اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

۴۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

با سلام .

 

یکی دیگر از بزرگان اسفاد.

حاج محمد حسین جعفری٬٬

فرزند حاج علی محمد..

ایشان از چهره های منحصر بفرد اسفاد نیز میباشند.

وی به لحاظ خصوصیات اخلاقی دارای حسن خلق ٬مردم دار ٬ شوخ طبع٬ کار راه انداز وبیخیال هستند.

وی به لحاظ اینکه پسر بزرگ خانواده بوده تمام املاک  پدر در دست ایشان واداره امور خانواده با وی بوده وبنا به داشتن اب وزمین زیاد از ایشان یک کشاورز درجه یک ساخت .ونیز در امور کشاورزی هر کس نیاز به اب داشت به ایشان مراجعه مینمود . وی در امر قرض والحسنه دادن ودستگیری دیگران  هرگز دست رد بر سینه کسی نزد .منحصر به فرد بودن ایشان بدین لحاظ است که با کوچک وبزرگ اسفاد شوخی میکنند ودر این کار ذره ای کدورت به دل جای نمیدهند ونیز در مراسم عروسی همیشه حاضر بوده ودر امر شاباش دادن به داماد که خود نوعی کمک به حساب میاید پیش قدم میباشند

برایش فرقی نمیکند از اقوام باشد یا غریبه ودر تمام مجالس روستا به طور جد حضور دارند.

از رزومه کاری ایشان میتوان به کار کشاورزی که باغات وی هنوز سرسبزی زیبایی به روستا داده وخرید وفروش گوسفند در قدیم وداشتن ماشین کامیون ودامداری را نام برد.

ایشان از محدود بزرگانی است که طبق رسوم قدیم هنوز لنگته (شال دور سر) که از پوشش بزرگان ان دیار است را بر سر حفظ نموده . حاج اقای جعفری اگر در روز با چند نفری شوخی نکند ان روز برایش روز خوبی نیست که این امر باعث شده که کوچک وبزرگ اسفاد ایشان را دوست داشته باشند...

ثمره عمر ایشان یک دختر وشش پسر میباشد که پسر بزرگ ایشان اقای محمد تقی جعفری میباشد.

با ارزوی سلامتی برای این خانواده عزیز با ذکر صلواتی بر محمد وال محمد..

نویسنده:محمد علی غفاری

 

۱۳۹۶/۱۰/۱۰to 

  • ۰ نظر
  • ۲۳ فروردين ۹۷ ، ۱۵:۱۹
  • ۲۳۲ نمایش
  • محمدعلی خالقی

  • ۲ نظر
  • ۲۳ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۰۷
  • ۲۵۲ نمایش
  • محمدعلی خالقی

خواب شب

 

گاهی واقعیت های زندگی مثل پرده ی سینما واضح و روشن با یه فایل کامل ویدیو یی توی خواب ادم اکران میشه 

نمیدونم این خصلت رو تمام  انسانها دارن یا در بعضی افراد این موقعیت اتفاق می افتد.

یک فایل کامل از یک ویدیو   رو براتون  می‌نویسم شاید براتون ترحمی بود یا یک تلنگریی

 

دیشب با مادرم به دیدار یکی از اقوام رفته بودیم 

من مادرم بودیم و حسن  و زهرا  و مادرش 

در گوشه ای  از خانه  کز کرده بودم و به  حرفها و مجلس گوش می کردم .

خانه ای بود از بافت قدیم دوطبقه 

در قسمت پایین سالن تماشا گر پلهایی زیبا و گلی  بودم 

زهرا جارویی به دست داشت و در حالی که داشت قسمت بالای خانه را جارو می کرد حسن را به پشت خود بسته بود و با مشقت زیادی او را حمل می کرد .  حسن و زهرا خواهر برادر بودند. 

بغضی عجیب گلویم را گرفته بود و یکریز در درونم مرا می فشرد . همگی زل زده بودند و مرا تماشا می کردند ولی چیزی نمی گفتند 

این ماجرا همین طور ادامه داشت و حرف های  مادر زهرا و مادرم هم تمامی نداشت .

تا این که جارو تمام شده بود و حسن  در گوشه ای نشت وبا حسرتی عجیب مرا نیم نگاهی می کرد و دوباره در خودش پنهان می شد 

بغضم دیگه داشت می ترکید و صدای در هم شکستنم هم به گوش بقیه رسید .و مفهوم نامفهومی هویدا شد . 

مادرم پرسید چی شده تو را  ؟  من که اشک از چشمانم  می بارید نمیتونستم صحبت کنم نه این که نتونم حرف بزنم بغضم اجازه حرف زدن نمی داد .حسن هم همچنان نگاه های معنی دارش کم کم واضحتر میشد  اما  در خودش خجالت هایی پوشیده  انکار می کرد .

 من هم فکر می کردم خودم را گم کرده ام با هزار بد بختی تونستم یک کلمه بگم از  مادرم پرسیدم کجا هستیم .

این که می بینم حقیقت دارد همه زدن زیر خنده یعنی چی کجا هستیم میهمانی  هستیم . خونه حسن 

سر و صورتم دریایی از اشک شده بود رفتم کنار حسن ودستشو فشردم و بغلش  کردم سکوت سرشار از ناگفته ای که حسن با نگاه معصومش داشت را شکستم و صدای گریه مو بردم بالا تا جایی که عقده دلم خالی شد و گفتم نمیتونم ببینم حسن ی که تا دیروز با هم هم بازی بودیم و در رفاقت هیچ چیز کم نگذاشتیم .

نمیتونم ببینم امروز نمیتونه دست وپا شو تکون بده ویا بیاد پیشم بشینه و درد دل کنه ومن اون گوشه بشینم وتماشاش کنم

اخه دست پاشو از دست داده بود 

دستی بر روی دوشم خورد و بلند شدم اشکامو پاک کردم ولی هق هق گریه ام امان نمی داد سکوت شب را در خود شکسته دیدم وفریاد این همه گریه و زاری دیگر در بیداریم واقعیتی نداشت. 

 

خالقی اسفاد 

 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

  • ۰ نظر
  • ۲۲ فروردين ۹۷ ، ۰۰:۲۹
  • ۲۹۰ نمایش
  • محمدعلی خالقی