه یک درخت بید مجنون بزرگ هم داشته باشه
خودم بالا بشینم پایین رو هم می خوام گاوداری بزنم دارین
خندید و گفت بله که داریم
گفتم میدان هفت خانم ، من اینجا شش خان بیشتر نمی بینم کجایی شما ، یکیش کمه ، گفت خان خودتی
خندیدیم و شناخت
گفتم مغازه کجاست گفت شاهنامه ۵
گفتم گوشی دستت الان ۱ ام ، ۳ ام و اینم ۵
گفتم الان سر ۵ ام همین که زده حسن زاده درش بسته است ، همینه ؟؟
گفت آره گفتم مغازه یه گل کم داره
گفت گل!!!! ، گفتم آره، گفت گل چی ؟؟؟
گفتم خودت دیگه ، مگه گل نیستی
گفت گیجم کردی برادر
من نیستم. گفتم خودم می دونم که نیستی ؟؟؟
گلها همیشه و هر جایی نیستند .
فقط تو بهار شکوفا می شن
۰۳/۰۸/۲۶