يكشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۰:۰۷ ب.ظ
کفش کتونی
یک خاطره از دوران ابتدائی بگم بخندین خخخ
سال پنجم بود زنگ تفریح
خانم جوانی بزرگوار بچه ها رو جمع کردن
گفتن خالقی بیا اینجا کارت دارم
اگه از ته سالن تا پشون شاهرود خخخ
تا سر سالن
با دستات راه رفتی یه جایزه داری پیش من
جایزه هم یه جفت کفش بود که دستشون بود
منم تشویق شده بودم بچه ها هم دست و هورا خخخ
از سر سالن تا پشون سالن با دستام رفتم / بچه ها هم پشت سرم میومدن و دست می زدن
جایزه رو گرفتم
خوشحال میزون خخخ
اومدم خونه
کاشف که بعمل اومد
دیدم کفشارو رو بابام خریده خخخخ
میزون میزون خخخ
- ۰۴/۰۲/۲۹