اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

۴۱ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

۰






هر چند صفای وصف تو از هر چه گویم بهتر است 

                هر چند در و دیوار تو از هر غنی مقبول تر است 

حال از شکیل روی خود در اینه نوری امید 

                آری  جود  من  امید خاک  کویت  خفتن  است 

                                                              عرفان

  • محمدعلی خالقی


روزی نه دیر دامن تنهایی بر نسار نقش در و دیوار تو خواهم دید.

دیگر رد پایی ،حال و هوایی بر کوچه های تو سازی نخواهد زد.

دیگر بر سقف آسمانت، ستاره باغچه دلم ، نوری نخواهد تابید

دیگر پرده های اتاق خانه ام از بغض تنهایی سرشار خواهد بود

دیگر کلاغ سیه پوش بر شاخ و برگ های پر خاطره اش غربت سکوت و تنهایی را نظاره گر کوچه های خالی از سر سبزی و درخت های کهن با قبای همیشه سیاه بر تن تجربه خواهد کرد

دیگر گرد و غبار طاقچه خانه پدر بزرگ حرفی بر زبانت نخواهد شنید

دیگر وجود غبار سنگین اینه خانه اجدادی ، منظر بغض سکوت  و اشکهای تو را سو نخواهد بود 

دیگر در کوچه های پر خاطره و قلمرو گنجشکهای آوازه خوان و صدای دلارام آب روان ، بوی خزان و خش خش برگ های زرد و خالی از وجود معنایی نخواهد داشت 

آری چه روزگار غریبی ایست 

آنجاست  که بر مصداق چقدر زود دیر می شود را عینا خواهی دید و افکارت را به حیرانی خواهد کشید 

آری صدا صدای فریاد در کوچه های اجداد و زاد خاِلی از ساز تنهایی  اندیشه خواهد بود

 

ماه دیگر بر رخ گرد غریب 

       شعله را در دل تنهایی شب 

           پوششی در خجل شرم وجود تو 

                 چو  ابری کرده 

بوی تنهایی تو            خالی از هر سکنه 

چو به عصری نزدیک          که من امروز به اقرارم بود 

که به دنیایی دگر               که از این ظلم و ستم            یا از این بیدادی

که در این وقت زمان           چو به قهر عرفان


از فضای خالی پروازها

یا شب خاموش این آوازها

 

در نگارش این چنین حالم بود        این احساسم بود 

آرزویم این است که در این وصف نگارش یا که شعرم     

نشود حال تو را                  که تو را می خواهم       اسفاد ای وطنم

      

                 خالقی ( عرفان )


  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی

خیلی عالی و غرور انگیز است....🙏

شهدا شمع محفل بشریتند .....💐

شهدا قهرمانان بی بدیل سرزمین من هستند....💐

شهدا ولی نعمت من و یک یک ایرانیانند...💐

احترام شهدا و جهاد های فاتحانه و پیروزمندانه این مردان بر یک یک ما لازم و واجب است...💐

امنیت امروز ما مدیون شهداست و هرچه داریم از این عزیزان است💐

شهدا شجاع ترین انسانها و با تاهد ترین مردان تاریخ هستند💐





شهید حاج غلامحسن نظرجانی به روایت یکی از همرزمان ایشان👇👇👇👇👇یکی

از همرزمان شهید که اهل روستای ورزگ قاین میباشند چنین میگفت:در عملیات شبانه ای که قرار بود بر دل دشمن بزنیم و احتمال زنده ماندن پایین بود مردی شوخ طبع و با روحیه ای چنان شوق رفتن به این ماموریت را داشت که ما که جوانتر بودیم شرمنده میشدیم و سعی میکردیم با روحیه مضاعف ظاهر شویم و ایشان همان قهرمان و فاتح عملیات آن شب سخت بودند،فردای آن روز باورمان نمیشد که توانسته ایم این عملیات را با موفقیت بگذرانیم  ...شوخ طبعی،باروحیه،شجاعت و مهربانی در این مرد موج میزد .

ایشان شوق شهادت داشتند و چنین روحیه بالایی برای موفقیت ایران در جنگ تحمیلی در یک یک اردوگاههای ما نیاز بود،و در نهایت به آرزوی خود رسیدند.....رضا مهرپویا ۱۳۹۷/۰۴/۲۱👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇


چه هنرمندانه است دل کندن و رسیدن به معشوق خویش و چه زیباست رسم مردانه زیستن و خود را فدای دیگری کردن ،تو رفتی تا من بمانم و بدانم که این ماندن را مدیون که باشم....


دوستدار همه شهدای ایران زمین 

💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐

تقدیم به خانواده محترم نظرجانی 

مهدی محمدی اسفاد🙏



با سلام و تقدیر و تشکر از نگارنده متن آقای ناصر نظرجانی

عملیات های والفجر ، بخصوص عملیات والفجر هشت در شرایطی بسیار حساس انجام شده است چرا که در شرایط سخت اقتصادی کشورمان ، شریان های نفتی و اقتصادی عراق از فاو تا بصره را در معرض تهدید و تصرف قرار داد .

باعث افتخار است که اسفادیها هم در این عملیات سهمی دارند

با تقدیم شهید گرانقدر

شهید غلامحسن نظرجانی

برای شادی روحش فاتحه ای بفرستیم.     کریمی اوای اسفاد

  • محمدعلی خالقی



جشن عروسی اقای محمدرضا خالقی با بزرگان حاج  ولی الله جعفری حاج آقای کریمی  محمد آقای قاسمی  میرِزا حسین خالقی میرزا ابراهیم خالقی عِلی آقای غفاری طاهر قاسمی 

  • محمدعلی خالقی

اقرار اعمال و گفتار باطل خویش بر مخاطب قانع نیست بلکه توجیه است .

شایسته است با هر فرد طبق رفتار و نگرش خود فرد اعمال شود . 

 

خالقی (عرفان)

  • محمدعلی خالقی



در نسار کوی تو جانم نثارت می کنم 

 ان زمین آسمانت گل فشانت می کنم 


در فراق نقش های سبز پیش خرمت

حال با ترسیم دل زرد خزانت می کنم


می نشانم بوی مهر می زدایم کینه ها

هر قدم یاس اقاقی ابر بارت  می کنم


چون بنفشه لابلای سبزه های پونه ات

درشمیم شب زلال اب  یادت مئ کنم


یادم اید کوچه های پینه های کهنه ات 

چون شگفتنهای خونین لاله زارت می کنم


نقش پیچک قلب من از  تارهای  روشنت

درس مهر عاطفه از  خفتگانت  می کنم


دلتنگ    ظاهر     بام    اختر های  ابهام

می خوابم رسمی دوباره آرزویت می کنم


          شاعر خالقی (عرفان)

  • محمدعلی خالقی

این روستا مرا بزرگ کرده است
این روستا ترا بزرگ کرده است 
این روستا مارا بزرگ کرده است
کوچه های کودکیمان را بخاطر بیاوریم
دالانها وکوچه های سرپوشیده ی قلعه ی اسفاد
بالاخانه ها نشیمن وته خانه ها محل ارامش احشام
تابستانها چه صمیمانه پشت بام ها به استراحت می پرداختیم واز آسمان پرستاره لذت میبردیم
دلهای اهالی اسفادقدیم ازکوچه هایش بیشتربهم پیوسته بود 
کوچه های قدیم را میگویم که دیوارهای قطوری داشت از خشت های خام ولی لای همین خشت های خام بذرهای محبت پخته شده بود وعطرش تمام روستارا پرکرده بود
راستی شما دلتان برای اسفاد قدیم تنگ نشده است
بوی تنور ونان داغ دیگر از مطبخ های اسفاد برنمی خیزد
چه غریبانه روزگارسپری میکند اسفاد بیاییم با همدلی ومساعدت گرد غریبی را از زادگاهمان بزداییم 
چون همه ی ما به این روستا مدیونیم!!!!
میسازیمت وطن ای اسفاد عزیز.
فرامرز حسنی اسفاد

  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی

نقل از دایی عزیزم میرزا عباس قلی از خاطرات کودکی 

شبی از قرار آبیاری اب از طاقه ما بود و من نوجوانی تازه به جا رسیده و نترس بودم پدر بزرگم میرزا عباس قلی گفت امشب اب از طاقه ماست می تونی باغ وزیر را آبیاری کنی 

من هم که نوجوانی  با غرور وپر شور و شوق بودم نه در جوابم نبود و در جواب پدر بزرگم گفتم چشم نزدیک ساعت 12شب بیل و چراغ را برداشتم و راهی جوب و برق شدم . کیچه باغ وزیر هم از آن کوچه باغ هایی بود که از سکوت و خلوت شب و رفت امد اهالی به دور بود واز تاریکی و ترس عجیبی برخوردار بود .  اب را بر زمین های زعفرانی انداخته و با رفت و آمد در زمین خود را از سوز سرمای شب و تنهایی پوشش می دادم. فصل سرد زمستان و سوز سرما سکوت شب را در من شکسته بود

 یک لحظه چشم به باغ بالا انداختم ، سایه ای شبیه بزغاله تا پایان آبیاری با من همراه بود و صدایی مشابه صدای بزغاله از خودش در می آورد، باورم بر این بود که بزغاله ای از گوسفندان جدا شده و شاید هم گم شده ولی شکی وجودم را به دلهره و وحشت انداخته بود که چرا در سوز سرما آن هم توی فصل زمستان و چرا با من  به درگاه و اواخر  این زمینها می اید و این صدا را در می آورد. 

چند با با پرتاب سنگ خواستم آن را از خود دور سازم ولی موفق نشدم تا اینکه صدایی آشنا با چراغ وارد شد . خود را با درگاه زمینها رساندم دیدم پدربزرگم میرزا عباس قلی اند . سلام و خدا قوت دادند و گفتند چه خبر ! گفتم خبری نیست ولی حدود یک ساعت است که این بزغاله داره صدا از خودش در می آورد و با من از درگاه به آخر زمینها می آید .

هر چه سنگ می زنم نمی رود. پدربزرگم گفتن کجاست گفتم آنجا ،ایشان هم سنگی به سمتش پرتاب کردند و صدایی در گوش شنیده شد با این عنوان که

ای ادمی اگر می دانستی من کیستم .

 تا این که این صدا برایمان تعجب و قابل درک نبود ولی پدر بزرگ گفت بی خیال این بزغاله از رمه جا مانده بریم.و آبیاری هم تقریبا تمام شده بود وقتی برگشتیم خانه پدر بزرگ اقرار داشت که نترس پسرم آن بزغاله جن بود و من آنجا چیزی نگفتم شاید ترسی برشما غلبه شود در هر صورت هر دفعه به آن باغ رفتی مواظب باشی و تنهایی نروی 



  • محمدعلی خالقی