غروب دل انگیز زیبای اسفاد
تصویر داوود قنبری اسفاد
تصویر داوود قنبری اسفاد
بزرگان اسفاد
مش بند mesh band
باسلام و احترام
شبانی و چوپانی یکی از مشاغل مهم و مرسوم قدیم بوده است .
گوسفند داری یک از مشاغل بسیار مهم و پربرکت است و اسفادیهای قدیم علاوه بر کشاورزی دامدار هم بودند و تقریبا همه خانواده ها گوسفند داشتند.
سختی تامین علوفه و کار سخت نگهداری گوسفند در خانه باعث شده است که گوسفندان برای چرا، توسط چوپان به صحرا بروند و فقط در فصل زمستان در خانه نگهداری بشوند.
تهیه غذای چوپان . ده یک و گماری سهم مالک گوسفندان است
هر ده گوسفند یک بار نوبت گماری می شود
و گماری همان دستیار و همراه و کمک کننده به چوپان است که هم برای مساعدت و محافظت از گوسفندان در برابر خطرات حیوانات کوه و صحرا و هم برای بردن غذا چوپان با او همراه می شود.
سخت ترین دوران چوپانی فصل بهار است که تقریبا بصورت شبانه روزی با وجود رطوبت و بارندگی زیاد ، گوسفندان به چرا می روند و فقط ۴ ساعت از صبح برای شیردوشی به پیلو یا محل استراحت می آیند.
کار همراهی با چوپان بعنوان گماری سختیها و لذت های خاص خودش را دارد.
هی کردن گوسفند . درست کردن گنده با آرد و آب . بستن زنگوله . نگه داشتن چپ رمه . و هوشیاری در مقابل حیوانات وحشی از جمله این کارهاست.
پس طی مسافت طولانی و چراندن گوسفندان تا پاسی از شب ، گوسفندان خسبانده می شوند و گماری به همراه چوپان بعد از درست کردن آتش و خواندن چند بیت فراقی ،به صرف چای و شام می پردازد و در نهایت ضمن سرجمع کردن گوسفندان دور هم و هوشیار کردن سگ ها نسبت به اطراف ، به جهت رعایت احتیاط دست خود را با طناب به دست یکی از گوسفندان گره می زند تا چنانچه گرگ به گله زد و گوسفندان رم کردند فرار میش باعث بیداری چوپان بشود.
پدر مادر های اسفاد قدیم که شبانه بر پشت بام می خوابیدند از این تکنیک برای محافظت از بچه استفاده می کردند تا از پشت بام به پایین نیافتند و دستشان را با طناب به دست خود می بستند.
صبحگاهان بعد از خواندن نماز و درست کردن چایی ، چوپان رمه را کش می دهد و گماری هم مشغول کندن هیزم برای گرمای خانه است و سرانجام گوسفندان با شور و شعف و سر و صدا برای شیر دوشی و شیردادن بچه هایشان به پیلو می رسند.
کار شبانی کار بسیار پر برکت ، سخت ، و آموزنده است .
اکثرا پیامبران الهی چوپان بودند و از تربیت گوسفندان درسها آموخته اند و به تربیت انسانها رسیده اند
نگه داشتن چپ گوسفندان موجب نظارت و کنترل و رشد آنها می شوند .
گوسفند هایی که جلو هستند حرکت شان کند و گوسفندهایی که عقب هستند جلو میافتند و این کار بطور مداوم تکرار می شود و گوسفندان به طرزی زیبا به دور چوپان می چرخند.
محوریت جامعه انسانی نیز به رهبر و هدایت کننده نیاز دارد تا تعادل در روابط و مناسبت های انسانی برقرار شود.
و لکم فیها جمال حین تریحون و حین تسرحون.
و برای شما شادابی و نشاط و زیبایی است هنگامی که گوسفندان را با با خود صحرا می برید و بر می گردانید.
اینجانب نیز چند بار توفیق داشته ام تا بعنوان گماری به صحرا بروم و در زیبایی شب های کویر به تماشای ستارگان بپردازم.
موفق و موید باشید اسفادیهای عزیز
اسماعیل کریمی آوای اسفاد
با سلام و احترام
ضمن گرامیداشت پنجمین سال درگذشت مرحوم دکتر مظفر کریمی در این فصل بهار،که برایمان خزان شده است
گرامی می داریم یاد و خاطره برادر عزیزمان را که وجودش برایمان پر از مهر و عطوفت بود.
دکتر مظفر کریمی در 1346 در روستای اسفاد منطقه زیرکوه قائنات متولد شد.
تحصیلات متوسطه را در دبیرستان شریعتی قائن ، سپس عازم جبهه های جنگ حق علیه باطل شد و در سنگرهای مختلف نظیر تخریب چی در مصاف با دشمنان نظام جمهوری اسلامی ایران تلاش نمود و نیز تحصیلات عالی را در دوره لیسانس و فوق لیسانس در دانشگاه علوم پزشکی ایران و دوره دکتری را در دانشگاه علوم تحقیقات تهران طی نمود.
برخی از رزومه و سوابق کاری ایشان به شرح ذیل است.
_ طرح بیمه اجتماعی روستائیان و عشایر
-طرح بیمه های فراگیر تامین اجتماعی
-مدیر کل بیمه های اجتماعی وزارت کار تعاون رفاه.
- مدیر کل امور بیمه شدگان تامین اجتماعی.
- مدیر گروه استخدامی وزارت کار تعاون رفاه.
مسئول برنامه ششم توسعه تامین اجتماعی .
- مسئول موسسه مطالعات اجتماعی مجلس در مرکز پژوهشهای مجلس.
-پژوهشگر مرکز تحقیقات استراتژیک مصلحت نظام _ شرکت انشارات علمی فرهنگی تامین اجتماعی و موسسه فرهنگی هنری آتیه.
- نماینده سازمان ملل در اجرای طرح فقر زدایی در تامین اجتماعی.
- از بنیانگذاران معاونت درمان تامین اجتماعی.
- رئیس بیمارستان 22 بهمن نیشابور در سال 69 و 70.
- مشاور و کارشناس ارشد معاونت فنی درآمد سازمان تامین اجتماعی.
- مشاور نایب رئیس هیات مدیره سازمان تامین اجتماعی .
مشاور و کارشناس ارشد معاونت فرهنگی سازمان تامین اجتماعی.
_ عضو انجمن مددکاری اجتماعی ایران.
_ تالیف دو اثر دانشگاهی در زمینه بیمه های اجتماعی در ایران و جهان و بیمه درمان روستائیان
و سرانجام شاگرد دبیرستان شریعتی قائنات در روز سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ماه ۱۳۹۴ به لقاء الله پیوست
حباب وار برای زیارت رخ یار سری کشیم و نگاهی کنیم و آب شویم.
برادر عزیزم
گفتم که فراق تو نبینم دیدم
آمد به سرم از آنچه می ترسیدم.
نوحی به هزار سال یک طوفان دید
من نوح نی ام هزار طوفان دیدم
از آرشیو آوای اسفاد
اردیبهشت ، ماه خزان مظفر است دکتر برای بیمه همانند یک سر است
فرزانه ای که عمر خودش را تلاش کرد تامین اجتماعی از این باغ ، بی بر است
از بیمه او نوشت کتابی به روزگار آن نکته های خوب که مانند گوهر است
با شعر خویش روح به اسفاد می دمید آبادی وطن ز غباری که باور است
آرام در بهشت رضا (ع) آرمید او نزدیک قبر عارف نامی که سرور است
میرزا جواد ، مرد خدا از نوادری در آسمان معرفت او مثل اختر است
یک شهر گریه کرد برای نبودنت این مرثیه برای غروب تو بهتر است
در سالگرد رفتن مردی از این دیار چشمان غم گرفته من باز هم تَر است
او عاشق وطن که مثالش ندیده ام روی مزار دسته گل یاس و احمر است
دارد" شمیم" خاطره از خُلق نیک او هرگز نرفته قامت سروی که در براست
شاعر : مرتضی حسینی اسفاد (شمیم)- نویسنده و مدرس دانشگاه
28 اردیبهشت چهارمین سالروز عروج ملکوتی دکتر کریمی
روحش شاد و یادش ماندگار
به یاد نقوچ و مرور چرخه ی رسیدن به نان تنوری اسفاد
با گذشت زمان و پیشرفت صنعت و تکنولوژی ، شیوه ی زندگی مردم از سنتی به ماشینی تغییر کرده و به سرعت در مسیر صنعتی شدن به پیش می رود . در این میان زندگی کشاورزان و روستائیان نیز از این تغیرات بی نصیب نبوده و گهگاه آنان را درحسرت دستیابی به زندگی سنتی و بویژه مواد غذایی سالم و مرغوب شان می رنجاند .
در اسفاد قدیم پخت نان از تولید گندم و تهیه آرد تا رسیدن به سفره ی خانواده همه ی مراحل آن کار دست و بازوی اعضای خانواده و حاصل آن نانی سالم و بهداشتی و بدون هیچگونه اسراف و دور ریز بود. آن روزها خبری از نان خشک و کپک زده و چرخیِ نمکی نبود.
کشاورز پس از برداشت گندم آن را در کندوهایی که آن هم ساخته دست خودشان بود ذخیره می نمود. کندو مخزنی گلی بود و از نوعی خاک قرمز که چسبندگی بسیار بالایی داشت ساخته می شد و به آن کندیک می گفتند. کندیک بیضی شکل بوده و گاهاً ظرفیتی تا نیم تن داشت که آن را ایستاده و روی سه پایه از جنس خودش ثابت می کردند.
خاک مخصوص آن همان خاکی بود که با آن تنور درست
می شد . استاد آن را چند روز خیسانده و خوب ورز می داد تا کندو ترک برندارد و با مهارت خاصی کندو را آماده می کرد و پس از خشک شدن از آن برای ذخیره گندم استفاده میشد.
کندیک حکم یک سیلوی گندم را داشت این کندیکها سرِ پا و یا در دل دیوار کار گذاشته می شد. البته آن زمان به جهت چند طبقه بودن خانه ها و استفاده از تیرهای چوبی سنگین و نیز بکار بردن گل و خشت خام ، عرض دیوارها به بیش از یک متر هم می رسید . یک سرِ کندیک درب بارگیری آن بود و در سر دیگر آن شبکه ای کوچک برای تخلیه ایجاد می شد . کندیک ، گندم را سرد و بهداشتی و بدور از هرگونه رطوبت با حفظ شرایط دمائی مناسب جهت ماندگاری عالی نگه می داشت . ولی صنعتگران سازنده ی سیلو نتوانستند با الگو برداری از نیاکان ما این شرایط را در سیلو ایجاد کنند . بعنوان مثال مشکلاتی نظیر راهیابی انواع پرندگان و حشرات و به تبع آن فضولات آنها ، نفوذ باران و گرد و خاک و رسانا بودن در برابر دمای خورشید و ... را در اغلب سیلوها می توان مشاهده کرد .
تهیه خمیر و پخت نان که کار بانوان بود با نیروی بدنی و در حرارت مستقیم آتش، کاری بسیار سخت و طاقت فرسا بود. برای تهیه ی خمیر و پخت نان مرغوب وجود خمیره (خمیر مایه) ضروری بود . خمیره همان مایه خمیر طبیعی کاملاً سالم و بهداشتی بود که از خمیر قبلی که سه الی چهار روز پیش درست شده بود لای سفره ی آردی که از تار و پود پنبه بافته می شد نگه می داشتند . خمیر را در تغار سفالی بزرگ تهیه و پس از ورآمدن آن چانه می کردند . چانه ها را روی تخته ی مخصوصِ حمل خمیر به مطبخ حمل می کردند. حالا نوبت شاخ کردن تنور بود. یعنی آتش کردن تنور با هیزم تا جایی که دیواره آن از شدت تافتن سفید گردد که اگر به این دمای بالا نمی رسید خمیر به تنور نمی چسبید و می افتاد . با تافتن تنور مادر آستین تنوری را به دست پوشیده و وارد سخت ترین مرحله کاری اشمی شد. "اَستی تنوری" یک نوار پارچه ای پهن ، بلند و مقاوم در برابر آتش بود که آن را دور دست خود از مچ تا آرنج می پیچیدند تا دستشان از حرارت در امان باشد. مادر سر در تنوری داغ و تافته و پر از آتش می برد بطوری که دست و صورتش مثل آتش تنور برافروخته میشد. بی منت خودش می سوخت تا فرزندش گرسنه نباشد . مادر اینجا هم در این شرایط سخت باز در اندیشه شاد کردن فرزندش بود و برایش نقوچ می پخت . نقوچ قرص نانی در اندازه ای خیلی کوچک بود که در خمیرش انواع روغن حیوانی ،جیزغاله ،سبزیجات ، زیره و دیگر دانه ها و ادویه های معطراستفاده می شد و برای خوشحال نمودن بچه ها می پختند.حالا که نقوچ را شناختیم بهتر است که کلوچ را هم به نسل امروزی بشناسانیم .کلوچ به نانی می گفتند که بسته به شرایط نامناسب آرد و خمیر یا دمای نامناسب تنور از دیواره ی تنور جدا شده و روی آتش تنور می افتاد که قسمتی از آن می سوخت و قسمتی خام می ماند و قابل استفاده نبود .
احمدعظیمی۱۳۹۸/۱/۲۶
اسفاد قدیم
گاهی واقعیت های زندگی مثل پرده ی سینما واضح و روشن با یه فایل کامل ویدیو یی توی خواب ادم اکران میشه
نمیدونم این خصلت رو تمام انسانها دارن یا در بعضی افراد این موقعیت اتفاق می افتد.
یک فایل کامل از یک ویدیو رو براتون مینویسم شاید براتون ترحمی بود یا یک تلنگریی
دیشب با مادرم به دیدار یکی از اقوام رفته بودیم
من مادرم بودیم و حسن و زهرا و مادرش
در گوشه ای از خانه کز کرده بودم و به حرفها و مجلس گوش می کردم .
خانه ای بود از بافت قدیم دوطبقه
در قسمت پایین سالن تماشا گر پلهایی زیبا و گلی بودم
زهرا جارویی به دست داشت و در حالی که داشت قسمت بالای خانه را جارو می کرد حسن را به پشت خود بسته بود و با مشقت زیادی او را حمل می کرد . حسن و زهرا خواهر برادر بودند.
بغضی عجیب گلویم را گرفته بود و یکریز در درونم مرا می فشرد . همگی زل زده بودند و مرا تماشا می کردند ولی چیزی نمی گفتند
این ماجرا همین طور ادامه داشت و حرف های مادر زهرا و مادرم هم تمامی نداشت .
تا این که جارو تمام شده بود و حسن در گوشه ای نشت وبا حسرتی عجیب مرا نیم نگاهی می کرد و دوباره در خودش پنهان می شد
بغضم دیگه داشت می ترکید و صدای در هم شکستنم هم به گوش بقیه رسید .و مفهوم نامفهومی هویدا شد .
مادرم پرسید چی شده تو را ؟ من که اشک از چشمانم می بارید نمیتونستم صحبت کنم نه این که نتونم حرف بزنم بغضم اجازه حرف زدن نمی داد .حسن هم همچنان نگاه های معنی دارش کم کم واضحتر میشد اما در خودش خجالت هایی پوشیده انکار می کرد .
من هم فکر می کردم خودم را گم کرده ام با هزار بد بختی تونستم یک کلمه بگم از مادرم پرسیدم کجا هستیم .
این که می بینم حقیقت دارد همه زدن زیر خنده یعنی چی کجا هستیم میهمانی هستیم . خونه حسن
سر و صورتم دریایی از اشک شده بود رفتم کنار حسن ودستشو فشردم و بغلش کردم سکوت سرشار از ناگفته ای که حسن با نگاه معصومش داشت را شکستم و صدای گریه مو بردم بالا تا جایی که عقده دلم خالی شد و گفتم نمیتونم ببینم حسن ی که تا دیروز با هم هم بازی بودیم و در رفاقت هیچ چیز کم نگذاشتیم .
نمیتونم ببینم امروز نمیتونه دست وپا شو تکون بده ویا بیاد پیشم بشینه و درد دل کنه ومن اون گوشه بشینم وتماشاش کنم
اخه دست پاشو از دست داده بود
دستی بر روی دوشم خورد و بلند شدم اشکامو پاک کردم ولی حق حق گریه ام امان نمی داد سکوت شب را در خود شکسته دیدم وفریاد این همه گریه و زاری دیگر در بیداریم واقعیتی نداشت.
اما حق حق گریه بعد بیداری هم هنوز ادامه داشت .
خالقی اسفاد
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
اسفاد قدیم
بزرگان اسفاد
این محل را اسفادیها خوب باید به یاد داشته باشند
سر سنگجی
سر سنگاجی پاتوق بزرگان و ریش سفیدان قلعه بود و گاهی آبدارها در انجا اتشی روشن می کردند و دفتر تجمع مردانی بزرگ و به انتظار اب بند ابدارها بود .
شبهای انتظار در اینجا برای ابیاری هنوز اهنگ طبیعتش در گوشم می زنگد . صدای جیر جیرکها ،صدای مرغ شب ، صدای ابی جاری نسیم خنک بهاری و نور زیبای ستارگان و قرص ماه قشنگ
وقتی شب را در خلوت زیبایی طبیعت به نظاره ی اسمان زیبا می نشستیم . دنیا در نگاهی دیگر رقم می خورد . خداوند را در نزدیک ترین فاصله احساس می کردیم . و زندگی با زلال اب جاری با زیبایی رنگ خدا جریان داشت .
چه شبهایی را که بر بالین این سنگ جوله ها به صبح در انتظار خوابیدم .
فقط برای این لحضه هاست که تا امروز قلبم می تپد .
اسفادو دوست داری ؟ بامن بیا ، حالت خوب میشه :
اسفاد قدیم با همه سادگی و کاستی هایش حسرت به دلها
گذاشته است :
*قنات سرشار از آب و تمام باغات و مزارع سرسبز بودند
آب قنات شامل ۸ طاقه که با اعداد ۱ تا ۸ و پسوند رَم متمایز اند و به ترتیب سر رم ،دوی رم ... و در نهایت
هشتِ رم خوانده می شوند و هر شبانه روز به دو طاقه ی شب وطاقه ی روز تقسیم و نوبتهای شب و روز جابجا
می شود . هرطاقه ۱۳۲سره آب داشت و یک میرتا .
۱۲۷ سره آب سهمِ شرکا و۵ سره سهم میرتا می باشد.
میرتا تاس و سره ای داشت که آب را بین شرکا تقسیم میکرد .
او از احترام خاصی برخوردار بود وخود نیز بسیار محترم.
*تمام حوض انبارها ، مملو از آب بودند و خانه باغ ،سکونتگاه هرخانواده بود .
برق نبود و برای روشنایی چراغ مَندَوی و پی کم کم از چراغهای نفتی اعم از گردسوز ، لمپا ، چراغ بادی ، چراغ موشی و در اوج پیشرفت ، بعضاً چراغ توری داشتند .
برای خوراک پزی ، آتش و دیگدان بود و بعدها به چراغ والُر ، علاءالدین ، پُرمز و فرِ نفتی ارتقا یافت .
ماشین لباسشویی و پودر رختشویی نبود و خانمهای زحمتکش کنار آب روان با دست و صابونِ بیرجندی رخت می شُستند .
*دیوارها وحصارها برای حیوانات وحشی بود ومردم با هم راحت و خصوصی .
*عطر دیوار های باران خورده کاهگلی مشام هر رهگذری را نوازش می کرد.
*مردم دست و دل باز و رویشان گشاده و بشّاش بود.
*درختان از بار زیاده ، می شکستند و سبد های پر از میوه بود که خانه به خانه می گشت .
* تنور اکثرِ خانه ها ، هر روز روشن بود و بوی خوش نان داغ محلی در اطراف می پیچید و همسایه حداقل به همسایه نان تازه می داد .
*مردم مستقل زندگی می کردند و مایحتاج شان نتیجه ی خود آنها بود و اگر جاده هم بسته می شد، روستا تمام آنچه برای گذران اهالی نیاز بود را تولید می کرد.
*گوگله ای داشتیم وهرکسی به ازای هر گاو یک گُمارِ گوگله را به عهده میگرفت و همینطور خرگله ای .
*جوی های آب ، سیمانی نبودند و درختان مسیر آب سر به فلک کشیده ، باطراوت و پر از میوه بوده و طعم تشنگی نمی فهمیدند .
*میوه ها از نظر صاحبان اشجار برای عموم حلال بودند و انگار کلاغ ها هم این را میدانستند که از بالای درخت برای عابران گردو می انداختند.
*اسفاد ۴ کارخانه ریخته گری داشت به مالکیت آقایان :
۱-مرحوم حاج محمد تقی عظیمی
۲-مرحوم خواجه میرزا علی خالقی
۳-مرحوم خواجه سعادت قلی موسائی
۴-مرحوم خواجه اسدالله اسداللهی
گفتنیست که این مالکان کارآفرین هر کدام از تهیه چوب و سوختن زغال از کوه گرفته تا کار در کارخانه و حمل با الاغ به روستاهای دوردست جهت فروش،حداقل چهل نفر کارگر داشتند .
*بلندگو نبود ولی موءزن سالخورده با آوای نحیف و دلنشینش به موقع بالای بام اذان میگفت.
*کارت تبریک و تسلیت نبود ولی پیک محترم مان به موقع بر سر مجالس غم وشادی آماده بود شفائی و زنده تک تک خانه ها دعوت می کرد.
*دود گُلخَن حمام در آسمان نویدِپاکی و ایمان بود.
*قیژ قیژ درب چوبی سرا،نوید آمدن پدر از کشتمان بود آتشونی ها برقرار بود و در عین نبود امکانات امروزی،مردم بی نیازو سر زنده.
*ایثار،انفاق وازخود گذشتگی بیشتر بود و سالانه بر موقوفات روستا افزوده می شد.
*ماشین آلات کشاورزی نبود و گاو و خرهای جُقی ، عملیات کاشت ، داشت و برداشت را به شانه می کشیدند.
*بهموقع زمینها بنفش از گل زعفران و بامها چیده از کووتهای سبز و مخروطی شکل کنجد بود.
*اسفاد قدیم دارای چند ده حوض انبار و کر هایی بود که آبهای وقفی در آن جاری میشد تا عموم از آن استفاده کنند.
*مدرسه های پرشور اسفاد قدیم و مدارس خالی کنونی قابل مقایسه نیست.
*بجای کیف ، توبره بودو بجای ساک مسافرتی بقچه.
* بجای کفشهای آنچنانی چپت ،موتوری ، گالش و چبلیت بود و لباسها ،کلاه هاوجورابها تولید ملی و هنر دستان خودشان که از کرباس وپشم گوسفند درست می شد.
*وسیله ی نقلیه نبود ولی اسب و زین وخر و خورجین آماده ی سرویس دهی حتی برای راه های دور به دیگر کشورها جهت مداوای مریض،تحصیل علم و سفر حج !
*تبلیغ زندگی بهتر در تعداد فرزند نبود و در هرخانه چند بچه قد ونیم قد در کنار خانواده مشغول کار بودند نه نگران کار . *مادر ها هم دوش پدرها کار بیرون را به دوش میکشیدند.
*وجود گله های زیاد احشام و رقابت بین مراتع وجود داشت *در تابستان کشتمان قرق بود و روستا قرقبان داشت ، فردی با هیبت وشکوه و فعال و با جذبه که اکنون نه از آن گله ها ی بسیار خبری هست و نه رقابتی وجود دارد .
*شکارچیِ گرگ گله حقِ کلّه گرگی می گرفت و حالا حکمِ زندان .
*صیادان به حکم نیاز یا تفریح گوشت شکارمی خوردند و اکنون حسرت شکار .
*قدیم تفریحات پَل پُکَّک ، دار وقهم ، ریگ بازی و غیره بود اما الان پلی استیشن،تبلت،موبایل و تلگرام .
خلاصه بگم خوش بودیم و آرام و بی دغدغه زندگی می گذراندیم که ای کاش 《همگی را با همگان 》 داشتیم .
یک نفر کفشی به پا داشت
یک نفر چوبی به دست پایی نداشت
سگ برای لقمه ی نانی وفا داشت
خر که در اخر گندم غرق بود عقلی نداشت
ان که در اموال دنیا غرق بود ایمان نداشت
بی نوا می داشت ایمان او به تن پیرهن نداشت
یک نفر در مجمعی کیف تمسخر می گرفت
خنده ای می کرد بر روی رفیق
همچون که خر پالان نداشت
حافظی قران را پندار ایمان می نوشت
می نوشت اما چو شیطان در عمل ظاهر نداشت
یک نفر نان داشت اما
او چرا دندان نداشت .
خالقی اسفاد
از راست حاج غلام حیدر اسدالهی خواجه میرزا حسن حسنی حاج حسین علی غفاری خواجه اباذر غفاری حاج ولی الله جعفری
اسفاد قدیم
آبیاری در اسفاد قدیم ( وه بن هو )
با سلام و احترام
آبیاری در اسفاد برای خودش آداب و قوانین خاصی دارد
در اسفاد قدیم زمان سهمیه آبیاری یک نفر را با استفاده از ظرفی کوچک به نام سره اندازه گیری می کردند به این ترتیب که کاسه ای کوچک که دارای سوراخ کوچکی بود به آب می انداختند و وقتی این کاسه پر می شد یک سهم محاسبه می شد .
امروزه سره آب را با استفاده از ساعت و دقیقه اندازه می گیرند و هر سره آب 6 دقیقه است که نیم سره برابر با سه دقیقه و چهاریک سره ، یک و نیم دقیقه است.
معمولا تقسیم آب در هر طاقه 24 ساعت، بر عهده میرآب است.
و میرآب تقریبا در محل تلاقی و تقسیم حضور دارد و آب را تحویل می دهد.
با توجه به اینکه مسیر های آبیاری و کشتزارها متفاوت است و آبیاری ممکن است در مسیرهای مختلف و طولانی انجام بگیرد در این مواقع وقتی که نوبت آبگیری تمام می شود با حضور در محل بستن آب و یا از طریق موبایل به نفر بعدی اعلام می گردد و آب به نفر بعدی تحویل می گردد.
اما در اسفاد قدیم که موبایل و ماشین و موتور نبود ، اسفادیها برای اعلام اینکه آبگیری تمام شده و نفر بعدی باید آب را ببندد از تکنیک صدای شغال استفاده می کردند و با ایجاد سر و صدا و گفتن هو هو به نفر بعدی اعلام می کردند که آب را باید تحویل نفر بعدی شود و این فرد نیز با گفتن هو هو این کار را به درستی انجام می داد.
اما نکته جالب اینجاست که وقتی صدای هو هو بلند می شد کلیه افرادی که در آن مسیر و وسط راه بودند این صدا را تکرار می کردند تا صدا به صدا برسد. و این یک همیاری و همکاری و یک احساس مسولیت و یک کار خودجوش بود و بالاخره صدا به نفر اصلی که صاحب آب بود می رسد و آب به نفر بعدی تحویل می شد.
در آبیز از این تکنیک استفاده نمی شد و آبیزی ها برای اطلاع نفر بعدی ، با ایجاد گرد و خاک و به باد دادن خاک نفر بعدی را مطلع می کردند
و این کار هنگام شب و در صورت نوزیدن باد و یا قرار گرفتن در باغ و درختان امکان پذیر و قابل رویت نبود.
اینکه آبیزی ها به اسفادیها شغال و اسفادیها به آبیزی ها سیخول می گویند شاید بخاطر همین موضوع است .
اما امروز با اختراع موبایل این تکنیک ها بی اثر شده است و فقط اسم و رسم آن باقی مانده است.
کریمی آوای اسفاد
روز بیستم اردیبهشت ماه سال 76من کلاس دوم راهنمایی بودم ظهر ساعت یازده و نیم از مدرسه برگشته بودم من و دو برادر و دو خواهر کوچیکتر از خودم داخل خونه بودیم برادران بزگتر در قاین و بیهود در مدارس شبانه روزی مشغول تحصیل بودند و خدا بیامرز پدرم و خواهر بزرگتر مان برای معالجه دست پدرم (که روز قبل از پشت بام حمام به پایین پرت شده بودن دست ایشان شکسته بود )به بیرجند رفته بودند
ساعت دوازده بود که خدا رحمت کند مادرم از سر رمه به خانه آمده بودن و خسته و کوفته ازاینکه چند ساعتی در زیر گرما بیرون بودند روی زمین افتاده بود و به من که از همه آن جمع حاضر در خانه بزرگتر بودم گفتند پاشو چایی بزار منم برای اجابت امر مادر تا به آشپزخانه رسیدم یک دفعه زمین زیر پایم فقط الک میشد یهو داد زد زلزله و منو برادر کوچیک ترم رو به بیرون هدایت کردو خودش برادر دوساله و خواهر چهار پنج ساله ام را در آغوش گرفت و خواهر هفت ساله دستش را گرفت و به قصد خارج شدن از خانه بیرون می آمد که دست اجل امانش نداد😭😭😭😭😭 و درب سالن هر سه نفر را زیر گرفته و نصف زربی سقف روی در قرار گرفته بود منو داداشم داخل حیاط دراز کشیده و همدیگر رو در آغوش کشیده بودیم و مطمئن بودیم که مادرم و خواهر ها و برادر کوچکم نجات پیدا کردند😔😔😔😔😔اما وقتی از جا بلند شدیم فقط خاک و گردو غبار بود هیچی دیده نمیشد
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
به سمت در دویدم زیر در را نگاه کردم دیدم مادرم خواهران و برادر دوساله ام رو در آغوش گرفته و تمام ضربه در را سد کرده بود که به بچه ها آسیبی نرسد 😔😔😔😔😔😔
من و برادرم هر چه سعی کردیم که در را بلند کنیم نشد که نشد مثل روز محشر شده بود هرکسی فقط و فقط به فکر خودش بود بعد از چند دقیقه ای خدا وند رحمت کنه همسایه مان کربلایی علی و همسرشان به همراه دختر شان آمدن و کمک کردند تا در رابلند کردیم و پیکر نیمه جان مادرم رو زیر سایه درخت در حیاط مان گذاشتیم و بچه ها رو هم دختر همسایه مان که خدا وند خیرشان بدهد سوار یه وانت کرد و به قاین بردن برای مداوا من ماندم و جنازه بی جان مادرم زیر سایه درخت 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
بیستم اردیبهشت روز یتیمی ما و خاموشی چراغ خونمون بود و هر ساله یاد و خاطره تلخ آن روز برایم مثل یک فیلم در ذهنم اجرا میشود
خداوند همه عزیزانی که در این روز از تمام منطقه زیر کوه آسمانی شده اند قرین رحمت کنه انشاءالله به حق محمد و آل محمد
ازاینکه یاد و خاطره ای تلخ برای شما عزیزان تداعی شد معذرت خواهی و پوزش می طلبم
ابراهیم صادق فرزند مرحوم ملا حسن
ستایش مینمایم من خدا را
خدائی که سزد حمد و ثنا را
من آن یکتای بی همتا پرستم
پرستم خالق عرش سما را
تورا گر قدرت دیدار حق نیست
برایت حقی از انکار حق نیست
تو که کوری نمیبینی خدا را
چرا گویی خدا و کار حق نیست
نما یادم نما یادم نما یاد
که با یاد تو میباشه دلم شاد
دلم میخوا که بدانی شب و روز
نمیباشد مرا جز آه و فریاد
شتابان میروم سوی دیاری
دیاری کاندر آن دارم نگاری
به سویش میشتابد با دو صد شوق
هر آنکو در دیاری داره یاری
چرا اهسته میایی نگارا
نمی بینی مگر این آشنا را
بیا که از سفر برگشته ام من
ببین دلدار با عهد و وفا را
نسیم صبح صادق شد نمایون
حسینا رفت بر سوی بیابون
حسینا میرود همراه گله
نگهدارش خدا در کوه و هامون
صدای دلنواز نی میانه
حسینای عزیزم کی میایه
دلو شور میزنه ای داد و بیداد
نمی دانم حسینایم کجایه
حسینا جان چقدر شیرین زبونی
مثال بلبلان نغمه خونی
نداری هیچ عیب و نقص جانا
دریغا که کمی نامهربونی
حسینا رفت و من بیچاره گشتم
به مثل آهوان آواره گشتم
صبا گر تو گذر کردی بگویش
ببر پیغام من را بسویش
نمیدانم چرا دلخونم امشو
حسینا رفت و من گریونم امشو
حسینا رفت بر کوهان پر برف
ز هجرش من چنان مجنونم امشو
حسینا کی میائی کی میائی
دلم خون شد ز هجران و جدائی
شوم مرغ و بسویت پر بگیرم
دریغا که نمیدانم کجائی
دو چشمش همچو باد و مه حسینا
قدش سرو خرامونه حسینا
به مثلش نیست توی احمد آباد
چو بلبلها غزل خونه حسینا
رفیق روزگارانم حسینا
بود نور دو چشمانم حسینا
بغیر از او بکس من دل نبندم
بود هم جان و جانانم حسینا
بگو ای مرغ خوش آواز و زیبا
خبر داری تو از حال حسینا
اگر دیدی تو او را در بیابون
بگو یارت بمانده زار و تنها
هلا ای آهوی خوش خط و خالم
حسینا میرود من چون ننالم
حسینا میرود با اشتر بور
روم من از فراقش جانب گور
الا ای قاصدک چابک سوارم
ز کرمان آمدی از پیش یارم
ز احوالش اگر داری تو پیغام
بیا بر گو که من طاقت ندارم
بقربان سرت گردم دو باره
ندونستم تو ماهی یا ستاره
بتوفیق خدا چنگت بیارم
اگر در آسمون گردی ستاره
بقرآنی که خطش بی شماره
بآقائی که تیغش ذوالفقاره
سر از بالین عشقت بر ندارم
که تا دین محمد بر قراره
خودم مست و دلم مست و تفنک مست
هزار و شش گلوله ورقدم هست
بگیرم پاکش کوه بلندی
زنم تیغ تا نفس بر قالبم هست
نگارا بی وفایی از تو شک نیست
سگی را صد وفا هست از تو یک نیست
سگی حق و نمک را میشناسد
مگر در دست من حق و نمک نیست
گل سرخ و سفید دسته دسته
میون صد حوون دل ور تو بسته
میون صد جوون شادم نکردی
دو انگشت کاغذی یادم نکردی
مگر شهر شما کاغذ گرونه
مرکب ور قلم چون زعفرونه
قلم گر نیست باشد چوب فلفل
اگر کاغذ نباشد پرده دل
عزیزم بر دلم غم میگذاری
نمک ورجای مرهم میگذاری
نمک ورجای مرحم نیست دمساز
مرا کشتی به شهر آواره منداز
کلاغ سر سیاه بالت خلیلی
همه رو در وطن ما در غریبی
کلاغ سر سیاه بالت علم کن
بمنزل میروی یارم خبر کن
زدست دل هزارون داد و فریاد
که دل داد آبرویم پاک بر باد
اگر داد دلم با کوه بگویم
که کوه بی زبون آید بفریاد
خدایا تاب رنجورم ندارم
ز یارم طاقت دوری ندارم
ندونم این سفر کی میرسد سر
که دیگر طاقت دوری ندارم
سرت نازم خدا را یاد کردی
دل ناشاد ما را شاد کردی
اگر از عهد و پیمون ور نگردی
خریدی بنده و آزاد کردی
همه بالا نشین پایین نظر کن
کلامی با غریبون مختصر کن
اگر عاشق غریب این دیاره
غریبون را نوازش بیشتر کن
تو در لاری و من از لار سیرم
تو در ییلاق ومن در گرمسیرم
بخور از آب ییلاق نوش جونت
که من از آب ییلاق بی نصیبم
نگارم ور لب بوم اومد و رفت
دو باره ور تنم جون اومد و رفت
یکی بیدی خبر دادی به یعقوب
که یوسف سوی کعنون اومد و رفت
سر کوی بلند صد داد و بیداد
صدا بر هم زنم شیرین و فرهاد
صدا برهم زنم مردم بدونند
ز دست عاشقی صد داد و بیداد
بیا بادا سر دستمال دستم
بپیش دلبر شیدای مستم
بگو دلبر سلامت میرسونه
که من از کودکی دل ور تو بستم
سلام و صد سلام ای کبک مستم
ببازی برده ئی دستمال دستم
ببازی برده ئی خوبش نگهدار
که از روز ازل دل ور تو بستم
بگو یارا که تا کی من بنالم
تو که بردی ز سر خواب و خیالم
همی افتد بجانت آتش غم
اگر روزی شنیدی شرح حالم
خوشا کرمان و آن آب و هوایش
خوشا کرمان آن سیر و صفایش
برم یاری بگیرم من در آنجا
خوشا آن دختران با وفایش
لب بوم اومدی چادر طلایی
سر و گردن بعاشق مینمایی
سرت با گردنت عیبی نداره
همون عیبی که داری بی وفائی
دم صبح است و مشغول نمازم
از این کوچه گذر کرد سرو نازم
زبونم قل هوالله را غلط گفت
خداوندا در این معنی چه سازم
خدایا دلبرم از من جدایه
نمیدانم کجایه کی میایه
اگر دانم که در چین است و ماچین
روم پیشش که غم از دل زدایه
رفیق دیشوی امشو کجایی
نهادی بر دلم داغ جدایی
اگر دونم که آخر مال مائی
بسازم قصر و ایوان طلایی
عزیزم بر دلم از غم غباره
همیشه این دلم با غم دچاره
دل من میل ور شادی نداره
خرابی میل آبادی نداره
گل سرخ و سفیدم کی میایی
بنفشه برگ بیدم کی میایی
تو گفتی گل در آید من میایم
گل عالم تموم شد کی میایی
عزیزا ترک جانان میتوان کرد
نمیتوان ترک یار مهربون کرد
دل اینجا دلبر اینجا من مسافر
سفر بی دلبرم کی میتوان کرد
سیا چشمی که دیدم دراری بید
بلی اوزن نه بید حور و پری بید
جمالش طعنه بر مهتاب میزد
دو چشمونش سهیل و مشتری بید
سحر بیدی که یار از بندر اومد
جون خوش خطی سوداگر اومد
خبر ور یار جونی میرسونید
که روشنایی بچشم دلبر اومد
فلک دیدی که سر دار غمم کرد
مرا بی خانمان و همدمم کرد
برات غم نوشت و داد بدستم
که سر گردون بدور عالمم کرد
اگر خشخاش گرده استخوانم
همون قولی که داد با تو زبونم
اگر صد دلبر جونی بگیرم
تو باشی دلبر شیرین زبونم
بلند بالا ندیدم کامی از تو
کشیدم سال و مه بدنامی از تو
کشیدم سال و ماه پایت نشستم
ندیدم بیوفا پیغامی از تو
همه یار دارن و بی یار مائیم
لباس کهنه ور بازار مائیم
همه دارن لباس کد خدایی
نمد پوش و قلندر وار مائیم
خدایا کی بشه ماهم سر آیه
صدای کفش پای دلبر آیه
بروی دیدگانم پل ببندین
که شاید یار از روی پل آیه
بگردم کوه بکوه پوزه بپوره
بگیرم پیرنی یارم بدوزد
اگر اون پیرنم یارم ندوزه
زنم آتش همه عالم بسوزه
نمیدونم که نادونم کی کرده
خودم قصاب و قربونم که کرده
خودم زندون بون پادشایم
نمیدونم به زندونم کی کرده
درخت باغ تو سبزه همیشه
خراشیدی دلم را مثل شیشه
رفیقون قدر یکدیگر بدونید
اجل سنگ است و آدم مثل شیشه
غمم غم همدمم غم مونسم غم
غمم هم صحبت و همراز و محرم
غمم با که بگم با که نشینم
مریزاد بارک الله مرحبا غم
گل خوسبو مزن طوفان به دریا
مخور غصه برای مال دنیا
مخور غصه که مردم مال دارند
که مال ور کس نمیمونه بدنیا
خوشا دنیا بغم خوردن نیرزد
دو عمر نوح یک مردن نیرزد
همین عمری که نزد ماست چون وام
طلبکار آمدن بردن نیرزد
عزیزم خدمتت را کم نکردم
زدی تیری که شونه خم نکردم
زدی تیری تو از بهر جدایی
جدایی را تو کردی من نکردم
بیا جانا که تا جانانه باشیم
یکی شمع و یکی پروانه باشیم
یکی موسی شویم اندر مناجات
یکی جارو کش میخانه باشیم
خوشا روزی که با هم مینشستیم
قلم در دست و کاغذ مینوشتیم
قلم بشکست و کاغذ ور هوا شد
مگر خط جدایی مینوشتیم
ستاره آسمان نقش زمینه
خودم انگشتر یارم نگینه
خداوندا نگینم را نگهدار
که یار اول و آخر همینه
سحرگاهان رسیدم من بکرمون
نگار آنجا نبود گشتم پریشون
اگر تا شب بیاید دلبر من
کنم جان و دلم را من بقربون
سر راهم دوتا شد وای بر من
رفیق از من جدا شد وای بر من
رفیق از من جدا شد رفت بغربت
بغربت آشنا شد وای بر من
مسلمونون زمونه مفسلم کرد
طلا بیدم بمانند مسم کرد
قبای نو ندارم تا بپوشم
قبای کهنه خوار مجلسم کرد
بیا دلبر برایم دلبری کن
چکش ور دار برایم زرگری کن
چکش ور دار برو در شهر کرمان
خودت انگشتری ما را نگین کن
خداوندا نمیتونم کشم بار
کشم بارو نرنجونم دل یار
دل کافر بحال ما بسوزه
نمی سوزه سر یک جو دل یار
مسلمانون دلم یاد از وطن کرد
نمی دونم وطن کی یاد من کرد
نمر دونم پدر بود یا برادر
خوشش باشه هر اونکه یاد من کرد
عجب رسمی است رسم آدمیزاد
که دور افتاده را کی میکنه یاد
که دور افتاده حکم مرده داره
که خاک مرده را کی میبرد باد
کسی که با کسی دل داد و دل بست
بآسونی نمیتونه کشه دست
اگر آمد شدن را ره به بندند
همون راه محبت کی توان بست
نه تو دارم نه جایم میکنه درد
نمی دونم چرا رنگم شده زرد
همه میگن که گرمای زمینه
خودم دونم که عشق نازنینه
گل سرخ و گل زرد و حنائی
بحموم میروی زودی بیائی
بحموم میروی راه تو دوره
دلم مانند آتش در تنوره
سر راحت نشینم فال گیرم
اگر قاصد بیاد احوال گیرم
اگر قاصد بیاد با حال خسته
بدستش میدهم گل دسته دسته
همیجویم من اندر زندگانی
ره صلح و صفا و مهربانی
دلم میخوا ز من ماند خدایا
بدنیا نام نیک جاودانی
جونی هم بهاری بود بگذشت
بما یک اعتباری بود و بگذشت
میون ما و تو یک الفتی بود
که آن هم نو بهاری بود و بگذشت
دوتا کفتر بیدم هر دو خوش آواز
شووا در لونه و روزا بپرواز
الهی خیر نبیند مرد صیاد
که او تای مرا برده به شیراز
دلم بردی سزایت با خدا باد
خدا دردی بدت که بی دوا باد
خدا دردی بدت شهر غریبون
که هرجا میروی رویت سیاه باد
پری رفتی که جایت مانده خالی
بسوزم همچو کنده در بخاری
گل سرخی که تو دادی به دستم
خودت رفتی و گل ماند یادگاری
محبت کن محبت کن مرا ول
که با مهر و محبت باشدم دل
تو میدانی که با مهر و محبت
شود بسیار آسان کار مشکل
مگر دریا نهنگه این دل من
مگر شیر و پلنگ این دل من
بزن خنجر تو اندر سینه من
ببین آخر چه رنگه این دل من
اگر مهری نباشد این جهان را
محبت گر نباشد آسمان را
خلل زاید از این و آن فراوان
محبت کن محبت این و آن را
برای خاطرت رفتم به بغداد
گرفتم شیشه و از دستم افتاد
الهی شیشه گر شیشه نسازی
که راهم دور و کارم مشکل افتاد
محبت میکشد شب را پی روز
پی روز پر از نور و دل افروز
رود روز از پی شب با محبت
توزین دودرس دلداری بیاموز
چرا رنگت پرید جونم امروز
چرا غم میخوری ای یار دلسوز
چرا غم میخوری نصفت نمونده
عزیزت میرسد تا عید نوروز
ز هجرت روز من گشته شب تار
تو خندونی و من در غم گرفتار
تموم ملک کرمان را بگردی
نبینی مثل من یار وفادار
شدم پیر و ندیدم روی دلدار
به پیری پا نهادم سوی گلزار
فغان از عاشقی و ناتوانی
که آرد رنگ زردی عاقبت بار
بسوزم من بسوزم من بسوزم
لباسی بهر خود از غم بدوزم
بسوزانم جهان را ز آتش غم
اگر آه از دل خود بر فروزم
بگردم دشت و صحرا و بیابون
روم در باغ و بستان و گلستان
همیگردم بهر شهر و دیاری
پی گم گشته ام آن ماه تابان
بخون دل نوشتم من دعائی
ببندم ور پر مرغ هوائی
نویسم دلبرا خونم فدایت
فغان والامان داد از جدائی
گلی از دست من بستون و بو کن
میان هر دو زلفونت فرو کن
بیابون میروی تنها نباشی
دمی بنشین و با گل گفتگو کن
تو در بونی و من پایین بونم
تو هستی خواجه و بنده غلومم
تو آن سروی که در بستون بگردی
من آن آبم که در پایت رونم
من از ملک پدر کردم جدائی
گرفتم با غریبون آشنایی
غریبون حالت خوبی ندارند
اول مهر است و آخر بی وفائی
دو پنج روزه که یارم نیست اینجا
مگر آهو شده رفته بصحرا
بگشتم کوه و صحرا را ندیدم
یقین ماهی شده رفته بدریا
غریبی سخت مرا دلگیر داره
فلک در گردنم زنجیر داره
فلک از گردنم زنجیر ور دار
که غربت خاک دامن گیر داره
مراد من دلست و دل ربائی
زقید چشم خود بینی رهائی
گریزانم ز کبر و خودپسندی
ز بد عهدی و مکر و بی وفائی
دلم میخواد که با تو یار باشم
چو دونه در میان نار باشم
چو دونه در میان نار شیرین
چو بلبل محرم گلزار باشم
گل اندامم چرا غمگین نشستی
بکنج غم شدی در را ببستی
پری شو تو به کردی نی خوری غم
چرا خوردی، چرا توبه شکستی
به عشقت شهره شهر و دیارم
مکن ترکم،مرو صبر و قرارم
مرو جانم ، مرو آرام جانم
بغیر از تو کسی را من ندارم
از این ره میروی باور نداری
مگر عشق مرا بر سر نداری
بزیره آتش عشقت بجونم
که من میسوزم و باور نداری
خدایا یار من کو یار من کو
بشیراز میروی سوغات من کو
بشیراز میروی سوغات بفرست
سرانداز گلی با ناز بفرست
سه سال است و سه عید است و سه نوروز
بدنبال تو میگردم شب و روز
اگر امروز و فردا تو نبینم
برم در پیش استاد کفن دوز
سرم را سرسری کردی بسوزی
بحقم کافری کردی بسوزی
بدستت بود دعای مهر و جادو
من از یارم جدا کردی بسوزی
من آخر سر به صحرا میگذارم
ترا در خانه تنها میگذارم
عزیزا روز تنهائی میاندیش
چو رفتم این دلم جا میگذارم
زدستت دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد
بسازم شانه ای از چوب شمشاد
که دلبر سر زنه من را کند یاد
اگر یار منی یک جو نخور غم
بده دستت به دستم خاطرت جم
نیم نامرد که بدقولی نمایم
بقرآنی که میخوانم دما دم
اگر یار منی کسرا نگو یار
اگر گویی زبونت میزند مار
پس از من گر بخواهی یار بگیری
شوی کور و نشینی پای دیوار
سرم بالا کنم مهتاب بینم
گلی خوشبو کنار آب بینم
گلی خوشبو که هیچ بوئی نداره
یکی هم مثل تو در خواب بینم
کمند بودم کمونم کرده پیری
بدست عصاکشونم کرده پیری
فلک گفتم عصائی دست گرفتی
بگفتم ناتوانم کرده پیری
دلارامم گل نارم بیامد
ببالینم پرستارم بیامد
مریضی از سرم رفت و غمم رفت
چو دلدارم چو غمخوارم بیامد
دلم دیونه بود دیونه تر شد
طبیب اومد دوا داد و بتر شد
طبیب اومد دوای عاشقی داد
دوای عاشقی خون و جگر شد
به کوه لار چوپانی کنم من
که دلبر ایه مهمانی کنم من
بگیرم قوچی از سردار قوچاق
به پیش پاش قربانی کنم من
بیا بوسه زنم رو قرص ماهت
که من میرم بدل میمونه داغت
که من میرم بیایم یا نیایم
زمرغون هوا گیرم سراغت
گلی که من فرستادم تو بو کن
میان شال قد بندت فرو کن
بصحرا میروی تنها نباشی
قدت وا کن و با گل گفتگو کن
دلم تنگ بتنگی چشم غربال
رخم زرده بزردی کاه و دیوار
زبس که غصه خوردم از غم یار
شدم مجروح نشستم پای دیوار
دگر شب شد که دستگیرم عصا را
بگردم دور دنیای خدا را
بگردم چشمه آبی بجورم
بشورم هر دو دست بی نمک را
من آخر سر بصحرا میگذارم
تو را در خانه تنها میگذارم
عزیز از روز تنهائی میاندیش
چو رفتم این دلم جا میگذارم
گل سرخم چرا رنگت شده زرد
مگر باد خزون بر تو گذر کرد
برو باد خزون که بر نگردی
که رنگ گل انارم زرد کردی
بیا مرغ سفید خونه من
حلالت باشد آب و دونه من
بهرجا میروی منزل بگیری
بکن یاد از دل دیونه من
نگارینا نگارینا نگارا
شکستی شیشه عهد و وفا را
که من از کوچکی دل بر تو بستم
نتونستی نگه داری وفا را
بیا مرغ سفید سینه چاکم
اگر امشب نیایی من هلاکم
اگر امشب نیایی تا خروس خون
خروس خون دگر من زیر خاکم
فلک کور شی که کور کردی چراغم
تو بردی بلبل خوش خوان با غم
تو بردی بلبل و زندونی کردی
دگر بلبل نمیخونه ببا غم
خودت دور راهت هم دور منزلت دور
اگر ترکت کنم چشمم شود کور
اگر دونم که قولت پا بجایه
بامیدت بشینم تا لب گور
نمیشه و نمیشه و نمیشه
یکی هم درد من پیدا نمیشه
یکی هم درد من یوسف زلیخا
که یو سف گم شده پیدا نمیشه
بزن نی زن رفیق با وفایم
که مهمان عزیز آید برایم
بخون ای نازنین یار عزیزم
بنال ای چنگ امشو از برایم
دلم میسوزه و سوز تو داره
نوشتم نامه کس نیست تا بیاره
به ابرش میدهم ترسم بباره
به بادش میدهم ترسم نیاره
به بلبل میدهم شیرین زبونه
به قمری میدهم بارش گردنه
به ماهی میدهم میره بدریا
به آهو میدهم میره بصحرا
خداوندا دلم شیدایه امروز
که یارم دور و ناپیدایه امروز
کنار چشم مو حاصل بکارین
که آب چشم مو دریایه امروز
خوشا امشو که مهمون شمایم
کبوتر وار بر بون شمایم
ترشروئی مکن بر روی مهمون
خدا دونه که فردا شو کجایم
کمند بودم کمونم کرده پیری
بدست عصا کشونم کرده پیری
فلک گفتم عصائی دست گرفتی
بگفتم ناتوانم کرده پیری
از اینجا تا بکرمون لاله کاشتم
میون لاله ها سیبی گذاشتم
ول بالا بلندم کی میایی
رفیق روز تنگم کی میایی
مرا بردن بزندان خانه غم
بوقت مردنم شد کی میایی
بیا ای بلبل باغ دل من
که بشکفته به باغ دل گل من
گل باغم بود نامش محبت
بزن فالی بیا ای بلبل من
عجب ابری گرفته آسمان را
عجب کرده پریشان آهوان را
دعای برزگر گشته قبولت
عجب دلشاد بنمودی شبان را
غلام حلقه در گوش توام من
ولی قلب تو سخته مثل آهن
نمیدانم چرا با قلب سنگت
بدنبال توام در کوی و برزن
دلی دارم دلارامی ندارم
شهیرم من ولی نامی ندارم
بشهر دلبران و کوی جانان
غریبم خانه و بامی ندارم
نمیدانم چرا کردی درشتی
به تیر عشق خود زارم بکشتی
مسلمانی یهودی بت پرستی
چه هستی عیسوی یا زردتشتی
نمیدانم چه سازم در فراقش
من از غم میگذارم در فراقش
از آن میترسم ای پروردگارم
که جان خود ببازم در فراقش
خوش آن روزی که بینم روی لیلا
کنم بو آن گل خوشبوی لیلا
خوش آن ساعت که بنشینم کنارش
ببوسم طلعت نیکوی لیلا
گرفتارم بدرد انتظارش
اگر آیه کنم جانم ارش
شده صبرم تموم و طاقتم طاق
به کوی ما نمی افته گذارشان
بیست سومین سالگرد زلزله 76 زیرکوه قاینات
افسانه من
تازه چشمهایم به خواب رفته بود . هوا خیلی گرم ومقارن ساعت ۲:۲۰ دقیقه بعداظهراردیبهشت ماه ۱۳۷۶بود . صدایی ارام و کودکانه در گوشم میس کال میزد .دایی دایی فکر میکردم خواب میبینم تا اینکه دستهایی نرم ولطیف به ارامی چادری که روی خودم پهن کرده بودم رو کنار زد ولبخندی عاشقانه نگاهم. را به خود به گیرا کشاند.
دایی دایی دایی
با اینکه خستگی تموم وجودم را گرفته بود گفتن جان دایی چی میگی
دایی یه گنجشک تو خونه مون لونه کرده میای برام بگیری
باشه دایی فردا میام
اخ جون و خوشحالی از وجودش موج میزد ورفت
شب قبل با رویای کودکانه خود با هم نقاشی می کشیدیم نقاشیهای خوب وقشنگ یک اسمون پر ستاره با یک درخت سیب وابرهایی با ماه قشنگ
بدوبدو و صدای خنده هاش از من دور تر ودورتر میشد . من دوباره به خواب رفتم . فردای ان روز یعنی 20/2/76 نزدیک ظهر من تازه از مدرسه اومده بودم خسته ومانده مادر داشت مقدمات نهار را فراهم میکرد نهار ماکارانی بود بعداز خوردن نهار نزدیک ساعت ۱۲:۲۷ دقیقه بود که صدایی در گوش همچون صدای صاعقه یا رعد وبرق طنین افکند وزمین شروع به لرزیدن کرد به سرعت به همراه مادر خود را به خیابان رساندیم ونشتیم وچشم بستیم دوالی سه دقیقه نگذشته بود, مهیب گرد وغبار تمام اطراف رو فرا گرفته وصدایی نالها از هر کوچه خیابانی به گوش میرسید. ان روز به سیاهی شب تبدیل شده بود و دیگر هیچ چیز زیبایی خودش را نداشت همه جا تار وسیاه بود وپس لرزها هم چنان ادامه داشت . تا چشم باز کردم دیگر نه گنجشکی بود و نه دفتر نقاشی ونه ماه درختی ,,,,,
بیست و سومین فاجعه دردناک زلزله 76 را به تمامی کسانی که عزیزانشان را از دست داده اند تسلیت می گوییم .
خالقی اسفاد
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
🌹تیرهای چوبی ودستان پدر فرشته نجات جانمان🌹
بیستم اردیبهشت ماه یادآور خاطره ای تلخ وغم بار برای من است
حدود ساعت ۹صبح من در حاجی آباد خانه مرحومه خواهرم بودم و از ایشان خواستم بامن به اسفاد بیاد اما چون همسرش سر کار بود قبول نکرد و قول داد بعد از ظهر خواهد آمد
حدود ساعت ۱۲ من ویکی دیگر از اعضای خانواده داخل اتاق بودیم که صدای مهیب همراه با تکون هایی شدید اتاق رو مانند گندم داخل الک زیرورو کرد 😢
از جا بلند شدم که برم بیرون اما امان نداد و ساختمان بر سرمان خراب شد تیرهای چوبی سقف که ماموریت داشتند جانمان را حفظ کنند از یک سر تکیه به دیوار زدند ومابه فاصله یک متری آن روی زمین قرار داشتیم وحدود ۲۰سانتی متر خاک آوار روی دو نفرمان قرار داشت😞 چون از زندگی قطع امید کردم به قصد گفتن شهادتین دهان باز کردم اما پر از خاک شد و موفق نشدم 😤
در مدت کوتاهی تمام مدت زندگی گذشته ام بصورت فیلمی کوتاه مرور شد- با چشم و دهان بسته اما گوش باز صدای پدر و مادر را می شنیدم که در پی پیدا کردن مان بودند🤐
بادستان خالی اما پر احساس و توانمند هر دو نفرمان رااز زیر آوار بیرون کشیدند هردو مجروح-یکی را بوسیله روفرشی به کنار جاده واز آنجا به بیمارستان تربیت حیدریه اعزام کردند -من هم با پای لنگان سری به همسایگان دور وبر زدم 🤕 صحنه ای عجیب و باور نکردنی 😨 پس از گذشت حدود ۲۰دقیقه که از زیر آوار بیرون آمده بودم به جز درختان و تیر های چوبی برق هیچ چیز سر پا نبود -به سفارش زنان همسایه اذان گفتم سپس نماز آیات خواندیم _هرکس به دنبال گم شده اش بود (پدر-مادر-فرزند) احشام داخل طویله ها همه ازبین رفته بودند -قنات خشک شده بود_جنازه ها بخاطر نبود آب و سر در گمی مردم تا فردای آن روز بر زمین ماند
شب هنگام پزشکی از منطقه خواف آمد وبه همراه بهیار اسفاد مجروحان حادثه رو سر پایی معالجه کرد -در آن روز انگار دنیا برای من و افرادی نظیر من به پایان رسیده بود 😶 خواهرم از آوار فرار کرده بود اما به خاطر نجات جان دختر خود و دختر برادر شوهرش به سمت خانه بر میگردد که خشم طبیعت به هیچ کدام امان زندگی نمی دهد😭. در بیستم اردیبهشت ماه سال ۷۶ تعداد ۲۴ نفر از عزیزان مان در اسفاد به رحمت خدا رفتند (روحشان شاد) ببخشید که شاید باعث رنجش خاطر بعضی از دوستان شده باشم
✍ قنبری✍
ای سرزمین من
ایران اسفاد
هنر قالی و قالیچه
با سلام و احترام
از قدیم گفته اند هنر نزد ایرانیان است و بس.
اصلا بخشی از کمالات انسان از طریق هنر تامین و نمایان می شود.
هنر بخش نهفته کمبودها و زیبایی های انسان است که با اشکال مختلف بروز می کند.
هنر قالی و قالیچه ، از دیرباز ، هنر دستان زحمت کش و انگشتان توانمند بانوان منطقه ماست.
تقریبا دستگاه قالیچه بافی در همه خانه ها وجود داشت.
تقریبا همه ما با تار و پود ، کارد، مقراض ، دستووک ، گوله ، پی دمه ، کارد، گوره نخ ، آشنا هستیم.
قالیچه گل ابری، گل مرغی ، گل طاووس ، کج مار و آهو، اثر هنر و تاریخ ماست.
این هنر با نقش و کتیبه یا علی، انتقال دهنده فرهنگ قوی شیعه از نسل قدیم به جدید است.
موقع تنیدن تارقالی و بریدن تاروپود معمولا گرفتن گوره و رد کردن از زیر و روی دار قالی کار بچه های سبک پا بود.
قسمت نو و کم، قالیچه که جا برای نشستن نبود خیلی جالب بود.
گاهی اوقات در بافت ، مردان و پسرها برای تنوع با آن مشغله کاری همکاری داشتند و کار کوک زدن را بلد بودند.
معمولا دار قالی افتاده، و ایستاده نبود.
قالی بافی در زمان قدیم با وجود عدم برق و روشنایی و فضای مناسب، کاری سخت بود و این کار با انگیزه و عشق و همکاری انجام می شد و موجب رونق روابط همسایه ای و فامیلی بود.
امروز این کار با وجود امکانات زیر بنایی نظیر آب ، برق ، گاز ، تلفن ، اینترنت ،نانوایی و لوازم پیشرفته منزل که از حجم کار بانوان کاسته است ، تقریبا کمرنگ شده است.
تقریبا در یک خانواده از ۱۰ الی ۵۰ قالیچه در سال بافته می شد.
قالی و قالیچه یک برند جهانی ، یک هنر مهم و یک منبع درآمد برای خانواده هاست که مشتری های فراوان در ایران و جهان دارد.
یک خانواده با یک اقتصاد قوی و پایدار می تواند برای بالا بردن سطح درآمد و اشتغال زایی از این هنر کمک بگیرد.
این کار در انحصار بانوان نیست و در استانهای آذربایجان ، کرمان ، اصفهان ، یزد و همین منطقه خودمان ، آقایان نیز مشارکت فعال دارند.
یک کار خانگی، با امکانات و لوازم کم و در دسترس و ماندگار که می تواند به رونق و جهش تولید کمک کند.
وجود منابع انسانی و طبیعی منطقه زمینه ساز مشاغل فراوان است که ما را از بیگانگان مستقل و بی نیاز خواهد کرد.
مشاغلی نظیر باغ داری ، کشاورزی با کشت دیم و آبی، پرورش قارچ ودامداری و پرورش گاو و گوسفند و بلدرچین و شترمرغ و کبک و بوقلمون و هنر زیبای قالی و قالیچه.
یک کار در خانه ، در شهر و یا روستا ،در ایام کار و بی کاری و رکود و قرنطینه
آن هم قالی و قالیچه دست باف برای تابلوفرش ، برای فرش ، برای تزیین منازل و برای جانماز.
پایدار و برقرار باشید
کریمی آوای اسفاد
کاش کسی برایت گفته بود
که پراندن گنجشک روزه را باطل میکند
و ترساندن گربه ای
و له کردن گل های روییده لای علف های سبز
و چیدن یک یاس به بهانه بوی خوش
و نامیدن سگی به نجس
کاش کسی برایت گفته بود
وقتی روزه ای باید حواست به گنجشک ها باشد
که نپرانی شان
و به گربه ها
که با هیبت گام هایت نترسانی شان
و به گل های کوچک روییده در تنگناها
که له نکنی شان
و به یاس ها
که گلوی حیاتشان را نچینی
و به سگ های بی پناه
که اصالتشان را با واژه ای لکه دار نکنی
کاش کسی برایت از مبطلات روزه گفته بود
رساندن غبار غم به قلب دیگری
چشاندن شوری اشک به لب های دیگری
قی کردن اشتباه سال های خود به روی دیگری
و فرو کردن وجدان تن پرور در آب بی تفاوتی
و باقی ماندن بر کثیفی سنگین بی مسئولیتی
کاش کسی برایت گفته بود
نخوردن و نیاشامیدن تنها ؛ روزه نیست..
با سلام و احترام
در بحث پذیرایی و مراسم مربوط به اموات خدمت اسفادیهای محترم عرض کنیم که
در این شرایط بیماری کورونا همه ما مشاهده کردیم که خیلی از آداب و رسوم غلط که صرفا مربوط به احترام به زنده ها هست را می توان به راحتی کنار گذاشت.
امروز یکی از مشکلات مهم جامعه ما هزینه های مربوط به اموات است جدا از کفن و دفن ، هزینه مجلس ترحیم . سوم . چهلم . سالگرد . برات . نوروزی . محرمی که این مراسم ، بعید می دانم در شرایط اموات ما تاثیرگذار باشد و این نفع آنچنانی نیست که در آن شرایط روحی دیگران نیز ببرند.
پذیرایی در مساجد. غذای ختم تقریبا اسراف است و مورد استقبال واقع نمی شود
اگر بخواهیم نگاه دینی و شرعی به موضوع داشته باشیم این موضوع اصلا مطابق با دین و شرع نیست
بعد از جنگ موته وقتی جعفر ابن ابی طالب شهید می شود پیامبر اکرم ( ص ) سه روز برای دلجویی به منزل این شهید می روند و برای خانواده اش غذا می برند و از آنها پذیرایی می کنند
خب روش اسلامی همین است.
امروز همه چیز برعکس شده ،در مراسم عروسی و شاباش که نباید پول بدهیم ، پول بر سر داماد می ریزیم و در مراسم اموات که باید با کمک های معنوی و روحی و مادی باید از یک فردی که عزیزی را از دست داده است و در آن شرایط روحی حوصله هیچ کاری را ندارد،
می رویم و می خوریم و بر می گردیم و آنها را با هزینه های سنگین رها می کنیم.
آیا همین هزینه از دست دادن یک فرد عزیز در خانواده کم هزینه ای است ؟
به همین جهت در این خصوص به محضر بزرگان اسفاد و اسفادیهای محترم جهت تصمیم گیری پیشنهاداتی ارائه می گردد.
- حذف مراسم مجلس ترحیم و یا تقلیل آن به یک روز.
_ حذف مجلس غذای ختم روز سوم.
- حذف پذیرایی های روز تدفین
- حذف مراسم سالگرد و تقلیل آن به یک پذیرایی ساده.
- حذف مراسم نوروزی . محرمی . برات و غیره.
حذف اینگونه مراسم هیچ ضرری برای هیچکس ندارد چون برای همه هست.
پیشنهاد می شود چنانچه قرار است برای اموات مان خیرات کنیم در آن ایام نباشد و به ایام دهه محرم و افطاری ماه رمضان که بسیار بسیار ثواب دارد منتقل شود.
پیشنهاد می گردد چنانچه اصرار بر هزینه است، پول این هزینه به محرومین و مساجد و کارهای خیر اختصاص یابد.
پیشنهاد می گردد صندوقی تهیه گردد که روز مجلس ترحیم به صاحبان عزا بصورت نقدی کمک شود البته که اگر مراسم حذف شود دیگر نیاز به این کمک هم نیست.
پیشنهاد می شود کمک و شاباش عروسی حذف و به این مراسم اختصاص داده شود.
از بزرگان اسفاد انتظار می رود مشارکت بیشتری در خصوص اینجور تصمیم گیری ها داشته باشند تا این آداب و رسوم هزینه بر حذف شود.
منتظر نظرات ارزشمندان شما بزرگان ، کلیه اعضاء گروه در این خصوص هستیم.
شایسته است چنانچه یک مسئله با اجماع عمومی و نظر بزرگان حل شد بصورت سند و مدرک محکم ثبت شود تا دوباره به هم نخورد.
با عرض پوزش از تصدیع وقت
کریمی آوای اسفاد
############################################################################################################$########
با سلام
کاملا نظرات شما بجا و شایسته است . و این عمل جز خرجی مازاد بر دوش خانواده مرحوم نخواهد داشت .
هر چند که این رسم در ایران ما محترم و مورد تقدیر است . اما به قول برادر عزیزمان جناب کریمی گر هزینه ای جهت اموات می خواهد انجام شود همان را به افراد نیازمند که به خرج نان شبشان مانده اند کمک کنید . به ایتام به فقرا به خانه ی خدا به زلزله زدگان . بی خانه ها یا هزینه یک زوج تازه داماد .
شاید در خانواده ای غنی این رسم به انها شهرت و اوازه بدهدو خم به ابروی طرف نیاید . که این باب را هم همین خانواده ها باز کرده اند . اما در یک خانواده ضعیف این هزینه بسیار متعارف نمی باشد .
می توانستیم بیشتر به این موضوع بپردازیم . اما این موضوع گوشی شنوا می خواهد . همان که بماند و گفت بس است . عقیده ها متفاوت است و به سختی تغییر می کنند .
ممنونم از جناب کریمی به موضوع بسیار بسیار ارزشمندی اشاره فرمودید . موفق باشید .
خالقی ..
تصویر ::::داوود قنبری
در فصل بهار برای اصلاح پشم گوسفندان یا به اصلاح اسفادی ها بری کردن گوسفندان قبل از بری انها را به شستشو می پردازند تا هم گوسفندان نفسی تازه کنند و هم اصلاح پشم به خوبی انجام شود .
این شوق در ایام قدیم بیشتر به چشم می خورد و چند سالی ایست دیگر این امر کمرنگ شده و یا محل خود را تغییر داده است
یادی از ایام مرور شد .
عالی بود
البته من در این امور اطلاعات تکمیلی ندارم . شاید اوامر دیگری هم بر این موضوع شامل باشد انچه که فکر یاری می کرد به نگاشتن پرداختم
دوستان نظراتی اگه دارند اعلام کنند .
صف نفت
با سلام و احترام
این همه شلوغی و جنب و جوش که در صف نفت اسفاد بود در عسلویه و بریتیش پترولیوم نبود.
بچه های قدیم هم در رفع مشکلات خانواده بسیار موثر بودند و مثل امروز بی تفاوت نبودند.
وقتی از مدرسه تعطیل می شدیم و تانکر های نفت را می دیدیم سریع به پدر مادر ها خبر می دادیم که نفت آمده است.
روز بعد ، صبح زود و قبل از طلوع خورشید صف طولانی گرفتن نفت تشکیل می شد.
ظرف های کوچک و بزرگ با سر و بدون سر . بشکه . گلندهای پلاستیکی و ظروف حلبی با درب های گرد و محکم ، داخل فرغون و یا روی زمین.
اونقدر سر و صدا بود که همه متوجه بودند که نفت آمده است.
هم زن ها مشارکت داشتند و هم مرد ها.
هر خانواده چند ظرف را با طناب و نخ به هم بسته بودند و ظروفی که نخ بسته نبود گاهی اوقات با ظروف نفر جلویی ،جلوتر می رفت.
بعلت اینکه پمپ نفت دستی بود و این کار توسط یک نفر آن هم آقای مرحوم حسن صادقی انجام می شد کار به کندی پیش می رفت و توزیع نفت گاهی اوقات دو روز طول می کشید.
البته گاهی اوقات افراد نیز در کشیدن نفت کمک می کردند تا روند کار تسریع شود و یا حداقل اون ظرف ۱۸ لیتری که سنگین بود را داخل ظروف می ریختند.
ظروف نفت به کندی و زره زره جلو می رفت و افراد در کنار ظروف می نشستند و به گپ و گفت می پرداختند . گاهی اوقات بعضی افراد می رفتند و ظهر می آمدند و جلو کشیدن ظروف را به دیگران می سپردند.
بعضی افراد نیز با سرو صدا و یا مغلطه و پارتی ،بی نوبتی می کردند.
صف نفت اسفاد با همه مشکلاتی که داشت شیرین بود .
اولین بار صف ایستادن مردم ایران در زمان رزم آرا بوجود آمد و امروزه نوبت گیری ها کامپیوتری شده است و یا حداقل اسامی یاداشت می شود.
به هر حال توزیع نفت در آن محیط کوچک نفتی کار سختی بود و مشکلات خاص خودش را داشت .
بوی نفت . پخش شدن نفت به لباس و سر و صورت نمونه ای از مشکلات بود.
امروز نفت جای خود را به گاز طبیعی، این انرژی راحت و پاک داده است.
امید است قدر این سرمایه های ملی و طبیعی که سایر کشورها از آن بی بهره اند را بدانیم.
برای مرحوم آقای حسن صادقی آرزوی رحمت و رضوان الهی داریم و برای فرزندان خونگرمش نیز آرزوی سلامتی و طول عمر باعزت داریم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
و برای آقایان رضا اسحاقی و مهدی نظرجانی و حسن مددی نیز که در توزیع نفت زحمات فراوانی کشیدند آرزوی سلامتی و بهروزی داریم.
پایدار و سربلند باشید.
کریمی آوای اسفاد
یه زمانی می گفتیم جاده پی قلعه و جاده ی در قلعه
این همان جاده ی در قلعه است که امروز به همت مردم و دهیار روستا جهت سهولت رفت وامد به پای چنار اسفالت گردید . و زیبایی خودش را دوچندان کرد .
امروزه توریست های زیادی رو این منطقه زیبا و قشنگ به خود مجذوب کرده است که از این طبیعت بکر و زیبا استفاده می کنند .
روحش شاد
با سلام
دوستانی که تمایل دارند در رابطه با موضوع اسفاد .
مطالب ،عکس،اشعار ووو
می توانن در پی وی بنده در گروهها و یا نظرات وب انتقادات خود را بیان نمایند .و تصاویرشان را ارسال کنند
تا در وب سایت اسفاد وطنم بدون هیچ دورنگی به نحو احسن انجام شود . در خدمت دوستان هستیم
فقط در رابطه با موضوع اسفاد
شما می توانید عکسهای فرزندان ،مادران ،پدران را در این فایل به یادگار بسپارید .
منتظر نظرات شما هستیم
کوههای مناطق زیرکوه دارای خواص دارویی زیادی هستند که اویشن کوهی از جمله انها می باشد
و در دامن طبیعت واقعا می چسبه
بزرگان اسفاد
اولین محل سکونت اسفاد قلعه کوه اسفاد می باشد که به قله مزار اشی شهرت دارد . امروزه اثاری جز تیکه سنگ هایی پراکنده در بالای کوه بجا نمانده که نشانگر خانهایی ساخته شده در بالای این کوه بوده است
ساخت این اثار هیچ روایت و هیچ تاریخی از خود در هیچ مقوله ای بجا نگذاشته ، اماقدمتی کهن ساله دارد.
اهل قبور قبرستان و قبرهای گبری علامتی مشهود از شیرمردانی شجاع و قوی می باشد که شاید در لایه روبی قنات روستا زحمات زیادی کشیده اند و همین طور در کانال های زیر زمینی و به روایتی که از پیششینه ی رجال کهن بجا مانده از بالای قلعه کوه به دهنگاه قنات هم کانالی حفاری شده جهت رفت وا مد و سهولت برداشت اب شرب جلوگیری از حملات ناگهانی اشرار و...در هر صورت زحمتات زیادی کشیده اند و یادگاران دیروز خود را بر رفاه امروز مردم بگذاشتن
که امروز ما این اب و ابادی را مدیون گذشتگانیم
روحشان شاد و یادشان گرامی
بعد از خشکسالی های مکرر در زیرکوه قاینات که این خشکسالی بیش از بیست سال به طول انجامید . نوروز 1398نوروزی کاملا متفاوت بود که منطقه زیرکوه قاینات را زیبایی خاصی فرا گرفت و باران های بهاری با خود سبزه و طراوت را به ارمغان آورد و دل مردم منطقه را شاد کرد و همنچنین نوروز 1399 هم این زیبایی برای دومین سال ادامه داشت و حکمت خداوند بر مردم و اهالی این منطقه بارید . که این خیر و شر است که خداوند بندگان خود را بر آنچه خواهد می ازماید . و امتحان می کند
بزرگان اسفاد
نفر چهارم از بالا غلام حیدر کریمی
و نفر دوم از پایین احمد محمدی
اسفاد قدیم
حروف درس الفبا ی ما معلم بود
تمام صحبت ما یک صدا معلم بود
به روی تخته ی چوبی همیشه بی پایان
شروع نام خدابود، تا معلم بود
نگاه روشن دنیای کودکی هایم
به خشم و بوسه ی مادر ؤ یامعلم بود
خدا به وسعت ایمان به شکل هر واژه
ؤ جمله جمله ی ایثار ،با معلم بود
قسم به نام پیام آوران آگاهی
تمام درد بشر را دوا معلم بود
شکوه صبر وصلابت چو کوه می بارید
سه تیغ مهر ؤ سنگ بلا معلم بود
به دشتهای پر ازغنچه های پراحساس
گلی شکفته به نام وفا ،معلم بود
به هیچ زندگی و پوچ مرگ ،معنا داد
تمام بود و نبود شما معلم بود
به وقت گوش نهادن نشسته شاگردیم
در اوج خستگیش هم به پا معلم بود
هنوز پرسش بی پاسخی که می خواند
معلم عشق خدا یا خدا معلم بود؟
مرحوم هاشم کاظمی
روز معلم بر تمام شما روشنگران راه علم و دانش بالخصوص تمامی معلمین بزرگوار اسفاد و معلمین خودم
اقای غفاری حاج هادی ،اقای غفاری حاج الله نظر ، اقای یوسفپور ، حسنی ،نوروزی؛حقجو،بنی اسدی،سروری،غلامی،خانم جوانی،اقای خالقی،فردوسی،و دیگر دوستان که از قلم افتادن
تبریک و تهنیت باد
⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️
بِسم الله الرحمن الرحیم
وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ،الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ.
قطعاً ما شما را به چیزى از ترس و گرسنگى و کاهش اموال و نفوس و فرزندان مى آزماییم. و تو ـ اى پیامبر ـ به شکیبایان نوید ده.
همانان که چون پیشامد ناگوارى به آنان برسد مى گویند: ما از آنِ خداییم و به سوى او بازمى گردیم.
(سوره بقره آیه۱۵۵و۱۵۶)
⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️
بانهایت تاسف وتاثر در گذشت مرحومه مغفوره خانم مرضیه غلامی (والده کربلایی علی دادی) را به اطلاع دوستان وآشنایان می رساند
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
خانواده های محترم؛
دادی،داوودی،قلیزاده،نوری،عبدی و سایر منسوبین داغدار
مصیبت از دست دادن مادر مرحومه شما را صمیمانه خدمت شما تسلیت عرض نموده،از درگاه ایزدمنان برای آن مرحومه سفر کرده غفران الهی و برای بازماندگان صبری جزیل مسئلت دارم.
شادی روح شهدا،امام شهدا،شهدای مدافع حرم،شهدای سلامت،اموات جمع حاضر
بلاخص شادی روح مرحومه مغفوره منظوره
🏴رحمه الله من قراء الفاتحه مع الصلوات🏴
🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
مراسم تشییع وتدفین فردا
پنجشنبه ۹۹/۲/۱۱
در روستای اسفاددبرگزار خواهد گردید
17/1/2008
دیدار از اقای اسفاد همراه با دایی عزیزم میرزا کربلایی حسین علی قاسمی
ان روز یک روز بهاری بود که همراه دایی عزیزم و خانواده به دیدن اقای اسفاد رفتیم . حال اقا بسیار مساعد و خوش بود و بسیار سرحال بودند با هم ساعتها به مصاحبت نشستیم . یاد اسفاد قدیم و یاد خاطراتی از اسفاد کهن برایمان مرور شد . ان روزها خوش بودیم و بیشتر به این اوامر می پرداختیم .
سالانه حتما یک بار ان هم در روزهای اغازین بهار و عید دیدنی به عیادت اقا می رفتیم . نه تنها خانواده ام و مادرم اعتقاد عجیبی به اقا داشتیم . بلکه این عشق در اکثریت مردم روستا رواج بود .
اقا بسیار محبوب و دوست داشتنی بودند .
و امروز چیزی جز یاد و خاطرات ایشان برایمان باقی نمانده
روحش شاد یادش گرامی
خداوند بیامرزد
روزگار غریبی ایست و چه زود می گذرد
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
قدر این سحر ها را بدانید
یک فضای معنوی و یک سفره معنوی پهن شده تا برای آخرت ذخیره کنیم
در این ماه شیطان در غل و زنجیر است
ماه مبارک رمضان
الذی انزلت فیه القرآن هدی للناس و بینات من الهدی و الفرقان
التماس دعا داریم در این سحرهای نورانی
برای شفاء مریض ها . رفع بلاها و بیماری ها و آمرزش اموات.
و گشایش امور.
دوش مرغی به صبح می نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را مگر آواز من رسید به گوش
گفتم این شرط آدمیت نیست مرغ تسبیح گوی ما خاموش.
برای همه شما اسفادیهای عزیز آرزوی سلامتی داریم.
ارادتمند کریمی آوای اسفاد
تصویر :: رضا اسماعیلی مدیر اسفاد خبر
در بحث خودکفایی اسفادقدیم می پردازیم به بخش کشاورزیِ مردم که تمام مایحتاج شان را خودتولیدمیکردند.
حبوبات،غلات،سبزیجات،فرنگی جات،میوه ها و آزوقه ی دامها همه حاصل دسترنج خودشان بود و اضافه بر مصرف خود را به فروش می رساندند. تهیه ی نان ارزنی،نان جو و بعدها نان گندم که قوت اصلی آنها بود،در همه ی مراحل از تولید تا مصرف را خود بر عهده داشتند.بجایابزار آلات کشاورزی و در حمل و نقل و مسافرتها حتی سفرهای خارج کشور مانند سفر حج ،درمان بیمارهای خاص و تحصیل علم از نیروی انسانی وحیوانات استفاده میکردند.در کنار کشاورزی، دامپروری نیز بود تا حتی به همسایه هم نیازی نداشته باشند. گاو ،گوسفند،اسب،شتر،الاغ وطیوری مثل مرغ وخروس وکبوتر و...پرورش میدادند.نه اینکه به سبکهای پیشرفته ی امروزی پرورشگاه،تولید،بازاریاب وبازار فروش داشته باشند بلکه در حدّ استفاده ی خود بود تا در تهیه ی انواع گوشت و فراورده های لبنی و پوشاک بی نیاز باشند گاوها را برای شخم زمین جُغی میکردند و از اسب و شتر والاغ برای باربری و جابجاییها بهره می بردند.خانمها علاوه بر امور خانه تخصصهای حرفه ای چون قالیبافی و پارچه بافی داشتند.پارچه های کرباس ،برای تهیه ی لباس ، آن هم نه به شیوه های مدرن کارخانه جات امروزی بلکه با دستگاههای قدیمی و مبتدی که از نی و چوب نخ ساخته می شد. از پشم گوسفندان برای تهیه ی کلاه، دستکش و جوراب و... استفاده می شد .در یک جمله ی ساده بگویم : "مایحتاج شان تولید ملّی بود" . تولید از خرید شان خیلی خیلی بیشتر بود و ارز آوری و حفظ آن را بر خروج و از دست دادن آن مقدّم می دانستند یا بهتر است بگویم : " شعار سران و سیاستمداران امروزی دنیا روخوانی و اندیشه ی پدران و نیاکانِ من و شمایی است که چندین و چند سال پیش با کمترین امکانات تحصیلی و رفاهی و بدور از زندگی شهری در کنج روستا زندگی میگذراندند " که این جای بسی افتخار و بالندگی دارد.
با عرض پوذش از بزرگوارن مطالب فوق جهت اطلاع نسل جدید بود.
احمد عظیمی اسفاد
سلام و احترام
اسفادیهای قدیم چون از رژیم غذایی سالم ، طبیعی و ارگانیک برخودار بودند از دندانهای بسیار محکم و سالم برخوردار بودند اما بعلت عدم مراقبت از دندانها گاهی اوقات گرفتار دندان درد بودند.
بعلت نبود امکانات امروزی درد دندان واقعا دردآور و سخت بود و عفونت دندان موجب ورم قسمت های مختلف صورت می شد.
برای مقابله با درد دندان و تسکین درد اسفادیهای قدیم از مسکن های فراوانی استفاده می نمودند از جمله جک زردآلو . دود دادن دندان . پیه بز . بز انجیر . صمغ درخت کاج و غیره .
اما اگر این مسکن ها کارساز نبود مجبور بودند دندان را بکشند و این کار بدون داروی بی حسی و با انبر دست انجام می شد که واقعا رنج آور بود.
یکی دیگر از روشهای درد های دندان روشی به نام کخ کولوو و یا کشتن کرم های دندان بود.
اسفادیهای قدیم معتقد بودند مینای دندان توسط کرم ها خورده می شود که باعث درد می شود و باید این کرم ها از مینای دندان خارج شوند و این کار توسط مردان و زنان متبحر انجام می شد بدینصورت که ظرفی آب جلو دهان طرف روی زمین می گذاشتند و با دود کردن گیاه اسپخ انگور ، این دود را به فضای دهان می رساندند و با رسیدن این دود به اطراف دندانها کرمها از دندان خارج می شدند.
اسفادیها در قدیم بجای مسواک های امروزی از چوب مسواک که در اسفاد نیز وجود دارد و چوب صندل برای مسواک زدن استفاده می نمودند و بجای خمیر دندان بسیار مضر امروزی از ترکیب زغال و نمک برای ضد عفونی و شستن و سفید کردن دندان ها استفاده می نموده اند.
امروزه نیز استفاده از همین ترکیب برای مسواک زدن توصیه می شود چرا که شیرینی موجود در خمیر دندان موجب خرابی دندان می شود و مضرات آن از منافع آن بیشتر است.
پایدار باشید
کریمی آوای اسفاد
ماه رمضان
امسال هم به شهر خدا پا گذاشتم
چون قطره، دست بر لب دریا گذاشتم
باغی پر از شکوفه و گل پیش روی بود
ابلیس نفس خویش، به صحرا گذاشتم
وقتی طلوع ماه خدا دیده می شود
این تحفه را برای تقاضا گذاشتم
میهمان حق شدم که مرا بال و پر دهد
بال شکسته در قفسی ، جا گذاشتم
شب های قدر ، فرصت زیبای عاشقی
تا مطلع سپیده ، به امضا گذاشتم
قرآن ، بهار شهر خدا بود این عجیب !
در ماه ها ی بعد ، که تنها گذاشتم
آن کوله بار معصیتی را که آب برد
تایید آن به توبه در این جا گذاشتم
دیگر «شمیم »عشق تو را برگزیده است
پهلوی هر رذیله چو منها گذاشتم
شاعر : مرتضی حسینی اسفاد
🌙🌙🌙 ماه میهمانی خدا 🌙🌙🌙
السلام ای ماه روزه ماه ناب
داده خالق ارزشی حتی به خواب
ماه برکت ، ماه نعمت ، ماه او
جمع کن بر درگه او آبرو
ماه قرآن ، ماه انفاق و دعا
پهن کرده لطف خود بی ادعا
روزه دارد تندرستی بر بشر
این هم ازالطاف خوب او دگر
ماه جوشن ماه استغفار بود
حسّ خوبِ بندگی در کار بود
قدر هم بر قدر او افزوده است
تا سپیده آفتابی دیده است
روزه در ادیان پیشین سابقه
شد کُتُب فرضی به میزان همه
روزه داری جمله اعضا بهتر است
ارزش این روزه اجری دیگر است
روزه تمرین هزاران خصلت است
ای (شمیم) این ماه ،ماه رحمت است
شاعر : مرتضی حسینی اسفاد
مصاحبت گون و قاصدک
روزی قاصدک همچنان بر مرکب باد می تاخت . و ازادی را بر اوج قدرت نظاره می کرد . بوته ی گون که در زیر خاک با غل و زنجیر بسته شده بود به قاصدک می گوید . سلام ای قاصدک که از صد دنیا ازادی . خوشا به حالت . منو می بینی در چه وضعی افتاده ام .
پیغامی برایت دارم . ولی در پیغامم راز دار باشی نکند دران پیمان بشکنی و سو استفاده کنی
تو را که از هر دنیایی شاد و خندانی گاهی خبری هم از من بدبخت بگیر . نگاهی به من بینداز سالهاست در این بیابان تک و تنها افتاده ام .قصه هایی دارم که هر تپنده ای بشنود دلش را به درد خواهد اورد . نمی دانم . قاصدکها دیگر خبری خوشی برایم نمی اورند . نه اینکه نمی اورند نمی خواهم که بیاورند همشون اهل نیرنگ و بازی شده اند . (استعاره به زمانه ی حیله و نیرنگ ) دلی پر غم و غصه دارم می خواهم برایت رازی بگویم
شما که پیغام رسان هر دل ناامیدی شما که همیشه پیغام های خوش می اوری . و امید هر نامیدی ، برایت سخنی دارم
تو را در هر پیغامی که می شنوی راز دار باش و ان را فاش نگوی پیغام هر کسی را به دست صاحبشان برسان و وفادار باش مثل (اسبت باد ، وفا و مهربانی )
اگه در عهدت پیمان بشکستی تموم عمرت بیهوده زیستی و دل بشکستی تو تا موقعی پیروز و ازادی که سوار بر چرخ گردانت هستی (باد)اگر همیشه سواره هستی و از هر دولت ازادی گاهی هم از اسبت پایین بیا و دستی بر نیازمندان و ایتام بزن من بدبخت من بیچاره همه رو به یک چشم ببین ، نه اینکه لباس مندرس پوشیده ام بی اعتنا باشی (فقرا و ایتام ) نه اینکه من بوته ی خاری بیش نیستم توجه نداشته باشی همه رو به یک چشم ببین گر می خواهی از هر طوفان و بلایی در امان باشی تا حکمت خداوند بر تو بگیرد
لیک عجل خبر نمی کند و تو را همچون طوفانی وحشی نقش بر زمین می کند . ان گه دیگر سواره نیستی و خواهی دانست پیاده چه می کند و من در غل و زنجیر چه می کشم
مفهوم معنای این شعر دنیای ظلم و ستم را می رساند که پر از نیرنگ و ریا شده دیگر معرفت معنایی ندارد . و سر انجام قوم ظالمین طوفان بلاست که به شکست مواجه خواهند شد و پیروز ان است که در اموار ستمدیدگان و ایتام تهی دستان یاری می رساند . و حکمت خداوند شامل حال انها می شود .
معنی اشعار مصاحبت گون و قاصدک در پیشینه وب
تدوین و نگاشت :: خالقی
باسلام
اکنون در سراسر کشور جهت حفظ رسوم قدیم برنامه ریزی میشود تا مردم هر دیار اصالت خود را حفظ نمایند که در این راستا روستای ما زیر صفر است نه اینکه حفظ رسوم نکرده ایم بلکه با پافشاری ندانسته برحذف انها بر امدیم وفکر نکردیم کسانی که این رسوم را پا نهادند چه ایده ونظری داشته وچه زحماتی در راه جا انداختن انها کشیداند .یکی از این رسوم حنا بندان بوده ، چند روز قبل از عروسی کسانی بودند که با پوست حیوانات دف ودهل درست کرده وشب حنا بندان بعد از حنا کردن دست وپای عروس وداماد و رقص وپای کوبی اقوام در خانه داماد تا صبح مشغول بیت خوانی وهمان سرصوت خوانی وضبط صدا که کاری بسیار ماندگار بود مشغول شادی وسرور بودند وکم کم که پیشرفت کردیم بعد حنا بندان وقتی دست وپای داماد را حنا می بستند ودست داماد بیچاره از زمین واسمان کوتاه بود با سنگ هایی که از قبل جمع اوری میشد به سرو کله داماد میزدند که این کار خیلی خیلی به اطرافیان حال میداد ولی اقوام درجه یک دلهره داشتند که با خوردن سنگ به چشم کسی عروسیشان به هم بریزد و با کمی تفکر به همت صمد اقا سنگ زدن تبدیل به قند وابنباتهای سفت شد که باز هم از خطرات ان کاسته نشد که هیچ بلکه بیشتر وبیشتر شد واین کار تا جایی ادامه پیدا میکرد که با پا در میانی بزرگان ویا قهر کردن انها ویا دعوا بدون تخلیه شدن افراد به پایان میرسید و از ان همه قوم وخویشی که در قدیم در کنار خانواده داماد میماندند چند جوان بیش نمانده وبعد یکی دو ساعتی انرژی انها به دلیل کمی جمعیت تمام میشد و ان بزم بسیار قشنگ قدیم که تا صبح بود به پایان میرسید .من که هر چه فکر میکنم که جایگزین سنگ که بحال هم هست چیز دیگری باشد به ذهنم نمیرسد فقط همین را بگویم در هر کار اگر افراط باشد خوب نیست وهمین افراط است که باعث حذف رسوم ما میشود ،،،،
کمی تامل،،،
با ارزوی بهترینها برای تمامی اسفادیهای عزیز در هر کجای جهان هستی که باشند
محمد علی غفاری
خدا فرزندی ندارد تا فرزند دیگری باشد و زاده نشده تا محدود به حدودی گردد و برتر است از آن که پسرانی داشته باشد و منزه است که با زنانی از دواج کند. اندیشه ها به او نمی رسند تا اندازه ای برای خدا تصور کنند و فکرهای تیزبین نمی توانند او را درک کند تا صورتی از او تصور نمایند، حواس از احساس کردن او عاجز و دستها از لمس کردن او ناتوان است و تغییر و دگرگونی در او راه ندارد و گذشت زمان تأثیری در او نمی گذارد، گذران روز و شب او را سال خورده نسازد و روشنایی و تاریکی در او اثر ندارد. خدا با هیچ یک از اجزاء جوارح و اعضاء و اندام و نه با عُرضی از اعراض و نه با دگرگونیها و تجزیه، وصف نمی گردد. برای او اندازه و نهایتی وجود ندارد و نیستی و سرآمدی نخواهد داشت، چیزی او را در خود نمی گنجاند که بالا و پائینش ببرد و نه چیزی او را حمل می کند که کج یا راست نگهدارد، نه در درون اشیاء قرار دارد و نه بیرون آن، حرف می زند نه با زبان و کام و دهان، می شنود نه با سوراخهای گوش و عضو شنوائی، سخن می گوید نه با به کار بردن الفاظ در بیان، حفظ می کند نه با رنج به خاطر سپردن، می خواهد نه با به کار گیری اندیشه، دوست دارد و خوشنود می شود نه از راه دلسوزی، دشمن می دارد و به خشم می آید نه از روی رنج و نگرانی، به هر چه اراده کند، می فرماید «باش» پدید می آید نه با صوتی که در گوشها نشیند و نه فریادی که شنیده شود، بلکه سخن خدای سبحان همان کاری است که ایجاد می کند.
حیف که در آسانیها تو را فراموش میکنیم!
چقدر بد است که وقتی گرفتاریم به یاد تو میافتیم؛
تا مشکلی، مرضی و یا گرفتاری دیگری به سراغمان امده ، سراغ دعا و توسل به درگاه تو را میگیریم. غافل از اینکه تو همان خدایی هستی که آسانیها در سایهی لطف تو آسان شدهاند؛ وگرنه همان رفاه و گشایشها میتوانست تبدیل به گرفتاری و مشکلات بزرگی شود.
+ نوشته شده در دوشنبه نهم آذر ۱۳۹۴ ساعت 11:21 توسط اسماعیل کریمی | نظرات
مشاغل و سرگرمی های اسفاد قدیم
باسلام و احترام
اسفاد قدیم علاوه بر کارهای روزمره امروز،از جمله کشاورزی و دامداری و تجارت ،یک سری مشاغل و سرگرمی های دیگر نیز در آن دوران داشته اند که امروز کمتر در بین مردم مشاهده می شود.
1-پرورش ابریشم و ابریشم بافی با استفاده از کرم ابریشم با تغذیه برگ درختان غیر پیوندی یا کُخی .
2-تهیه گچ از کوره های گچ سوزی واقع در سرخستون میرآباد و پوشوون شه روود.
3-تهیه آهن شخم زنی ، چارشاخ، بیل ، کلنگ ، داس و سوپاس.
4- بافتن سبدهایی با چوب درخت خیک یا بادام کوهی مثل شیل و سفته قوت.
5-تهیه نخ از پشم گوسفند با جلک و چرخ نخریسی برای بافت ریسمان ، کلاه و جوراب و شال گردن ( گرده پِچ)
6-رنگرزی و رنگ نخهای بافتنی با استفاده از ترکیب رنگ و برگ درختان.
7- تهیه ماده ای شوینده به نام اِشخار مثل تاید باسوختن بوته ای خار که مواد سفید کننده، برای شستن لباس بود و کار سخت و طاقت فرسایی بود که هم اکنون ضرب المثل آن وجود دارد.
8-تهیه پتیر ، نان جو و نان ارزنی.
9-کرباس بافی ، بافت قطیفه،گلدوزی برای رو انداز و رو لحافی، زیلو ، خورجین ، خاک کَش ، پلاس .
10-تهیه آرد گندم و جو با آسیابهای آبی.
11- تهیه تنور ، کلی (کرسی گلی) و سوت گلی از خاک تنور به رنگ قرمز از بازه خاک تنور
12-آوردن هیرم از بیابان جهت پخت نان.
13-چیدن کثیر ، بنه و انجیر کوهی و آویشن وزیره .
وخلاصه اسفادی های قدیم در آن محیط منسجم و متمرکز و دوست داشتنی برا ی خودشان دورانی داشته اند و دستاوردها و هنرهای زیبایی بوجود آورده اند.