
- ۰ نظر
- ۰۱ شهریور ۰۰ ، ۲۳:۳۰

اقا سید محمد تقی موسوی معروف به آقای اسفاد از خادمین و نام داران مسجد اسفاد بودند .
که در تاریخ :۱۳/۱۱/۹۲ در روستای اسفاد به رحمت الهی پیوست .
ایشان مردی نیکو ، محبوب و دوست داشتنی . و همین طور همسر ایشان مرحومه کشور واحدی مادری مهمان نواز و مهربان بودند .که هر دو انها آسمانی شده اند .
امروزه مردم زیرکوه از ایشان به نامی نیکو یاد می کنند .و کمتر کسی باید باشد که این مرد را به شهرت آقایی نشناسد.
چنانچه اسفاد قلب زیرکوه را منطقه ای منتخب جهت گردشگری و تفریح انتخاب نموده اید .
آرامگاه این مرد بزرگ را از یاد نبرید . چرا که ناجی هر امید بی امید است .
روحش شاد یادش گرامی
پنجشنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۶، ۰۹:۴۳
دنیای زندونی
وقتی ازم دوری دنیام چه دلگیره
تو اینو می دونی برات که میمیره
شبهای بی خوابی چشمای گریونی
بی تو غم انگیزه شبهای مهتابی
اینو می دونی من ازت می خوام برگردی دوباره
اینو می دونی من ازت می خوام بمونی دوباره
خاموش بی روحه یه قلب دیونه
مرگ است این خونه دیوار می دونه
برگرد به این خونه دوری یه زندونه
دردو همش درده یه راه می مونه
اینو می دونی من ازت می خوام برگردی دوباره
اینو می دونی من ازت میخوام بمونی دوباره
شاعر : محمد علی خالقی (عرفان)
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
صبح یک روز قشنگ
هر روز با صدای قوقولوی خروس و جیک جیک گنجشکان بیدار می شدم
پدر بزرگم تمام حیواناتش را اسم می گذاشت و انها را با اسمشان صدا می کرد . اسم خروسش جعفر بود .پرده ای گل دوزی شده که عکس چند عدد گل و گلدان و ایه ای از قران که در بالای ان حلالی گلدوزی شده بود را کنار می زنم پنجره ی دولنگه ی چوبی که از شرق به سمت خورشید باز می شود زنجیرش را بر میخ کوبیده دیوار اونگ می کنم
افشانی سرخ رنگ از طلوع خورشید هر روز از کوههای مشرق (کوه های بمرود )در اطرافش رنگین می شد . پشت کوه افغانستان امروزی و سرزمین ایران کهن بود .
پنجره ای دو لنگه از غرب به سمت قبله منظره زیبایی از باغستان و خانه همسایه را نمایش می دهد . نمای زیبای شاسکوه و میلاکوه بر قامت ابادی نشان قدرت و استواری سایه اش را هر روز بر ده می پوشاند
درختان بزرگ انار انجیر گردو و انگور طبیعت دل انگیزی را به رخ می کشد
تعدادی انار اونگی و داسی در شکاف دیوار آویزان است
صدای جغدی که هر روز بر روی بام بلند با صدای ناهنجار و خاص خودش گردنش را بالا و پایین می اورد .
از طبقه بالا به طبقه همکف نزدیک به ده پله گلی و شیب دار که موقع پایین امدن به تسریع می افزاید .احشام در طبقه همکف بودند و طبقه بالا نشیمن بود .
درب طویله را باز می کنم تعدادی گوسفند و گاوی با صدای نرم و مهربان سعی می کند بیرون گریزد . سطلی را بر می دارم و در ب چوبی یک لنگه باغ را که با صدای خشک قیژ قیژ در یک پاشنه می چرخد باز می کنم نگاهی به پایین و بالای کوچه می اندازم جوب ابی روان در یک متری درب باغ جاری است . و در کنار درب باغ , حوض ابی است که هر پنج روز از اب قنات سریز می شود .
تعدادی زنبور زرد لانه ای در بالای حوض تعبیه کردند و بازیگوشی کودکانه گاهی بر لانه جسارت می کند . بدنم گویا به زهر زنبور عادت کرده هر چند گاهی سر و صورتم را می گزیدند . روزی از روزها که زنبور دستم را گزیده بود پدرم دستم را می مکید و مقداری گل بر روی ان می گذاشت گرچه کودکی نامفهوم بودم و این برایم همیشه سوال بود ولی بعد از نیش زدن و چند دقیقه با گلی که بر روی زخمم می گذاشتم از درد خبری نبود .
ترجیح می دهم سطل را از جوب اب پر کنم . سطل را در جوب می گذارم سبزه های اطراف جوب به حدی زیاد است که اب را در خود گم کرده است صدای جیرجیرک و حرکت حلزونها در میان سبزه ها به چشم می خورد . سطل اب را در کنار گاو می گذارم . کمتر از دو دقیقه سطل اب پنج لیتری را با ولع تمام سر می کشید و گاهی هنوز پوزش را به علامت تشنگی به ته سطل می مالد .
ظرفی از جنس جیر لاستیک ، که قسمت وسط ان بریده شده بود را از سطل اب پر می کردم تا بعد از کاه خوردن تشنه نمانند .
پدرم مقدمات دوشیدن گاو را فراهم می کند و من در ان فاصله از درخت انجیری زرد بالا می روم تا در شاخهای ان خود را سواری دهم و گاهی هم چند تا انجیر رسیده له شده را در دهانم می گذارم .
همان که در شاخهای انجیر تاب می خوردم پیرمردی با فرزندش را در پایین دست می بینم که یونجهای درو شده را در خورجین گذاشته و ان را دو نفره بالای الاغ می گذارند . مقداری یونجه روی زمین را در بین بار و دو طرف خورجین پهن می کنند
پیرمردی عصا به دست در سه راهه سنگاجی کنار درخت توتی نشسته و به گذر اب می پردازد .
صدای گنجشکان و انبوهی از پرندگان به گوش می رسد . گوساله ای بازیگوش در فضای باغ بالا و پایین می پرد و تعدادی مرغ و خروس مشغول تغذیه هستند . صدای مردی سوار بر الاغ از دور دست می اید دیوار باغ به اندازه قد یک انسان از سنگ و گل و خاشاک پوشیده شده است . چند تا زن بقچه ای از لباس را بر روی سرشان حمل می کنند و در کنار جوب اب به شستن انها می پردازند . دیوار باغ و درختان برای خشک کردن لباسها مناسب ترین مکان برای پهن کردن است . بادی ملایم لباسها را تکان می دهد و تعدادی از لباس ها را بر روی زمین می اندازد .
امار جمعیت ده بیش از دویست خانوار در محیطی که قلعه نامیده می شد در مساحت سه هکتار , خانه هایی دو الی سه طبقه چسبیده به هم و فشرده زندگی می کنند . کثیر انها جهت ادامه ی حیات همین روال را سپری می کنند , زندگی ارام , بدون دغدغه و نیرنگ
انجا زادگاهمان بود وطن اجدادی سرزمینی که در ان چشم به جهان گشوده ایم ولی امروز دست بی رحم سرنوشت بر ان تقدیر جدایی افکند و روزگاری نا مروت همه رو در هم پاشید .
کاش هر دل درد پنهانی نداشت خالقی اسفاد وطنم
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir
سرو خمره ای و تاریخی اسفاد
هویت یک منطقه به ظرفیت های انسانی و طبیعی آن محل است . والحمدلله روستای اسفاد از این دو نعمت سرشار است. جا دارد از همسایگان این درخت کهنسال تقدیر و تشکر نماییم که سالها در حفظ و نگهداری آن کوشش فراوانی نموده اند و اگر در محیط متروک و عمومی بود شاید تاکنون اثری از او باقی نمی ماند. اما هفته گذشته فرصت شد دوباره شکوه و عظمت این پدیده را از نزدیک مشاهده نمودم. لذا نکته ای را یاد آوری می نمایم که امیدوارم مفید باشد.
وآن اینکه در فاصله نیم متری این میراث ماندگار و گران سنگ دیگدانی درست کرده بودند برای چای آتشی و این کار برای پوسته ی فرسوده و آماده حریق این درخت کار خطرناکی به شمار می رود. امید است با دقت بیشتر در حفظ میراث فرهنگی کوشا باشیم.
مرتضی حسینی اسفاد_خرداد ۱۴۰۰۳
🍀 سپاس از توجه شما
این درخت شاهدی زنده از دوران گذشته اسفاد است.
زنده از آن جهت که هنوز مختصر شاخ و برگی سبز بر قامت کهن و تنومند آن باقی است.
او سرگذشت نیاکان ماست. فراز و فرودهای اسفاد را دیده. خشکسالی ها و ترسالی ها، قحطی ها و فراوانی ها، سیل، زلزله، صاعقه و... را تجربه کرده و از همه جان سالم به در برده ولی در مقابل نامهربانی های انسانها مقاومت نخواهد کرد.
سرو نماد زندگی و جاودانگی است.
و این سرو نماد "اسفاد" است، آن را پاس بداریم.
احمد محمدی
پدران زحمت کش دیروز
با سلام و احترام
در قدیم که نه برق بود و نه نفت و نه روشنایی ، آنچه موجب گرما و روشنایی خانه می شد آتش بود و پدر تنها فردی بود که وظیفه اش روشن نگه داشتن آتش خانه بود.
گرمای آتش، نور و روشنایی و امنیت را به خانه می آورد و برای همین بود که ایرانیان قدیم آن را مهم و مقدس می دانستند .
در اسفاد قدیم پدران در مقایسه با امروز تلاش مضاعف داشتند
- تامین هیزم پخت و پز و پخت نان وهیزم زمستان آن هم از مسافت طولانی بیابان با الاغ . تامین چوب و کنده از باغستان و کوه.
_ تهیه علوف . برگ سبز و خشک درختان برای گاو و گوسفندان.
- کشاورزی و باغداری و کاشت و برداشت گندم . جو . ارزن . ماش . عدس لوبیا و پنبه و زعفران و هرس واصلاح درختان و شیار زمینها و بیل زنی باغ و پای درختان و کود پاشی و سوز کولی زمینهای زعفران . .
- آبیاری باغ و زمینهای کشاورزی در سرمای زمستان و گرمای تابستان.
- حمایت مادی و عاطفی و معنوی فرزندان بعنوان ستون اصلی خانواده . تلاش برای تحصیل . رفع موانع مادی و ایجاد رفاه و آسایش به اندازه وسع مالی و همراهی فرزندان با تامین هزینه های مالی برای تحصیل در خارج از اسفاد .
- ساخت و انجام کارهایی نظیر خرمنکوبی با دروازه و کوبیدن خرمن . خوابیدن سرخرمن . گمار رمه . دوختن گوسفندان . چراندن گوسفندان . ساخت کرسی . کندن و ریز کردن شلغم و چغندر . ترید و کاه جو برای گوسفندان . درووش و چیدن پشم گوسفندان . بردن گوسفندان به محل رمه و گل کاری پشت بام . انداختن برف و تهیه خیک و سه ور برای پوشاندن سقف آغل حیوانات .
_ بافت جوراب و کلاه پشمی . بافت ریسمان مویی . درست کردن تنور و کرسی گلی . دیوار کردن باغ . خارزنی . هموارکاری .خاک بری و انبار بری زمین های کشاورزی.
- خلاصه سنگین ترین وظیفه بر عهده پدر بود بخصوص در فصل برداشت زعفران که پدر از همه جلوتر بود و وقتی ما در خواب بودیم او لوازم و وسایل را آماده می کرد و چراغ توری را نفت می کرد و در آخرین مرحله در سحرگاه نوبت ما بود تا بیدار شویم.
پدر از همه جلو تر بود و سنگین ترین وظیفه رو بدوش می کشید.
به دستان پینه بسته پدران اسفاد که همه هویت و اعتبار ما از آنهاست بوسه می زنیم و آرزوی سلامتی و عاقبت بخیری برای همه پدران اسفاد داریم
و به استناد آیه قرآن بال و پر خود را برای آنها می گشاییم.
اسماعیل کریمی اسفاد
با کمال تاسف باخبر شدیم که چندی پیش خانم نساء چهره ی آشنای اسفادیها و میرآبادیها دار فانی را وداع و به سوی معبود ابدی اش شتافته است.
مرحومه نساء همسر اکبر کریمی الله رسانی و مادر غلامعلیِ نابیناست . نام فامیلی اش را نمیدانم فقط میدانم او فرزند حسن نوه ی عباس معروف به نسای حسن عباس بود که همراه تنها فرزندش غلامعلی در همان اوایل زندگی مشترک از شوهر جدا شده و تنها زندگی میکردند و بجز یک خانه در قلعه ی بالاجنب منزل مرحوم حاج محمدنوروزی گویا ملک و درآمدی نداشته و در مقابل خدمات ارزنده ای که برای اسفادیها بخصوص در مجالس شادی و عزا انجام می داد مزد ناچیز یا خرجی می گرفت و به سختی زندگی میگذراند بعد از مدتی زندگی در اسفاد در ده ، پانزده سال اخیر به اتفاق فرزندش غلامعلی به شهرستان قاین مهاجرت نمود و با مرثیه خوانی و درویشیِ غلامعلی در مسیر خیابان و میدان امام خمینیِ این شهر و دریافت کمکهای مردم گذران زندگی مینمود . مرحومه ی منظور بسیار ساده ، ساده زیست و بی آزار بود که به جرات میتوان گفت او در طول حیات خود هیچکس را رنجیده و آزرده خاطر نکرده و همه از او به نیکی یاد میکنند تا اینکه چندی قبل بر اثر کهولت و بیماری دعوت حق را لبیک گفت و آسمانی شد . لذا بر خود لازم دانستم به پاس خدمات ارزنده ی این بزرگوار و حقوق احیاناً محقق نشده ی ایشان به اتفاق ، هم یادی کرده باشیم و هم به روح پاک آن مرحومه فاتحه و صلواتی نثار کنیم . مطمئناً او آمرزیده است و در نزد خالق هستی جایگاه قابلی دارد اگر این گفته را تایید میکنید جهت شادی روح آن عزیز آسمانی با هم بخوانیم :
فاتحه مع الصلوات
با تشکر احمد عظیمی
میرزا نقی شفیعی مردی بسیار بشاش و خوش صحبت بودند که همیشه در لحظه ی حضور دیدار خنده بر لبان ایشان نقش می بست ویکی از خصوصیات اخلاقی ایشان ان بود که عاشق تفریح بودند . یادمه ما بچه بودیم در سفرهای نوروزی ایشان اوقات خود را بیشتر به پیاده روی و کوهنوردی می گذراند . و در تکاپوی قارچ محلی بسیار زیرک و کنجکاو بودند . روزی از روزها یادمه یک دونه قارچی به اندازه نیم کیلو در دشت اسفدن پیدا کرده بودند . و برای ما بچه ها بسیار خاطره انگیز بود .
روحش شاد یادش گرامی
به یاد روزهای خوش زندگی لبخند بهترین هدیه است تا به بقای عمر بیفزاید .
بیایید تا این لبخند را به همدیگر هدیه کنیم .
درگذشت مرحوم حاج غلامحسین واحدی
درگذشت مرحوم حاج غلامحسین واحدی را به خانوادههای داغدار تسلیت عرض نموده از درگاه خداوند متعال برای آن مرحوم مغفرت الهی و برای بازماندگان صبر و شکیبایی آرزومندم

از راست ابراهیم خالقی نوزده سالگی
عرفان خالقی چهار سالگی
محمد علی خالقی یازده سالگی
به مناسبت درگذشت روح الله رجایی اسفاد ، فعال فرهنگی و سردبیر روزنامه جام جم
ای جام جم هنر رجایی
ای معدن پر گُهر رجایی
رفتی و بسوخت در فرافت
بیگانه و هم پدر رجایی
فرزانه ی روستای اسفاد
رفتی تو به این سفر رجایی
لعنت همه بر کووید نوزده
گل چید چو گل پسر رجایی
تقدیر شده چنین ، برادر
گرچه شکند کمر ، رجایی
روح اله باغ آرزوها
پاییز در این سحر رجایی
مردان خدا همیشه هستند
نام آور پر ثمر رجایی
عمر کم تو چو مختصر شد
طبع من و این اثر رجایی
از داغ تو "مرتضی" حزین است
جانسوز در این خبر رجایی
شاعر:مرتضی حسینی اسفاد
رئیس دانشکده فنی قاین
اسفادپرغرورمن ای قلب زیرکوه
بیرون بریز غصه ی باکس نگفته را
لای پرچین کوچه باغها ،لای سنگ فرش های قدیمی، دانه دانه خاطراتشان دربوته ی کوچک علفی روی دیوار سربرآورده وباتوسخن می گوید-همان ها که روزی بودندوبودنشان گرچه تکرارنشداما تکراری نبود حتی میشوداین را درپینه های بسته شده برساقه ی درختانی که روزی براثربچگی های روزگارزخمی برتنشان نشسته بودواکنون چونان کودکی که زیر دستان پرازمحبت پدری قدکشیده وتنومندگشته است دید.
بین شاخه های انگوری که هنوزهم گردن برافراشته اند تادرکشاکش پس کوچه هاردپایی پیداکنندازآنان که اوج رایادشان دادند.
درصدای قیج قیج دربهای چوبی که نگاه کولون هایشان درانتظارزن همسایه میخکوب شده است.
درتن بی رمق درختان توت وگردویی که سالهاپای خاطرات پیرمردان خسته، نگاه ازنگاهشان برنداشتند.آنان خودبرکت بودندکه وقتی رفتند دامن دامن برکات زمین هم با آنهارفت.آنهاخوددعابودندکه آسمان درتسخیربالهایشان بود.
می بینی انگشتان کشیده شده روی دیوارهای کاهگلی را؟- همان هاکه ماننددانه های ترکخورده ی تسبیح باهرنفسشان قداست معبودرابه رخ خاک میکشند-اکنون درسکوتی غم انگیز،ازناگفته هایشان می گویند!
چشمانت را اگرببندی حس میکنی بوی ترکیب کاه وگل را.
خوب که گوش کنی می شنوی صدای آشنایی که دردل شب فریادسیراب شدن گندم زارش رافریادمیکندتاصبحدم خورشیدرادرافق خوشه های طلایی خرمنش شرمسارکند.
هنوزهم صدای تق تق خمیربین دستان زیبای مادرت روی تنورداغ مهربانی اش روح یخ زده ات رانوازش می دهد .
یادت هست حسنک کجایی !چقدزندگی اش شبیه زندگی مابود!
روزهای بارانی درس آش وکشکهای مادرت رامرورکن.!
داسی که دستهای پدرت باآن تاول میزدتاسبدسبداناروبادام وسیب به دستانت هدیه کند...
زنبورها وبچه گنجشک هاخاطراتشان رادرچوب دستی وتیرکمان های تو مرورمی کنند.
کوچه های خاکی پراست ازصدای قهقهه هایت وقتی ازپشت دیوارقایم باشک هایت سرک میکشی.
چشم هایت راببند.بازنکن.همه هستند.کسی نرفته است.
تاده بشماروچشم هایت رابازکن.
حالامیتوانی بیایی .ولی آهسته ترقدم بردارشاید جای پای دوستانت زیرگامهایت گم شود...
نویسنده: بانو احمدزاده"ستاره سحری"
باغ کبله قلی
با سلام و احترام
باغ کبله قلی که هم اکنون متعلق به آقایان براتی و کاظمی است از باغ هایی است که از قبل عید تا بعد از برداشت گلهای زعفران سرسبز بود. این باغ در مسیر مدرسه ما بچه های قلعه بود و در فصل بهار با شکوفه های زیبایش و در تابستان و پاییز با سرسبزی اش،چشم نواز بود. در این باغ که در اصل زمین زعفران است فقط روی پل های خیت زعفران درخت بادام کاشته شده است . درخت بادام درختی مقاوم برای مناطق خشک و کوهستانی است که درزمستان تا منهای ۲۰ درجه مقاوم و گرمای تابستان نیز برای رسیدن بادام لازم است. بادام درختی بسیار عالی و سود آور است فقط در فصل بهار با هوای سرد آسیب پذیر است و با کاشت بادام دیرگل این مشکل نیز حل شدنی است. بادام خواص غذایی بسیار بالایی دارد.
امروز اسفاد نیازمند تلاش بیشتر و همه گانی برای عمران و آبادانی است. زمین های مرغوب و فراوان اسفاد ظرفیت های خوبی برای کاشت درخت بادام است.
باغ کبله قلی نمونه ای از کشت دو محصول زعفران و بادام است تا از آب و زمین اسفاد بهره وری مناسب انجام شود. علاوه بر این باغ ، باغ کنار و مناطقی از دامنه سلیمونی درخت بادام مشاهده می شود. امروز شایسته است برای مقاوم سازی اقتصاد اسفاد و رونق و آبادانی و بالا بردن سطح درآمد اسفادیها از این ظرفیت، بخوبی استفاده شود . علاوه بر سرسبزی، تقریبا تمام فصل از میوه بسیار سود آور و مقاوم و ماندگاری بالای این میوه می توان استفاده نمود. امروز درخت بادام پر محصول و اصلاح شده و دیرگل در مراکز جهاد کشاورزی وجود دارد. اسفاد نیازمند برندسازی محصولات است. هم اکنون آبیزی ها در محصولاتی نظیر عناب موفق بوده اند.
منتظر نظرات دوستان و دانش آموختگان و کارشناسان رشته کشاورزی هستیم
موفق و پایدار باشید
ارادتمند کریمی اسفاد
خانواده های محترم رضایی بهاری منش وسایر فامیل وابسته با نهایت تاسف درگذشت مرحومه مغفوره خانم گلستان رضایی را تسلیت عرض نموده وبرای ان مرحومه علو درجات وبرای بازماندگان صبر و شکیبایی مسالت دارم ما را در غم خود شریک بدانید
اسفاد»، روستایی است در شهرستان زیرکوه استان خراسان جنوبی، روستایی در دامن کوه. از شرق به بیابان و از غرب به کوهستان می خورد. فقط یک راه دارد که از شمال و جنوب روستا می گذرد. اسفاد، ایوانی خوش آب و هواست مشرف به حیاط خانه همسایه، افغانستان.
این روستا برای ما همین چند خط توصیف است که از نقشه های جغرافیایی و پایگاه های اینترنتی دست می دهد یا نهایتش همان چند جمله که یکی از اهالی روستا برایمان تعریف کرده است: روستایی کوهستانی و خوش آب و هواست که اکثر روزهای سال هوای مطبوع دارد... اما اسفاد برای مرحوم روح الله رجایی چیزی بیشتر از این چند جمله است. اسفاد برای مرحوم روح الله رجایی صدای لالایی بی بی حدیقه است. مرحوم روح الله رجایی در طول سی و چند سال زندگی با برکتش خیلی از قله های موفقیت را فتح کرد. خیلی از کوه های بلند جهان صدایش را پژواک دادند. اما همچنان وقتی چشم هایش را می بست سرش را روی زانوی بی بی حدیقه می دید و دست نوازش بی بی را لای موهایش حس می کرد و نسیم کوهستانی اسفاد به صورتش می نواخت.
مرحوم روح الله رجایی، گوشه ای از وصیت نامه اش را در شبکه های مجازی به اشتراک گذاشته بود با این مضمون که می دانم برای دوستانم سخت است و می دانم احتمالا کمتر کسی آنجا به سراغم می آید، اما دوست دارم پس از مرگم پیکرم را در قبرستان روستای اسفاد کنار قبر بی بی حدیقه دفن کنید. حالا که با توجه به شرایط ویژه کرونایی امکان انتقال پیکر و خاکسپاری در روستای اسفاد نبود و پیکر مرحوم رجایی با استفتاء از مرجع تقلیدش در قطعه نام آوران بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد، مردم اسفاد در اولین شب جمعه پس از فوت در قبرستان روستا گرد آمدند و یک قبر نمادین برای مرحوم رجایی کنار قبر بی بی حدیقه ساختند و کنارش نشستند به مراسم سوگواری و روضه و توسل.
مراسمی که به همت مردم با وفا و معرفت منطقه تدارک دیده شد و از امام جمعه تا نماینده مردم و فرمانده سپاه و مسوولان شهرستان برای گرامیداشت یاد و خاطره روح الله سنگ تمام گذاشتند.
پدر مرحوم رجایی در پیامی از مردم اسفاد تقدیر کرده که بخشی از آن چنین است:
...مرگ جوان خیلی جانکاه و تحمل آن بسی دشوار است که بهترین جگرگوشه پدری جلوی چشمان پدرش جان دهد. فکر می کنم تنها آرامشی که می تواند این گونه ابتلائات را کاهش دهد یادآوری شهادت اشبه الناس به رسول الله (ص) علی اکبر (ع) است...
حالا مرحوم روح الله رجایی در دامن کوه های اسفاد سر بر زانوی بی بی حدیقه گذاشته و با لبخند به بی بی می گوید: سری را که اکنون به زانوی توست / همه قله های جهان می شناسند.
به رسم کهن،یادمیکنیم از آنها که وقت و مکانشان از ما جداست
به یاد آن عشق های باربسته
فاتحه ای ره توشه میکنیم
⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️
بِسم الله الرحمن الرحیم
وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرینَ،الَّذینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ.
قطعاً ما شما را به چیزى از ترس و گرسنگى و کاهش اموال و نفوس و فرزندان مى آزماییم. و تو ـ اى پیامبر ـ به شکیبایان نوید ده.
همانان که چون پیشامد ناگوارى به آنان برسد مى گویند: ما از آنِ خداییم و به سوى او بازمى گردیم.
(سوره بقره آیه۱۵۵و۱۵۶)
⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️
باسلام واحترام
با نهایت تاسف و تاثردرگذشت پدری مهربان وفداکارمحب اهل بیت مرحوم مغفورکربلایی حسین علی قاسمی رابه اطلاع آشنایان و اسفادیهای عزیز می رسانیم .
⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️⚫️
از درگاه ایزدمنان طلب رحمت وغفران الهی برای آن مرحوم وصبری جزیل برای بازماندگان داریم.

بی تو تهران چیست آیا از بلندی دیده ای
آسمانی تیره ،برجی کج دماوندی کثیف
اُف بر تهران که ما را در فراق عزیزانمان به سوگ نشاند. اسفاد در فراق فرزانگانی می سوزد که کتاب عمر آنها در تهران بسته شد؛ دکتر مظفر کریمی اسفاد آن محقق توانا و مدیر کل مدبر حوزه ستادی به تعبیر وزیر وقت دایره المعارف تامین اجتماعی و دکترروح الله رجایی اسفاد دایره المعارف روزنامه نگاری و علوم ارتباطات سر دبیر فرزانه روزنامه جام جم
دانشمندانی که عشق به وطن و زادگاه ، این اسفاد نازنین در کلام و قلمشان موج می زد. در این خزان غمبار باید گفت . یاران چه غریبانه رفتند از این خانه!
هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه! مرحوم کریمی در اندیشه آبادانی اسفاد و مرحوم رجایی که در وصیتی اشاره داشت. مرا در کنار قبر بی بی جانم در اسفاد به خاک سپارید.
ای جام جم هنر رجایی
ای معدن پر گُهر رجایی
روح اله باغ آرزوها
کردی تو چرا سفر رجایی؟
سفرنامه های بی نظیر روح الله در اربعین حسینی خود روضه ای است که دل آدم را جلا می دهد. آری !
هلابیکم یا زوار الحسین
در گذشته تهران بی وفا و نامرد سه جوان از خاندان قلی زاده و عقیل صادقی را از ما گرفته بود. و این بار با نهایت بی رحمی ، ما را در فراق فرهیخته ای گریان نمود که باید گفت . اُف بر تو روزگار نامراد و نامرد در این غروب دلگیر تهران این باغ خزان زده باید زمزمه نمود.
ای ساربان آهسته ران کآرام جانم می رود!
آن دل که با خود داشتم با دلستانم می رود
در این گرمای تابستان شعله های هجران یاران سفر کرده طاقت فرساست .در گردش روزگار با هر نفس وداع گلی یادگار ماند. اکنون که در سراچه تخیل و احساس گام می زنم یاد یاران بهاری را ارج نهاده و به روح بلند آنها درود و تحیت می فرستم.
نویسنده : مرتضی حسینی اسفاد
مدرس دانشگاه _ مرداد۹۹
حاج حسن ابراهیمی
یکی از مراکزی که در اسفاد منشاء خدمات فراوانی برای مردم اسفاد بوده است شرکت تعاونی مصرف اسفاد است که از همان اوایل انقلاب توزیع اقلام و لوازم و مواد خوراکی کوپنی قند و روغن و شکر توسط آقای حاج حسن ابراهیمی صورت گرفته است.
مکان اولیه شرکت تعاونی یک اتاق در منزل آقای میرزا حسن واحدی بود که باوجود مشکلات فراوان و کمبود جای مناسب به مکان فعلی در شهرک جدید اسفاد منتقل شد که با حذف مواد کوپنی، دیگر خدماتی ارائه نمی کند.
ایشان مردی سختکوش ، مردم دار و خوش برخورد همراه با گفتن اصطلاحاتی نظیر پسر خاله و رفیق است که بیشتر اوقات خارج از برنامه ساعت کاری به مردم خدمات فراوانی ارائه نموده است چرا که خیلی از اوقات افراد بصورت انفرادی برای باز نمودن درب شرکت تعاونی به درب منزل ایشان مراجعه می نمودند که مشکلات خاص خودش داشت. از خصوصیات دیگر ایشان تبحر خاص در حساب و کتاب و استفاده از چرتکه است.
به هر حال رسیدگی به امورات عمومی مشکلات خاص خودش را دارد
برای ایشان و خانواده محترمشان آرزوی سلامتی و بهروزی داریم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
اسماعیل کریمی

سلام خدمت اقا رضای گل مدیریت وب اسفاد خبر
تصویر عروسی اقای ابراهیم دلیر می باشد
حدود سالهای شش هفت سالگی بنده یعنی سال ۱۳۶۷
از راست اقای حسن مصطفایی هم دوره ای دوران خدمت سلام عرض می کنم به این دوست عزیز ، حسین اسحاقی محمد علی خالقی و اگه اشتباه نکنم اقای محمد رضا انصاری پشت سر من هم اقای کریم پور

از گذر نام کدام شهید به خانه می رسیم
کوچه ی شهید شفیعی
خوشا انان که با نام شهید به خانه می رسند . خوشا انان که کوچه ی خاطرات به نام شان گره می خورد .
کوچه شهید شفیعی
کوچه ی خانه ی ماست
تنها یاد و نام انها همین خواهد بود که یادشان زنده بماند .هر موقع بر سر این کوچه می رسم یاد ونامش برایم تداعی می شود . بغضی در گلویم حبس می شود و لرزه ای به اندامم می اید .
کوچه ی شهید شفیعی پلاک یک
خاطراتی چون اینه ، قران و بستن بند پوتین برایم تکرار می شود . بوسه ی مادر و لبخندی که با دستی تکان می خورد و قدمهایی که به سوی روشنایی ارام ارام بر می دارد . چه عاشقانه
خوشا به سعادتت منزلت مبارک شهید شفیعی اسفاد
خدایا من عاشقم عاشق تو
پیروز باشید در پناه شهیدان
خانواده های محترم احمدی راد،عباس نژاد،انصاری و سایر فامیل وابسته درگذشت مرحوم مغفور کربلائی حسین احمدی راد را تسلیت عرض میکنم
وبرای آن عزیز سفر کرده رحمت و غفران الهی وبرای بازماندگان صبر جمیل و اجر جزیل خواستارم مارا در غم خود شریک بدانید
روحش شاد و یادش گرامی
◾️روحالله رجایی اسفاد
سردبیر روزنامه جامجم صبح امروز دوشنبه ۳۰ تیر، بهدلیل ابتلا به ویروس کرونا درگذشت.
🔹رجایی چند هفته پیش اعلام کرد تست کرونایش مثبت شده و از ابتدای هفته گذشته به محل روزنامه جام جم نرفت. او سپس تحت درمان قرار گرفت و پیامی تصویری هم در فضای مجازی درباره مبارزه با کرونا منتشر کرد.
🔹رجایی پیش از سردبیری روزنامه جامجم، دبیر بخش اجتماعی روزنامه همشهری و روابط عمومی سازمان هلال احمر کشور بود.
روحش شاد
مزار آشی از مکان های زیارتی و سیاحتی اسفاد است که در دامنه قله مزار آشی قرار دارد که در انتهای مزارع و کشتمان شیران و سلیمانی واقع شده است.
در زمان قدیم بر فراز این قله زیبا که از خاک سرخ و جنس سنگی و صخره ای است قلعه قدیم اسفاد قرار داشت که در زیر این قله راه و دالانی وجود داشته که بالای کوه را به دم قنات وصل می کرد و هم اکنون نیز آثار آن وجود دارد.
ظلم و ستم و خفقان زمان خلفای عباسی باعث شد تا تعدادی از امام زادگان به نقاط دور دست و دور از دسترس عباسیان مهاجرت کنند و به کار تبلیغ مذهب تشیع علوی بپردازند.
و بر همین اساس در منطقه زیرکوه نیز مزار و قدمگاه های فراوانی از سلاله اهل بیت وجود دارد.
البته گاهی اوقات انسانها از ترس سختی های روزگار نیز به عناصر طبیعت متوسل می شدند.
مکان مزار آشی یک سنگ صخره ای بزرگ است که به قول قدیمی ها اثر پنجه انسان بر روی آن وجود دارد و از دل این سنگ درختی زیبا روییده است که اسفادیها در پای این درخت با پختن آش و نذر آش و با گره زدن نخ و پارچه به این درخت برای رفع حاجات به این مکان متوسل می شوند.
در چند سال گذشته به همت آقای حسین غفاری ضمن ساخت بنایی در این محل ، راه و جاده ای تقریبا مفید برای دسترسی بهتر به این مکان احداث شده است.
با توجه به اینکه این مکان دارای چشم انداز و غروب بسیار زیبا و مشرف به انجیر های سلیمانی و در جوار قله زیبای سیاه و قلعه کوه و همچنین نزدیک به پای چنار واقع شده است
شایسته است استراحت گاه و راهی مناسب و مکانی بزرگ تر جهت توسعه گردشگری برای این مکان ایجاد شود.
و همچنین پیشنهاد می شود تیمی از جوانان و بسیج تشکیل شود تا راه و دالان زیرزمینی از سر قله تا پای چنار جهت گردشگری و کشف آثار باستانی شناسایی و بازگشایی شود.
کریمی آوای اسفاد
حس موسیقی شارستان
آب در شارستان جاری بود
کوه در سبزه ی دانایی بود
شار از لذت شوق می لغزید
حس موسیقی دل پیدا بود
بوته را شادی بود
بلبلی بی دانش می نوشید
دختری زیبا رو پا بر آب می شویید
گاه هر تنهایی شیدا بود
قلعه ای بر یک اوج
نبض سعادت می داشت
آسمانش مهتاب
مادری بر یک بام فال ستاره می چید
مهر او جاری بود
دست او جادو بود
تا که آن شارستان جاری بود
لذت نور چراغ می تابید
قلعه بیداری بود
شاعر :خالقی
اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

وقتی کوچیک بودیم فکر می کردیم این ضایعات خودجوش در جوب ها بوجود میاد .
اما امروز از بزرگان می شنویم این تیکه اهن های کوچیک که در دوران کودکی نوعی پازل بازی بود و با اشکال مختلف انها بازی می کردیم و حسابی کیف می کردیم .
همان ضایعات کارخانه های اهن ریزی اسفاد بود .
دقیق مشخص نیست چجوری این ضایعات از جوب ها سر درمی اورد . اما احتمال بر شستشو و یا گداختن اهن و یا همان ضربه زدن تیکه هایی جدا شده و از خروجی کارخانه ها به اب روان جاری می شد .
نقل بود افرادی این ضایعات رو جمع اوری می کردند و دوباره به کارخانه جهت ذوب شدن می بردند .
معلوم نیست این ضایعات دستان کدام شیر مردان پاک و نیک روزگار را بوسه زده است



ما در اینجا به بعضی از ضرب المثل های رایج اسفاد که البته بیشتر در سطح منطقه رایج است اشاره می کنیم :

او ور خیت داره (عجله دارد)
شرشر او خور مفهمه (فقط حرف خودشو میزنه)
اوره ور نخود دارم (اختیار خود دارم)
چخور او که نمیه نو خو میه (اگر چه آب داخل چاه مال چاه کن نیست اما از چاه کنی منفعت می برد)
او در خونه گلوک که دختر خله خلوکه (نیاز به شرح ندارد)
بچه ملا نیمه ملا مبو
دیوال ل(را) موش
دم کارد وپشت کارد
بدنجو به یک شو سرما مکنه
روی بز راببین شیر بز را بخور
رضا بگرو (مرحوم ملا رضای عبدی موقعی که متوجه مطلبی می شد در پاسخ به طرف مقابل بجای اینکه بگوید متوجه گفتار شما شدم می گفت: رضا بگرو رضا د بمرود بگرو)
گو ملا مششمیر(نقل شده فردی به این نام گاوی داشته که خوردنش بابقیه گاوهامتفاوت بوده و هرچه صاحبش به او آذوقه می داده سیر نمیشده.البته اکنون به افراد دست وپاچلوفتی گفته می شود)
تاسگ نبینه وق نکنه
گوش ودم کندن سگ وقتی داره(این ضرب المثل بوی تلافی کردن وانتقام گرفتن میده)
شرشر او از ناهمواری زمینه
شیهه اسبون تو از همت گاون منه
هون زری به هون چوبی سروکارداره
کو به کو نمرسه آدم به آدم مرسه
بیتو کلب تره ی خو بنکاشتم
بره مدی خو بنیردی
موسی گربه ر پیش کن
بره نر از کاردو
د خوردَ شاپلنگه دِ کردَ موش لنگه
دو صدمن استخوان خواهد که صدمن بار بردارد
سرکه اگه تروشه به طلبیدن خو میرزه
تف هر که دِدهن خودو شیرینه
اگه از پدر خری نماند پسر اسب نکند
از قاطر ورسیدن پیر تو که نو ورگو مَدَرمَ اسبو
دگ بی یقلوی ورمگه ری تو سیا
پلوسفی بی اُفتَبه ورمگه تو دو سوراخ داری
موش اقال خو نمشو جرو ور دم خو مبنده
دِ شو تَریک گربه سمور مِتَبه
لاف دِ غریبی گوزِ دِ تریکی
چوپو باید گرگر دِ تَ استین خو داشته بو
یک من آردمار صد من پتیر کردی
بزِ بکشتم دمب نداشت
گو مابزایی دو گوساله
بز ور پَچی خو مش ور پَچی خو
مظلوم دره ظالم خونه
بازی بازی با دم شیر هم بازی
پیز گربه به دنبه نمرسه ورمگه شوره
از او گلوک مهی مگیره
رخنه از باغ گشادتر شده
رسمو تنک مکو
دَم بُخور dam bo khor
با سلام و احترام
در اسفاد قدیم برای نرم کردن و کوبیدن خوشه گندم و جداسازی دانه گندم از کاه از روشهای مختلفی استفاده می نمودند:
روش دستی : به این صورت که با کوبیدن چوبی بلند به خوشه های گندم و نرم شدن خوشه گندم کاه از دانه جدا می شد اما هم کیفیت بالایی نداشت و هم زحمت فراوانی داشت و هم کار به کندی صورت می گرفت.
دروازه : یک نوع خرمنکوب دست ساز چوبی مستطیلی بود که شبیه درب کوچک قدیمی بود و یک چهارچوب اصلی داشت و بین آن از چوب های باریک به شکلی خاص و موازی و منحنی بافته یا پر شده بود. در قدیم برای اینکه به چوب انحنا بدهند ، چوب تر و تازه را زیر سنگ یا شی سنگینی قرار می دادند تا به هرشکلی که بخواهند انحنا پیدا کند و یا کج شود. و این دروازه را به دنبال دو راس الاغ می بستند و ضمن هدایت الاغ ها ، با چرخیدن مداوم و طولانی بر روی گندم ها آنها را خرد و نرم می کردند تا کاه از دانه جدا شود.
خرمنکوب : خرمنکوب از 50-40 سال پیش مورد استفاده قرار می گیرد و به این صورت است که با اتصال به تراکتور و چرخیدن پره های داخل آن باعث نرم شدن خوشه های گندم می شود.

این خرمنکوب تقریبا قدیمی بوده چرا که از یک طرف از جلو و دهانه خرمنکوب باید گندم ها به وسیله چند نفر به داخل آن ریخته شود و از زیر و یا خروجی خرمنکوب چند نفردیگر باید گندم های نرم شده که مخلوطی از کاه و دانه شده اند را با عقب کشیدن از زیر خرمنکوب جمع آوری کنند.
در اسفاد به خرمنکوب بُخُور می گویند چونکه هرچی گندم بریزین تو حلقومش همه رو می بلعد و می خورد و نرم کرده پس می دهد. 
شاید یکی از سخت ترین و طاقت فرسا ترین کار، همین کار در دم بخور باشد و آنهم به این دلیل است که کار خرمنکوبی در اوج گرمای تابستان انجام میشود و آن هم در گرمای کویر بخاطر اینکه قبل ازاولین بارندگی باید گندم ها جمع شود و دیگر اینکه گرد و خاک ناشی از خاک و ذرات ریز کاه و خارهای چسبنده سر خوشه گندم در آن گرمای شدید به سر و صورت و بدن انسان می چسبد و بسیار آذار دهنده است و اگر تمام سر و چشم را با پارچه ای بپوشانیم باز هم از این گرد و خاک که شبیه خاک اره است در امان نیستیم.

به هر حال اینجور کارها را تا تجربه نکنیم سختی آن قابل درک نیست اما خوشبختانه امروز با ورود کامباین و خرمنکوب های همه کاره جدید ، مسئولیت های قدیم از دوش انسان برداشته شده است و این کار هم بسیار راحت و آسان شده است.
+ نوشته شده در یکشنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۹۵ ساعت 19:9 توسط اسماعیل کریمی
درگذشت مرحوم حاج علی اکبر واحدی را به خانوادههای داغدار تسلیت عرض نموده از درگاه خداوند متعال برای آن مرحوم مغفرت الهی و برای بازماندگان صبر و شکیبایی آرزومندیم.
روحش شاد
نوشته شده در شنبه بیستم خرداد ۱۳۹۱ ساعت 19:4 توسط حسین اسداللهی | نظرات
عسل ها ومثل های اسفاد(سری دوم )
عسل ها و مثل های اسفاد
اشتر گردن خور بشکسته تا به صحب خو ضرر رسونه
هر که از نون گربه بترسه خونه اور موش ور مدره
درد کَسو مِخِ دِ دیوال
هیچ گربه د را خدا موش نمگیره
یَکِ باید غصه بخوره که اگر زنو بمره خَهَر زنه نداشته بو
هر چی کو بلنده را ار پایو نه
گپ از گپ شو
بدنجون بد ر افت نه
فکر نان کن که خربزه آ باست
گرگ ر دوخته یاد دن دریده یاد دره
پشه چشی نو که فشار خونو بو
نه سر پیازم نه ته پیاز
اگر صد سال در مشکی کنی دوغ همان دوغ است همان دوغ
عیسی به دین خو موسی به دین خو
کافر همه را به کیش خود پندارد
مظلوم دره ظالم خونه
دِر (دیر) د درو شدی زید پشته خور میی
سر سر ر نمشنسه پا پا رِ
هر که د ده مَرده از ده به درم مرده
یک نخود د آش انداز
دنیا دیده به از دنیا خورده
به قله (قلعه) کورا که رسیدی تو هم چشای خور ور هم کُ
پز عالی جیب خالی
داشتم داشتم حساب نه دارم دارم حسابه
جایی که همه دزدند تو دزد چپو گر باش
کار کن ر یک نو کاردون ر دو نو ر=را
نو مخورم راست مکنم (درست) نو مخورم خراب مکنم
چاه کنده مشو ته دول پره مشو
خور از رسمون پوده اویزو مکنه
مَ (من) از تو دو پرهه بیشتر پره کردم
هیچ که ور نمگه دوغ م تروشه
گو پیر پندونه دخو مبینه
بر در مزنه که دیوال گوش کنه
خر ما از کرگی دمب نداشت
حرف حق تلخه
هیچ گرگِ د در قال خو شکار نمکنه
ما خو از تو نمدونم اما لنگه خروس ر که مبینم ور تو دل به شک مشم
تا نکنی در جوال ور نگی که ۶۴
کلید باغ مردم باید همیشه اِ تَ کیسه اِدم بو
خز گربه تاکلیدو نه
حساب به دینار بخشش به خروار
حساب حساب کاکا بردر
جق د ک.. پشه ی همچو بگو که بگنجه
چقوک بچه مدر خور جیک جیک یاد مده
سی یم بالای خمسی
شب رفتن بی بی از بیچادریست
کاه که از تو نبو کَ دو(کاه دان) خو از تو بو
خر همو خرو پلونو عوض شده
همو خر سیاهو همو کیله جو
یک سوزن بر خو تَ کو یَک جوَلدوز بر رفیق خو
قربون برم خدا ر یک بوم دو سرا ره ایسر سرا تبستو او سر سرا زمستو
به خر گفتند روز چند فرسخ راه مِ ری گفت هرچه آقاجوالدوز امر کنند
بری بی عار ور گفتند درخت اَ پی سر تو سوز کردَ ور گو سَیی سر مَ
آخوند مفت دیده بری کره خرون خو هم دعا وَمستونه
یارو اَ مین ارزه کرون سرای مسازه
یارو رسمون مفت بینه خور خفه مکنه
شریک دزد است و رفیق قافله
نو ده و فرمو ده
مهمو مهمو ر نمبینه صحب خونه هر دو رِ
تو که روغه ندشتی بیچی دِمه مکشتی
گذر پوست به دباغ خونه مفته
پسر عموی بدینگو یک من دوغ وصد من او
باتشکر از آقایان عبدالحسین و حسن صادقی
اوقات فراغت ما چگونه گذشت
با سلا م و احترام
با شروع تعطیلات تابستان، بره -بزغاله ها ( خَلومه گل ) از خوردن شیر رها ( رَگا ) می شدند و خَلومه گل از هم می پاشید و چون نگه داری اینها در خونه مشکل بود هر روز این بره بزغاله ها را برا ی چراندن به جاهای دور و نزدیک می بردیم . قبل از طلوع خورشید با باری از خوراکی مثل نان و آب و غذا که داخل توبره بود بیرون میزدیم. مسیرهای ما : حوض سرخدی ، پل دورگگ و پل قوم، گوگری،پیزه پل کلاته، پوشون شه رود، به زه لشکر و خاک تنور ، باغ آخونچه ، و درخت بنه و کال کلوو و نزدیکتر از همه، کشتمون اسفاد بود که آخر تابستون که علف بیابون کم میشد و برداشت محصول انجام میشد به آنجا میرفتیم ،چون قرق بود.
در حین چریدن گوسفندان، تفریحات زیادی داشتیم ، دار و قه هم، تبرک بازی، اَهِن گروو سیسِنگَروو، سربه سر گذاشتن ها و گمار اجباری ، انداختن نشونی با سنگ، شکار پرنده ها با پَ لَخ مون و غیره بود و اونقدر مشغول بازی می شدیم که گاهی اوقات گوسفندان از پیش ما خیلی دور می شدند و زمان هم به سرعت میگذشت
چشم به هم می زدیم غروب می شد و چون هوا تا ساعت هشت و نیم - نه روشن بود تا به خانه می رسیدیم ساعت نه ونیم -ده شب می شد.
اما در این دوران هیچ تفریحی قشنگ تر از شنا در کر مَن دَه لی نبود . بعد از کَش کردن رَمه ، دور از چشمه کَلوون های رمه ، شنا در آن عمق 80 سانتی با اون دور خیز ها که با هم در یک ردیف می ایستادیم و مِی دوو خِز می کردیم و خودمون و وسط آب می انداختیم، دیگه لیش پرت کردن به سمت همدیگر،آب پاشیدن ، شیرجه زدن ها ، شنای بچه ها ی کوچک در کر چه ( کر کوچک ) بعضی وقت ها کلوون های رمه با چوب و سنگ و فحش دنبال ما راه می افتادند > آخه این شنا کردن ما آب را گل آلود می کرد.
بعضی وقتها ساعت 10 شب که خسته و کوفته از مال چروندن می آمدیم بعد از آب دادن گوسفندان می زدیم به آب.
البته این کر فقط برای شنا نبود. شکار پرندگانی مانند جَل ، جَه دی کَل ، سی سِه لنگ، سیه سینه، با پَ لَخ مون، شستن علف و شلغم در آب کر و در زمستون هم روی یخ های کر لَخ شک می کردیم. یادمه یک روز نوخوان ( از آوارگان افغانی جنگ شوروی در افغانستان)با دوچرخه از روی یخ رد شد و وسط یخهای کر به یخ فرو رفت.
آخر تابستون هم کار ما چیدن برگ خشک و تر درختان ، کندن شلغم ، انبار بری ، خار زنی ، پیاز کنی ، دَم بوخور ، و در فصل پاییز در ایام مدرسه ها که در دو نوبت بود ، گاهی هم جمعه ها به هیزم میرفتیم و با بار هایی کوچک از هیزم که مورد تایید پدرم مان نبود این مسیر 12 کیلومتری را پیاده بر میگشتیم.
غروب بعد از تعطیلی مدرسه بعد از ریز کردن شلغم و پر کردن آخورهای گوسفندن با کاه و علف و شلغم ، به بیرون از روستا به استقبال گوسفندان می رفتیم و کنار آتیش با با تشله بازی ، منتظر می ماندیم.
هوا سرد که می شد دیگه گوسفندان در بیابون نمی ماندند . چون گوسفند ها اشتباهی به جایی دیگر نروند روزهای اول با نان و جو و یا علف به دنبال شون می رفتیم تا میسر خونه را یاد بگیرند و بعد که خودشون یاد می گرفتند تنها می آمدند . اون موقع تقربیا همه مردم گوسفند داشتند.و جدا از اون دو کانالی که تلویزیون می گرفت که آنهم نصفش عربی بود همه اینها گوشه ای از اوقات فراغت ما بود اما هیچی قشنگ تر از شنا در کر مَن دَه لی نبود.
به هر حال یادش بخیر آن دوران ، یادش بخیر بچه های سر چارراه ( حسینی و طاهری و کاظمی ومومنی ) ویادش بخیر حمید و روح الله و حسینعلی و براتی ها و واحدی ها و انصاری ها .
یادش بخیر همه بچه هایی که با هم شنا می کردیم.
یادش بخیر همه بچه های باحال اسفاد که اسمتمون از قلم افتاد.
یادش بخیر
دوستتون دارم.
ما خیلی باحالیم.