- ۰ نظر
- ۲۴ تیر ۹۷ ، ۰۳:۲۰
خیلی عالی و غرور انگیز است....🙏
شهدا شمع محفل بشریتند .....💐
شهدا قهرمانان بی بدیل سرزمین من هستند....💐
شهدا ولی نعمت من و یک یک ایرانیانند...💐
احترام شهدا و جهاد های فاتحانه و پیروزمندانه این مردان بر یک یک ما لازم و واجب است...💐
امنیت امروز ما مدیون شهداست و هرچه داریم از این عزیزان است💐
شهدا شجاع ترین انسانها و با تاهد ترین مردان تاریخ هستند💐
شهید حاج غلامحسن نظرجانی به روایت یکی از همرزمان ایشان👇👇👇👇👇یکی
از همرزمان شهید که اهل روستای ورزگ قاین میباشند چنین میگفت:در عملیات شبانه ای که قرار بود بر دل دشمن بزنیم و احتمال زنده ماندن پایین بود مردی شوخ طبع و با روحیه ای چنان شوق رفتن به این ماموریت را داشت که ما که جوانتر بودیم شرمنده میشدیم و سعی میکردیم با روحیه مضاعف ظاهر شویم و ایشان همان قهرمان و فاتح عملیات آن شب سخت بودند،فردای آن روز باورمان نمیشد که توانسته ایم این عملیات را با موفقیت بگذرانیم ...شوخ طبعی،باروحیه،شجاعت و مهربانی در این مرد موج میزد .
ایشان شوق شهادت داشتند و چنین روحیه بالایی برای موفقیت ایران در جنگ تحمیلی در یک یک اردوگاههای ما نیاز بود،و در نهایت به آرزوی خود رسیدند.....رضا مهرپویا ۱۳۹۷/۰۴/۲۱👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
چه هنرمندانه است دل کندن و رسیدن به معشوق خویش و چه زیباست رسم مردانه زیستن و خود را فدای دیگری کردن ،تو رفتی تا من بمانم و بدانم که این ماندن را مدیون که باشم....
دوستدار همه شهدای ایران زمین
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
تقدیم به خانواده محترم نظرجانی
مهدی محمدی اسفاد🙏
با سلام و تقدیر و تشکر از نگارنده متن آقای ناصر نظرجانی
عملیات های والفجر ، بخصوص عملیات والفجر هشت در شرایطی بسیار حساس انجام شده است چرا که در شرایط سخت اقتصادی کشورمان ، شریان های نفتی و اقتصادی عراق از فاو تا بصره را در معرض تهدید و تصرف قرار داد .
باعث افتخار است که اسفادیها هم در این عملیات سهمی دارند
با تقدیم شهید گرانقدر
شهید غلامحسن نظرجانی
برای شادی روحش فاتحه ای بفرستیم. کریمی اوای اسفاد
اقرار اعمال و گفتار باطل خویش بر مخاطب قانع نیست بلکه توجیه است .
شایسته است با هر فرد طبق رفتار و نگرش خود فرد اعمال شود .
خالقی (عرفان)
در نسار کوی تو جانم نثارت می کنم
ان زمین آسمانت گل فشانت می کنم
در فراق نقش های سبز پیش خرمت
حال با ترسیم دل زرد خزانت می کنم
می نشانم بوی مهر می زدایم کینه ها
هر قدم یاس اقاقی ابر بارت می کنم
چون بنفشه لابلای سبزه های پونه ات
درشمیم شب زلال اب یادت مئ کنم
یادم اید کوچه های پینه های کهنه ات
چون شگفتنهای خونین لاله زارت می کنم
نقش پیچک قلب من از تارهای روشنت
درس مهر عاطفه از خفتگانت می کنم
دلتنگ ظاهر بام اختر های ابهام
می خوابم رسمی دوباره آرزویت می کنم
شاعر خالقی (عرفان)
نقل از دایی عزیزم میرزا عباس قلی از خاطرات کودکی
شبی از قرار آبیاری اب از طاقه ما بود و من نوجوانی تازه به جا رسیده و نترس بودم پدر بزرگم میرزا عباس قلی گفت امشب اب از طاقه ماست می تونی باغ وزیر را آبیاری کنی
من هم که نوجوانی با غرور وپر شور و شوق بودم نه در جوابم نبود و در جواب پدر بزرگم گفتم چشم نزدیک ساعت 12شب بیل و چراغ را برداشتم و راهی جوب و برق شدم . کیچه باغ وزیر هم از آن کوچه باغ هایی بود که از سکوت و خلوت شب و رفت امد اهالی به دور بود واز تاریکی و ترس عجیبی برخوردار بود . اب را بر زمین های زعفرانی انداخته و با رفت و آمد در زمین خود را از سوز سرمای شب و تنهایی پوشش می دادم. فصل سرد زمستان و سوز سرما سکوت شب را در من شکسته بود
یک لحظه چشم به باغ بالا انداختم ، سایه ای شبیه بزغاله تا پایان آبیاری با من همراه بود و صدایی مشابه صدای بزغاله از خودش در می آورد، باورم بر این بود که بزغاله ای از گوسفندان جدا شده و شاید هم گم شده ولی شکی وجودم را به دلهره و وحشت انداخته بود که چرا در سوز سرما آن هم توی فصل زمستان و چرا با من به درگاه و اواخر این زمینها می اید و این صدا را در می آورد.
چند با با پرتاب سنگ خواستم آن را از خود دور سازم ولی موفق نشدم تا اینکه صدایی آشنا با چراغ وارد شد . خود را با درگاه زمینها رساندم دیدم پدربزرگم میرزا عباس قلی اند . سلام و خدا قوت دادند و گفتند چه خبر ! گفتم خبری نیست ولی حدود یک ساعت است که این بزغاله داره صدا از خودش در می آورد و با من از درگاه به آخر زمینها می آید .
هر چه سنگ می زنم نمی رود. پدربزرگم گفتن کجاست گفتم آنجا ،ایشان هم سنگی به سمتش پرتاب کردند و صدایی در گوش شنیده شد با این عنوان که
ای ادمی اگر می دانستی من کیستم .
تا این که این صدا برایمان تعجب و قابل درک نبود ولی پدر بزرگ گفت بی خیال این بزغاله از رمه جا مانده بریم.و آبیاری هم تقریبا تمام شده بود وقتی برگشتیم خانه پدر بزرگ اقرار داشت که نترس پسرم آن بزغاله جن بود و من آنجا چیزی نگفتم شاید ترسی برشما غلبه شود در هر صورت هر دفعه به آن باغ رفتی مواظب باشی و تنهایی نروی