اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

۴۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۷ ثبت شده است

پیلو رمه

۲۸
فروردين

پیلو رمه در فصل بهار


در اسفاد قدیم تقریبا همه اسفادیها گوسفند دار بودند و اسفاد سه رمه بزرگ داشت.

شیر و ماست . نون و شیر . گور ماس . فه له . چای شیر و کلیه فرآورده های مربوط به شیر و ماست قوت اصلی مردم بود.

هر رمه یک کلوون و بزرگ داشت و امور ده یک و گماری و تهیه چوپان را بر عهده داشت.

هم زمان با فصل بهار و زنده شدن طبیعت اصلا نمی شد گوسفند را در آغل نگه داشت و محیط گرم آغل و غذای خشک پارسال دیگر خوراک خوبی نبود.

گوسفندان هم در فصل بهار زندگی دوباره داشتند و تمایل به خوردن علف تازه بهار داشتند.

در فصل بهار و پایان فصل زمستان ، رمه ها میدونی می شدند .یعنی باید در طبیعت نگهداری می شدند.

گوسفندان هر روز به چرا می رفتند و شب در بیرون و آغل نگهداری می شدند و صبح زود برای شیر دوشی به پیلو می آمدند.

پیلو محل خسباندن گوسفندان است چه در بیابان و صحرا و یا محل شیر دوشی .

صبح زود چند تن از صاحبان  گوسفندان به اتفاق بچه ها به محل پیلو رمه برای شیردوشی می روند.

دوختن گوسفندان در روزهای اول سخت و دشوار است.

گرفتن گوسفندان سوور  به تنهایی امکان پذیر نیست و کمک گروهی می طلبد.

برخی گوسفندان از بین چند نفر فرار می کردند و بالاخره با سنگ و چنگ و دندان و کنده شدن پشم هایشان گیر می افتادند و گاهی اوقات کتک و فحش هم می خوردند.

کار شیردوشی را هم مردان و هم زنان انجام می دادند.

شیر گوسفندان در بهار بسیار مقوی بود چون از علف تازه بود گاهی اوقات شیر مایل به رنگ سبز بود و مه یه گوسفندان پر از شیر بود و با فشار زیاد دوخته می شد و اونقدر کف می کرد که از کاسه سر ریز می شد.

هنگام دوختن ، برخی گوسفندان فرار می کردند و یا لگد به دیکچه می زدند .گاهی هم گاله هایشان داخل شیر می افتاد و زحمت دوختن  هدر میرفت و شاید هم کاسه شیر را خود گوسفند می خورد.

برخی گوسفندان شیر دزدی داشتند و شیرشان را بالا می کشیدند تا برای بچه هایشان شیر ذخیره شود اما با خوردن چند پس مه یه شیر را پس می دادند.

معمولا مقداری شیر برای بره بزغاله ها می ماند و دوخته نمی شد.

دیکچه و کاسه های مس و نیکل برای شیر دوشی بود و در نهایت شیر به داخل پانکه و دبه ریخته می شد.

معمولا ظرف شیر  را کنار رمه می گذاشتند و دورش را با قلوه سنگ سنگچین می کردند تا چپه نشود و یا گوسفند و الاغ نتواند چپه کند.

بعد از شیر دوشی و خاموش شدن غر و بور  اولیه گوسفندان ، رمه آماده ورود خلومه گل می شد .‌......

                          کریمی آوای اسفاد

ادامه دارد.۷۷

  • ۰ نظر
  • ۲۸ فروردين ۹۷ ، ۰۱:۴۹
  • ۲۵۶ نمایش
  • محمدعلی خالقی

بزرگان اسفاد

۲۷
فروردين

  • ۰ نظر
  • ۲۷ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۳۴
  • ۶۷۲ نمایش
  • محمدعلی خالقی

شاسکوه در سال ۸۸

۲۶
فروردين

سفر به شاسکوه در سال ۸۸


پس از دو سفر با خاطرات خوش و به یادماندنی به شاسکوه ،در ۲۵آذر ۸۸ به همراه محمدعلی غلامی شاگرد ارشد باشگاه کاراته استاد صمصام،راهی سفر به شاسکوه شدیم.اما ایندفعه نه از مسیر دوازده امام و نه از مسیر پیشان شاهرود بلکه راهی سخت و دشوار را انتخاب کردیم.ساعت ۵ صبح از شهرستان قاین به اسفاد آمدیم و ساعت ۶صبح کوله ها را بستیم و از روی یال ابشار چراغان اسفاد بالا شدیم .هوا سرد بود ودر طول مسیر یکی دو دفعه آتش روشن کردیم.مغرور و پر انرژی به راه افتادیم .لباسهای سفید کاراته به شهامت و استقامت ما می افزود...بر این باور بودیم که در این وقت از سال تنها کسانی که به شاسکوه میروند ما هستیم .چون هم هوا خیلی سرد بود و هم خطرات حیوانات درنده وجود داشت. اما به مسیر خود ادامه دادیم و با کشیدن ایبوکی (دم و بازدم )های کیوکوشینی خستگی خود را بدر میکردیم و مثل ببر بر کوه غرش میزدیم....دیدن بزهای کوهی و شغالها و روباه ها و کبک ها از جذابیت های مسیر بود....بعد از ظهر به شاسکوه رسیدیم.من متحیر از قدرت بدنی محمدعلی زاده ی روستا و شجاع مرد همسفر خودم بودم... با رسیدن به شاسکوه با یکدیگر فایت (مبارزه)نمایشی با ضربات صد در صد دادیم....و زیارتهای دو امام زاده را انجام دادیم...هوای ارتفاعات شاسکوه یخبندان بود......زوزه های باد و سرمای هوا ما را روانه خانه ی تازه سازی که به همت بچه های آبیز ساخته شده بود کرد...دو ساعت مانده به نشست روز بود که آتش کردیم و خود را گرم کردیم و سپس به خانه تازه ساز رفتیم....احساس تنهایی در کوه و وحشت از نا امنی منطقه تا حدودی ته دل ما را لرزانده بود....با ذکر و صلوات خوابیدیم.....ساعتی نگذشته بود که در خانه کوبیده شد....وحشت زده شده بودیم و اشهد خود را خواندیم چرا که منطقه از وجود افغان ها ناامن بود...و گمان اینکه در این وقت شب و سرمای هوا چه کسی به درب میکوبد زبانمان را بند اورده بود دشنه و خنجر ها را آماده کردیم که خطر احتمالی را دفع کنیم...درب را باز کردیم سه نفر سر و کله پیچیده وارد خانه شدند و حال و احوال کردن .کمی خیالمان راحت شد که فارسی صحبت میکنن ..ما خود را معرفی کردیم و آنها هم سر وصورتشان را باز کردن و فهمیدیم سه نفر از بچه های آبیز هستن که برای ساختن و تکمیل خانه مزار آمده اند....وقتی سر صحبت باز شد فهمیدیم چند برابر ما آنها ترسیده بودن....چون نمیدانستن چه کسی توی خانه هست و انها هم گمان ما را نداشتن.این چنین بود که آشنا شدیم و شب تا صبح را با خیال راحت خوابیدیم..... 

و دو ساعتی از طلوع خورشید گذشته بود پس از زیارت از مسیر آمدن بر گشتیم....

فرق این سفر در خانه تازه ساز و سرمای هوا و وحشت و ترس شب بود و نهایتا سرشار از هیجان و زیبایی بود...

امیدوارم قسمت همه دوستان زیارت شاسکوه بشه.....

جایی که مراد بخش است و حاجت روا کننده و روح بخش....

🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨🌨

مهدی محمدی اسفاد آذر۹۶

  • ۰ نظر
  • ۲۶ فروردين ۹۷ ، ۱۳:۳۱
  • ۲۴۴ نمایش
  • محمدعلی خالقی