اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

۲۶۵ مطلب با موضوع «عرفان و خداشناسی» ثبت شده است

گل بریزین سر راه حسن

سه شنبه, ۲۷ آذر ۱۴۰۳، ۱۲:۳۹ ق.ظ

دوران ابتدایی تو مسجد زیر مخابرات در مراسم گروه سرودی که توسط معلم بزرگوار خانم جوانی برگزار شد .هجوم جمعیتی موج می زد 

سر کلاس بودیم که خانم جوانی تعدادی از بچه ها را برای گروه انتخاب کرد

گفت که کدوم یک از شما عزیزان موقع خوندن سرود 

قسمت گل بریزین سر راه حسن ، می تونین گل بریزین 

خانم اجازه من ، سریع هم گفتم که کسی جا مو نگیره 

وقتی با بچه ها برای اجرای سرود تمرین می کردیم  ، موقع گل بریزین سر راه حسن من تصوری عجیب داشتم تو ذهنم ، یعنی چی می شه وقتی من گلها رو بریزم رو تماشاگران ، تصورش یه حس عجیبی داشت 

روز موعود فرا رسید 

با بچه ها شروع کردیم به خوندن ، هنوز گلها رو نیاورده بودن ،گفتم چی شد این گل‌هایی  که می خواستم بریزم ،

دیدم خانم جوانی بزرگوار یک پلاستیک آب‌نبات دادن بهم 

گفتن بگیر بریز 

من یهویی جا خوردم ، توقع آب‌نبات نداشتم ، بچه ها شروع کردن به خوندن 

و موقع گل بریزین سر راه حسن من با پلاستیکی از آب‌نبات شروع کردم به ریختن رو سر تماشاگران ولی با صورت سرخین و ذوقی کورین

اینا از گل می گفتن و من آب‌نبات می پاشیدم 

وعده خیلی چیز مهمیه در زندگی خانواده ،علم ، تحصیل ، فرزند 

اگه نتونستیم به وعده هایمان  عمل کنیم لااقل معذرت خواهی کنیم این ربطی به موضوع متن نداره ، کلی بنگریم 

قدیم خیلی خوش بودیم با اینکه من هنوز داشتم به گل فکر می کردم 

موج جمعیتی را می دیدم که برای باران آب‌نبات چقدر خوشحال بودن 

و ساده و چقدرکیف می کردیم 

اما الان با امکانات روز دنیا ، تکنولوژی  ، خانه ، ماشین ، میوه ، بهترین غذا ها حالمون خوش نیست 

انهایی که آگاهی بیشتری دارن رنج بیشتری می کشن 

 

۰ نظر ۲۷ آذر ۰۳ ، ۰۰:۳۹
محمدعلی خالقی

عاقل تر از آنم که دیوانه نباشم

دوشنبه, ۲۶ آذر ۱۴۰۳، ۱۰:۰۶ ب.ظ

می گم تا چربی غذا از بین نرفته سیگار رو روشن کنیم چطوره ؟؟؟

بعد کالری نیکوتین هم حال می ده ها 

احساس می کنم شاهرگی که از پشت پاشنه ی پا به شاخه های هرمی و مویرگ های سر  وصل می شه شدیدا به نیکوتین نیاز داره 

تا گیرنده های عصبی برای آزاد سازی دوپامین اعمال کنند  

و بتونیم این انرژی و نشاط رو به یاور همیشه مومن هدیه کنیم

نظر شما چیه 

یا استعمال دخانیات مضر است 

یا ترک آن باعث سلامتی می شود 

نفهمیدم چی شد ؟؟؟؟

فکر کنم اشتباهی به ما فهموندن 

مثل جهت نما در مریخ 

 

۰ نظر ۲۶ آذر ۰۳ ، ۲۲:۰۶
محمدعلی خالقی

زنگ تفریح خدا

يكشنبه, ۲۵ آذر ۱۴۰۳، ۰۱:۰۰ ب.ظ

۰ نظر ۲۵ آذر ۰۳ ، ۱۳:۰۰
محمدعلی خالقی

گفت نوبت رو رعایت نمی کنن

چهارشنبه, ۲۱ آذر ۱۴۰۳، ۰۹:۵۲ ب.ظ

یارو اهل اینجا نبود 

گفت که شهر شما تنها شهریه که نیازمند  زیاد داره 

 

صف بنزین بودم شیشه رو دادم پایین 

یکی رد شد تا خواستم کمک کنم ماشین مدل بالا دید رفت سمتش 

شیشه رو دادم بالا 

بعدی اومد شیشه رو دادم پایین ، گفت سلام 

گفتم ماشالله این قدر زیادین آدم می مونه چیکار کنه 

گفت که نوبت رو رعایت نمی کنن 

خنده ام گرفت ، گفتم بفرما گفت ممنون با عجله رفت بعدی 

خودش هم نوبت رو رعایت نکرد 

 

 

 

۱ نظر ۲۱ آذر ۰۳ ، ۲۱:۵۲
محمدعلی خالقی

شادی می ماند

چهارشنبه, ۲۱ آذر ۱۴۰۳، ۰۸:۳۸ ق.ظ

با هم شرط می بستیم 
که  عدد درب  نوشابه هر کی بیشتر باشه 

کیک و نوشابه رو باید حساب کنه 

درب نوشابه ها عدد داشت 
حتی اگه بهش نمی یوفتاد 
بازم حساب می کرد

لحظه باز شدن چقدر می خندیدیم و شاد بودیم  
بازی قشنگی بود 
شاید از هفت سنگ هم بهتر 
رفیق خوب مثل یه رنگین کمون قشنگ خاطراتش تو رو بالا می بره ، تو ابرها

و تموم لحظات و خاطره ها برات نشاط اوره 

سیاهی یا سپیدی نه ، تمام رنگها را دوست خواهم داشت 

 

۰ نظر ۲۱ آذر ۰۳ ، ۰۸:۳۸
محمدعلی خالقی

هر کس به تمنای کسی غرق نیاز است , ( دیدار )

دوشنبه, ۱۹ آذر ۱۴۰۳، ۰۲:۰۰ ب.ظ

 

 

خوش به حال کسی که دل کسی رو شاد کنه 

وای بحال کسی که دنبال غم و ناراحتی دیگرانه 

 

 

 

 

 

دستشو بوسید و بلند شد 

گریه اش گرفت 

می گه که آدرسشو بنویس تا داشته باشم 

خودم هر موقع خواستی میارمت 

گفت که ....

دیگه فرصتی نخواهد بود 

 

 

۱ نظر ۱۹ آذر ۰۳ ، ۱۴:۰۰
محمدعلی خالقی

کلاغ مهربان آزاد شد

چهارشنبه, ۱۴ آذر ۱۴۰۳، ۰۳:۴۶ ب.ظ

 

کلاغ مهربان آزاد شد 

صبح ساعت ده آزادی کلاغ انجام شد 

بعد اظهر ساعت ۱۵،۳۰ دوباره رویت شد 

دوباره ساعت ۱۷ و ۳۰ رویت شد و دوست داشت به آشیانه برگردد ولی ترسی او را می آزرد 

 

درس امروز 

کسی رو اگه وعده  ، اطعام ، محبت ، دادی 

حتی اگه حیوون باشه تو را از یاد نخواهد برد 

اگر وعده دادی عمل کن 

1-حکایت کرده اند پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سربازی را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.
از او پرسید: سردت نیست؟
نگهبان گفت: چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت: من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.
صبح روز بعد جسد سرما زده نگهبان را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود:
ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کنم اما وعده لباس گرم تو مرا از پای درآورد.

۰ نظر ۱۴ آذر ۰۳ ، ۱۵:۴۶
محمدعلی خالقی

کلاغ مهربون

چهارشنبه, ۱۴ آذر ۱۴۰۳، ۰۴:۲۳ ق.ظ

کیا تنهایی سینما ، کوه ، پارک ، جنگل می رن 

رفتم بهشت زهرا  تنهایی ، (قبرستون رفتی تا حالا )

دنبال قبر علی جان مد پلنگ ، همون که شاهرگ پلنگ برید 

حوصله سر و صدا نق نق ندارم  برادر 

جمعه هم نرین ، چون جمعه مال مرده هاست  ، مرده ها خوابن 

وسط هفته برین که مرده ها زنده باشن  

هر کی یک حرف اشتباه گفت که شما تایید نکنید  

گاهی برای آرامش لازمه یه دوری بزنی 

 

اون روز که رفتم یک کلاغ دیدم اومده بود تو قبرستون که اب بخوره ، کلاغ ها باهوشن دیگه یه وقتایی میان که خلوت باشه ، از دور داشتم نگاش می کردم  دیدم نمی تونه بپره 

یاد داستان کلاغ های نگران افتادم ، از درخت رفتم بالا شاخه شکست ، 

گفتم این زخمیه چیکا کنم چیکار نکنم ،یک چاقو ضامن دار آوردم که سرشو ببرم، یه نگاه این ور یه نگا اون ور ، من بودم ، کلاغ و مد پلنگ ، گفت پ ت ت گفت ن ت ت 

(شوخی ) خخخ

سه تا ازشاخه های پرهای اصلیش شکسته بود ، گفتم بزار بگیرم حالش که خوب شد ولش می کنم ، آقا با بدبختی گرفتمش 

شاید حدود صد کلاغ بالای سرم دور می زدن و قار قار می کردند ، یعنی برادریشون رو داشتن ثابت می کردن  پشتکار و همت شون  از مورچه های کارگر هم بیشتره ، 

اینو آوردم خونه سه‌تا از شاه پراش شکسته بود 

وبه نخی بند بود ، کندم و کمی دوا درمون بهش دادم (آویشن دم می کردی براش ) خخ

یک ماهه دارمش  دو کیلو گردو براش خریدم  آقا نوش جان کرد  

روزی هم سه من کود حیوانی جایزه می ده خخ

کوداشو می دم گلدون ، گلدون ازم تشکر کرد گل داد بهم 

اکوسیستم باید بچرخه دیگه 

حالا ول کن من نیست ، بالش هم خوب شده ، می زارم بیرون نمی ره ، 

چیکار کنم باهاش ، فاز مهربانی گرفته چیکار کنم باهاش ،

هیشکی منو دوست نداره حتی کلاغ ها  

؟؟؟؟

عکسشو براتون می زارم بعدا 

 

پرنده های قفسی عادت دارن به بی کسی
عمرشونو بی هم نفس کز میکنن کنج قفس
نمی دونن سفر چیه عاشق در به در کیه
هرکی بریزه شادونه فکر می کنن خداشونه
یه عمره بی حبیبن با آسمون غریبن

این همه نعمت اما همیشه بی نصیبن
تو آسمون ندیدن خورشید چه نوری داره
چشمه ی کوهِ مشرق چه راه دوری داره
چه می دونن به چی میگن ستاره
چه می دونن دنیا که یا بهاره

 

۱ نظر ۱۴ آذر ۰۳ ، ۰۴:۲۳
محمدعلی خالقی

دون کفتر

سه شنبه, ۱۳ آذر ۱۴۰۳، ۰۳:۴۶ ق.ظ

یکی از دوستان به نام عرب نامی بود  اهوازی بود یه روزتو یک مسیری با هم می رفتیم

گفت که رستوران زارعی تا حالا رفتی 

گفتم همون که طرقبه است 

گفت نه اون شعبه اصلی شه الان اومده جاده ساغروون 

نه نرفتم ، گفت الان می ریم یه غذا بهت بدم بفهمی غذا چیه 

گفتم ممنون من الان هندوانه خوردم خخخ (این هندوانه داستان داره )

داشتیم می رفتیم کنار رستوران واستاد گفت بیا پایین ، به اسرار ما رو برد 

شش سیخ کباب برامون گرفت بیرون بر ، دو پرس هم همون جا خوردیم 

یاد شیش سیخ کباب سیخی شیش تومان افتادم 

کارتم رو آوردم بیرون هر کار کردم گفت من حساب می کنم .

گفت اینا رو هم ببر بعدا می خوری 

شستم صدا کرد ، پیشونی مو دادم بالا   

گذشت و گذشت ، یک ده روزی از این ماجرا 

غذاش هم واقعا خوشمزه بود و همچین محبتی از کسی تا حالا ندیده بودم 

بعد یه ده روز دیدم شمارش رو گوشیم زنگ می زنه ، با عجله عجله محمدجان سلام خوبی اومدیم با خانواده مسافرت تصادف کردم ماشین خراب شده داری یک  تومانی برام بزنی 

من هم مهربون طعم غذا هم هنوز زیر زبون  ، گفتم باشه شماره کارت بفرست 

برات واریز کنم

دوران کرونا بود ، یک ماهی گذشت ، دیدم خبری نشد ازش یه روز زنگ زدم بهش گفت باشه می ریزم ،  و نریخت دو ماهی گذشت بهش زنگ زدم یه خانمی گوشیشو برداشت گفتم  گوشی رو می دی به آقای عرب گفت فوت کرد . 

گفتن چی ؟؟گفت فوت کرد کرونا گرفت مرد ، گفتم یه بدهی داشت ، گفت برو قبرستون ازش بگیر    ، همینجوری 

یه پنج سالی می گذره

حالا اگه مرده که نوش جانش گذشتم دمش هم گرم با کبابی که بهمون داد 

اگر هم زنده است بازم دمش گرم ، حلالش باشه 

 

فقط درس امروز  ، در مورد دونه ، دون 

تو قانون کفتر بازی یه باز ی هست بعنوان دون پاشیدن 

کفتر بازآ می فهمن من چی می گم 

کفتر همسایه که میاد مجبوری به کفترهای خودت دون بدی تا بتونی اونو صیدش کنی

حالا یادتون باشه اگه کسی دون پاشید اگه طلا گذاشت جلوتون ، 

بهش بگین می فهمم چی می گی ؟؟؟

باز بگین تفریح نداریم ، غم نداریم 

همچی خوبه ، دلمون هم برای آبشار چراغو تنگ نیست 

بچه بودیم ما رو وعده شکلات دادن تا آروم شیم 

هنوز که هنوزه تو دلمون مونده و آب‌نبات چوبی تفریح شد 

خدایا ظهور آقا را برسون 

 

۰ نظر ۱۳ آذر ۰۳ ، ۰۳:۴۶
محمدعلی خالقی

قهوه ی بیست تومانی

سه شنبه, ۱۳ آذر ۱۴۰۳، ۰۲:۲۳ ق.ظ

بعضی آدمها  دیدین خیلی خودشون رو صمیمی جلوه می‌ دن انگار ده ساله رفاقت کردن با هاتون 

یه روز گفتم راستی تو شغلت چیه  یک‌ پروژه هست می ری سر کار ، گفت آره،   دستت هم درد نکنه ، گفتم به این شماره زنگبزن ، گفت داداش دستت درد نکنه ، خدا خیرت بده 

خوب کار نداری من رفتم یک قهوه بخورم ، گفتم بیزحمت برا من هم یکی بگیر (می خواستم امتحانش کنم)، بیا کارتم رو بهت بدم  ، نه باهاش حساب دارم 

رفت‌وآمد که این کارتم همراه نبود ، خودش نبود از شاگردش هم نگرفتم ، هیشکار نمی شه رفیق برو خوش باش 

می گم که ....

یادتونه زنگ ریاضی معلم نبود 

یک معلم دیگه میومد به خاطر اینکه سرمون بند بشه 

می گفت از یک تا ۵۰۰۰ بنویسین 

بعد دفتر تموم می شد ، زنگ و روز مدرسه تموم می شد 

ما هنوز داشتیم تو حیاط و زیر سایه ی دیوار عدد می نوشتیم،

فردا و پس فرداش هم می نوشتیم

یادتونه دوست داشتیم کل صفحه های دفتر رو خط خطی کنیم. یا دفتر رو آتیش بزنیم 

خوب درست ، این آدما رو مثل همون اعداد ریاضی که رو اعصابتون بود با یه قهوه ساده ۲۰ هزار تومانی می تونین بشناسین و از زندگی خط بزنین 

یه ضرب المثل هست می گه رفیق رو با سفر و سفره و مسافرت بشناس ، 

 

با یه قهوه بیست تومنی آدما رو  محک بزن  

 

۰ نظر ۱۳ آذر ۰۳ ، ۰۲:۲۳
محمدعلی خالقی

صبحانه غمناک

يكشنبه, ۱۱ آذر ۱۴۰۳، ۰۴:۱۴ ق.ظ

گفت مغز می خوری 

گفت نه ساقی رو عوض کردم جنس خوب میده 

مغزم خوب کار می کنه 

غم داری ؟؟؟

گفت چی شده باز !!!

ناراحتم از اینکه ، قبل از صبحونه داشتم فکر می کردم 

که قراره من بعد صبحونه سیر باشم !!!!؟؟؟!!!!

 

گفت.  در این مورد بعدا فکر خواهم کرد 

حالا چرا تو آفتاب نشستی 

همه می رن تو سایه می شینن تو اومدی تو آفتاب؟؟

گفت آفتاب مهربانی 

سایه ی تو بر سر من 

ای که در پای تو پیچید 

ساقه ی نیلوفر من 

                                     با هم حال می کنیم دیگه 

گفتم اگه انعام بهت ندم 

آیا برخوردت  با من فرق خواهد کرد 

گفت به جواب رسیدم 

بحث امروز در مورد پوله 

 

۰ نظر ۱۱ آذر ۰۳ ، ۰۴:۱۴
محمدعلی خالقی

کوه مظهر استقامت و پایداری

دوشنبه, ۵ آذر ۱۴۰۳، ۱۲:۴۳ ب.ظ

زندگی مثل یه کوه می مونه 

، مظهر استقامت ، پایداری ، صبر 

بعد هر تاریکی یه روشنای هست 

که باید این جاده پر پیچو  خم و رد کنی 

یه مار تا راست نشه به سوراخ نمی ره 

مشکلات ، سختی ها همیشه هست 

ولی قلب تاریک 

با قلب های روشن 

از آن چه کسانی خواهد بود 

رمز خوشبختی  و سعادت یعنی اینکه 

که پروردگار تو را  می آموزد.   

تا خودتو پیدا کنی  

 

 

۱ نظر ۰۵ آذر ۰۳ ، ۱۲:۴۳
محمدعلی خالقی

ساعت خدا

يكشنبه, ۴ آذر ۱۴۰۳، ۰۵:۴۹ ب.ظ

۰ نظر ۰۴ آذر ۰۳ ، ۱۷:۴۹
محمدعلی خالقی

اگه یه گل ، درخت ، کوه ، لباس نو ، همسفره یک بی خانمان شدن ، تاب خوردن حال دلتو خوب می کنه ، این کارو بکن 

 

۰ نظر ۰۳ آذر ۰۳ ، ۱۹:۲۳
محمدعلی خالقی

اسم این مقبره چیه و در کجا واقع است

پنجشنبه, ۱ آذر ۱۴۰۳، ۰۷:۱۲ ب.ظ

تصویر ۱۳۸۳ 

اب معدنی اون زمان ۷۰۰ تومن بود 

ببین من چقدر حواسم جمعه 

یه چیزایی بود شبیه جلد نخ سیگار  کاغذ پیچ بووووووود 

گیا یادشونه ۱۰۰۰ تومن بود 

 

 

۲ نظر ۰۱ آذر ۰۳ ، ۱۹:۱۲
محمدعلی خالقی

زبان سست سر سبز را می دهد بر باد

دوشنبه, ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ۱۱:۴۳ ق.ظ

یارو پای گاوش پیچ می خوره 

دام پزشک میاد 

می گه اگه تا فردا خوب شد که شد اگه نشد سرشو ببر 

گوسفند که تو طویله بود فهمید 

 

شب گوسفند به گاوه می گه بلند  شو و گر نه سرتو فرد می برند 

گاوه هم با اسرار گوسفنده بلند می شه ، تا خودشو نگه داره 

فردا صاحبش میاد 

می بینه گاوه بلند شده و حالش خوبه

از خوشحالی گوسفندو قربانی می کنه 

 

نتیجه یعنی اینکه 

دخالت تو کار خدا یا فضولی 

زبان سست سر سبز را می دهد بر باد 

 

۰ نظر ۲۸ آبان ۰۳ ، ۱۱:۴۳
محمدعلی خالقی

قربانی

دوشنبه, ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۹:۱۹ ق.ظ

 

 

آخه این چه کاریه سر صبح 😔😔😔😔

 

گفت گوسفند مال قربانیه

گفت حالا که گوسفند مال قربانی‌ه

برق حیاط رو  روشن بزار 

شاید نوری باشد برای همسایه ات 

بعد از داستان ماهی قزل آلا 

فهمید چی می گم 

۰ نظر ۲۸ آبان ۰۳ ، ۰۹:۱۹
محمدعلی خالقی

دیکته

دوشنبه, ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۶:۳۷ ق.ظ

با خودم دارم حرف می زنم 

 

همه مون تو زندگی اشتباهاتی داشتیم 

حالا بگو ...

بزرگترین اشتباه زندگیت چی بود؟؟

 

تو هم می تونی 

از خودت سوال کن 

و روی یه برگه بنویسو پاک نویس کن در وصیت نامه زندگیت 

تا اشتباه تو تکرار نکنی 

       

 

                        یه تابوت رنگی یه قصر قشنگی 

                         برایم بسازین در آغوش تنگی 

 

۰ نظر ۲۸ آبان ۰۳ ، ۰۶:۳۷
محمدعلی خالقی

ما سه نفریم

دوشنبه, ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۶:۱۹ ق.ظ

وقتی دارم چیزی تایپ می کنم 

یا فکر می کنم 

می بینم که ما سه نفریم 

یکی خودم و دیگری اونی که با خودم حرف می زنم 

که گاهی با خودم خنده ام می گیره 

و دیگری خدایی که مرا همراهی می کند 

ما سه نفریم 

۰ نظر ۲۸ آبان ۰۳ ، ۰۶:۱۹
محمدعلی خالقی

بابا گوشت داد

دوشنبه, ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۵:۴۷ ق.ظ

مدیر مدرسه می گفت خیلی باهوشه 

ولی  خیلی فضول و کنجکاوه

معلم پای تخته سیاه نوشت 

بابا نان داد 

گفت آقا اجازه 

بابا گوشت داد  

پسر بازیگوش 

۰ نظر ۲۸ آبان ۰۳ ، ۰۵:۴۷
محمدعلی خالقی

دید شاهی به زمین نان می داد

يكشنبه, ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ۱۱:۰۴ ق.ظ

دیشب یه خوابی عجیب دید 

 

با دانش آموزان و یکی از معلمین بزرگوار درمقطع ابتدایی بودند 

معلم عکس یک چادر رو با طناب هایی کشید که به زمین کوبیده شدند 

گفت عزیزان من  به این تخته سیاه و این عکس توجه کنید 

درس امروز ما اینه 

با این جمله بسازین 

یکی از اون ته گفت 

آقا اجازه ؟؟؟

دید شاهی به زمین نان می داد 

همه زدن زیر خنده خخخخخ

 

 

 

۰ نظر ۲۷ آبان ۰۳ ، ۱۱:۰۴
محمدعلی خالقی

 

۰ نظر ۲۷ آبان ۰۳ ، ۰۴:۱۱
محمدعلی خالقی

حوض ملاجی ،

يكشنبه, ۲۷ آبان ۱۴۰۳، ۰۳:۴۱ ق.ظ

 

 

 

یک کخای ریز 

قرمز رنگی بووووووود.  ، چی بود 

آبو می شستیم بعد می خوردیم 

البته تموم حوض ها داشتند 

ولی حوض مرحوم پدر بزرگم خیلی به ندرت پیدا می شد 

چون هر هفته اب می شد و تصفیه داشت 

اگه اسمشو می دونین بگین ...

 

۰ نظر ۲۷ آبان ۰۳ ، ۰۳:۴۱
محمدعلی خالقی

رفیقان ، دوستان ده ها گروهن

شنبه, ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ۰۴:۳۲ ق.ظ

به یکی از دوستای املاکی شاهنامه زنگ زدم 
گفتم سلام علیکم ، گفت بفرمایید 
گفتم آقا ببخشید یک ساختمون ۵۰۰ متری دو طبقه  میخوام که ویوش به سمت دریا باشه یک درخت بید مجنون بزرگ  هم داشته باشه 
خودم بالا بشینم پایین رو هم می خوام گاوداری بزنم دارین 
خندید و گفت بله که داریم 
گفتم میدان  هفت خانم ، من اینجا شش خان بیشتر نمی بینم کجایی شما ، یکیش کمه ، گفت خان خودتی 
خندیدیم و شناخت 
گفتم مغازه کجاست  گفت شاهنامه ۵
گفتم گوشی دستت الان ۱ ام ، ۳ ام و اینم ۵
گفتم الان سر ۵ ام همین که زده حسن زاده درش بسته است  ، همینه ؟؟
گفت آره گفتم مغازه یه گل کم داره 
گفت گل!!!! ، گفتم آره،  گفت گل چی ؟؟؟
گفتم خودت دیگه ، مگه گل نیستی 
گفت گیجم کردی برادر 
من نیستم. گفتم خودم می دونم که نیستی ؟؟؟

گلها همیشه و هر جایی نیستند . 

فقط تو بهار  شکوفا می شن 

 

۰ نظر ۲۶ آبان ۰۳ ، ۰۴:۳۲
محمدعلی خالقی

شیر زن آشفته بازار

شنبه, ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ۰۴:۰۸ ق.ظ

 

رفته بودم جمعه بازار دور دور 

داشتم ایرپاد ها رو نگاه می کردم  دیدم ،

فروشنده از کیفیت و قابلیت هاش داشت توضیح می داد 

بچه اش هم داشت گریه می کرد 

اون تو این آشفته بازار سعی می کرد منو قانع کنه  تا جنسش رو بفروش برساند 

گفتم همینو بده ، بعد هم بچه تو ساکت کن 

وقتی بچه شو ساکت کرد گفتم که یک نگاه به دور و برت بکن  می دونستی شجاع ترین شیر زنی که امروز دیدم تو این گرگ بازار تو بودی ، گاهی باید به روزگار لعنتی لبخند زد.  

روزت خوش 

یه ایرپاد تو جیبم بود بهش نشون دادم ، گفت این که روش زده کالیفورنیا  خخخ

الکی می گی ،  

اشک های زیبای دخترت الماس‌ه

۰ نظر ۲۶ آبان ۰۳ ، ۰۴:۰۸
محمدعلی خالقی

نان بیات

پنجشنبه, ۲۴ آبان ۱۴۰۳، ۱۲:۲۸ ب.ظ

گفته بود 
سوپر محل جنب نانوایی بود 
نانوایی همیشه شلوغ بود 
هیچ موقع تحمل شلوغی و تجمع رو نداشت
ترجیحا همیشه از سوپر نان می خرید
سوپر هم نان هایش همیشه تازه و نرم بود 
یک روز که نان خریده بود، نانش بیات بود او اعتراض کرد 

بقال گفت چند ساله داری از من نون می گیری صدات در نیومد با یک نون بیات خشمتو نشون دادی برادر 
کارهای خوب هیچ موقع به چشم نمیاد 
کافیه یه بار با یه حرکت اشتباه دوربریات رو بشناسی

با خودمم 

ببخش کاکو منو  خخخ

۰ نظر ۲۴ آبان ۰۳ ، ۱۲:۲۸
محمدعلی خالقی

آب‌نبات چوبی

سه شنبه, ۲۲ آبان ۱۴۰۳، ۰۶:۴۰ ب.ظ

گفت آب‌نبات چوبی نداری 

گفت نه با سرش هم اشاره می کرد ، نه

دیدم داره گریه می کنه خخخ

رفتم آوردم براش 

گفت :::::

خانه ی گرگ بدون استخون نیست 

گفت هیچ موقع استاد رو به چالش نکش  خخخخخ

۰ نظر ۲۲ آبان ۰۳ ، ۱۸:۴۰
محمدعلی خالقی

اواز جیر جیرک

سه شنبه, ۲۲ آبان ۱۴۰۳، ۱۲:۴۶ ق.ظ

شنیده بودم جیر جیرک ها سه روز عمر می کنند 

یک خانه مجردی داشتم حسابی ۲۰ قاسم آباد

چون کنجکاو بودم 

یه جیرجیرک گرفتم با یکم سبزی و کاهو بردم خانه 

رو سنگ اپن زیر یک سبد گنده گذاشتم 

گفتم باید مطمئن بشم عمرش چقده 

 

یک هفته من این جیر جیرک رو داشتم  خخخ

بعضی از دوستان میومدن می دیدن خنده شون می گرفت 

کیا یادشونه بگن ؟؟؟ 

یک شب محمد قارونی اومد خونه و شب موند 

شب همین که برق رو خاموش می کردم 

این شروع می کرد به آواز خوندن 

من که عادت داشتم باهاش 

محمد قارونی ساعت ۴ صبح بود گفت اینو خاموش کن نمی تونم بخوابم 

گفتم  بزار تو حموم برق روشن کن ،  تو خواب بودم 

صبح بلند شدم دیدم کشته اش 😔😔😔

هر چی به دهنم اومد بهش گفتم  

 

از اون قضیه  دوازده سالی می گذره 

یک ماه قبل دیدم شماره محمد قارونی رو گوشیم داره زنگ می زنه 

تا جواب دادم گفت:: سلام ملخ 

چون به همه می گفتم ملخ تیکه کلامم بود 

گفت ، یه جیر جیرک داشتی یادته 

گفتم خووووووووب خخخ 

گفت دهنت سرویس یه جایی بودم یه جیرجیرک دیدم یاد تو افتادم 

گفتم خدا رو شکر که باعث شد یاد ما کنی 

کلی با هم حال کردیم خندیدیم خخخ

دلیل لبخند باش ،،، همین 

حالا بگین عمر جیر جیرک چقده ؟؟؟

 

۰ نظر ۲۲ آبان ۰۳ ، ۰۰:۴۶
محمدعلی خالقی

انرژی

سه شنبه, ۲۲ آبان ۱۴۰۳، ۱۲:۲۴ ق.ظ

تو هر شهر و روستا ، یک سنگ گنده هست 

که مردم بهش اعتقادات خاصی دارند 

هم یک خانه که معمولا بهش می گن امام زاده 

یک چیز بالا مقام 

تو یک فیلم بود کارگردان فیلم مجید مجیدی 

برای یک فیلم یک کار خیر کرد که بعدا معروف شد 

انرژی می گیره آدم وقتی اینا رو می بینه 

از سنگ  چوب  کوه ازهرچیزی که 

حال دلتو خوب میکنه اون کارو بکن 

مثلا قدیم می رفتن  مزار آشی 

یا درخت سرو میر آباد 

یا شاهرود 

انرژی یعنی همین 

۰ نظر ۲۲ آبان ۰۳ ، ۰۰:۲۴
محمدعلی خالقی

ماهی قزل الا

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۴۰۳، ۰۱:۱۰ ب.ظ

گفتم دو تا قزل بده 

تازه از تو آب در آورد گذاشت تو سبد 

داشتم ادویه بر می داشتم که با چوب زد تو سرش 

گفتم نزن داداش نزن ، چون بلندگفتم ترسید 

چرا می کشی ؟؟؟

بزار خودش بمیره 

گفت یرب طول می کشه

گفتم اشکال نداره 

منی که با سرعت ۱۰۰ تا تو اتوبان می رم پروانه میاد جلوم ترمز می گیرم ، چجوری تحمل کنم تو با چوب می زنی تو سر ماهی 

گفت به خدا شرمنده واسه همه همین جوری می کشیم 

گفتم نکن بابا نکن

گفت ببخشید نمی دونستم روح لطیفی داری 😔😔😔

۱ نظر ۲۱ آبان ۰۳ ، ۱۳:۱۰
محمدعلی خالقی

شانه ات مرده 😔😔😔😔

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۴۰۳، ۱۱:۴۵ ق.ظ

یکی از دوستای سوته دل اومد شانه مو بوس کرد 

قبلا برای ترک کمکش کرده بودم 

باز لغزش کرده 

گفت محمد من آدم نمی شم 

گفتم خدا بزرگه 

اگه خودت بخوای می شه 

ازش سوال کردم 

چرا شانه مو بوس کردی 

گفت شانه ات مرده 

رفتم تو خودم 

صحبت با سینه سوخته ها خیلی سنگین و پردرده 

محسن چنبری خدا برات درست کنه 

 

یه روز دیگه داشتم باهاش صحبت می کردم 

یک خلیته هم از لباس و کارتن خوابی داشت 

یکی از دور اومد گفت چی داری داداش 

گفتم دل و جگر پاره 

دل سوخته 

غم و غصه 

نفهمید چی می گم 

زد رو دوشم گفت درست گفتی 

 

 

۱ نظر ۲۱ آبان ۰۳ ، ۱۱:۴۵
محمدعلی خالقی

قوشمه ی عقاب

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۴۰۳، ۱۱:۱۰ ق.ظ

با این همه شعر و وری که من میگم 

یکی بود بهم گفت عقاب 

خوشحال شدم و کیف کردم

الان که پر و بال مو نگاه میکنم 

می بینم بالی ندارم 

تموم پرهام ریخته 

و باهاش قوشمه درست کردم

آهنگی بر تسکین دردها 

۰ نظر ۲۱ آبان ۰۳ ، ۱۱:۱۰
محمدعلی خالقی

صبح بخیر هم وطن

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۴۰۳، ۱۰:۳۸ ق.ظ

 

قبلا سعی می کردم تو هر شرایطی 

به دوربین لبخند بزنم 

 

جدیدا هر کار می کنم 

نمی شه ؟؟؟!!!

اینه ها هم دروغ گو شدن 

یا چینی 

 

یه روز با عمو رفتم عروسی 

شلوار کار پوشید 

گفتم این چیه دیگه پوشیدی 

گفت یک قدم حرکت بعدی تو نزار بفهمند 

 

۰ نظر ۲۱ آبان ۰۳ ، ۱۰:۳۸
محمدعلی خالقی

طنز کیچه ی تنگ

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۴۰۳، ۰۷:۴۵ ق.ظ

دوستان سلام 

کیچه تنگ بعلت کمبود آب و خشکسالی های متمادی 

نیاز به تعدادی کرم ابریشم جهت پروانه شدن 

و جیرجیرک های خوش آواز 

و جوبی طبیعی  حاوی سبزه و پونه با مارهایی خوش خت و خال 

که با درختانی سر پوشیده از گرو و تاک و بید مجنون 

و آواز قو 

با جغد شب گرد دارد 

 

لطفا حمایت کنید تا برای آبادی روستا بکوشیم 

جهت طنز ۲۲ بهمن تقدیم به برادران صادقی 

یک عدد گرگ پیر هم برای زوزه ی شبانه نیازمندیم  تا به دلهرهای شبانه بچسبه 

دل مردم اگه تونستی شاد کنی  پرودگار دلتو ازهرگونه گناه و حاشیه پاک خواهد کرد 

 

 

۰ نظر ۲۱ آبان ۰۳ ، ۰۷:۴۵
محمدعلی خالقی

بازی شطرنج

دوشنبه, ۲۱ آبان ۱۴۰۳، ۰۴:۳۷ ق.ظ

سلام به وقت شبانگاهی اسفاد وطنم یا صبحگاهی 

وقتی می خوابم مغزم اتصالی می کنه تق تق تق تق یه دفعه یه چیزایی میاد تو ذهنم   می گم لال از دنیا نرم شما هم یه چیزایی یاد بگیرین 

بازی شطرنج  یک بازی معروف و جهانیه که مخ ها توش شرکت می کنند ، یک انسان طبیعی نمی تونه این رشته رو انتخاب کنه ..

توش اسب ،فیل ، رخ ،  وزیر هست با سربازای بد بخت که خط  مقدم سپر  هستند 

توی این بازی کسایی که لیاقت شخصیتی برجسته دارین 

اگه نمی تونین تو یک جمع ، گروه ، هرچیزی که آزارتان می ده واستین و نمی تونین تحمل کنین خودتون رو حذف کنین 

شما لیاقت بهترینا هستین چرا خودتون رو آزار می دین و یا باعث دلخوری بعضی ها بشویم 

فیل ، اسب حیوانی نجیبی هستند و همه جا می تونن برن 

من خودم اگه خداوند می خواست منو حیوون می آفرید دوست داشتم یا سگ باشم یا اسب 

شاه هم که تو بازی شطرنج  اون ته با سیاست و محافظ هاش حال می کنه

چرا وزیرش هم که مثل سمینوف به همه جا می تونه مانور بده 

اگه اون مکان که هستین یا هرچیزی که بخواد اذیت بشین اگه اونا رو نمی تونین حذف کنین  خودتون رو محدود کنید .

تحت تاثیرات فضای مجازی واقع نشین 

یکی دستش شکسته داره گدایی می کنه. یکی فلج مادر زادیه یکی صورتشو اسید پاشیدن، مشکل مردم به ما چه ربطی داره ، اینا وسیله آن جهت آگاهی از طرف پروردگار 

قرار نیست که همه مون سالم باشیم ، 

باید کر و کور باشیم تا درس عبرت بشه برای بقیه 

وگر نه همیشه خنگ می موندیم 

پروردگار اسکول رو چرا آفرید،  همین رو شما بگین ....

منتظرم 

اگه شما هم مثل من شبا خوابتون نمی بره ، اگه نماز می خونین که بخونین بهتر 

اگه نماز نمی خونین لااقل یک پنج دقیقه تو این سکوت مطلق و آرامش با خداتون

یک حرفی بزنین 

۰ نظر ۲۱ آبان ۰۳ ، ۰۴:۳۷
محمدعلی خالقی

کله پاچه ، مغز

يكشنبه, ۲۰ آبان ۱۴۰۳، ۰۷:۳۸ ب.ظ

گفت چی می خوری 

گفت :: مغز 

گفت:: فقط مغز 

گفت فقط مغز 

گفت ::::: گوسفند !!!!

گفتم ، چرا 

گفت مغز نداری 

گفتم پس چرا به آدما می گن گوسفند 

کارتو دادم بهش  گفتم حساب کن 

گفت ۱۳۶۲ 

گفتم از کجا می دونی 

گفت من همه کارتا رو حفظم 

گفتم مغز زیاد می خوری 

خندید خخخ

گفت نادرشاه  رو می شناختی 

خندید و کیف کرد خخخ

گفت هیتلر رو چی 

گفت گمشو بیرون  خخخخ

نمی دونم چرا ناراحت شد ،

هی ی ی  هیتلر 😉😏

۰ نظر ۲۰ آبان ۰۳ ، ۱۹:۳۸
محمدعلی خالقی

صبح تون پرانرژی

يكشنبه, ۲۰ آبان ۱۴۰۳، ۰۸:۲۵ ق.ظ

۰ نظر ۲۰ آبان ۰۳ ، ۰۸:۲۵
محمدعلی خالقی

گوش کن ببین چی نمی گم

يكشنبه, ۲۰ آبان ۱۴۰۳، ۰۴:۱۴ ق.ظ

ما همه مون تو زندگی اشتباهاتی می کنیم 

هیچ کس بدون نقص نیست 

مگه امام زاده ایم ما .... که بدون نقص باشیم 

جنگ راه بندازیم و خونریزی  دنبال مال و منال  

هزار کار خوب می کنیم به چشم نمیاد 

دنبال یک کار اشتباه یا یک حرفیم

ولش کن  ، رهاش کن بره ، به شیر می گن سلطان جنگل چقدر بوفالو ، ماموت کشته  ، اما یه روز می شه ، شیری که روی گاز می جوشد ، زمین گرده دیگه 

این قانون کارماست 

گاهی باید برای آرامش 

گوش کرد ببین چی نمی گم 

کیا شبا خوابشون نمی بره 

تبریک می گم به سیاهی خوش آمدی 

تو به خدا خیلی نزدیکی 

 

 

۰ نظر ۲۰ آبان ۰۳ ، ۰۴:۱۴
محمدعلی خالقی

عزرائیل

يكشنبه, ۲۰ آبان ۱۴۰۳، ۰۲:۴۰ ق.ظ

 

گفته بود که ....

گفت بابا میای پانتومیم بازی کنیم 

گفتم حسش نیست ،  ولی بازی 

داشت بازی می کرد 

گفتم فرشته 

گفت عالی بود 

گفت بابا اگه فرشته بودی 

کدوم فرشته بودی 

گفتم قبض روح 

خندید و تشویق کرد 

گفتم حرف خنده داری زدم ؟؟!!

گفت نه  :::

چون تو گوش  دوستم گفتم الان می گه عزرائیل  

با هم خندیدیم خخخخ

 

۰ نظر ۲۰ آبان ۰۳ ، ۰۲:۴۰
محمدعلی خالقی

نوافن

يكشنبه, ۲۰ آبان ۱۴۰۳، ۰۲:۲۰ ق.ظ

نشست تو ماشین 

گفت اشکال نداره سیگار روشن کنم 

گفتم دو تا روشن کن 

گفت تو که ورزش می کنی 

سیگار هم می کشی 

 

گفتم همه مون می دونیم که سیگار ضرر داره 

خیلی از بازیگرا و ورزشکارا رو دیدم که سیگار می کشن 

اما التیام  خیلی از درداست 

حال دلتو خوب کن حتی اگه قرار باشه به عقرب های 

کوهی اب بدی 

گفت این یعنی چی ؟؟

گفتم دنبالشو نگیر کاکو 🙂😔

نوافن 

۰ نظر ۲۰ آبان ۰۳ ، ۰۲:۲۰
محمدعلی خالقی

بلال حیوانی

شنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۳، ۰۳:۴۹ ب.ظ

گفته بود 

یارو از تو ماشین داد می زد اقا آدرس فلان‌جا کجاست 

داشتم با گوشی بازی می کردم 

جواب شو ندادم 

یعنی نه این که ندم 

احترام احترام میاره بیا پایین داد زدنت چیه 

اومد پایین دو تا بلال هم آورد داد بهم 

گفتم حالا شد 

خوشحال شدم 

بعد پرسید آقا فلان آدرس کجاست 

بلند شدم از جام و بهش آدرس دادم 

گفتم از تو ماشین داری داد می زنی بعد توقع داری کسی جوابتو بده 

آدرس کجا رو می خوای ؟؟

از این جا برو به آدرست می رسی 

بلال ها رو داد بهم و رفت گفت اینا رو هم بگیر سرخ کن بخور 

گفتم ممنون 

بلال رو گذاشتم رو آتیش سرخ شد خوردم بلا نسبت خر نمی خورد 

بعد نگاه کردم دیدم بلال حیوانی داده بهم  خخ

خنده ای کردم و سری تکان ، 

از دست این آدما  

---------------------------

گفت دیوانه رو تعریف کن 

گفت اون که من کشیدم تو کشیدی 

گفت من فقط سیگار می کشم 

گفتم درست گفتی ؟؟؟

این یعنی دیوانه 

۰ نظر ۱۹ آبان ۰۳ ، ۱۵:۴۹
محمدعلی خالقی

سلام وقت بخیر جمعه پائیزی تون جمع

جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۱۲:۳۸ ب.ظ

۰ نظر ۱۸ آبان ۰۳ ، ۱۲:۳۸
محمدعلی خالقی

نادرشاه و قورباغه هایی که خاموش شدند

سه شنبه, ۱۵ آبان ۱۴۰۳، ۱۱:۰۹ ب.ظ

یه روز نادر شاه با یارانش در حمله به هندوستان به جنگلی  بیتوته می کند، جان پناهی در کنار برکه ای بزرگ  ، (رودخانه ای ) برای اتراق را انتخاب می کند تا شب را بگذراند 

شباهنگام که وقت خوابیدن فرا  بگرفت او و یارانش از صدای قور قور قورباغه ها در امان نبودن 

جیر جیرکهای مزاحم هم قورباغه ها را همراهی می کردند 

یکی از یاران نادر گفت با این وجود که نمی توان خوابید و یا از حمله دشمن در امن بود . اندیشه ای کن نادر 

نادر گفت گوسفندانی را که سر بریدین روده هایشان را بیاورید  و در برکه بریزین ، یارانش گفتند این چه اندیشه ایست 

نادر گفت کاری که گفتم را انجام دهید 

یاران روده های گوسفندان را آوردند ، نادر گفت تیکه تیکه کنید و در آب بیندازید . آنها این کار را کردند ، بعدی چند دقیقه قورباغه ها آرام گرفتند ، همه در شگفت بودند که این چه خاموشی بود .

 

کاش می فهمیدیم  حس قورباغه ها در نگاه مارها چگونه است 

 

پانوشت 

کلاغ ها قار قار می کنند 

جیر جیرکها جیر جیر 

جنگل مال پرنده هاست 

کوه را زنده بزاریم 

پائیز هزار رنگ از راه رسید 

و کلاغ های مهاجری را در حال کوچ می بینم 

درخت دانا خالی از پوشاک شد 

و شاخه های عریانش با لانه ی کلاغی تنها 

نمی دانم کلاغ ها برای چه قارقار می کنند 

شاید از برای یک زندگی تازه یا خانه ی پوشالی 

تدوین و نگاشت خالقی عرفان 

 

۰ نظر ۱۵ آبان ۰۳ ، ۲۳:۰۹
محمدعلی خالقی

بلکه در همه چیز با هم شریک بودند

سه شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۳، ۱۰:۳۰ ق.ظ

۰ نظر ۲۴ مهر ۰۳ ، ۱۰:۳۰
محمدعلی خالقی

بیست سال پیش یه پیرمردی کنارخیابون بود با ماشین داشتم رد می شدم 

گفتم بزار سوارش کنم . برا ثوابش 

دنده عقب گرفتم دیدم بنده خدا با یه عصا پاشو نمی تونه بزاره تو ماشین 

اومدم پایین سوارش کردم رسوندم ش در خونه اش 

حرف بنده خدا نمی تونست بزنه 

وقتی پایین شد گفت بیست‌و یکروز دیگه یه پول خوب و خبر خوشی برات میاد 

گفتم مرسی و زیاد جدی نگرفتم 

با خودم گفتم چرا بیست یک روز دیگه 

اما منتظر خبر خوش بودم  و سخت به پولی احتیاج داشتم 

چیزی نگذشت که با ماشین تصادف کردم و مبلغ ۲ میلییون تومان بیمه داد 

هزینه ی صافکاری  ۲۰۰ تومن شد و ۱۸۰۰ به جیب زدم  

 

اوقاتی که به درجه آگاهی می رسی بعضی اتفاقای زندگی برات آبدیت می شه 

که به گذشته برگردی می بینی کاراما حقیقت ، بینش و آگاهی ایست

تا پروردگارت را در  اوج  مشقت باور کنی 

خداوندا بده شری که خیر ما در آن باشد 

آیا دعای بنده به انسان 

یا دعای مادر بر فرزند مستجاب می شود 

در اوج آگاهی و بینش تحقیق کنید .

 

 

 

۰ نظر ۰۴ مهر ۰۳ ، ۱۱:۱۲
محمدعلی خالقی

قانون کارما

يكشنبه, ۷ مرداد ۱۴۰۳، ۰۵:۳۰ ب.ظ

گرچه زخم و رنج یک رویداد تعصبی و گوشه گرایی ایست 

 نیرویی است که تو را با خودت ، کائنات و خدای خودت تنها می کند . ارزشها داشته های الهی  در واقع به سبز شدن ،یا روییدن ارتقا پیدا می کنند . زخم پیوندهای ناگسستنی را به قوی ترین رشته‌های ترقی زندگی مبدل می کند .

همیشه در برابر دردهایت مقابله نکن گاهی بپذیر تا قدرت بزرگ الهی را احساس کنی 

خدای نگه دارنده ی سنگ و شیشه خدای بازتاب اندیشه ها صبوری ها سختی هاست 

کاراما می آموزد اتفاق های پیرامونتان را چه درحیات و زندگی بعدی بپذیرید.

اگه به قانون کاراما توجه کنید و تجربه های زندگی حیات را بسنجید 

همه چیز شر و خیر با توجه به اعمالتان باز گرداننده خواهدشد

 این نیرو نیرو یی الهی است

این فلسفه ۹۰ درصد اگاهی را به تکامل شناخت الهی خواهد رسانید

 

۰ نظر ۰۷ مرداد ۰۳ ، ۱۷:۳۰
محمدعلی خالقی

دل تو بزرگ کن

شنبه, ۲۳ تیر ۱۴۰۳، ۱۰:۲۶ ق.ظ

درب یخچال باز کرد هندوانه رو برداشت 

گفت به‌به گفتم قاچ بزن یکی واسه من یکی واسه خودت 

دو تا قاچ کوچیک برید 

گفتم این قاچ مورچه ها رو هم سیر نمی کنه 

کسی نیست اینجا ، زندگی رو بدزد 

 

آدما سهمیه هاشون فرق می کنه 

زندگی آدما به اندازه ی دلشونه 

دلتو بزرگ کن بزار بریزه بپاشه 

استفاده کنند 

کلاغ ها گنجشکها کفتارها  مورچه ها

سلطان جنگل هم گاهی برای کفتارها حواسش پرته

 

 

۰ نظر ۲۳ تیر ۰۳ ، ۱۰:۲۶
محمدعلی خالقی

طاووس پر

چهارشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۳، ۰۳:۱۶ ب.ظ

 

 

وقتی ارزش ها  

ارتقا پیدا می کند. 

             علاقه شو  

           نسبت به 

      بخل و حسادت ها 

             از دست می دهد 

 

۰ نظر ۲۰ تیر ۰۳ ، ۱۵:۱۶
محمدعلی خالقی

چراغ راهنما

چهارشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۳، ۱۱:۵۷ ق.ظ

 

وقتی چراغ خانه ات

 

نوری برای همسایه ات باشه 

 

چیزی را بدست خواهی آورد 

 

۰ نظر ۲۰ تیر ۰۳ ، ۱۱:۵۷
محمدعلی خالقی

موی سفید

پنجشنبه, ۳۱ خرداد ۱۴۰۳، ۱۰:۴۱ ق.ظ

 

 

یارو گفت موهات سفید شده 

 

اون یکی کنارم واستاده بود 

گفت ارثیه 

اون یکی دیگه گفت نکنه جوش زیاد می زنی 

یکی دیگه گفت مال دنیا 

 

گفتم نه هیچ کدوم 

                      زخم 

همشون هیجان داشتن بعد سکوت کردن 

قبل اینکه بخوای کسی رو تخریب کنی به فکر ساخت خودت باش

 

 

۰ نظر ۳۱ خرداد ۰۳ ، ۱۰:۴۱
محمدعلی خالقی

آینه حرف بزن

دوشنبه, ۲۱ خرداد ۱۴۰۳، ۰۳:۴۴ ب.ظ

 

 

 

 

 دوست  ، بعضی از اینه ها آدمو قشنگ نشون می ده 

 

بعضیا هم بد ترکیب 

اینه دروغ نمی گه 

 

دوست ، اخه این اینه خیلی  زشت نشون می ده 

این جنسش ازشیشه است خخخ

خالقی عرفان 

۰ نظر ۲۱ خرداد ۰۳ ، ۱۵:۴۴
محمدعلی خالقی

یه مشت خاک شاه و گدا نداره

پنجشنبه, ۳ خرداد ۱۴۰۳، ۱۰:۵۳ ق.ظ

 

 

 

یک مشت خاک 

شاه و گدا نداره 

دستو خوب بر بزن 

چشمه باش نه مرداب

 

 

 

 

۰ نظر ۰۳ خرداد ۰۳ ، ۱۰:۵۳
محمدعلی خالقی

تیره گی در آتش

يكشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۵:۱۱ ب.ظ

 

 

 

 

رفتگر از غبار خیابان می نالید 
گلزار  از تگرگ 
گندمزار از باران تشنه بود 
شوره زار خسته 

مزرعه را آب برد 
و گاو تشنه ی حسن نه شیر داشت و نه پستون در پستوی طویله مرد

تیره گی درآتش 

خالقی عرفان 

 

 

۰ نظر ۳۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۷:۱۱
محمدعلی خالقی

واژه های یخ زده

پنجشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۵:۵۷ ب.ظ

جاده لغزنده بود 
باران می بارید 


          گربه ای به ان طرف خیابان می دوئید


آدمک سوار نیسان بود 
عقل نمی دانست 
وجدان نمی دانست 
انسان نمی دانست 
خدا که می دانست 

تقدیر بی تقصیر نیست  ، 

خالقی عرفان 

۰ نظر ۲۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۷:۵۷
محمدعلی خالقی

گذشته ی رنجور ، آینده‌ی رنجور تر از اندوه

جمعه, ۲۱ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۱:۳۵ ق.ظ

دیگه لازم نیست برای گذشته ی اندوهناکت غصه بخوری 

چی دیدیم چی داریم از گذشته ای که همش رنج و درد  نیرنگ بود 

اونایی که رفتن چی دیدی الان در آسمان هفتم روحشون در آرامش باشه ،

رفتن و راحت شدن 

ماییم که داریم درد می کشیم 

نسل ۱۰۰۰ سال کهن که روحشون الان در ارامشه چون اگه گناهی هم داشتن عفو خورده 

این ماییم که در گناهیم 

با تکرار خاطرات عذاب وار چیزی درست نمی شه 

رها کن  گذشته ای که همش درد بود ، غصه نخور ، 

هر چند در واقع ما غصه ی اونا رو نمی خوریم 

برای خودمون تعصب داریم که با گناهانمان چه کنیم 

 

تقدیم به گذشته های رنجور 

 

 

۰ نظر ۲۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۱:۳۵
محمدعلی خالقی

پایان هر نقطه پیروزگاه ساده ایست

چهارشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۰:۰۷ ب.ظ

 

 

 

 

 

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۲:۰۷
محمدعلی خالقی

قوی ترین 

صبورترین 

موفق ترین 

پولدارترین 

هم که باشی یه چیزی هست که تو را می آزارد 

کوه سینه سوخته هم داریم 

۰ نظر ۱۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۷:۳۰
محمدعلی خالقی

همه آدمها قلب دارند اما وجدان ؟؟؟؟

يكشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۸:۰۴ ب.ظ

۰ نظر ۰۹ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۰۴
محمدعلی خالقی

کاکوتی اسفاد عکاس ادریس جعفری

يكشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۳:۲۹ ب.ظ

 

گلی دیدم گلی در کوه دیدم

گهی مختار گهی کوکو رو دیدم
 
چو مختار با دو دست باز دربام
 
گل کاکوتی   آهو رو دیدم

خالقی 

 

۰ نظر ۰۲ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۵:۲۹
محمدعلی خالقی

شوق شیدایی مرا از من گرفت ،مدیتیشن، تعادل ، تمرکز

پنجشنبه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۳، ۰۸:۵۸ ب.ظ

خفاش باشه 

دست به سینه  با احترام 

۰ نظر ۳۰ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۵۸
محمدعلی خالقی

نخ و سوزن ، بخیه

چهارشنبه, ۲۹ فروردين ۱۴۰۳، ۰۷:۵۴ ب.ظ

گفته بود درشرکت خصوصی فعالیت  داشت 

کار شرکت  سخت و توان سوز بود . هشت ساعت کار مفید ، تراکتور هم اگه باشه واقعا کم میاره ، شرکت های خصوصی هم که یک سرمایه ای گرفتن یا میراث یا وام ، زحمت که نکشیدن که حقوق کاگر رو درک کنن ، هشت ساعت کارکنی باز اجباری تو رو  می زارن اضافه کار ، اون همه سرمایه داره ، پول مزه می ده ،   واقعا زور داره ، وقتی یکی میره رو اعصابت چاقو بزنه خونت در نمیاد ، می گفت این ضرب المثل رو به‌ چشمام دیدم 

آقا منو نزار اضافه کار ، کار دارم باید برم ، سرشیفت می گفت نه باید واستی ، یک آدمایی رو هم سرشیفت می زارن که صد رحمت به گاو ، شعور صفر ، یعنی عذر می خوام وقتی یک گاو داره یک زمینو شخم می زنه یکم که فشار بالاش هست بهش استراحت می دی  یکم علف بهش بدی وامیسته تو رو نگاه می کنه علف شو می خوره  اینا که هیچ 

 

گفتم نزار کار دست خودم و خودت می دم ، نه باید واستی 

باشه ، هنوز یکساعت نگذشته بود از شیفت دوم ، چون کار با کاتر بود با خودم فکرمی کردم کجا رو بزنم که کاری نشه  قسمت برآمدگی ماهیچه کف دست چیه هیپوتنار  با کاتر زدم ، بد برید مثل موشک های بالستیک که فکر نمی کردن از پیش بینی شون هم بهتر خورد ، هر چند که جنگ چیز خوبی نیست ،  اینم همینجوری شد بهتراز اون چیزی که فکرمی کردم  برید  عمقی . حالا نگو سر شیفت اومد به دست پام پیچید ، چیکارکردی ، مگه خون در میومد فقط شکاف وا شده بودبه عمق یک سانت در سه س

آقا سر شیفت دست و پاشو گم کرده بود . باند و بتادین ،  ببرش دکتر از این حرفا 

شهرک صنعتی کاویان که دکتر درمانگاه نداشت، یک بهداشت بود که چهارتا آمپول نوروبیون داشت با چهار تاباند و بتادین ، نمی دونم بی حسی زد یا نزد یک  سوزن حلالی بود با یک نخ پلاستیکی پنج تا بخیه زد ، با یه آمپول تقویتی ب ۱۲ آمدم شرکت هنوز نرسیده بودم ، دیدم برگه مرخصی سه روزه گذاشته بالای میز ، مهربون ، خوشکل ، فکر می کرد ما از اونا شیم که شکایت کنیم ازش 

نه دادا  همونایی شکایت می کنن  گنده میان  

ما اینکاره نیستیم یاد بخیه هام افتادم این یکی از ده تا بخیه هایی بود که شنیدی 

بازم می گم برات....؟؟😔😔😔😔😔

درون سینه من آهی ندارم  خیلی از چیزها رو نمیشه گفت دایی

 

 

 

 

 

۰ نظر ۲۹ فروردين ۰۳ ، ۱۹:۵۴
محمدعلی خالقی

اندوه و شادی ، اسفاد وطنم

شنبه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۳، ۰۴:۱۰ ب.ظ

۰ نظر ۲۵ فروردين ۰۳ ، ۱۶:۱۰
محمدعلی خالقی

خوب و بد همیشه با هم معنا داره ، اسفاد وطنم

شنبه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۳، ۰۲:۴۷ ب.ظ

۰ نظر ۲۵ فروردين ۰۳ ، ۱۴:۴۷
محمدعلی خالقی

مرگ و زندگی ، اسفاد وطنم

شنبه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۳، ۰۲:۲۹ ب.ظ

۰ نظر ۲۵ فروردين ۰۳ ، ۱۴:۲۹
محمدعلی خالقی

خاطرات خدمت ، هاچ بک

جمعه, ۲۴ فروردين ۱۴۰۳، ۰۸:۱۷ ب.ظ

یه خاطره  بگم  ازخدمت 
خدمت خیلی دلگیره 
زمان ما هرسه ماه م رفتیم مرخصی 
یه‌روز که داشتم می رفتم مرخصی با خودم گفتم چی می شد الان یک سوای بیاد منو تا خود آزادی سوا کنه اونم مجانی 
تو گیر داد بودم یک هاچ بک اومد واستاد 
سه نفر گردن چماق و لات  تو ماشین بودن رفتم که سوار شم دل دل می کردم سوارشدم . دل به دریا 
یکی از عقب پیاده شد من بین دو نفر سوار شدم  ، گفتم حتما دوست داره کناره پنجره باشه ، آقا تا خود آزادی سیستم تا ته باز اینا زیک نزدن 
من ترسیده بودم تو دلم دعا می خوندم 
باور کن یک ساعت اگه اینا یک کلمه حرف زدن ، خلاصه دستا پر خال کوبی عقاب و عقرب و زهر مار همه با آستین کوتاه قلدر و چماق 
آقا با هزار  بد بختی و دعا رسیدیم آزادی پیاده شدم کیفمو آوردم بیرون که بهش پول بدم ، با لاتی لحجه تهرانی گفت برو دادش ، برو خوش باش 
یه طرف ترس یه طرف خوشحال که پول نگرفت  ، می خوام بگم مرام و معرفتی که سوته دلان و لات ها دارن  هیشکی نداره 

از اون روز من هرموقع مسافر سرباز می بینم سوارش می کنم براش این داستانو تعریف می کنم ، بعدقسمت آخر رو وامیستم تا پولشو در بیاره بعد بگم ...
.
۲۲ سال قبل اون از من پول نگرفت من هم ازت نمی گیرم تا تو ذهنت مهر محبت کاشته شه

۰ نظر ۲۴ فروردين ۰۳ ، ۲۰:۱۷
محمدعلی خالقی

اگه آرامش داری یعنی داری در حال لذت می بری

پنجشنبه, ۲۳ فروردين ۱۴۰۳، ۰۱:۱۹ ب.ظ

۰ نظر ۲۳ فروردين ۰۳ ، ۱۳:۱۹
محمدعلی خالقی

خواب کسی رو ببین که بهت فکر می کنه

دوشنبه, ۲۰ فروردين ۱۴۰۳، ۱۲:۱۷ ب.ظ

۰ نظر ۲۰ فروردين ۰۳ ، ۱۲:۱۷
محمدعلی خالقی

دعا درگاه خداوند

شنبه, ۱۱ فروردين ۱۴۰۳، ۰۱:۱۵ ب.ظ

پروردگارا 

آرامشی در روح و جسم  و افکارم عطا کن 

که حضورت را ....

در هیچ غم و غصه ای 

هیچ عیبی 

و هیچ قلب شکسته ای 

 

احساس نکنم 

امین یا رب العالمین

 

وقتی فکرم مشکل داشته باشه احساس گناه میاد سراغم 

وقتی عیب داشته باشم دستم کج باشه دزد باشم هزار جنایت می کنم 

خداوندا قلب هیچ پدر و مادری رو نشکن که تو خانه ی سالمند بخوان زندگی کنن 

فکر و شعور نباشه تموم روح و جسمت تموم اجزای بدنت فلجه 

یا زندانی هستی یا داعشی ویا آواره  خیابان یا بهتربن ویلاتو به مفت فروختی 

دعای من به پروردگار اول فکرمو درست کن

نزار اشتباه بکنم بعد بگم خدایا این مشکلو بیا حل کن 

سلامتی عقلی بهترین دعا در درگاه خداوند 

امین 

 

 

۰ نظر ۱۱ فروردين ۰۳ ، ۱۳:۱۵
محمدعلی خالقی

خلال دندون

پنجشنبه, ۹ فروردين ۱۴۰۳، ۰۲:۳۲ ق.ظ

وقتی قوطی کبریتو  بعد نهار باز کردم تا دندونهامو  خلال بزنم . گروهبانمان گفت اونا چیه ، گفتم:: خلال دندون انابی ،  گفت نشنیدم ، گفتم با ما باشی خیلی چیزا می شنوی گفت بده ببینم ، درب قوطی رو باز کردم دستمو بالا گرفتم همه رو ریختم رو میز   یکی رو برداشت و با دستای لاغر و کشیدش لمس کرد و گفت چقدر قشنگ و محکمه ، گفتم قابل نداره گفت این قوطی رو بده به من ، تقدیم شما 

برام مهم نبود بر عکس برام خیلی هم جذاب و پر انرژی بود . 

 

اوقات بیکاریم و می تونستم بیشتر بگذرونم 

 

تو محوطه ی پادگان چند درخت اناب کهن بود که شاخه هاش کمی آزرده بودند و یا می شه گفت پیر ، با وجود ان همه سرباز طفلکی در سختی فقر به سر می بردند کسی نبود یکم اب بهشون بده ، سعی می کردم تو یه ساعتی از درخت برم بالا که کسی نباشه 

اما همیشه کلاغ هایی که گردو می خورند و طعم و لذتشو احساس نمی کنن به پستم می خوردن (راجب کلاغ صحبت نمی کنم  )

بعصی مواقع آدما وقتی یه کاری رو نمی تونن انجام بدن و یا درک کنن ، حسودیشون رو ابراز می کنن. اما وقتی برنده می شی و هیشکی تشویقت نمی کنه برات مفهوم با تجربه ای داره 

اینم یه حس عجیبیه که خدا داده بهمون ، 

مثل غم شادی ناراحتی کینه غصه  خشم احساسهای درونی و ذاتی وو

 

هر کی ازکنارم  رد می شد می گفت چیکار داری میکنی سر درخت اناب خشک و خالی  ، آخه فصلش نبود هیچ  ، حتی یدونه برگم نداشت 

مثل این می مونه که بری تو یک زمین فوتبال تنهایی بازی کنی 

یا بری سینما و هیشکی نباشه تنهایی پت و مت ببینی 

فرز کن یک نفر تو رو ببینه تک و تنها  بین هزار صندلی نشستی و داری فیلم می بینی 

فرض کن تو یک شهر مردمش در فقر بدبختی مشقت و گرونی دارن زندگی می کنند نون گندم پیدا نم شه بخورن بعد سران شهر و اعیان نشستن شتر تنوری اعرابی می خورند .

یا عینک دودی  بزنی گندم ها رو علف ببینی  حس گاو بودن بهت دست بده 

یه چیزی که تفاوت داشته باشه ولش کن خخخ

 

ما پول خلال که نداشتیم بدیم مجبور بودیم خلال اناب استفاده کنیم 

 

درخت اناب خشک غیر خار و سوزن هیچی نداشت با مشقت خاراشو می کندم و می زاشتم تو قوطی کبریت ، خیلی هم بد جدا می شد .

هرکی هم رد می شد مثل همون دوربین و عکاس بین دو درخت و ماه بود ،  می گفت مشکل داری داداش بالای درخت اناب خشک چیکار می کنی 

برام مهم نبود . چون لذتشو چشیده بودم وقتی گروهبان اونقدر خوشحال شد 

علف باید به دهن بزه شیرین بیاد 

باعث می شه تو یک کار تشویق بشی حال خوبی داشته باشی 

بعضی از اتفاقات و بازی های زندگی حال خوبی نداره اما پایان قشنگی داره 

پایان خلال های انابی باعث شد تا خیلی از اتفاقات خاص و نشدنی رو به شدنی حال خوبم ترجیح بدم وروزهای خاطره ساز گذشته مو  امروز تکرار کنم و تقدیم کنم با لبخندی به شما دوستای خوبی که دارین اینو می خونین 

 

کلمات کلیدی 

پانوشت

دندون باید زرد باشه خخ

دندون باید کج و ملج  باشه خخ

گوش باید پرچرک باشه خخ

دماغ باید قندیل داشته باشه  خخ

اگه تو خونه داری دندوناتو با خلال یا نخ دندون تمیز می کنی وقتی اون گوشتای بوقلمون سهمیه ای رو از لای دندون میاری بیرون و دوربرت چند نفر نشستن ، اصلا حال بهم زن نیست بهشون نشون بده بعدبا شلوارت یا آستین پیرهنت تمیز کن 

خجالت نکش که خلالتم

با ما باشی خیلی چیزا یاد می گیری ، چیش

 

 

 

 

 

۰ نظر ۰۹ فروردين ۰۳ ، ۰۲:۳۲
محمدعلی خالقی

اونگ شکست در زندگی یعنی پیروزی شکست را بپذیریم

پنجشنبه, ۲۴ اسفند ۱۴۰۲، ۰۷:۳۰ ب.ظ

از این کوچه خاطرات زیادی دارم 

تو عصر خودش بهشتی  بود 

این قدر سرسبز و رویایی بود که وقتی گذر می کردم

نمی خواستم تموم بشه 

فقط ترس این کوچه برای من چون چند دفعه خارپشت و مار دیده بودم  دلهره داشت 

شبها  زوزه ی گرگ تنها صدایی بود که به زیبایی دلهرهات می چسبید . 

 

 

 

۰ نظر ۲۴ اسفند ۰۲ ، ۱۹:۳۰
محمدعلی خالقی

قلب خدا هدیه شما

چهارشنبه, ۲۳ اسفند ۱۴۰۲، ۰۱:۰۲ ب.ظ

هروز میتونی ازیه چیزی انرژی بگیری 

و به دیگران هم انتقال بدی 

شما از سنگ می تونی انرژی بگیری و هدیه کنی به دیگران 

از سنگ مجسمه بساز 

از برگ گل 

از چوب قلب بساز

از آتیش  نور بگیر 

تا بتونی شب آرامی داشته باشی

یک پیام مثبت  می تونه تا ساعتها شادت کنه

 

۰ نظر ۲۳ اسفند ۰۲ ، ۱۳:۰۲
محمدعلی خالقی

عقرب کوهی

شنبه, ۱۹ اسفند ۱۴۰۲، ۰۷:۳۶ ب.ظ

ما ایکیوسانها خخخ غلط نکن  همیشه دنبال یک حرکت متفاوت بودیم ، که کسی اون کارو نکرده باشه ، 

خدمت،  آبیک بودم زاغه مهمات تو کوه بود . یه کوه برهوت یه کوه پر درد ، از خدمت هم فقط همون سه ماه اولش دلچسبه ، بقیه ش همش الکیه ، همه تو آموزشی وزن کم می کردند من بر عکس همه ، ده کیلو اضاف کردم  گردنم شده بود مثل بوفالو ، نه که ورزشکار بودم ، استعدادم در پل قوم و زمین‌های زعفرونی که همیشه پشتک می زدم کور شده بود .

بگذریم . اب یک قزوین همش تکرار وتکرار تکرار بود. صبح تا دو دفتر منشی بودم ، بعداظهر بیکار  خیلی دلگیر و آشفته بود . یه دوستی داشتم به نام مهدی بلبل ، تموم اهنگ ها ایرج مهدیان حفظ بود . خیلی حال می کردم باهاش ، هر صبح میومد دفتر که منو فلان برجک بنداز منم چون دوستش داشتم هر چی می گفت گوش می کردم . یه خودکار بود بیل که نمی زدیم . زیر میزی هم در کار نبود . تنها دوستی که داشتم مهدی بود و واکمنم  بعضی موقع ها هم  می رفتم باند متروکه فرودگاه  پایین پادگان ، یه سکوی بزرگ نیم کیلومتری بود که پاهامو می تونسم آویزون کنم  و اتوبان را تماشا کنم  شبا ساعت ۸ اینا می رفتیم  خیلی قشنگ بود .  اره  به شب نشینی خرچنگ های مردابی  از این جا شروع شد خخخخ اتوبوس ها و ماشین ها در گذر بودن براشون دست تکون می دادم . فاصله شون  ازم دور بود . روحشون هم از من خبر نداشت . ولی حالم با دست تکان دادن خوش بود .

فکر می کردم کی این خدمت لعنتی تکراری تموم بشه من با یک اتوبوس بشینم برم وسط میدون آزادی یه جیغ و هورا از ته دل بکشم . رو چمن ها دراز بکشم و حال کنم، 

مهدی بلبل ، خیلی با هم حال می کردیم اخلاق مون به هم می خورد صدای قشنگی داشت برام می خوند می رفتیم کوه دور می زدیم . می رقصید برام ، در اوج غم اندوه ظاهر شادی داشت ، می گن یارو ستاره داره ،خلاصه  می گذروندیم هر جوری بود . 

نه که همش در تکراربودیم  همش تنهایی دلگرفتگی  دوری پدر و مادر ، جناب سروان ، زور گفتن وووو این جور چیزا ....

بعد از تایم اداری می رفتم دنبال مهدی بر می داشتمش می رفتیم کوه گردی در حوزه ی  نگهبانی'  اونم مثل من بود پنج گانه یعنی اینکه تو یک لحظه حواسش به چند جا بود . یه روز گفت این سوراخ ها رو می بینی ؟ گفتم چیه گفت لونه ی عقرب 

گفتم عاشقشم ، یکم اب ریختم تو لونه تابستون بود،  گرم، میومدن بیرون 

اینا رو می گرفتیم تو شیشه می ذاشتیم می بردیم پاسگاه ، هربرجک یک پاسگاه داشت . بهشون اب می دادیم مگس می دادیم و سوسک و .....

حال می کردیم  .حالمون خوش بود با این کارا 

این مهدی پدر صلوات دم شون رو قطع می کرد . می ذاشت تو قوطی کبریت  می گفتم چرا دمشون رو قطع می کنی گفت بعدا بهت می گم . چون با تموم وجود که با هم دوست بودیم .اعتماد نداشت بهم .یه ترسی داشت فکر می کرد به جناب سروان می گم ، دیگه قرار نیست وقتی با کسی دوست هستی تموم کاسه کوسه تو بهش بگی بله کار خوبی می کرد . به کوهی تکیه کن که تکیه گاه تو باشه نه اینکه پر عقرب و عنکبوت سیاهه ، یا می گه تو اوج اعتماد به من کردی خیانت

ما تا چند ماهی هر روز می رفتم کوه و عقرب بازی 

بعد یه مدت گفتم یا بهم می گی یا پا مرغی می برمت تا دم برجک شوخی خخخ

گفت اینا سمه سم  مخم هنگ کرد ، یعنی چی  گفت ،، اینا رو خشک می کنم سیگاری بار می زنم می کشم . حالا اینجا که بچه نیست . دیگه روشو وا کردم .

یه بار زدم چیزی نفهمیدم ولی اون همیشه می زد .پرسیدم چرا می زنی 

گفت نبین دارم برات می خونم ، نبین خوشم ، با هم می خندیم و کیف می کنیم 

تو که از من خبر نداری  دو سه ساعت میای و بعد میری  تو دفترت و....

من باید تا صبح با این برجک لعنتی سر کنم وقتی می رم خونه هزار مشکل دیگه 

بی پولی  کرایه راه ندارم پول غذا ندارم  با خانواده مشکل دارم 

قرار نیست تو اینا رو بدونی  ، ولی این سیگاری که می بینی می کشم التیام تمام این دردامه  (گل امروزی و بنگ ) بی خیالم می کنه ، سکوت کردم .......

این موادی که می بنین جوانهای امروزی می کشن و شما تجربه شو ندارین  بنگ ، گل ، تریاک وووو

همشون تو داروخانه ها هست و تمام شما دوستای گلم تا حالا چند بار مصرف کردین 

ولی خودتون خبر ندارین دکتر که نمیاد روشو وا کنه برات ،  اگه دیدی دکتر یه قرص از وسط شکست بهت داد یعنی مواد بهت داد  . موقعی این کارو می کنه که بفهمه تو یک ایکیوسانی در غیر این صورت روال طبیعی خودش طی می کنه  می گه صبح یکی ، عصر یکی ...تمام

بله اینجوریاست تعجب کردین  اعلام پاکی کنید  خخخ

وقتی استرس و بی‌خوابی داری گلوت قفله غذا نمی تونی بخوری می ری دکتر بهت دارو می ده یه سرچ بزن ضررشو می فهمی 

از تریاک و شیشه هم بدتر ، بگذریم 

 

دیگه از اون روز بیشتر دوست داشتنی شد برام  مهدی بلبل خدا نگهدارت باشه هر جا هستی

بعضی از بچه ها ترخیص می شدن حقوقشون می موند دست ما    یکی رو می فرستادیم فقط یک امضا می زد ، می دادیم به اینا ،  براشون غذای آشپزخونه می بردم .وووو

 

اینم از این

  حال دلتو خوب کن 

حتی اگه قرار باشه به عقرب های کوهی اب بدی 

چرا که دمشون پادزهر خیلی درداست 

آبیک قزوین  خاطرات ماندگار 

 

 

کلمات کلیدی 

تو اوج اعتماد به من  کردی خیانت

اگه قرار باشه برای کسی کاری انجام بدی و می تونی انجام بده 

قرار نیست از کسی که سیگار می کشه بدت بیاد که تو سالمی 

عقرب کوهی التیام دردها 

دیش دیش بنگ بنگ  توهمات کوهی  بی خیالی  آرامش 

گل بنگ بی خیالی   التیام دردها 

اما توصیه نمی شود 

 

 

۰ نظر ۱۹ اسفند ۰۲ ، ۱۹:۳۶
محمدعلی خالقی

سرو تنها

شنبه, ۱۲ اسفند ۱۴۰۲، ۰۵:۲۲ ب.ظ

اگه ساعت یک شبه حالت بده اعصابت خورده 

ببین چی حال دلتو خوب می کنه همون کارو بکن 

 

می بینی یه بچه گیر می ده به اسباب بازیش من فقط همین ماشین می خوام گریه میکنه آروم قرار نداره تا بهش می دی آروم می شه انگار دنیا رو بهش دادی 

اگه ساعت ۲ شب می خوای بری قبرستون سرخاک بابات حالت خوب می شه برو 

اگه دوست داری بالای این درخت عکس بگیری پشت سرت خورشید طلوع کنه ساعت ۵و نیم صبحه انجام بده 

یه عکاس ۲۷ روز مستمر دوربین کار می زاره تا عکس ماه رو بین دو درخت بگیره 

هر کی از دور ببینش می گه این مشکل داره مگه قراره با حرف مردم زندگی کنه

این درخت یک شاخه داشت به سمت ابیز یه شاخه خشک شده 

بیست سال قبل الان هر موقع این عکس می بینم احساس خوبی بهم دست می ده 

دوست داشتم برم رو شاخه دراز بکشم عکس بگیرم خیلی کار سخت و خطرناکی بود ولی دوست داشتم انجام بدم 

این کارو کردم  

هرکاری که حالت خوب می شه مستمر انجام بده دیگه اون تو ذهنت می مونه بعد یک ماه دیگه از ذهنت پاک نمی شه و می تونه از رویاهای خوب تو باشه تو بیست روز طناب بزن  تو بیست روز برو کوه  ورزش کن فوتبال بازی کن کتاب بخون ووو

برای کارهای خوبت احساس می کنی داری به خودت پاداش می دی احساس خوبی داری 

  

این درخت خاصی که می بینی اینجاست  خیلی متفاوته   این درخت باباش تهرانی بوده اما بیخیال می شه میاد روستا ،  ترجیح می ده تو روستا زندگی کنه تا ولنجک تهران باشه  ریشه اش بیابی تو ایران هم نمی تونی پیداش کنی وِلی ترجیح میده زمستون سرد کویری رو  تحمل کنه تا تو باغ فرح باشه  تک و تنها  

وقتی نیمه اول زندگی ت همه با سختی و مشقت گذشت دیگه صدای ضبط ماشین اگه بهترین آهنگ هم باشه اذیتت می کنه این  یعنی ۴۰ رو رد کردی و پخته شدی 

دیگه هیچی برات مهم نیست 

آرامش سکوت تنهایی طبیعت 

 

 

من از ملک پدر کردم جدایی 

گرفتم با غریبان آشنایی 

غریبان خصلت خوبی  ندارند 

که اول خوب آخر بی وفایی  

 

 

۰ نظر ۱۲ اسفند ۰۲ ، ۱۷:۲۲
محمدعلی خالقی

بوف کور

چهارشنبه, ۹ اسفند ۱۴۰۲، ۰۷:۳۳ ب.ظ

برف آموخت با آمدنش تمام سیاهی ها سفید می شوند 

خیلی چیزا از دور قشنگ و زیباست 

اما وقتی نزدیک می شی تاریک و سیاهه 

مثل اون که کت و شلوار گرون پوشیده 

اما وقتی باهاش هم صحبت می شی عقاید و گفتارش 

تو را می آزارد

۰ نظر ۰۹ اسفند ۰۲ ، ۱۹:۳۳
محمدعلی خالقی

به یاد مرحوم حاج غلامعلی عباسپور روحش شاد

شنبه, ۵ اسفند ۱۴۰۲، ۰۵:۱۲ ب.ظ

 

تایمی از زندگیت رو با افراد بالای ۷۰ سال و زیر ۵ سال بگذرون 

هدیه بده هدیه بگیر انرژی مثبت باش 

۰ نظر ۰۵ اسفند ۰۲ ، ۱۷:۱۲
محمدعلی خالقی

عجایب اتفاق

شنبه, ۲۸ بهمن ۱۴۰۲، ۰۸:۴۷ ب.ظ

گوشی روگذاشتم پیش دخترم  شش ماهه است 

گوشی بیش از صدتا اهنگ داشت 

رفتم چایی بریزم 

یدفعه دیدم اهنگ دختر ازمرتضی جوان پخش شد  

این آهنگ مابین صدتا اهنگ بود

داشتم ذوق مرگ می شدم 

از این اتفاقها چند دفعه برات پیش اومده 

 

****************

 

 

یروز تو قرآن دنبال یک آیه بودم که خیلی قابل تامل و درک بود  بعد چندروز خواستم دوباره همون آیه رو بخونم 

تا قرآن باز کردم دقیقا همون آیه اومد 

-------------------------------------------------

 

یکی از دوستام بنده خدا لاغر شده بود بهش گفتم یه چیزی بگم ناراحت نمی شی 

گفت بگو  گفتم خیلی لاغر شدی گفت چند وقتیه عفونت ادراری گرفتم رفتم دکتر بهم دارو داد خدا رو شکر بهترم ولی ده کیلو کم کردم 

گفت محمد سلامتی بهترین نعمته تا خدا نخواد هیچ موجودی نم میره 

یه ضرب المثل هم گفت  ضرب المثل فارسی؛ به مالت نناز به شبی بند است، به حسنت نناز به تبی بند است 

 

گفتم هر کسی لیاقت این هدیه رو نداره به هرکسی هم نمی دم چون دوستت دارم می خوام بهت بدم .

این قرآن جیبی تقدیم  به شما برام دعا کن 

باز کردم  یک آیه خوندم  براش  نوشته بود تا خداوند نخواد هیچ موجودی نخواهد مرد

دقیقا همین حرفی که خودش گفت 

 

حالا تو بگو .......؟؟

۰ نظر ۲۸ بهمن ۰۲ ، ۲۰:۴۷
محمدعلی خالقی

 

برج ایفل باشه از شهر پاریس امواجش همه رو خوابونده 

به به چه قدر زیباست

چه آرامشی 

آدمایی که  این پایین می بینی چراغ شون روشنه 

خانه های قشنگی که می بینی چقدر زیبا ساخته شده 

این منظره ی زیبا ساخته دست بشر حاصل قرنها درد و رنج آزگار است

اگه سرشون رو بالشته می خوان از خستگی کل روزشون لذت ببرن

یا دارن تو گوشی شون از یه کلیپ طنز ، لبخند می زنن 

باید با کفش هاشون راه بری تا دردشون رو بفهمی  

طبقه پایین تایتانیک یادته خاکی و با صفا 

قیافه نگیر ساده باش سر صحبت وا کن برو جلو چیزای جالبی دستت میاد  

به اندازه ی که همه چیز از این بالا زیباست اون پایین خبری نیست فقط دلاشون دریاست  

باید بری سر سفره شون بشینی تا سفره های رنگین رو نقاشی کنی 

اگه می خوای آدرنالینت بره بالا حتما اینکارو بکن 

 

وقتی تماشاگر گود زورخانه ای عرق به پیشانی ت نشسته قلبت تند تند می زنه

فکر می کنی می تونی حریفتو شکست بدی 

در صورتی که این طوری نیست  همه چیز از دور قشنگه 

 

آرامش سکوت چراغ  آدرنالین سفره های رنگین 

 

 

۰ نظر ۲۸ بهمن ۰۲ ، ۱۷:۴۴
محمدعلی خالقی

سرسیخ هاچ بک

چهارشنبه, ۲۵ بهمن ۱۴۰۲، ۱۱:۵۷ ب.ظ

داشتم تو جاده با سرعت بالا می رفتم ، یه هاچ بک عجول سوبالا سوبالا  از عقب می زد تو چشم ، دیدی بعضی ها فکر می کنن جاده مال باباشونه 

 اول عصبی شدم  بعد بهش راه دادم .با خودم گفتم  اون نمی فهمه من که نباید مثل اون باشم  ازم سبقت گرفت پشت سرش گازو چسبوندم گفتم یکم  سیخش کنم 

منم هم رانندگی ام تعریف نباشه بدک نیست خخ  دوستام می دونن ۱۸ ثانیه گاراژدارا و پارک ملت ، سرسیخش کردم  ولی سبقت نمی گرفتم طوری که تصور کنه من نمیتونم ازش جلو بزنم ،  بزار برگ برنده دستش باشه 

حال می کرد واسه خودش منم هولش می دادم  به خیالش اونم راه نمی داد 

رفتیم پشت چراغ قرمز گفتم شیشه تو بده پایین  داد پایین  یک  لایک بهش نشون دادم  گفتم دمت گرم ،دوتا خانم هم پشت سرش نشسته بودن  امپرش رفت رو هزار  هردو مون خخخ

 داشت پرواز می کرد  انرژی گرفتن و انرژی دادن نیروی عجیبیه حتما امتحان کنید 

چراغ سبز شد طوری گازو  گرفت فکر کنم  موتور ماشینش پیاده شد،خخخخ

سیصد مترجلوتر ایستگاه اتوبوس بود .  اتوبوس داشت مسافر پیاده می کرد

قبل اینکه برسیم یه حسی بهم  می گفت الان یک  نفرو می زنه ، داشتم دعا می کردم اتفاقی نیفته 

با سرعت ۶۰ تا داش رد می شد یعنی نیم مترمونده بود که خنده اش تبدیل به گریه بشه نزدیک بود بزنه به یه خانمی خدا رو  شکر کردم و سرعتمو کم کردم وقتی اتوبوس مسافرو پیاده می کنه دقت کردی  بعضی ها از جلو اتوبوس می خوان برن اون ور خیاباون

 

اگر خدای نکرده اتفاقی می افتاد  بنده خدا دست و پاش می شکست مقصر کی بود 

۵۰ درصد این حادثه من بودم  بعضی جاها باید کوتاه اومد سکوت کرد ،سکوت یعنی قهر آژیر قرمز  سرسیخ کردن اشتباهه ،فکرنکن تو از این حادثه قسر در رفتی  قرار باشه اتفاق بیفته اگه تو انفرادی باشی هیچکی کارتم نداشته باشه  کلمه عذاب وجدان تو رو می کشه 

دیدی یارو تو سن ۲۵  س فوتبالیسته تو زمین  فوتباله سکته می زنه 

دیدی رئیس جمهور پشت میکروفن مرگ میاد سراغش  

 

 همیشه تو خیابون لاین وسط بهترین انتخابه  اگه کسی از اون ور خیابون پشت درخت بود یهویی اومد بتونیم کنترل کنیم 

یا اینکه هر موقع تو شهریا اتوبان دارین تو لاین کم حرکت می کنین هرنوع ماشینی که جلو به هرعلت ترمز زده حواستون باشه معمولا این ماشین بزرگا که اصلا جلوشون دید نداره  شاید بچه ای بزرگ سالی متوجه نباشه و خدای نکرده بخواد بره اون ورخیابون 

انرژی از انرژی بگو  وا ووو   خخخ

یه روز تو  مدرسه  یکی از بچه ها سرسیخم کرد یه مشت زدم به پیشونی یکی از دوستام  بچه بودیم و نادان پیشونیش به اندازه یه تشله سنگی زد بیرون 

همینجا معذرت می خوام  اگه این پیام  می خونی دوستت دارم 

می بوسمت 😘😘⚘️⚘️⚘️  

بعد راحت نمی شه از کنار این جورمسائل گذشت توپ بنداز بالا صد چرخ می خوره بر می گرده یه روز هم واسه تو هست 

اگه من دارم اینا رو می گم دلیلی نداره منیتی نیست 

حرف من اینه دانشته هایتان را بگور نبرید 

شاید دلیل لبخند کسی باشه 

یا هم تجربه ای 

 

 

۰ نظر ۲۵ بهمن ۰۲ ، ۲۳:۵۷
محمدعلی خالقی

انار شیرین

چهارشنبه, ۲۵ بهمن ۱۴۰۲، ۱۱:۳۹ ب.ظ

بچه که بودم وقتی درب چوبی یه لنگه ی باغو باز می کردم اولین کاری که می کردم یه درخت انجیر کهنه بود که خودمو تاب می دادم بعد سراغ درخت انار شیرین دانه درشت می رفتم 

 

انار کوچیکو باز می کردم تا بزرگاشو بعدا بخورم فکر می کردم حیفه 

یکی بود شکلات دو ساله داشت سنگ شده بود یا آدامس خرسی قدیمی بود برچسب داشت بچه های قدیم تو چمدون نگه می داشتن

  انار از وسط نصف می کردم  اول قسمت کوچیکشو می خوردم که سهم بزرگه بهم حال بده آخر بخورم همون صحنه یا داداش میومد ازت می گرفت یا بابات یا دوستت 

اگه یادته تو خماریش بمون  تو یک آینده نگر بودی ولی از نوع ....

حساب پس‌انداز امروز جواب نمی ده 

معروف ترین آدما الان زیر خاکن و وارث هایی بر مزارشان کولی می خوانند 

درست استفاده کن جوونی کن 

همیشه تیکه بزرگه و بهتره رو  اول بخور  

اگه ساندویچ تو نصف می کنی تو آینده نگری ولی بزرگه شو اول بخور کوچیکه شو ببخش سفت بگیری سفت میاد شل بگیری شل میاد 

جیبتو باز بزار بزار اکسیژن بهش برسه نزار خفه بشه 

اگه سهمیه ی مورچه هارو حفظ کردی سنجاب ها برایت بذر خواهند کاشت 

اگه از دست گنجشکها مترسک در مزرعه گذاشتی  موش‌ها نخواهند گذاشت بچه هاشون گرسنه بمانند 

 

تفریح کمپ طبیعت قارچ سمی سگ باوفا  مورچه های کارگر  کلاغ های نگران 

تصویر محمد رضا خالقی 

 

 

۰ نظر ۲۵ بهمن ۰۲ ، ۲۳:۳۹
محمدعلی خالقی

قارچ های سمی

چهارشنبه, ۲۵ بهمن ۱۴۰۲، ۱۰:۵۸ ب.ظ

به اتفاق خانواده یه روز در ییلاق طرقبه اتراق کردیم 

چشم انداز گلکوهی زیبا در شارستانی رویایی  نظرم را جلب کرد . طبیعت تنها دوستیه که رفاقتش پابرجاست هیچ طبیعتی حال دلتو بد نمی کنه چه بهارش چه زمستون و پائیزش

درکنار جوب آبی روان نشسته بودم که ناگهان چشم به تعدادی قارچ افتاد 

یکی یکی کندم  تا چند تای دیگه هم پیدا کردم  خیلی ذوق کرده بودم 

تقریب دو کیلویی می شد به خیال کودکی هایم در دامنه‌ی کوهستان شاسکوه و میلاکوه قدم می زدم 

 طبیعت بکر  و رویایی  شارستانی زیبا با درختان  گیلاس سیب و ،  با خوشحالی که کلی قارچ جمع کردم به  کمپ رفتم 

گفتم قارچ پیدا کردم  یکی از اهالی از دور  گفت  همشون سمی اند برو دستاتو بشور که مریض نشی  خورد تو ذوقم خیلی ناراحت شدم  به قیافه قارچ ها نمی خورد چون هم از داخل سفید بودن  هم بیرون 

یاد  کودکی هام افتادم وقتی گنجشک می زدیم تنها چیزی که برام مهم بود این بود که تیرم به کجاش اصابت کرده  اگه بال یا پاش بود خوشحال می شدم چون زنده ماندنش صد درصدبود 

ولی وقتی به قلبش می خورد  درجا می مردند خیلی ناراحت  می شدم 

داستان قارچ های سمی خیلی منو ناراحت کرد  اما اون روز بخیر گذشت با تفاوت تامل امروز که .......

قارچهای سمی مثل آدمهای سمی می مونن که تو زندگی انتخاب می کنیم 

اونا رو از صفحه زندگی تون حذف کنین  قبل اینکه بهترین روزهای زندگی تون رو  خراب کنین 

زیاد منفی باف نیستم  اما خیلی ساده است انتخاب تو از آدمای بزرگ و محبوب کهحال دلتو خوب  می کنن یا اینکه آدمای سمی که حال دلتو بد  کنن 

به کوهی تکیه کن تا تکیه گاه تو باشه نه اینکه پرعقرب و عنکبوت سیاهه ؟؟ !!

  طرقبه خالقی اسفاد 92

عصای حضرت موسی باشه 

چال صورت چی می گه 

 

۰ نظر ۲۵ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۵۸
محمدعلی خالقی

زخم زنبور

سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۲، ۱۱:۰۶ ب.ظ

 

زیادی محبت سر گیجه میاره توقعو می بره بالا 

شعور چند تا سیم فاز میخواد که بعضی از این زنبورها ندارند 

داشتیم به زنبورها شکر می دادیم 

نیش مون زدند 

مادربزرگم گفت اشکال نداره 

دارویه بدنت قوی می شه 

گفتم یعنی چی  گفت زهر که وارد بدنت بشه بدنت نسبت به میکروب ها مقاوم  می شه  دیگه مریض نمی شی 

گفتم پس بزار یکم دیگه  بهشون شکر بدم خخ گفت نه دیگه این دفعه سوراخ سوراخ می کنن گفتم ،

من عاشق زمین خوردنم چون تجربه هاشو دوست دارم  مدرک عملی بهتر از تئوری 

تجربه هایی که تو بیست سال زندگی ام کسب کردم  همشون برام سنگ و زخمو موفقیته که امروز زندگی تو رقم می زنه تا بتونی خیلی چیزارو از زندگی یت حذف انتخاب کنی 

شاید سرنوشت هرکسی مشخص نباشه چون اون بالایی تصمیم می گیره  اما می تونست از این بدتر باشه 

همین که تا ۴۰ سالم اومدیم خدا رو شکر همش  ۳۰ سال دیگه تاپایان خدمت نبود . 

یک اسفند تولدم مبارک پیش پیش 💐💐💐🍁🍁🍁🍁

 

 

۰ نظر ۲۴ بهمن ۰۲ ، ۲۳:۰۶
محمدعلی خالقی

مواظب بچه ها باشیم

سه شنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۲، ۱۲:۱۲ ب.ظ

  مادری می گفت دیروز بچه ی ۳ ساله ام از بالای پشت بوم افتاد پایین  دست و پاش شکست الان هم بیمارستانه تو کماست

گفتم شما کجا بودی ؟ داشت بازی می کرد گفت می خوام پرواز کنم  منم داشتم ذوق می کردم با کاراش یه دفعه دیدم پرواز کرد  فکر میکردم شوخی می کنه ؟؟

۸۰ درصد تربیت ونگهداری بچه ها دست خانماست آقایون که بیشتر سرکارند 

اگه بچه  دوست دارین  باید مسئولیت پذیر باشین ، بچه چی می دونه پرواز چیه یا وقتی دستش خودکار یا قاشق یا پاکن می دین اگه چشمشو در آورد یا خورد  نگین چی شد 

وقتی بچه تازه راه افتاده رو مبل خونه بپر بپر می کنه ذوق نکنین اتفاق لحظه ای پیش میاد یه دفعه دیدی پرید با سر اومد رو موکت 

بابایی بچه شو به هوا پرتاب می کرد وقت تو اوج لذت و خوشحالی هستی اگه نمی تونی مهارش کنی بیفته بعد بچه ات تا آخر عمر معلولیت ذهنی داره به دوستاش چی بگه 

زمان به گذشته بازنخواهد گشت ،درنگ دیروز معنایی ندارد 

ما آدم بزرگا  تا ۸۰ سالگی اشتباه می کنیم بچه ها رو نمی دونم 

 

هیچ کس کامل نیست اما می تونیم عاقل باشیم 

بچها شیرینی زندگی ان  مواظبشون باشیم 

 

۰ نظر ۲۴ بهمن ۰۲ ، ۱۲:۱۲
محمدعلی خالقی

به گفته هایت عمل داشته باش نه اعتقادت

دوشنبه, ۲۳ بهمن ۱۴۰۲، ۱۲:۳۸ ب.ظ

چراغ قرمزو باید صبر داشت تا سبز شدن 

چایی داغ نمی شه خورد 

تا صبح شدن باید منتظر طلوع ماند 

صبر تاریکی یک روزنه روشنایی است 

زمان بزرگترین نیروی الهی 

نقاش کائنات 👌👌

 

 

۰ نظر ۲۳ بهمن ۰۲ ، ۱۲:۳۸
محمدعلی خالقی

حرمت و احترام بهت شخصیت می ده

چهارشنبه, ۱۸ بهمن ۱۴۰۲، ۰۴:۵۱ ب.ظ

 

به این تصویر دقت کن 

دو تا چوب بی جان در موازات هم  زیبا 

دو تا درخت توت در موازات هم قشنگ 

دو تا دیوار سنگی در موازات چیدمان خاص 

دو دیوار سیمانی ساخته ی بشر در جریان آب جاری

دو انسان در فاصله‌ی حرمت و احترام یعنی شخصیت

کائنات همیشه از بهترین معلمان ما خواهند  بود 

اگه دو تا درخت با هم ترکیب بشن می بینی درخ توت گلابی داد و درخت سنجد گیلاس  این چرا شبیه کاکتوس خارداره  حتما زرشک بوده  اب انار خورده ،چه می دونم بشر هرجا دست بزنه خرابکاری می کنه 

 آدما همه کار می کنن اگه موز قرمز شد و بادمجون سبز تو بازار نباید تعجب کنی 

دوتا چوب در موازات هم هیچ موقع به هم آسیب نمی زنن 

اما موقعی که داری کلبه می سازی هزاران درخت شکسته و زخمی می شن 

یک اب جاری موقعی زیباست که گل‌آلود نکنی 

اگه می خوای بهت احترام بزارن حریم داشته باش مواظب حرف زدنت باش 

یک حرف اشتباه  احترام تو می شکنه ، تو جمع قرار گرفتی  تحت تاثیر قرار گرفتی  سمت خوبی داری  ماموری  کاندید شدی  شورایی  برج خلیفه مال توست بوکسر جهانی فوتبالیستی  خودتو گم نکن ، حق و ناحق نکن  ،بزرگ و کوچیک نکن  یه روز میاد هیچ دکتر و هیچ بیمارستانی  نتونن دردتو بگن و اون موقع

شاتوت می شه  شلغم 

هیچ برفی  ۵۰ متر نخواهد آمد  

هیچ موقع باران ۵ مترنبارید 

هیچ درختی ۵۰۰ متر نشد 

هیچ مورچه ای به اندازه خرس ندیدم 

هیچ گرگی بره نشد  غیر انسان 

هیچ بهاری سفید نشد 

بعضی چشمها شبیه گربه است مثاله 

احمقا رو می گن الاق 

نادان می گن گاو 

گوسفند ضرب المثل 

می گن هار شده مثل سگ 

اینا همش درس عبرت برای انسان 

نذار تشبیه به حیوان بشی 

نذار با بی احترامی بهت عادت کنن 

 

کائنات نظم دارد  ابر باران  رویش  فصل ها پائیز  زمستان 

فقط ما آدما داریم همه چیزو خراب می کنیم 

احترام بزار تا بهت احترام بزارن 

 

 

۱ نظر ۱۸ بهمن ۰۲ ، ۱۶:۵۱
محمدعلی خالقی

آینه عبرت

چهارشنبه, ۱۸ بهمن ۱۴۰۲، ۰۱:۳۷ ب.ظ

 

هیچ شخص و هیچ موجودی  نامبروان  نخواهد ماند 

ظاهرو قضاوت نکن 

هیچ باغچه ای بدون کرم نیست 

یک انار رو باز می کنی ،صددانه یاقوت منظم کنارهم 

اون ته می بینی یک کرم داره زندگی میکنه 

اون کرمه هم باز می بینی کرم داره 

هیچکس کامل و مطلق نیست 

اتفاقاتی که درزندگی انسان رخ می دهد

آنقدر تکرار و تکرار و تکرار خواهد شد 

تا خود را بنگری و بیاراستی 

یه روز بلند می شی می بینی گاوت مرده 

 یه روز کامپیوتر ماشینت دزد می زنه 

یه روز عشقت ، بچه ات رو از دست خواهی داد

صبح  بلند شدی دیدی زیر گلوت غده  زده  

یه مامور  ۲۹ سال خدمت میکنه تو شهر کنار زن و بچه 

یک سال دیگه داره بازنشت بشه می گه برم لب مرز پول بیشتری در بیارم 

لب مرز بیشتر در میارن  ،  طمعه دیگه ، با تیر می زنن یک جفت کفش سایز ۴۵ میاد درخانت

وقتی تو رویاهات تصورشو نمی کنی با هلیکوپتر یا بوئینگ ۵۹۷ می ری مسافرت 

با هلیشات دیدی تو رو زدن

زمین گرده برای همه هست فرقی نمی کنه     من تو او 

تنها کسی که رهبر این همه حرف و سخنه خداست  

اینو موقعی خواهی فهمید که اتفاقات بد در تکرارو تکرار تکرار برایت خواهد افتاد

آینه عبرت  

 

 

 

۰ نظر ۱۸ بهمن ۰۲ ، ۱۳:۳۷
محمدعلی خالقی

فراتر از زمان

سه شنبه, ۱۰ بهمن ۱۴۰۲، ۰۹:۱۵ ق.ظ

بعضی آدما فراتر از زمانشونن 

متفاوت از آدمای دیگه 

ضریب هوشی قوی دارند 

مثل بچه های پیش فعال 

یکی قدرت بدنی قوی داره مثل یک کارگر افغانی 

باید بهش کلنگ بدی بگی  زمین سوراخ کن 

اون کار خودشو انجام می ده  به هیچی فکر نمیکه چون از زوربازوش استفاده می‌کنه

یکی از فکر وعقلش استفاده می کنه سیاست داره 

یک بمب می زاره کوهو جاده می کنه 

آدمای که سیاست دارند متفاوتند 

با آدمای معمولی فرق دارند 

اگه ادمای معمولی ده پله می رند بالا  تو زندگی شون موفقند 

َشاید آنها با نخ بادکنک بدون پله برن بالا

فریدون فرخزاد فراتر از زمان خودش بود 

محمدعلی کلی رو دست نداشت هیچ موقع با وجود بدن و بازوی قوی ازشون  استفاده نمی کرد  حریفشو خسته می کرد یا جا خالی می داد 

یا سردار سلیمانی چرا محبوب مردم بود 

کسی که سیاست داره 

راننده تانک نمی شه  یا خلبان 

نمی ره انتهاری ببنده یا با دوشیکا خط مقدم  

 نارنجک به کمر زیر تانک نمی ره ،تانکو می کشونه سمت نارنجک 

بعضی از چرخ ها با آچار باز نمی شن باید با آتیش باز کنی 

آب مویز کشمش مشکل داره  خودشو بخور ، نیازی نیست دو تا لباس اضافه بپوشی

 

سیاست یعنی تفکر تامل   

البته هیچ موقع مدرک و تحصیل با هوش ذکاوت  اشتباه نکنید 

یک خلبان یا یک دکتر می تونه حماقت ترین آدم روی زمین باَشه 

 

این ضرب المثل یعنی چی دستی که نمی شه برید باید بوسید 

 

 

۰ نظر ۱۰ بهمن ۰۲ ، ۰۹:۱۵
محمدعلی خالقی

روایت سگ و گربه

سه شنبه, ۱۰ بهمن ۱۴۰۲، ۰۱:۳۵ ق.ظ

 

سگ و گربه 

می گم که : من و تو مثل همیم 

با وفا و دوست داشتنی 

اما ناراحتم که 

گاهی گم می شیم 

گاهی نجس 

گاهی مثل سگ واق می زنیم و پاچه می گیریم 

گاهی نمک نشناس 

میگم آدما از ما بهترن ها ....کاش سگ و گربه نبودیم 

بجاش آدم بودیم 

راستی چرا من از تو بدم میاد 

چون گاهی مثل سگ هار می شی 

سگ تو روحت 

رونوشت:صاحبت 

خالقی عرفان 

 

 

۰ نظر ۱۰ بهمن ۰۲ ، ۰۱:۳۵
محمدعلی خالقی

داس بی دسته ما

روزها و سالهایی  

علف هرزه ان باغچه را می چیند 

پدری پیر     کمری تا خورده     دستهایش چه زمخت

داس بی دسته ما گنج گرانی ایست 

که به دست پدری پیر به زمین می کوبد 

هرزه را می جوید , می شوید 

باغچه را اباد است . 

و درختانی که در ان سر به فلک اراسته 

پدری پیر اما ...

عمر را باقی نیست  

گوشه ای بنشسته 

مالکانی هر سو چشم شوریده ای بنگارند 

 و در ان باغچه ابادی به جدال پردازند 

پدر !!؟

فرزندان   پسرانم     

من اگر می دانستم که ز ان موهبت و عشق جدال بر می خواست 

هیچ بر هرزه ی ان باغچه ی ابادی داس بی دسته خود را , نمی کوبیدم 

هرزه را اتش سرخی ایست که در هر مزرع

تخم ان افشاند 

باغ را فتنه ای از مور و ملخ انگیزد 

من نمی دانستم فتنه از عشق به پاست 

داس بی دسته ما .....

شاعر:خالقی (عرفان) پنجشنبه ۲۱ شهریور ۹۸



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

این شعر مفهوم عجیبی داره  

ما آدما کجا رو می خوام بگیریم خدا می داند . 

عشق  نفرت  چشم زخم  غم  شادی  تنهایی  فقر  بردگی  افسردگی 

 

 چه روزایی که میاد و می ره  قدر همدیگر بدونید و از زندگی لذت ببرید 

حسرت خوردن یک نوشیدنی  ولخرجی نیست  

درست مصرف کردن  یعنی سلامتی 

یک متر جا آرامگاه ابدی رو از یاد نبر  اونجا هیچی زرق و برقی رو نمی تونی خرج کنی  

اینجا خرج کن همین الان 

نوشتن یک وصیت واجبه   شاید تجدید شدی ؟؟؟



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

 

 

 

 

درخت سرو و تنومند اسفاد

یکشنبه, ۹ خرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۳۹ ب.ظ

سرو خمره ای و تاریخی اسفاد
هویت یک منطقه به ظرفیت های انسانی و طبیعی آن محل است . والحمدلله روستای اسفاد از این دو نعمت سرشار است. جا دارد از همسایگان این درخت کهنسال تقدیر و تشکر نماییم که سالها در حفظ و نگهداری آن کوشش فراوانی نموده اند و اگر در محیط متروک و عمومی بود شاید تاکنون اثری از او باقی نمی ماند. اما هفته گذشته فرصت شد دوباره  شکوه و عظمت این پدیده را از نزدیک مشاهده نمودم. لذا نکته ای را یاد آوری می نمایم که امیدوارم مفید باشد.
وآن اینکه در 

 این درخت شاهدی زنده از دوران گذشته اسفاد است. 
زنده از آن جهت که هنوز مختصر شاخ و برگی سبز بر قامت کهن و تنومند آن باقی است.
او سرگذشت نیاکان ماست.  فراز و فرودهای اسفاد را دیده. خشکسالی ها و ترسالی ها،  قحطی ها و فراوانی ها، سیل،  زلزله، صاعقه و... را تجربه کرده و از همه جان سالم به در برده ولی در مقابل نامهربانی های انسانها مقاومت نخواهد کرد.
سرو نماد زندگی و جاودانگی است.
و این سرو نماد "اسفاد" است، آن را پاس بداریم.

احمد محمدی 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

 

۰ نظر ۱۷ دی ۰۲ ، ۰۲:۰۶
محمدعلی خالقی

روزگار نیرنگ

سه شنبه, ۵ دی ۱۴۰۲، ۱۰:۳۹ ب.ظ

 

هر سحر بانگ دلم می زنه زنگ 

                     می درخشد دل این آینه ننگ 

هر شب آن اختر شب تاب دلم

        مرحمی است تا که بشیند غم و رنج 

         می درخشد پس این پرده غمناک و سیه 

                     روزگاری نیرنگ 

از غبار مه آلوده به رنج       

به ستوه آمده ام از شب تنگ 

شاخه های گل یاس 

سر به بالین سحر 

                          از ملال تب و درد و غم خود 

                           زرد از رخ به تمنا شده سنگ 

خانه های  شهرم 

      خالی از نبض زمان 

           دگر از هیچ خبر نیست 

               قاصدک نیست در این کلبه ی غم 


 روزها هر روزش تکراری 

روزگار است در این زخم دلم 

  شده است حیله و نیرنگ و دورنگ 

جمعه ۳ اسفند ۹۷

خالقی عرفان 

 

اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۰۵ دی ۰۲ ، ۲۲:۳۹
محمدعلی خالقی

پایان هرتلخی بیداری ایست

يكشنبه, ۵ آذر ۱۴۰۲، ۰۵:۰۵ ب.ظ

۰ نظر ۰۵ آذر ۰۲ ، ۱۷:۰۵
محمدعلی خالقی

موفقیت پول ماشین ویلا میلا نیست

موفقیت یعنی گذشته رو آبکشی بنداز رو بند 

آینده هم از آن هیچ کسی نیست  تو که از یه دقیقه دیگه خبر نداری  مردی زنده ای یا تو کدوم گورستان خوابیده ای 

حال بهترین لحظه است ، از حال لذت بردن یعنی موفقیت

اونچه بهترینه  برات اونچه حال دلتو خوب می کنه  

می خوای با بچه ات برقصی برقص هفتاد  سالته می خوای تاب بخوری بخور  می خوای هم سفره ای یک بی خانمان  باشی باش  سنت زیاده ولی می خوای رو ریل‌ پله برقی سوار بشی به یاد کودکی هات انجام بده 

حرف مردم زیاد توجه نکن 

موفقیت یعنی درلحظه  زندگی کردن  اونچه بهت انرژی می ده 

تو می تونی یکانگشتر بدل بندازی یا یک انگشتر فیروزه نیشابور اصل جفتش  مشخص نمی شه ولی کدوم بهت انرژی میده  ،مهمه  ؟! بله داداش  تو لحظه های زندگی ات موفقی 

 

۰ نظر ۰۶ آبان ۰۲ ، ۱۸:۰۲
محمدعلی خالقی

صبح شکر گزاری

چهارشنبه, ۱۲ مهر ۱۴۰۲، ۰۲:۲۸ ب.ظ

 خدایا شکرت   

خدایا شکرت

از اینکه بندگانت را به طریقی آفریدی تا وسیله باشند 

برای راهنمای ،برای درس عبرت ،برای پیشرفت

 برای محبت  برای عشق و عاطفه 

 برای تفکر،  شکرگزاری 

برای مانع بودن و ترقی 

برای اخلاق وانسآنیت  برای ترحم 

خدایا آنچه خودت صلاح آن دانی همان کن 

بنده خوب بهت انرژی می ده درس می ده و بنده ی بد هم بهت 

درس خود نگری خودشناسی  پیشرفت ،فاصله  تعامل و آدم شناسی می آموزد 

خدایا شکرت   آدما وسیله اند برای پیشرفت و ترقی 

چه خوب و چه بد  

گرنگه دارمن آن است که من می دانم ؟؟؟

خدا همیشه باهاته

 

صبح تون پرنشاط 

۰ نظر ۱۲ مهر ۰۲ ، ۱۴:۲۸
محمدعلی خالقی

ذات بد مثل علف هرز می مونه تعقییرنمی کنه

يكشنبه, ۲ مهر ۱۴۰۲، ۰۱:۱۴ ب.ظ

۰ نظر ۰۲ مهر ۰۲ ، ۱۳:۱۴
محمدعلی خالقی

چوب خدا صدا نداره

يكشنبه, ۲ مهر ۱۴۰۲، ۰۱:۳۳ ق.ظ

 

یه داستان شنیدم مخم سوت کشید 

خلاصه مطلب 

اقا دامادشو بعلت مشکلات خانوادگی می کشه

و تو چاله ی خونش دفن می کنه 

سی سال از این ماجرا میگذره اب ازاب تکون نمی خوره 

اقا هر شب عذاب وجدان می گیره 

تا حالا به کلمه عذاب وجدان فکرکردی  َ، شاید جزی فکر کردی یا به زبان گفتی ولی تو موقعیت و تجربه اش قرار گرفتی ؟!

اونم سی سال ، اقا هر شب خواب می بینه ، عذاب  داره ، درد می کشه 

تو سن ۶۰ سالگی می ره پاسگاه خودشو معرفی می کنه

می گه سی سال قبل دامادمو کشتم هیچکی خبرنداره تو باغچه ی خونم دفنه برین درش بیارین 

که این عذابه پدر منو در اورده 

بله اینه غذاب وجدان با دست خودت بری  خودتو معرفی کنی  زمین گرده رفیق ، تاس می چرخه همیشه جفتشیش نمیاد .صبر خدا زیاده 

مواظب حرفاتو کارات باش 

داستان واقعی 

۱ نظر ۰۲ مهر ۰۲ ، ۰۱:۳۳
محمدعلی خالقی

 

 

 

چقدرخوب می شه با کلمات وکائنات انسانهارو مثل زد 

یا یک شعر همیشه با کلمات بازی می کنه تا خودشو بهترجلوه بده 

۰ نظر ۲۶ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۲۵
محمدعلی خالقی

دوست رفیق

پنجشنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۲، ۱۰:۴۲ ب.ظ

 

 

اگه گاهی رفیقت دوستت یک حرفی بهت زد بر خورد بهت سریع جو گیرنشو  برگرد به گذشته ، ببین چی داری ازش ، چیکارا کرده برات ،الو  کجایی بدردت خورده یا نه یا مثل ایرانسل که وقتی شارژ نداری می گه مشترگ گرامی 

گاهی وقت ها ادم شل می زنه پیچ ومهره هاش سرجاش نیست . موتورش اب روغن قاطی کرده  زیادجدی نگیر

گذشته روبه یادبیار روزای بدتو روزایی که زنگ می زدی سریع میومد دنبالت  روزایی که حالت خراب بود.

هرموقع تونستی ۹۹ تا ازخوبی های دوستت رو جبران کنی دنبال یه دونه  حرف منفی ش بآش ، اگر هم یدنده بودی دنبال یه دونه بودی  بهش بدهکاری، خوبی هاشو پرکن 

 

 انگیزشی ، اموزنده ، تشویق ،تحریک

 

۰ نظر ۲۳ شهریور ۰۲ ، ۲۲:۴۲
محمدعلی خالقی

گاهی یک شعرکوتاه جایگاه یک رمان مفهومشو می رسونه

پنجشنبه, ۲۳ شهریور ۱۴۰۲، ۰۱:۰۴ ب.ظ

یه شعر کوتاه 

برای یک شاعر 

در جواب یک قاضی     کافیه چکیده و مفید 

نیازی به صحبت اضافه نیست 

یک شعر زمین فوتبال نیست که وقت اضافه  داشته باشه دوست داره سریع و خشن ، دوست داره با مهر و وفا سریع بیان بشه فرصتش کمه ، او میتونه یک کوه رو با خاک یکسان کنه یا می تونه بهش دانایی بده 

اون می تونه زمین رو خشک کنه یا بهار را به ارمغان بیاره 

 

            یک شعرمیتونه ادمو مثل خاک الک کنه 

یه شعر برای یک شاعر پر از رمز و رازه 

دوستای شاعرمون ارزش خودتون رو بدونین 

من جاهایی بودمو دیدم که یه شعر 

سالن ده هزار نفره رو به وجد اورده 

می گه که وقتی که شعر اغاز شد 

سکوت پایان شد .

ّبفرست براش

۰ نظر ۲۳ شهریور ۰۲ ، ۱۳:۰۴
محمدعلی خالقی

می گه که 

یارو با خودش مشکل داره 

فیلم می زاره عکس می زاره 

ما خدارو داریم خوشبختانه خوبیم . خدارو شکر که امروز هم با خوبی و خوشی گذشت ، عکس رستوران ،ماشین ووو، فکرمی کنه مردم بیکارن نشسته اند فقط اینو نگاه می کنن .

بابا بشین یه جعبه شیرینی بخر با خودت اشتی کن ، تو چته با خودت مشکل داری مردم بیکارن بشینن تو رو نگاه کن 

 

 

۰ نظر ۲۳ شهریور ۰۲ ، ۱۲:۱۹
محمدعلی خالقی

عرق خور مشکی پوش

شنبه, ۷ مرداد ۱۴۰۲، ۱۱:۰۷ ب.ظ

 

 

 

 

 

۰ نظر ۰۷ مرداد ۰۲ ، ۲۳:۰۷
محمدعلی خالقی

سود بی حاصل

شنبه, ۷ مرداد ۱۴۰۲، ۰۱:۴۱ ب.ظ

۰ نظر ۰۷ مرداد ۰۲ ، ۱۳:۴۱
محمدعلی خالقی

 به اندازه ای پس انداز کن

که عزیزترینت  به خاطر مال دنیا ترکت نکنند

انچنان خرج کن  . که دلی به بزرگی دریا ، سخاوت و بخشندگیت  باشه  

اموال دنیا مال دنیاست 

درست استفاده کردن مهمترین رمز خوشبختی است

 

مادری به خاطر اموال دنیا توسط فرزندانش از خانه اش رانده شد 

خانواده ای از برای مال دنیا سالهاست از غم هجران زجر می کشد

زنی از برای مال دنیا همسرش را ترک نمود .

اگر قرار باشد فرزندان یک خانواده از برای مال دنیا ترکت کنند

بهتر همان است که هیچ پدری ارثی به فرزندش نبخشد . و همه رو خرج خودش و فقرا نماید

خالقی عرفان.

 

۰ نظر ۲۰ خرداد ۰۲ ، ۱۵:۴۹
محمدعلی خالقی

بیماری اعتیاد

جمعه, ۲۱ بهمن ۱۴۰۱، ۱۲:۰۵ ق.ظ

 

پتویی که از دود دم گل ولای باران خیسیده بر روی دوشش سنگینی می کند 

 صورت خجل زده اش برای تقاضای نقدی  پایین می اندازد 

دمای هوای بیرون منفی ۵درجه ، در مقیاس با هوای خانه ۲۲ درجه

 اصلا قابل درک نیست 

او دارای یک فرزند و همسر است اما بیمار بودن را چگونه باور کنیم نوعی فلسفه ی عقلی ایست که هزاران توجیح دارد 

اخبار  مرگ ۴۰ نفر کارتن خواب در سرمای گذشته اعلام می دارد . 

او هر روز قوطی کنسروی رو که با سیمی گره زده از اسپند  دود می کند.  تا مبلغی را برای نوع بیماریش تامین کند 

شعور و فهم برای انسان ها متفاوت است . یکی قدرت درکش بالاست یکی هم قدرت فهمش به اندازه یک کودک خردساله،  همان طورکه کودکی انگشت گل‌آلود خود را به عنوان غذا می مکد .شاید امروز قدرت فهم او همان قوطی کنسروی باشد .اما در آینده از بزرگترین شعرا ، دکترا ، ویا معروف ترین  بازیگر سینما باشد .خسرو شکیبایی یکی از برجسته ترین بازیگر های ایران بود که سالها با نوع بیماریش مبتلا بود .همین طور اکبر ابدی و.... 

گاه یک دکتر از بیماری رنج می برد که لاعلاج است 

گاه یک کوزه گر از کوزه ای  آب می خورد که شکسته است 

گاه قهرمان بوکسر جهان  از بیماری پارکینسون رنج می برد 

این قانون طبیعت است 

پدر و پدر بزرگی که سالهاست پوست و استخوانش پوسیده ، و هزینه عزا پرداخت می کنید  پول‌هایی که به جیب عرب ها واریز می کنید تا خانه خدا را زیارت کنید ، اگر خداوند این قدر مغرور باشد که زیارتش را به فقر و گرسنگی ترجیح دهد ، پس بزرگی خداوند جحد است .

یک عدد پتوی یک نفره ،یک عدد زیر انداز و چادر مسافرتی هدیه یک شب  منفی ۵ درجه برای پیروزی 

مرگ بر اعتیاد ، مرگ بر فقر   

 ثواب کدام یک از موارد زیر بیشتر است  

کمک به فقرا.     حج

گرسنگی ایتام.    ولیمه

ساخت مسجد .   کمک به کارتن خوابی 

طعام عزا.     ثواب وساطت      

 نگاشت خالقی زمستان ۱۴۰۱

 

 

 

 

 

۰ نظر ۲۱ بهمن ۰۱ ، ۰۰:۰۵
محمدعلی خالقی

خیر و شر در زندگی انسان

جمعه, ۷ بهمن ۱۴۰۱، ۰۲:۱۴ ب.ظ

 

لحظه لحظه زندگی 

   خوش باشدت به کام

   گاه می خروشد  ز سنگ 

گه می تراودش ز آب 

گر چه شیشه گر چه سنگ 

گل شکوفه ارغوان  

خیر و شر ببین به دوش 

خالقی عرفان  

 

دوش : حمل کردن بار به پشت 

تجربه نشانگر اعمال بد بازتابش بدیست و همین طور خوبی جوابش خوبیه 

کشاکش همیشگی نیکی و بدی با اعمال انسان حاکمیت دارد 

سرانجام رستگاری و بدسگاری بازتابش با هر عمل خیر و شر به دوش انسان باز می گردد 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۰۷ بهمن ۰۱ ، ۱۴:۱۴
محمدعلی خالقی

واژه ی برف در قرآن کریم

پنجشنبه, ۶ بهمن ۱۴۰۱، ۰۴:۳۷ ق.ظ

 برف به صراحت در قرآن نیامده است اما در آیاتی در قرآن به طور ضمنی به بارش برف اشاره شده است.

  - واژه‌ فارسی «برف» در زبان عربی به معنای «ثلج» آمده است.(1) این واژه به صراحت در قرآن نیامده است. اما از این آیه می‌توان فهمید که در قرآن به طور ضمنی به بارش برف هم اشاره شده است.

خداوند متعال می فرماید:

«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُزْجِی سَحَابًا ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکَامًا فَتَرَى الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ وَیُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ جِبَالٍ فِیهَا مِنْ بَرَدٍ فَیُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ یَشَاءُ یَکَادُ سَنَا بَرْقِهِ یَذْهَبُ بِالأبْصَارِ»(2)
«آیا ندیدى که خداوند ابرهایى را به آرامى می‌راند، سپس میان آن‌ها پیوند می دهد، و بعد آن را متراکم می سازد؟! در این حال‏، دانه‏ هاى باران را می بینى که از لا به‏ لاى آن خارج می ‏شود؛ و از آسمان از کوه‏‌‌هایى که در آن است [ابرهایى که همچون کوه‏‌ها انباشته شده ‏اند] دانه‏ هاى تگرگ نازل می کند، و هرکس را بخواهد بوسیله آن زیان می رساند، و از هرکس بخواهد این زیان را برطرف می ‏کند؛ نزدیک است درخشندگى برق آن [ابرها] چشم ها را ببرد!»

کلمه «مِنْ بَرَدٍ» بیان برای «جِبَالٍ» است. یعنی کوه‌هایی از تگرگ و قطعه‌های یخ.(3) و کوه‌های یخ در آسمان به معنای مختلف تفسیر شده است از جمله؛

۱. کنایه از توده عظیم تگرگ به وسیله ابرها در دل آسمان به وجود می‌آید؛
۲. توده عظیم ابر همانند کوه؛
۳. توده عظیم ابر در آسمان به شکل کوه دیده می‌شود، البته اگر از طرف بالا(یا از درون هواپیما) نگاه کنیم، این مطلب بهتر قابل درک است.(4)

در آیه مورد بحث ابرهای بلند صریحاً به کوه‌هایی از یخ اشاره می‌کند. دانشمندان نیز با پیشرفت فنون به ابرهای متشکل و مستور از سوزن‌های یخ رسیده‌اند. حتی برخی از دانشمندان در تشریح ابرهای رگباری طوفانی، چندین بار از آنها به عنوان کوه‌های ابر، یا کوه‌های از برف یاد کرده اند.(5)

در نتیجه این آیه، به صورت غیر مستقیم به «برف» اشاره کرده است.

۰ نظر ۰۶ بهمن ۰۱ ، ۰۴:۳۷
محمدعلی خالقی

صفات حیوانی و انسانی

يكشنبه, ۴ دی ۱۴۰۱، ۰۲:۳۸ ق.ظ

 

شیر مظهر شجاعت و دلیری است .

انسان از نماد هر حیوان برای شخصیت های خودی استفاده می‌کند . و در واقع در بعضی از اشعار و گفتارها از احساسات و رفتارها یا صفات حیوانات سخن می گوید .

.بعنوان مثال سگ یا اسب از باوفایی   یا شیر نماد شجاعت و دلیری ، 

یک شیر هیچ گاه برای شکار نگران یک گله ی گوسفند نیست همون طور که از قدیم گفتند بهتره یک روز مثل شیر زندگی کنی تا یک عمر مثل گوسفند .

اما چه شیر باشی چه گوسفند 

یک روزی از پای در میای و اون روز روزیه که کفتارهای لاش خور بر مزارت جشن می گیرند .چه چرخش عجیبیه 

 

آدما ذاتشوت می گن مثل حیواناته نمی دونم این قاعده چقدر صادقه 

ولی چقدر خوبه آدم مثل شیر شجاع و با وقار باشه و مثل سگ باوفا و سپاس دار .اما انسان هم روزی می میره 

 حالا انسان شجاع داریم که مثال شیر مرده و انسان ضعیف داریم که مثال گوسفند و انسان بلند پرواز مثال عقاب  

که همه همه باید یه روزی بمیرند . چه باوقار و چه سگ صفت .

آدمی از روز تولد می‌داند که روزی خواهد مرد . 

بله فلسفه ی نگرش این قانون راجع به این دنیا چیست و یا می شه گفت نیست . و مرگ کلی و همگانیه برای هر موجودی که جان دارد . حتی گیاهان و درختان و یا آبزیان 

چرا که انسان حسن عمل را بنگرد.و به سوی عمل صالح بیاندیشد 

اگر انسان می دانست که مرگی نبود چه پیشامدهایی بوجود می آمد.  

این دنیا مقدمه حسن اعمال انسانی برترین موجود زنده دنیای فانی 

نگارش خالقی 

 

۰ نظر ۰۴ دی ۰۱ ، ۰۲:۳۸
محمدعلی خالقی

زیر خاکی دانش

چهارشنبه, ۱ تیر ۱۴۰۱، ۰۴:۰۴ ب.ظ

دانشتهایتان را با خود به گور ببرید 

چرا که امنترین زیر خاکی دانش  خواهد بود 

بخل ، حسود ، کینه 

خالقی (عرفان)

 وقتی بعضی از ادما رو نمی شه هیچ جوری تو دلت راه بدی 

همون هایی هستند که بخل کینه در ذات و ریشه شون رخنه کرده 

انها حتی حرفه و مهارت خود را و انچه را در تفکر دارند با خود به گور می برند . 

این طور شد که فهمیدم که زیر خاکی نمی تونه طلا و سکه باشه بلکه زیر خاکی  دانش هم میشه داشت . بله 

. زمان قدیم بخل و کینه رو می تونستیم تو چشمای طرف ببینیم . 

ولی امروز نیازی به طرف نیست . حتی  از توی پست هایی که میزاری می تونی تشخیص بدی کی برات لایک می زاره و کی خودشو پنهون می کنه ، فضای مجازی هم جالب شده 

 

۰ نظر ۰۱ تیر ۰۱ ، ۱۶:۰۴
محمدعلی خالقی

ماه و خورشید

دوشنبه, ۳۰ خرداد ۱۴۰۱، ۰۱:۰۳ ق.ظ

خورشید را بنگر 

ماه را بجوی 

انگاه که انسان 

در برابرش بی دریغ تعظیم می کند 

 خوابش از برای ماه

بیداری اش  از برای خورشید

این اعتیاد الهی هرگز ترک نخواهد شد

ما افریده قدرتی هستیم 

که غریضه ای به ان عمل می کنیم 

بدون انکه دقیقه ای بدان اندیشه کنیم

این الهام از ان چه کسی است  

بیداری  خاموشی  خداشناسی  تامل 

خالقی عرفان 

۰ نظر ۳۰ خرداد ۰۱ ، ۰۱:۰۳
محمدعلی خالقی

پیروزی قوی شدن عرفان

دوشنبه, ۳۰ خرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۳۴ ق.ظ

آماده باش رفیق برای هر اتفاقی که قراره بیفته 

سیل زلزله اتش سوزی 

حتی مرگ 

شاید بعد مرگ ارامشی در راه باشد  

پیروزی  ،قوی شدن ، عرفان 

۰ نظر ۳۰ خرداد ۰۱ ، ۰۰:۳۴
محمدعلی خالقی

انتقال بیماری به بدن

پنجشنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۱۷ ب.ظ

 موجودی که از کثیف ترین فضولات حیوانی و انسانی استعمال می کند . می تواند حاد ترین نوع بیماری را به بدن سرایت  کند . پس هیچ موقع یک مگسی را بر روی دست یا پای خود نکشید . چرا که خود عامل میکروب است 

خالقی عرفان 

 

۰ نظر ۱۹ خرداد ۰۱ ، ۱۲:۱۷
محمدعلی خالقی

احیا حیات برای مگس

شنبه, ۷ خرداد ۱۴۰۱، ۰۴:۳۷ ب.ظ

 وقتی تنها مکانی دنج و ارام برای خلوت کردن انتخاب کردم .

 فهمیدم هیچ جای این دنیا مکانی دنج و ارام نیست . 

چرا که صدای ویز ویز مگسی روحم را مخدوش می کرد

او از برای احیا حیات مادام بر روی فضولات حیوانی می پرید . 

خالقی (عرفان)

۱ نظر ۰۷ خرداد ۰۱ ، ۱۶:۳۷
محمدعلی خالقی

لذت زندگی برای تمساح

شنبه, ۷ خرداد ۱۴۰۱، ۰۴:۱۸ ب.ظ

انگاه که انسان از یک لجن زار و بوی تعفن ان نفرت دارد . 

خداوند حیوانی را در ان افریده که لذت زندگی بدون ان برای حیوان مرگ است

تمساح

خالقی (عرفان )

راز بقا -عرفان و خداشناسی -حیات

۰ نظر ۰۷ خرداد ۰۱ ، ۱۶:۱۸
محمدعلی خالقی

راههای سلوک و افات ان

پنجشنبه, ۱۶ دی ۱۴۰۰، ۱۲:۵۶ ق.ظ

 


انسانها اگرچه همگی از یک روح واحد هستند و مشابهات بسیاری از لحاظ گوناگون با یکدیگر دارند، لیکن بسیار متفاوتند. از لحاظ ظاهر از بین شش میلیارد و اندی جمعیت کره زمین حتی اثر انگشت دو نفر شبیه به یکدیگر نیست. از بین گیاهان بیشماری که بر سطح این کره می رویند حتی دو برگ از آنان مشابه یکدیگر نیست حتی در گیاهان همنوع و ... این عدم تشابه ها به این دلیل است که در تجلی پروردگار تکرار نیست. خداوند هیچ دو موجودی را شبیه یکدیگر نیافریده است زیرا او مبدع است و کمال نیز در عدم تکرار و نوآوری است. حال در نوع برتر انسان تفاوتهای روحی و باطنی حتی از تفاوتهای ظاهری نیز فراتر می رود. یعنی انسانها هر کدام روحیات و اخلاقی دارند متفاوت و متنوع؛ و بر همین اساس دیدگاه های آنان راجع به جهان هستی، خدا و مسائل دیگر متفاوت است. بنابراین در سلوک و سیر روحانی به سوی حضرت پروردگار نیز با توجه به تفاوتهایشان راه های متفاوتی را در پیش دارند.

طبق فرمایش بزرگان: راه های رسیدن به خدا به تعداد افراد بشر است. حال ما یکسری قوانین عمومی دارم مانند قواعد شریعت که برای همه یکسان است و عمل به آنها واجب تا بتوانند بدین وسیله از آلایشها دور مانده و روح خویش را تزکیه نمایند. اما کسانی که در شریعت کامل شدند و توانستند اندک اندک به باطن دین رسوخ نمایند طبیعتاً یکسری قوانین خصوصی برای آنها به وجود خواهد آمد. لابد همۀ شما این حدیث را شنیده اید که: حسنات الابرار سیئات المقربین. یعنی نیکی های ابرار، بدکاری مقربین به شمار می رود. هنگامی که انسانها از ظاهر و پوستۀ دین فراتر رفتند، راه های شخصی آنان به سوی پروردگار در برابرشان پدیدار می گردد. راه هایی متفاوت به نسبت ویژگی های روح آنها و مرتبه ای که در آن قرار گرفته اند. اینجاست که منشأ بسیاری بحثها و جدلها در طول تاریخ ما بین اهل شریعت و طریقت قرار گرفته است و اهل شریعت با دیدن برخی حالات از صوفیان حقیقی و راهپویان مرحلۀ طریقت به نظر خودشان با تناقض روبرو شده و آنان و اعمالشان را تکفیر نموده اند در حالیکه چنین قضاوتی ناروا و از سر خامی به عمل آمده و می آید. داستان خضر و موسی در این باره معروف است که به دلیل شهرت زیاد به شرح آن  نمی پردازم. می خواهم چنین نتیجه بگیرم که ما بهتر است به جای اینکه به رد و انکار عقاید دیگران بپردازیم در این فرصت کمی که پیش رو داریم بهتر است به خود پرداخته و وقتمان را صرف تذهیب و کمال بخشی روح خودمان گردانیم  و عمر عزیز را در جدل و مباحثه های بی فایده با صاحبان سایر عقاید و ادیان و سلکها هدر ندهیم. این مسئله ای است که امروزه توجه کمی به آن می شود و متأسفانه اکثراً در صدد رد یکدیگر و حمله به عقاید دیگران بر می آیند و تنها می خواهند حرف خود را به اثبات برسانند و راه خود را به دیگران تحمیل کنند در صورتی که با توجه به مواردی که مذکور شد چنین چیزی غیر ممکن است و هر کس راه ویژۀ خود را در پیش رو دارد که ناگزیر از پیمودن آن است. بیاییم کمی دیدمان را گسترده کنیم و با تأمل بیشتری با این مسائل روبرو شویم. یک راه برای حل این مشکل تقویت نیروی قدرتمند محبت و عشق در نهاد انسان و نگریستن از زاویۀ عشق به جهان هستی است.

۰ نظر ۱۶ دی ۰۰ ، ۰۰:۵۶
محمدعلی خالقی

سوره الحدید، آیه 20 
اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً وَ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ 
بدانید که زندگانى پستِ دنیا، چیزى جز بازى و سرگرمى و زینت طلبى و فخر فروشى در میان خود و افزون طلبى بر همدیگر در اموال و فرزندان نیست، همانند بارانى که گیاه آن، کشاورزان را به شگفتى وا دارد، سپس خشک شود و آن را زرد بینى، سپس کاه شود و در آخرت، عذابى شدید (براى گنهکاران) و مغفرت و رضوانى (براى اطاعت کنندگان) از جانب خداوند است و زندگانى دنیا جز کالاى فریبنده نیست. 

۰ نظر ۲۷ آذر ۰۰ ، ۰۲:۴۸
محمدعلی خالقی

جوجه اردک

چهارشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۱:۳۹ ب.ظ

 

 جوجه اردک ی به دنبال پسر بچه ی بازیگوش در ازدحام کوچه ای می دویید .و با ایستادن کودک جوجه اردک درجا وامیستاد . و با دوییدن  ارام و تند،جوجه اردک ان گونه  را تقلید می کرد . این رخداد گرایشی به لطف و قدرت  خداوند بزرگ  دارد . که نیرویی بزرگ بر ان  راهنمایی می دارد . پس چگونه خدایمان را شاکر نباشیم و قدر نعمت های افزونش را ندانیم . ایا انسان می تواند از یک جوجه ارک کم فکر تر. و خدایش را بر این کائنات ناباور باشد . 

ان جوجه اردک کوچک بر ان باور است که پسر بچه پدر یا مادر و یا بهترین دوست اوست . و از او نگهداری می کند . به او غذا می دهد و او را سر پناه خود قرار داده است .

بر این امور جسورانه با ان پسر بچه،  مسر نشستم که به دنبالم خواهد امد . من این ازمایش را اجرا نمودم اما جوابش منفی بود .  چرا غیر از ان کودک به دنبال کسی دیگر راه نمی رود و او را همراهی نمی کند . 

نتیجه می گیریم که هر موجود  زنده احساس دارد . درک دارد و تشخیص را از ناباوری  خواهد فهمید.  پس خلقت  موجودات و هر موجود زنده پدیده ی الهی ایست نمونه هایی برای قدرت و تفکر بشر تا خوب و بد را تشخیص دهد خدایش را باور کند و قدرت جهان خلقت را بفهمد که بر این امور قدرتی نهفته است الهی

امروزه قدرت الهی بر جدال اندیشه هاست . ومفهومش درکی ایست فلسفی 

داستان واقعی خالقی

  دنیای حیوانات در عرفان  



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۳:۳۹
محمدعلی خالقی

 

 یک نفر در مجمعی کیف تمسخر می گرفت .

  خنده ای می کرد بر روی رفیق همچون که خر پالان نداشت .

اقا کیف تمسخر او را سرشار از قوت و قدرت برداشته بود 

و رفیقش را تحت عنوان های مضحک و رکیک  قرار می داد. 

در مجمع فردی رو کرد و گفت چرا جوابش را نمی دهی و ان فرد همچنان ارام و خنده رو او را نظاره می کرد . و گفت جوابش در پیشانیش نوشته شده است  ؟!

 می خوام بگم که حق الناس تنها حق مردم خوردن نیست ، دزدی نیست ،بلکه هر چیزی که باعث ضایع کردن کسی  یا چیزی گردد حق الناس است .  بلکه چراغ راهنما را رد کردن حق الناس است  بلکه صف نانوایی .یا صف گاز را رد کردن حق الناس است .بلکه تمسخر کردن ، بوق زدن اضافی ، بند آوردن راه وووحق الناس است .

  داستان این قصه ی ما بر می گرده به ذات انسانها به اجداد مان به  خانواده به پدر و مادر به نثل های قبل تر ازما ،به ریشه  

ما اگر از یک اسب بخوام یک کره  بگیریم به نژادش نگاه می کنیم یا همین طور گاو یا میش که با چه نژادی امیزش بزنیم بهتر خواهد بود ..

بله حتی امروزه در  سنت ازدواج ها هم نگاهی کوچک به ذات  پدر و مادر فرد دارند . 

اسب رو اگه با الاق بزنیم می شه قاطر . دیگه اون کره  اسب نیست بلکه قاطر است . اسب حیوانی نجیب و باوفاست و قاطر یک حیوانی لجوج و  پر قدرت  مثل این داستان  امروز ما

مثل این ادم زورگو 

با نژاد باشیم . و با اصل و نسب 

بعضی ادما اگر چه در جایگاه خود با اصل و نسب هستند  اما هیچ گاه یک نجیب زاده نخواهند بود . انها را با صد من عسل نمی شه تحمل کرد به قول معروف ستاره ندارن و همیشه تک و تنها هستند .دنبال زورگویی و تخریب افراد می گردند تهش چی داره معلوم نیست .  

جواب دادن این گونه افراد هم  همراهی کردن فرد است و خود را الوده کردن ، ما هم می شیم مثل او پس سکوت بهتر از قاطر بودن است .

 بزارید اون اقا تو دنیای خودش کیف کند و بخندد . کیف کیف  چرا که کیف از ان انسان نیست بلکه ازان حیوان است . خداوند رئوف و مهربان است و هیچ گاه پشتتان را خالی نخواهد کرد . 

حرف از قاطر شد یادم میاد مرحوم کربلایی ابراهیم صادقی یک قاطر داشتن که جرات بیرون کردن ان را نداشتند و همیشه حتی برای اذوقه

از پشت پنجره به ان علف می دادند . و چند سالی بود که ان را بیرون نیاورده  بودند  . 

بله عاقبت ادمای زورگو ، همان غل و زنجیر است . بمان قاطر بمان در خانه ی خاموش خود قاطر 

 

۰ نظر ۱۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۰:۴۷
محمدعلی خالقی

زنگ تفریح خدا

جمعه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۹، ۰۳:۵۲ ب.ظ

وقتی که تنها می شوم 

از ان همه حساب و کتاب 

از ان همه نگاهها 

از ان همه سوال های بی جواب 

می روم تنها ،جایی که هیچ نیروی انسانی نباشد 

زیر قاب خلقت زیر قاب طبیعت 

زیر تنها مکانی که می توان فریاد زد 

به کوهها به دشتها 

به درختها و به اواز گنجشک ها 

به عشق جفت قوها 

به قاصدک 

به چرخ و نور فصل ها 

به رنگ و کوه سنگ ها 

به عید و اذر به مهر 

ستاره ها  به آسمان 

به ماه و حوض ابرها 

زیر قاب این جهان 

زیر بوم اسمان 

بعد از ان همه سوال بی جواب 

بعد از حساب و کتاب 

این زنگ تفریح خداست 

شاعر :: خالقی عرفان 

 

۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۱۵:۵۲
محمدعلی خالقی

کوچه ی شهید شفیعی

سه شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۰۳ ب.ظ

از گذر نام کدام شهید به خانه می رسیم 
کوچه ی شهید شفیعی 
خوشا انان که با نام شهید به خانه می رسند . خوشا انان که کوچه ی خاطرات به نام شان گره می خورد . 
کوچه شهید شفیعی 
کوچه ی خانه ی ماست 
تنها یاد و نام انها همین خواهد بود که یادشان زنده  بماند .هر موقع بر سر این کوچه می رسم یاد ونامش برایم تداعی  می شود . بغضی در گلویم حبس می شود و لرزه ای به اندامم  می اید . 
کوچه ی شهید شفیعی پلاک یک 
خاطراتی چون اینه ، قران و بستن بند پوتین برایم  تکرار می شود . بوسه ی مادر و لبخندی که با دستی تکان می خورد و قدمهایی که به سوی روشنایی ارام ارام بر می دارد . چه عاشقانه 
خوشا به سعادتت  منزلت مبارک شهید شفیعی اسفاد 

خدایا من عاشقم عاشق تو 
پیروز باشید در پناه شهیدان 

۰ نظر ۰۷ مرداد ۹۹ ، ۱۴:۰۳
محمدعلی خالقی

خواب شب

جمعه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۰۷ ق.ظ

 

گاهی واقعیت های زندگی مثل پرده ی سینما واضح و روشن با یه فایل کامل ویدیو یی توی خواب ادم اکران میشه 

نمیدونم این خصلت رو تمام  انسانها دارن یا در بعضی افراد این موقعیت اتفاق می افتد.

یک فایل کامل از یک ویدیو   رو براتون  می‌نویسم شاید براتون ترحمی بود یا یک تلنگریی

 

دیشب با مادرم به دیدار یکی از اقوام رفته بودیم 

من مادرم بودیم و حسن  و زهرا  و مادرش 

در گوشه ای  از خانه  کز کرده بودم و به  حرفها و مجلس گوش می کردم .

خانه ای بود از بافت قدیم دوطبقه 

در قسمت پایین سالن تماشا گر پلهایی زیبا و گلی  بودم 

زهرا جارویی به دست داشت و در حالی که داشت قسمت بالای خانه را جارو می کرد حسن را به پشت خود بسته بود و با مشقت زیادی او را حمل می کرد .  حسن و زهرا خواهر برادر بودند. 

بغضی عجیب گلویم را گرفته بود و یکریز در درونم مرا می فشرد . همگی زل زده بودند و مرا تماشا می کردند ولی چیزی نمی گفتند 

این ماجرا همین طور ادامه داشت و حرف های  مادر زهرا و مادرم هم تمامی نداشت .

تا این که جارو تمام شده بود و حسن  در گوشه ای نشت وبا حسرتی عجیب مرا نیم نگاهی می کرد و دوباره در خودش پنهان می شد 

بغضم دیگه داشت می ترکید و صدای در هم شکستنم هم به گوش بقیه رسید .و مفهوم نامفهومی هویدا شد . 

مادرم پرسید چی شده تو را  ؟  من که اشک از چشمانم  می بارید نمیتونستم صحبت کنم نه این که نتونم حرف بزنم بغضم اجازه حرف زدن نمی داد .حسن هم همچنان نگاه های معنی دارش کم کم واضحتر میشد  اما  در خودش خجالت هایی پوشیده  انکار می کرد .

 من هم فکر می کردم خودم را گم کرده ام با هزار بد بختی تونستم یک کلمه بگم از  مادرم پرسیدم کجا هستیم .

این که می بینم حقیقت دارد همه زدن زیر خنده یعنی چی کجا هستیم میهمانی  هستیم . خونه حسن 

سر و صورتم دریایی از اشک شده بود رفتم کنار حسن ودستشو فشردم و بغلش  کردم سکوت سرشار از ناگفته ای که حسن با نگاه معصومش داشت را شکستم و صدای گریه مو بردم بالا تا جایی که عقده دلم خالی شد و گفتم نمیتونم ببینم حسن ی که تا دیروز با هم هم بازی بودیم و در رفاقت هیچ چیز کم نگذاشتیم .

نمیتونم ببینم امروز نمیتونه دست وپا شو تکون بده ویا بیاد پیشم بشینه و درد دل کنه ومن اون گوشه بشینم وتماشاش کنم

اخه دست پاشو از دست داده بود 

دستی بر روی دوشم خورد و بلند شدم اشکامو پاک کردم ولی حق حق گریه ام امان نمی داد سکوت شب را در خود شکسته دیدم وفریاد این همه گریه و زاری دیگر در بیداریم واقعیتی نداشت. 

اما حق حق گریه بعد بیداری هم  هنوز ادامه داشت . 

خالقی اسفاد 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir 

۰ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۰۷
محمدعلی خالقی

بهار 1398 زیرکوه قاینات اسفاد

يكشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۲۶ ق.ظ

بعد از خشکسالی های مکرر در زیرکوه قاینات که این خشکسالی بیش از بیست سال به طول انجامید  . نوروز 1398نوروزی کاملا متفاوت بود که منطقه زیرکوه قاینات را زیبایی خاصی  فرا گرفت و باران های بهاری با خود سبزه و طراوت  را به ارمغان آورد و  دل مردم منطقه را شاد کرد و همنچنین نوروز 1399 هم این زیبایی برای دومین سال ادامه داشت و حکمت  خداوند بر مردم و اهالی این منطقه بارید . که این خیر و شر است که خداوند بندگان خود را بر آنچه خواهد می ازماید  . و امتحان می کند 

 

۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۲۶
محمدعلی خالقی

مصاحبت گون و قاصدک معنی شعر

پنجشنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۵:۰۸ ب.ظ

 

 

 

مصاحبت گون و قاصدک 
روزی  قاصدک همچنان بر مرکب باد می تاخت  . و ازادی را بر اوج قدرت نظاره می کرد . بوته ی گون که در زیر خاک با غل و زنجیر بسته شده بود به قاصدک  می گوید . سلام  ای قاصدک که از صد دنیا ازادی .  خوشا به حالت . منو می بینی در چه وضعی افتاده ام . 
پیغامی  برایت دارم . ولی در پیغامم راز دار باشی  نکند دران پیمان بشکنی و سو استفاده کنی 
تو را که از هر دنیایی شاد و خندانی گاهی خبری هم از من بدبخت بگیر  . نگاهی به من بینداز سالهاست در این بیابان تک و تنها افتاده ام .قصه هایی دارم که هر تپنده ای  بشنود دلش را به درد خواهد اورد   .  نمی دانم . قاصدکها  دیگر خبری خوشی برایم نمی اورند .  نه اینکه نمی اورند نمی خواهم که بیاورند  همشون اهل نیرنگ و بازی شده اند . (استعاره به زمانه ی حیله و نیرنگ  ) دلی پر غم و غصه دارم  می خواهم برایت رازی بگویم 
شما که پیغام رسان هر دل ناامیدی شما که همیشه پیغام های خوش می اوری . و امید هر نامیدی ، برایت سخنی دارم 
  تو را در هر پیغامی که می شنوی راز  دار باش و ان را فاش نگوی  پیغام هر کسی را  به دست صاحبشان برسان و وفادار باش مثل (اسبت  باد ، وفا و مهربانی )
اگه در عهدت پیمان بشکستی تموم عمرت بیهوده زیستی و دل بشکستی تو تا موقعی پیروز و ازادی که سوار بر چرخ گردانت هستی (باد)اگر همیشه سواره هستی و از هر دولت ازادی گاهی هم از اسبت پایین بیا و دستی بر نیازمندان و ایتام بزن من  بدبخت  من بیچاره همه رو به یک چشم ببین ، نه اینکه لباس مندرس پوشیده ام بی اعتنا باشی  (فقرا و ایتام ) نه اینکه من بوته ی خاری بیش نیستم توجه نداشته باشی همه رو به یک چشم ببین  گر می خواهی از هر طوفان و بلایی در امان باشی تا حکمت خداوند بر تو بگیرد 
لیک عجل خبر نمی کند و تو را همچون طوفانی وحشی  نقش بر زمین می کند  . ان گه دیگر سواره نیستی و خواهی دانست پیاده  چه می کند و من در غل و زنجیر چه می کشم 

مفهوم معنای این شعر دنیای ظلم و ستم را می رساند که پر از نیرنگ و ریا شده دیگر معرفت معنایی ندارد . و سر انجام قوم ظالمین طوفان بلاست که به شکست مواجه خواهند شد و پیروز ان است که در اموار ستمدیدگان و ایتام تهی دستان یاری می رساند . و حکمت خداوند شامل حال انها می شود . 
معنی اشعار مصاحبت گون و قاصدک در پیشینه وب 
تدوین و نگاشت :: خالقی

 

 

۰ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۷:۰۸
محمدعلی خالقی

والاتر از صفات پدیده ها

سه شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۹:۰۱ ب.ظ

 

 خدا فرزندی ندارد تا فرزند دیگری باشد و زاده نشده تا محدود به حدودی گردد و برتر است از آن که پسرانی داشته باشد و منزه است که با زنانی از دواج کند. اندیشه ها به او نمی رسند تا اندازه ای برای خدا تصور کنند و فکرهای تیزبین نمی توانند او را درک کند تا صورتی از او تصور نمایند، حواس از احساس کردن او عاجز و دستها از لمس کردن او ناتوان است و تغییر و دگرگونی در او راه ندارد و گذشت زمان تأثیری در او نمی گذارد، گذران روز و شب او را سال خورده نسازد و روشنایی و تاریکی در او اثر ندارد. خدا با هیچ یک از اجزاء جوارح و اعضاء و اندام و نه با عُرضی از اعراض و نه با دگرگونیها و تجزیه، وصف نمی گردد. برای او اندازه و نهایتی وجود ندارد و نیستی و سرآمدی نخواهد داشت، چیزی او را در خود نمی گنجاند که بالا و پائینش ببرد و نه چیزی او را حمل می کند که کج یا راست نگهدارد، نه در درون اشیاء قرار دارد و نه بیرون آن، حرف می زند نه با زبان و کام و دهان، می شنود نه با سوراخهای گوش و عضو شنوائی، سخن می گوید نه با به کار بردن الفاظ در بیان، حفظ می کند نه با رنج به خاطر سپردن، می خواهد نه با به کار گیری اندیشه، دوست دارد و خوشنود می شود نه از راه دلسوزی، دشمن می دارد و به خشم می آید نه از روی رنج و نگرانی، به هر چه اراده کند، می فرماید «باش» پدید می آید نه با صوتی که در گوشها نشیند و نه فریادی که شنیده شود، بلکه سخن خدای سبحان همان کاری است که ایجاد می کند.

۰ نظر ۰۲ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۰۱
محمدعلی خالقی

سخنی خوش

يكشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۹، ۰۶:۵۰ ب.ظ

رونق جان صفا بست گهی بستان را 

                   نغمه و چلچله مرغ غزل خوش خوان را 

می ببارید به دشت و چمن باز رسید 

                    بوی ریحان گل باغچه و ایوان را 

می رسد معجزه ای بعد شبی تار وسیه 

                    گوش باشد شنوا چشم دل عرفان را 

ای که بر دایره ای شعله کشد نور امید 

                     پشت هر ابر سیه ان گذرا  ایمان را 

ته هر کاسه مسکین شکوفا نگرت 

                     اندکی چشم به بهاری پس ان بوران را 

درس باشد از این قافله ی عمر عجیب 

                     گذرا غافل از ان توشه عمر  طوفان را 

عارفا گفت سخنی خوش تو را تا باشد 

                    زندگی را سخنی خوش بنشین میهمان را

شاعر خالقی (عرفان)   بهار ۱۳۹۹

۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۹ ، ۱۸:۵۰
محمدعلی خالقی

داستان گربه های قابل تامل اسفاد وطنم

جمعه, ۸ فروردين ۱۳۹۹، ۰۲:۴۸ ق.ظ

معمولا تو یک عصر گربه ها عضوی از خانواده ها بودند و خانواده هایی رو می دیدیم که از انها مثل فرزندشان  نگهداری . و لذت اوقات خوششان را با انها سپری می کردند . 

خاطرات کودکی ما یه وجهه ی خوبی داشت با این موضوع , 

وقتی به خانه همسایه می رفتیم می دیدیم که گربه ای چاق و تپل و پشمالو و بسیار خوشکل در نزدیک ترین فاصله ی صاحبش روی لحافتی نرم و گرم با گرمایی از کرسی زمان , با خیالی ارامش ارمیده و خود را ملموس یا عضوی از خانواده می داند . 

ما که برامون این نمایش , بسیار قابل ستایش و نوین بود گاهی دستی بر پشمهای نرمش می زدیم و حسابی کیف می کردیم . 

در گوشه و کنار دوستان و نوجوانانی را می دیدیم که کفتر یا جوجه مرغ داشتند و با گربها میونه ی خوبی نداشتند و  بازتابی ضد و نقیض بر علیه گربها انجام می دادند . البته  انواع و اقسام گربه داشتیم  . گربه مهربان , گربه چاق , گربه دزد , گربه جوجه خور یا کفتر خور , گربه وحشی وووو

گربهای دزد واقعا بر این این عمل زشت عادت شده بودند و شکمشان را از این راه سیر می کردند . و اخر و عاقبتی نداشتند. یا روزی دم تله میومدن یا با تفنگ بادی می زدنشون و یا با وسیله ای داخل چاه می افتادن و یا در دورترین نقطه ممکن رها می شدن . بعضی هاشون هم دم به دم سنگ سار می شدن , گربهای مهربان هم داشتیم بسیار ناز نازی و دوست داشتنی زندگی عادی خودشان را می گذروندن  , گربهای وحشی خطرناک ترین گربه ها بودن  انها از انسانها واحمه ای نداشتند . و شاید بر سر و صورت انسان حمله می کردند البته موقعی که مورد اذیت و ازار قرار می گرفتند . 

خط برجسته این موضوع  واقعا گفتنی و قابل ستایشه که بعضی از این گربه ها در دورترین دست شاید بیست کیلومتر و بیشتر از ابادی رها می شدن اما با تمام احساس  دوباره خانه صاحبانشان را پیدا می کردند و همون اش و همون کاسه , سر سفره روی لحاف و بسیار دوست داشتنی, ان قدر از خود ناز و افاده نشان می دادند که هیچ موقع صاحبش دلش نمی یومد ان را از خودش دور کند . مرحوم حاج محمد تقی احمدی گربه ای داشتند که سالها مهر و محبت خود را در دل مرحوم جا کرده بود .( روحشان شاد )

 

ما می توانیم نتیجه ای از این داستان را بیان کنیم . 

در میان انسانها هم همچین خصلت هایی هست و نه تنها انسانها در تمام موجودات و زنجیره ی موجودات زنده این فلسه وجود دارد . 

چرا که این زنجیره باید بچرخد و اما چگونه بودن مهم ترین تدریس این  داستان است .  

روباه مرغ می خورد , کفتار روباه , لاش خور کفتار و شیر ها با کفتارها میونه ی خوبی ندارند و حتی در ذات  شیرهای نر خال سیاه رحم وجود ندارد چرا که بر نوزادان شیرهای ماده رحمی ندارند . و انها را می کشند . تا شیرهای ماده در تسلیم آنها باشند . 

این رقابت در تمام موجودات می توانیم ببینیم . 

اما اگر خلقت جهان و موجودات , فلسفه ی خوبی و نیکی رو رعایت کنند .حتما هیچ جبهه و جدالی در جهان نخواهد بود . و صلح و اشتی در جهان برقرار خواهد شد  و انچه که خداوند و اقا امام زمان می خواهد همان خواهد شد . 

 

 

۰ نظر ۰۸ فروردين ۹۹ ، ۰۲:۴۸
محمدعلی خالقی

واقعه ای قطعی که قبل از پایان دنیا رخ خواهد داد

پنجشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۸، ۱۱:۵۳ ق.ظ

 

پایان زندگی بر روی زمین خواه با برخورد شهاب سنگی بزرگ صورت بگیرد،
خواه با خاموش شدن خورشید رخ بدهد،
خواه با گسترش میکروب‌ها و ویروس‌های خطرناک اتفاق بیافتد،
و خواه اتفاق‌های وحشتناک دیگر، پایان دنیا و اتمام زندگی بشر را رقم بزند،
فرقی نمی‌کند!
هیچ کدام از این سناریوها نمی‌تواند مانع از یک اتفاق بزرگ شود؛
اتفاقی که باعث گسترده شدن عدالت در دنیا خواهد شد.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمودند:
قسم به خدایی که مرا به پیامبری برانگیخت، اگر از عمر دنیا جز یک روز باقى نمانده باشد، خداوند آن روز را چنان طولانى خواهد کرد که فرزندم مهدى در آن روز ظهور نماید.

۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۸ ، ۱۱:۵۳
محمدعلی خالقی

یک قدم تا مرگ

سه شنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۸، ۰۶:۲۹ ب.ظ

اه ای خدای من 

اصلا امادگی مردن ندارم 

من که می دانم حتی یک ساعت تا مردنم حیات نیست 

به که بگویم با کی سخن باید گفت 

چه تلخ است بدانی که توشه ای نداری 

از ان همه روزهای قشنگ  

محبت , عشق , زندگی 

در اخرین دقایق زندگی

چنگ می زنم بر ریسمان حیات عمر 

و این پایان خوشی نیست 

چرا که برای مردن  اماده نیستم 

گر من هیچ ندانستم و لیک  هیچ توشه ای ندارم 

 تو را که امید زندگی ایست 

زندگی کن  نیکی کن محبت کن 

از انچه که خداوند به تو ارزانی کرده 

تا هیچ حسرت مردن نخوری 

که انچه داری از ان اوست 

 خالقی عرفان 

 

 

۰ نظر ۲۷ اسفند ۹۸ ، ۱۸:۲۹
محمدعلی خالقی

سجده شکر

چهارشنبه, ۳۰ بهمن ۱۳۹۸، ۰۶:۵۰ ب.ظ

به شکرانه ی نعمت های بی پایان و بی شمار خداوند . پس از نماز ،سر بر خاک نهادن،و نعمت های او را به یاد آوردن و شکر گفتن و حمد کردن این محبت خدا را در دل انسان می افزاید . 

حتی اگر چیزی نگوییم و  پیشانی و صورت  را بر زمین نهادن یعنی شکر گفتن

 ولی بهتر است ذکرهایی چون شکر الله یا حمد الله گفته شود .

 

 

۰ نظر ۳۰ بهمن ۹۸ ، ۱۸:۵۰
محمدعلی خالقی

رکوع در نماز

چهارشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۸، ۱۰:۵۱ ب.ظ

عظمت پروردگار , انسان را به رکوع و کرنش وا می دارد , و خدایی او , بنده را به تواضع وا می دارد . 

رکوع خم شدن در برابر عظمت او اظهار  بندگی و اطاعت است 

گردن را می کشیم , یعنی اماده ایم که سر در راهت بدهیم . 

خم می شویم یعنی کبریای تو مارا به تعظیم وا می دارد و در برابر بزرگی و بی همتایی تو الف قامتمان دال می شود و سرو قامتمان می شکند . 

 

 

 

۰ نظر ۲۳ بهمن ۹۸ ، ۲۲:۵۱
محمدعلی خالقی

شناخت قبله

شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۸، ۰۲:۰۶ ق.ظ

نماز باید به سوی قبله باشد . قبله ی ما کعبه ی مقدس است . گر چه خدا در طرف خاصی نیست که به او رو کنیم چرا که در هر طرف رو کنیم خدا انجاست . اما برای گرامیداشت خاطره ی ابراهیم , بنیانگذار خانه ی توحید . هم برای هماهنگی و نظم عبادت کنندگان , و اسرار دیگر , ماموریم که قبله ی نمازمان را کعبه قرار دهیم 

از این رو امت اسلام.نماز و دعا و ذبح حیوان و خواب و خوراک را به سوی قبله انجام می دهد . 

 

۳ نظر ۱۲ بهمن ۹۸ ، ۰۲:۰۶
محمدعلی خالقی

افت ریا و گناه

شنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۸، ۰۱:۵۴ ق.ظ

کشاورزی که محصول زحمات طاقت فرسایش با جرقه ای می سوزد و دود می شود , اب زلالی که در ته لیوان گوارا , شیرین , که با افتادن مگسی کثیف می شود . 

عبادت هم گاهی با افت ریا و خوره ی گناه و منیت از بین می رود  و ارزشی نخواهد داشت 

 

۰ نظر ۱۲ بهمن ۹۸ ، ۰۱:۵۴
محمدعلی خالقی

صدای شتر

جمعه, ۴ بهمن ۱۳۹۸، ۱۱:۵۹ ق.ظ

حضرت ایت الله العظمی اراکی فرمود :

حاج شیخ عباس قمی در ایام فاطمیه در منزل حاج سید علی بلور فروش منبر می رفت . در یکی از این 

مجالس که من هم شرکت داشتم به گوش خود شنیدم که گفت :من در نجف اشرف که بودم روزی با شخصی که سنش کم و ا وایل بلوغش بود . گویا سید محمد پسر حاج اقا حسینی قمی که این موزه (موزه حرم معصومه ) را او ساخته  قصد کردم به زیارت قبور وادی السلام بروم همین که از دروازه پا به بیرون گذاشتم صدایی به گوشم رسید . مثل صدای شتری که پشت او زخم باشد و پشتش داغ بگذارند . 

عربها رسمشان این است که اهن سرخ کرده با اتش را روی زخم شتر می گذارند نعره ای می زند  یک همچو صدایی که در ان وقت از شتر بروز می کند . به گوش رسید به طفل همراهم گفتم صدایی به گوش نمی اید 

گفت :نه

ما هر چه نزدیک تر می شدیم صدا بلند تر می شد تا رسیدیم به قبرستان  , دیدیم سر قبری جماعتی حلقه زدند و این صدا از وسط انهاست به او گفتم صدا را نمی شنوی ؟

گفت نه معلوم است انها یک جنازه ای اورده اند و این صدا از ان جنازه است  . این مکاشفه بوده است . 

 

 

۰ نظر ۰۴ بهمن ۹۸ ، ۱۱:۵۹
محمدعلی خالقی

گیاه خار و خسک و پرنده کوچکی به نام ابن تمره

پنجشنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۸، ۱۱:۴۷ ب.ظ

 

حیله ابن تمّره در استفاده از خار خسک

و امّا در باره پرنده کوچکی که به آن «ابن تمّره» می گویند: روزی در لابه لای شاخه های درختی لانه کرد. ناگاه دید ماری عظیم بر لانه اش مشرف گشته و دهان را گشوده است. پرنده سخت در تشویش و اضطراب افتاد و در پی چاره می گشت که ناگاه گیاه «خار خسک» را مشاهده کرد و آن را یافت. آن را برداشت و در دهان مار افکند. مار نیز آنقدر به خود پیچید که جان داد. راستی اگر تو را از این خبر آگاه نمی کردم به ذهن تو و دیگران خطور می کرد که «خار خسک» چنین سود و مصلحتی داشته باشد یا از پرنده ای کوچک یا بزرگ چنین حیله و چاره ای برآید؟ از این و بسیاری از اشیای دیگر درس عبرت بگیر و بدان که منافع و فواید بی شماری دارند ولی باید حادثه ای رخ دهد یا خبری از آنها ذکر گردد تا [این سودها] دانسته شود.

۰ نظر ۲۶ دی ۹۸ ، ۲۳:۴۷
محمدعلی خالقی

از کثرت نسل ماهی ها

چهارشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۸، ۰۳:۳۷ ق.ظ

 

اینک در کثرت نسل ماهی و ویژگیهای آن تأمل و اندیشه کن. اگر می بینی که در درون یک ماهی آنقدر تخم (خاویار) هست که به شماره نیاید، به خاطر آن است که کار بر ماهیخواران که شماره آنها اندک نیست آسان گردد. حتی درندگان جنگلها هم برای شکار ماهی به آب پناه می آورند. در این وقت این حیوانات اگر ماهی را بیابند آن را از آب می ربایند. حال که درندگان خشکی ماهی می خورند، پرندگان ماهی می خورند، مردم ماهی می خورند و حتی ماهیان هم ماهی می خورند حکمت و تدبیر چنان به کار آمد که ماهیها این گونه در شماره نیایند و فراوان باشند.

گستردگی حکمت آفرینشگر و کوتاهی دانش آفریدگان

هر گاه که خواستی از گستردگی حکمت آفرینشگر و کوتاهی دانش مخلوقان آگاه گردی به ماهیها، حیوانات آبی، صدفها و دیگر آبزیانی که در آبها زندگی می کنند و در شماره نیایند بنگر. و تو از منافع این آفریدگان آگاه نمی گردی مگر اندکی که بر اثر برخی از حوادث رخ می نماید. مثلا مردم هنگامی به فایده نوعی حلزون پی بردند که رنگ قرمز را شناختند [داستان این کشف این گونه بود]: هنگامی که سگی در ساحل آب در گردش بود حلزونی را یافت. آن را خورد و خونش دهان او را رنگین کرد. [آنگاه که دهان سگ را دیدند] مردم به زیبایی آن رنگ پی بردند و از آن به عنوان رنگ استفاده کردند و دیگر مواردی که مردم گاه گاهی بر اثر بروز وقایعی به آنها پی می برند.

۱ نظر ۲۵ دی ۹۸ ، ۰۳:۳۷
محمدعلی خالقی

یکی از شغلهای پر درامد امروز ما وکالت می باشد

چهارشنبه, ۴ دی ۱۳۹۸، ۰۸:۱۰ ب.ظ

وکالت یکی از شغلهای پر درامد و ابرومند امروز جامعه ماست  مستلزم به هوش و استعداد بالا برای افردی که  ره رو  این رشته می باشند . 

به تفسیرو توضیح بیاناتی در رابطه به ان  می پردازیم .

معنی وکیل  , بستن عقدی ایست که به موجب ان یکی از طرفین طرف دیگر را برای انجام کاری نایب خود قرار می دهد . 

ما می دانیم که امروزه تمامی ما انسانها برای پول زندگی می کنیم . درس می خونیم می جنگیم . شاید برای توجیه عملی دروغ بگوییم و هزاران مبحث دیگر 

هیچ کس از داشتن پول زیاد بدش نمی یاد . 

حتی یک وکیل در مبحث یک دعوا از موکل ها از طرفی که پول بیشتر گرفته باشد  به نفع ان مذاکره خواهد کرد . بدون توجه به حق و عدالت 

یک وکیل  یا یک قاضی  برای انجام کاری پول دریافت خواهد کرد و در دعوایی که حتی مجرم مقصر باشد بدون  توجه به واقعیت حکم خواهد کرد .

شاید قتلی را موجب شده باشد. شاید دزدی کرده باشد شاید از دیوار خانه ی کسی بالا رفته باشد و هزاران شایدهای که موجب  ان  حبس و شلاق می باشد تا درسی باشد برای دیگران  اما پوستی کلفت شرم و حیا را از انان  سلب کرده است .

او باید دروغ بگوید و بر علیه مجرم قضاوت کند و هزاران دروغ ,شاهد و مدرک دیگر را جمع اورد تا بتواند دفاعیت خود را در برابر یک مجرم اثبات کند . چرا که  پول (رشوه) دریافت کرده است .

این چه پول و چه شغل کثیفی ایست و ایا این پول بر سر سفره یک خانواده حلال می باشد  که ...

 یک مادر بی گناه باید سر چوبه دار سرش از تنش جدا شود 

یا یک فرزند خردسال بعلت اختلافات خانوادگی از پدر و مادر خود جدا شود . 

و یا قتلی که بموجب ان چند خانواده و فرزند اواره کوچه خیابان شوند . 

امروزه بعضی از قضات گرامی ما بر صندلی گردان  با لباسی مقدس و مبارک انقدر در ناز و نعمت ارمیده اند و پاره ای از  کبر و غرور انها را فرا گرفته که به ارباب رجوع حتی اجازه صحبت کردن نمی دهند . ایا تو غیر از این صندلی و غیر از این سمت در بیرون از این جایگاه   ارزشی خواهی  داشت . سو استفاد بعضی از افراد سود جو و کوته فکر را بد باور و مغرور کرده که انسانیت را فراموش کرده اند . 

ببین پول این کاغذ کثیف چه  غیر ممکن هایی را ممکن می کند.

 رشوه گرفتن امروزه در جامعه ما چه  افراد بی گناهی را راهی زندان و چوبه دار می کند  . و چه مجرمانی را  از چوبه دار پایین می کشد .

ناگفته نماند هستند وکلای خوب و قضات شاخص که حق و عدالت را خوب می شناسند و خوب اجرا می کنند . 

ووای به حال مظلومیت  وای به حال بی کسی

بی پدری , بی مادری , اوارگی , بیچارگی  بی پولی 

نگاشت  خالقی اسفاد 

 

 

 

 

۲ نظر ۰۴ دی ۹۸ ، ۲۰:۱۰
محمدعلی خالقی

رستگاری

دوشنبه, ۲ دی ۱۳۹۸، ۱۲:۳۳ ق.ظ

در سکوت شب نگاهی خسته روئیده

ساز آرامش دل اندوه مردی را نوازش می کند 

چون قطره ی آبی که بر گلبرگ زرد ی ارمیده 

شاپرک ها یاسمن ها را ببین غمگین و دلتنگ اند چرا 

دور از نسیم  عطر  مهر دلگیر و پابندند چرا 

ای آسمان 

باران نمی بارد چرا 

رنگ ظلمت در سیاهی خون می بارد 

پرده ای تاریک و ظغیان در نگه ویرانه رندخارد 

دشنه در قلبم شده اه ای خدای من

لیک من با خشم می گویم 

چشم بر هم می نهم تا بگذرد این روزگار من 

حجت ا باز آی  ببینم  رستگاری  من

شعر خالقی (عرفان)

 

 

۱ نظر ۰۲ دی ۹۸ ، ۰۰:۳۳
محمدعلی خالقی

شک و تردید خداوند

پنجشنبه, ۲۸ آذر ۱۳۹۸، ۰۷:۱۰ ب.ظ

 

هنوز در عظمت و خلقت افرینش و دنیای امروز ما افرادی وجود دارند که در شناخت خداوند تردید می کنند . 

دونفر در بین راه بعنوان مسافر سوار کردم آنها هنوز سوار نشده بودند باهم در جدال صحبت بودند .

در مورد ادیان شعرا عرفان و خدای یکتا بحث می کردند . یکی از آنها خداوند را قبول نمی داشت .

حتی در مورد روزه و نماز هم اعتقادی نداشت و اقرار می داشت روزه گرفتن برای انسان ضرر دارد  دوستش سعی می کرد متقاعدش کند که به هیچ راهی راضی نمی شد اشعاری از خیام  را عنوان می کرد  برای توجیه خودش  بر علیه خداوند . که خدایی وجود ندارد. لحظه ای  گفتم تو شیعه ای  یا سنی  تا دین و مذهبش را بفهمم  گفت من سنی ام گفتم سنی هستی یا سنی زاده  چیزی نگفت  گفتم تو سنی زاده ای در هر صورت هر چه هستی به خودت مربوط است . 

 یعنی در مکانی بوجود آمده ای که ادیان و اجداد تو سنی بودند هر کسی در پیشینه خود با توجه به دین و مذهبش افریده شده و به سختی می تواند تغییر کند . گفتم خورشید را نگاه کن آیا می شه باورش را با ان  همه بزرگی و روشنایی انکار کرد و یا ماه و یا ستارگان بی انتها   او در هر سوالی برای خودش جوابی می داشت که خورشید تیکه ای جدا شده از یک ستاره ای است و زمین همه همین طور 

خوب درست مبدا این ستاره بگو کجاست  و مبدا زمین چگونه است  و مبدا انسان چگونه است 

باز هم برای خود جوابی توجیه می داشت که هیچگاه قانع نبود 

اگر بخواهیم همه چیز را توضیح بدهیم مجالی برای زندگی کردن نمی ماند .

گاهی اوقات باید بدون توضیح بر واقعیت مخلوقات و قدرت خداوند که در اطراف می بینیم لذت ببریم  و حقیقت را باور کنیم . 

مثل غروب خورشید و یا طلوع زیباییش

یا هزار پایی که با هزاران پا با هماهنگی به راهش ادامه می دهد 

یا پیدایش شب و روز 

اکسیژن   باران   ابر  آسمان   کوه 

که گردآورنده این عظمت و بزرگی کسی نیست جز خداوند یکتا 

 

 

 

۱ نظر ۲۸ آذر ۹۸ ، ۱۹:۱۰
محمدعلی خالقی

ما ادما

شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۸، ۱۲:۴۲ ب.ظ

بعضی ادما جلد زرکوب ،بعضی جلد زخیم و بعضی جلد نازک دارند 

بعضی ادمابا کاغذ کاهی و بعضی با کاغذ  سفید و مرغوب چاپ می شوند 

بعضی ادما ترجمه شده هستند . بعضی از ادما تجدید چاپ می شوند , بعضی از ادما هم فتوکپی ادمای دیگرند .

بعضی از ادما سیاه سفید چاپ می شوند و بعضی از ادما صفحات رنگی دارند .

بعضی از ادما تیتر و فهرست دارند . روی پیشانی بعضی از ادما نوشته اند هر گونه استفاده ممنوع است . 

بعضی از ادما قیمت روی جلد دارند . بعضی از ادما با چند درصد تخفیف به فروش می روند. بعضی از ادما بعد از فروش پس گرفته نمی شوند .

بعضی از ادما نمایشنامه اند ودر چند پرده نوشته می شوند . 

بعضی از ادما فقط جلد و سرگرمی دارند بعضی از ادما معلومات عمومی هستند . 

بعضی از ادما خط خوردگی دارند بعضی از ادما غلط چاپی دارند .

از روی بعضی ادما باید مشق نوشت و از روی بعضی ادما باید جریمه نوشت .

بعضی از ادما را باید چند بار بخوانیم تا معنای انها را بفهمیم 

بعضی از ادما را باید نخوانده دور انداخت . 

۱ نظر ۲۳ آذر ۹۸ ، ۱۲:۴۲
محمدعلی خالقی

صندلی چرخ دار

چهارشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۸، ۰۲:۲۲ ق.ظ

صندلیِ چرخ دار من یک عذر خواهی به تو بدهکارم باید اعتراف کنم که از همان زمان که شناختمت از تو متنفر بوده ام ، درست از همان زمان که هیچ مهد کودک و پیش دبستانی مرا قبول نمی کرد، درست از همان زمان که گمان کردم دیگر نخواهم توانست به مدرسه بروم،من تو را مسبب همه ی این اتفاقات می دانستم .
اکنون بعد از گذشت بیست سال تو تنها دوستِ همیشه همراهِ من بوده ای، تو تنها کسی بودیکه در تمام این سال ها حسرت هایم را با تمام وجود حس کردی و هیچ نگفتی البته شاید اگر تو هم از نعمت سخن گفتن بهره مند بودی زبان به اعتراض می گشودی.
متشکرم از بیست سال همراهی بی دریغت ویلچرجان😍
پاورقی:از عزیزانی که این کپشن را می خوانند تقاضا می کنم که چند دقیقه ای خود را شبیه من تصور کنند آن گاه خواهند دید که زندگی چه قدر می تواند زیبا باشد اگر بتوانی قدم بزنیو کفش بدون بند بپوشی و صبح با خیال راحت چای بنوشی
+حسرت های آدم گاه آنقدر کوچک است که نمیتوانی حتی راجع به آن ها با دیگران هم کلام شوی چون هیچ گاه تو را نخواهند فهمید.
+قبلا گفته بودم معلولیت محدودیت نیست اما هست معلولیت یک محدودیت بزرگ است.

فاطمه قاسمی اسفاد 

۱ نظر ۱۳ آذر ۹۸ ، ۰۲:۲۲
محمدعلی خالقی

مورچه های کارگر

يكشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۸، ۰۴:۱۹ ب.ظ

روی صندلی چوبی به اتفاق یکی از دوستان نشسته بودیم  و از طبیعت پارک ملت لذت می بردیم . نزدیک عصر بود  سرم را از قسمت بالای صندلی پایین انداختم تا خستگی بدن و شانهایم را دور بریزم . چشمم به تعدادی مورچه افتاد که به ردیف ستونی دنبال هم راه می رفتن  چند ثانیه خیره گشتم تا راهشان را بجویم 

در زیر سبزه های داخل پارک گم شدند وقتی خودمو راست کردم زیر صندلی را دیدم که با نرمه هایی از کیک و شیرینی ازدحام مورچه ها را به خود جلب کرده بود و هر یک از مورچه ها به اندازه توان در دهان گرفته بودند و حمل می کردند  مورچها مدام در رفت و امد بودند تعدادی به ستون در حال رفت و تعدادی در حال برگشت همه شون در حال تلاش بودند مورچه ای را دیدم که بیش از وزنش با خود حمل می کرد و طمع زیاد  او را فرا گرفته بود ستون مورچه ها را دنبال کردم در زیر سبزه های داخل پارک گم شدند سبزه ها را کنار زدم  و انها را یافتم انقدر در ان محل رفت و امد کرده بودند که قسمت سبزه ها از بین رفته بود بیش از هفت و هشت متر بعد از سبزه ها درختی بزرگ و تنومند بود  تا جایی که چشم کار می کرد انها را می دیدم که بدنبال هم از تنه ی درخت بالا می رفتند . مورچه ای را از قسمت شروع دنبال کردم تا قسمت پایان ،  او در جدال  با مشکلات زیادی روبرو می شد در چال و چوله هایی زیادی افتاد از درخت بالا می رفت و می افتاد و دوباره از نو دنبال می کرد ولی هیچ وقت خسته و نامید نمی شد تا به مقصد برسد . تعدادی از مورچه ها در ثانیه های اخر توسط پرندهایی بلعیده می شدند . و پایان ان همه مشقت و تلاش مرگ بود 
به فکر رفتم که امروز زندگی ما انسانها همانند مورچه های کارگر بی ارزش است آدمی در دوران حیات سختی و زحمت می کشد ناگهان فرشته مرگ می اید و او را می برد 
آنچه زحمت کشیده و آنچه از دار دنیا جمع کرده همه هدر می رود . مال ،ثروت ، مونس ، فرزند ، مادر  
همه را تا پای گور با خود می اورد اما آنجا آنها را از او می گیرند و نه چراغی نه مونسی و نه ثروتی  جز ایمان و عمل صالح
تدوین و نگاشت خالقی اسفاد 
داستان : پارک ملت مشهد  1384

۲ نظر ۱۰ آذر ۹۸ ، ۱۶:۱۹
محمدعلی خالقی

شگفتا از شما که برای رفتن نیز آماده نیستید

دوشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۰۹ ق.ظ

صاحب دلی برای اقامه نماز به مسجد رفت . نماز گزاران همه او را می شناختند 

خواستند که بعد از نماز بر منبر رود و پند گوید او نیز پذیرفت . 

نماز جماعت تمام شد چشمها همه به سوی او بود . 

مرد صاحب دل بر خواست بر پله اول منبر نشست .

بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود . آنگاه خطاب به جماعت گفت : مردم هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست برخیزد .

کسی بر نخواست .گفت حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است برخیزد . کسی بر نخواست 

گفت :شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید ؛ اما برای رفتن نیز آماده نیستید . 

 

 

۰ نظر ۲۰ آبان ۹۸ ، ۱۱:۰۹
محمدعلی خالقی

طمع زیاد

پنجشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۸، ۰۳:۰۲ ق.ظ

داستان آموزنده 

 

مردی در زمینی مشغول زراعت  بود و زمین بزرگی را تصاحب شده بود. فردی طمع کار و حیله گر هر روز بر  مزرعه مرد کشاورز نظری می داشت و هر چند وقت بر سر زمین با هم به جدال می پرداختند .

مرد طمع کار به آنچه که می داشت هیچ گاه قانع نبود . جدال او نه تنها با مرد کشاورز می بود . بلکه با دیگر اهالی  ده که کنار ملک او املاکی داشتند هم به جنگ و دعوا می انجامید و  از او راضی نبودند . 

او اب و املاک زیادی را در ده تصرف کرده بود و در هر همسایگی املاک خود نظری هم به ملک همسایه می داشت .

روزی از مرد طمع کار خبری نبود و او در گوشه از زمینش که چند هکتار زمین بود دار فانی را وداع گفت و سرانجام  او از ان همه ملک و زمین که تصاحب شده  بود . از برایش  قبری ساختند که طول ان کمتر از دو متر و عرض ان کمتر از یک متر بود . 

.انسان به چه مقدار زمین نیاز دارد 

ثروتمند کسی است که به کمترین نیاز دارد نه بیشترین سرمایه را دارد 

  نگاشت ...خالقی اسفاد 

 

 

 

۰ نظر ۱۶ آبان ۹۸ ، ۰۳:۰۲
محمدعلی خالقی

نظر رسول خدا به اهل بلا

سه شنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۸، ۰۳:۲۸ ب.ظ

در صدر  اسلام مسلمین افتخار می کردند که وعده غذایی در خدمت رسول الله باشند تا به برکت سفره شان بیفزاید 

روزی مردی حضرت را دعوت کرد و رسول خدا هم پذیرفت پس از لحظاتی سفره گسترده شد . رسول خدا ناگهان  دید که مرغی بر سر دیواری تخمی گذاشت تخم  مرغ سر خورد و پایین افتاد . میان در میخ بزرگی کوبیده شده بود تخم مرغ میان آن میخ قرار گرفت و نشکست . رسول خدا تعجب کرد . میزبان جلو آمد و عرض کرد یا رسول الله شما بر سر سفره ای وارد شده اید که تا بحال بلایی بر ان وارد نشده است . رسول خدا به محض شنیدن این سخن بر خواست و از خانه بیرون رفت . صاحب منزل گفت چه شده است چرا بلند شده اید . رسول خدا فرمود :: من هر گز بر سر سفره ای که بلا نازل نشده باشد و صاحبش در سختی و رنج نبوده نمی نشینم چرا که معلوم است که خداوند نظری بر ان ندارد 

هر اتفاق بد و حادثه را با دل و جان بپذیریم  و با لبخند شکر گذار خداوند باشیم .که خداوند رئوف و مهربان است . 

 

۰ نظر ۱۴ آبان ۹۸ ، ۱۵:۲۸
محمدعلی خالقی

سوگند به خدا

پنجشنبه, ۲ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۰۴ ق.ظ

      و خداوند را دستاویزی برای سوگندهایتان قرار ندهید 

 

امام سجاد از قبیله بنی حنیفه زنی داشت که یکی از دوستانش به او خبر داد که این زن دشمن امام علی (ع) است 

امام او را طلاق داد ان زن با آنکه مهریه اش را گرفته بود از روی دروغ ادعای مهریه کرد و به حاکم مدینه شکایت کرد و مطالبه ی چهار صد دینار مهریه اش را کرد . حاکم به امام عرض کرد یا سوگند بخورید یا مهریه اش را بپردازید .

امام سجاد سوگند نخورد . و به امام باقر امر کرد مهریه اش را بپردازید 

امام باقر (ع) فرمودند :مگر حق با شما نیست .

فرمودند :چرا ولی خداوند را بزرگتر از این می دانم که به نام مبارکش در مقام دعوی مال دنیا قسم بخورم . 

کتاب -حمیم1

 

 

۱ نظر ۰۲ آبان ۹۸ ، ۱۱:۰۴
محمدعلی خالقی

حس موسیقی شارستان

دوشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۰۲ ق.ظ

آب در شارستان جاری بود 

کوه در سبزه ی دانایی بود 

شار از لذت شوق می لغزید 

حس موسیقی دل پیدا بود 

                            بوته را شادی بود 

                            بلبلی بی دانش می نوشید 

دختری زیبا رو پا بر آب می شویید

    گاه هر تنهایی شیدا بود 

    قلعه ای بر یک اوج 

    نبض سعادت می داشت 

    آسمانش مهتاب 

مادری بر یک بام فال ستاره می چید 

مهر او جاری بود 

دست او جادو بود 

        تا که آن شارستان جاری بود 

        لذت نور چراغ می تابید 

        قلعه بیداری بود 

                      شاعر :خالقی 

 

۲ نظر ۲۹ مهر ۹۸ ، ۱۱:۰۲
محمدعلی خالقی

نفرین الاغ

شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۸، ۰۲:۱۳ ب.ظ

اواسط تابستان  موقع برداشت گندم و جو بود . من دروی گندم با داس  اصلا دوست نداشتم چرا که کاری بسی سخت و ملال آوری  بود .

بارها با داس انگشتان خود را می بریدم . گاهی به حالت ایستاده و بیشتر نشسته مسیر طولانی را پشت سر می گذاشتم  . بعد مدتی جهت رفع خستگی که کمر خود را راست میکردم  با وزش بادی ملایم به پشتم که حسابی عرق کرده بود احساس درد و سرما می کردم  برای همین به بهانه های مختلف از زیر کار در می رفتم ودر کنار زمینی که از برآمدگی بیشتر خاک بر خوردار بود به پشت دراز می کشیدم تا کمر دردم خوب شود . یا به بهانه چایی اتیشی از زیر بار شانه خالی می کردم .البته بزرگترها اصلن اصراری به کار کردن ما بچه ها نداشتند . اما دوست داشتیم  و کمک می کردیم . 

وقتی از زیر بار در می رفتم آنها از غیبت مان آگاه بودند و با اشاره ی سر به رفتار من می خندیدند . به هر حال چون کاری سخت و دشوار بود بیشتر وقتها کارهای ساده تر مثل بغل کردن و جمع  کردن گندم ها را انجام می دادیم 

مسیر خرمنگاه تا کشتزار نسبتا دور بود و بزرگترها گندم های جمع اوری شده را با ریسمانی می بستند و با انداختن طناب از روی ان و گره زدن تبدیل به باری دولنگه می شد که هر لنگه آن در یک طرف الاغ قرار می گرفت و برای من که در بین بار سوار می شدم و سواری می گرفتم لذت بخش بود که با چوب دستی کوچکی که همیشه همراهم بود الاغ را به خرمنگاه هدایت می کردم . البته گاهی بار گندم به یک طرف کشیده می شد و من خود را در طرف دیگر بار می انداختم تا بار میزان شود یا گاهی با سنگ هایی که در طرف بار که از وزن کمتر برخوردار  بود به میزان بار می پرداختم .و این جذاب بود چرا که هم موقع رفتن به خرمنگاه سواره بودم و هم موقع برگشت . در بین راه جوب ها و درختان کجی بودند که راه را بند می آوردند و باعث خوردن یک طرف بار و گیر کردن باری می شد بعنوان مثال راهی که از کنار خانه کبله علی و ملا رضا می گذشت و گاهی هم شاخ و برگ افتاده ای که از داخل باغ به کوچه آویزان بود به سرم می خورد   روزی چند باری را به خرمنگاه می بردم که حدودا تا قبل از نهار ظهر به پنج و شش باری می رسید . پافشاری زیاد و تاختن الاغ بیچاره سخت اورا می ازرد و من هم جهت این که در تسریع کار افزوده باشم در موقع برگشت باشلاق زدن الاغ  را می تاختم تا زودتر برسم . 

برای آخرین مسیر سوار الاغ شدم و در راه برگشت به کشتزار پنج شش بار با شلاق محکم به الاغ می زدم و الاغ بیچاره هر بار پاهای خودش را بلند می کرد تا شلاق به او برخورد نکند . ندایی در درونم می گفت دیگه بسه گناه داره 

بیشتر از این نمی تونه بدو همین که در حال شلاق زدن بودم   نمی دونم که چطور شد که شلاق دور زد و به چشم چپم برخورد کرد همه چیز در دیدگاهم تار و سیاه شد و تا ساعتها جلوی خود را تار می دیدم و این بود که نفرین الاغ باعث صدمه خوردن چشمم شد . و زان پس به آرامی و طبق روال به راهم ادامه می دادم.

گاهی این قدر الاغ خسته می شد که آخرین راه را برای در رفتن از زیر بار و فشار کار و گرسنگی خسپاندن خودش بود جایی که همیشه به ان مکان آرامش می گرفت خاکی نرم و رس بود که می نشست و دیگر بلند نمی شد . 

این هم خاطره ای بود از نفرین الاغ 

مشکلات امروزه و فشار زندگی خاطرات کودکی را از یاد برده گرچه می دانم تمامی شما دوستان و آشنایان از این خاطرات بیشتر از ما گذرانده اید و بیشتر می دانید . اما گاهی تداعی خاطرات باعث دلگرمی و لبخندی بر لبانمان می شود که امیدواریم این لبخند برایتان مستدام باشد . 

پیروز و سربلند باشید 

 

۲ نظر ۱۳ مهر ۹۸ ، ۱۴:۱۳
محمدعلی خالقی

آسمان آبی بود

شنبه, ۶ مهر ۱۳۹۸، ۰۳:۲۴ ب.ظ

 

فرسوده دل و جانم 
آشفته ای  در خوابم 
                          رهسپار اندر شب

                          خوابی شده آزارم 

 

        در شبی تار و سیاه

        قایقی می سازم
               دور از همهمه خوابستان 
      آسمان است آرام 

      وستاره هایی که می درخشند در یک قاب سیاه 

       مثل زیبایی ماه

       همه جا تاریک است 

      نوری از زمزمه عشق چراغانی است 
      نقطه نقطه نور در جشن چراغستان 
      مثل یک نقاشی  مثل یک رویا 

      می درخشیدند در هلهله ساحل شب 


می روم بالاتر 
در شبستان سحر  پی ان نور امید 
که چراغ دل تنها شده ی زخم مرا مرحم بود 
                                      روشن و مهتابی  


        لحظه ای بود ...

        یادم آمد که چرا  آسمان آبی نیست 

                                                    در دل تاریکی 

                                                    هیچ در جو نبود

                                                   حتی اکسیژن و اب 
                                                    گیج در مبهم راه

                                                   غرق در ان  دل دریای سیاه


    نیمه شب تا به سحر نا امید خسته ی راه
    شدم آن سالک بیخوابه ی راه
    عجبا غافل از آن خورشید  بالای سرم 
                                       
                                       لحظه ای می دیدم 
                                       آسمان آبی  بود 
                                                                   شاعر :خالقی (عرفان)     

 

 

برای پی بردم به اسرار خداوند راههای زیادی هست که درکی دشوار نیست 

یکی از راههای عرفان و خداشناسی درک زیبایی ستارگان می باشد که آسمانی را در دل تاریکی زیور انداخته  گویا نقاشی چیره دست به زیبایی و قشنگی ستارگان پرداخته   اگر توانستید فلسفه ای  از تنها یک ستاره را درک  باشید و به روشنایی و سفر و مسافت ان اندکی بیاندیشید تنها به گوشه ای ناچیز از قدرت الهی  و عظمت پروردگار پی برده اید. انسان را در این علم چه جهلی باشد که قدرت الهی را در شب و روز و زیبایی ستارگان انکار کند . مگر از نفرین شده ها باشد که آتش دوزخ جایگاه اوست .

 

 

 

۰ نظر ۰۶ مهر ۹۸ ، ۱۵:۲۴
محمدعلی خالقی

سری پنهان

يكشنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۸، ۰۷:۳۷ ب.ظ

ساز آواز  گلستان و انارستانها

کرم در قلب اناری می زیست 

تاک بر قامت گردوی بلند می رقصید 

طوقی زرد در تاک  نوک بر دانه ی انگور می زد 

سرو در قامت رعنایی خود گستاخ بود 

                لانه ی مور در ریشه ی سرو پنهان بود 

                 بید مجنون در خود می لرزید 

                 شاخه هایش نگران 

       دارکوبی بر قلب درخت می کوبید 

       و کلاغ هایی که بر بام درختان کاج 

                        هر روز بر زمین و بشریت نگرند 

         و چنین بود قانون طبیعت در ....

          سری پنهان 

                                                            خالقی  اسفاد 

 

 

 

۰ نظر ۳۱ شهریور ۹۸ ، ۱۹:۳۷
محمدعلی خالقی

سخنی از حضرت علی (ع)

شنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۸، ۱۰:۱۶ ب.ظ

 

 

         از نادانی همین بس تو را که به دانشت ببالی 

         

 

 

 

۰ نظر ۳۰ شهریور ۹۸ ، ۲۲:۱۶
محمدعلی خالقی

روایات

چهارشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۸، ۰۱:۴۵ ب.ظ

احدی از شما

به کثرت نماز و روزه و زکات و قربانیش 

یا سایر عباداتش  افتخار نکند . 

که خداوند عز و جل

داناتر است به کسیکه پرهیز گار شود از شما 

 

 

۰ نظر ۲۷ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۴۵
محمدعلی خالقی

راستی و تباهی

دوشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۸، ۱۱:۲۰ ق.ظ

از روزی که انسان بر روی زمین ظاهر گشت با دو نیروی راستی و تباهی سرنوشت انسان رقم خورد 

چشمهای انسان نقش مهمی در انچه می بیند و اطاعت می کند دارد . انچه چشم می بیند به عقل دستور می دهد و عقل اجرا می کند 

ما تصور کنیم این دو نیرو هر ان ما را دنبال می کنند . یکی خدایی و دیگری شیطانی  نیروی خدایی ما را به سمت خداوند  راهنما می کند و صدایی شیطانی هر لحظه روبرو و پشت سرمان ظاهر می شود تا ما را گمراه کند . 

چشمهایمان اول چیزی است که این دو نیرو را مشاهده می کند و به عقل انتقال می دهد. نیروی خدایی  به ما می فهماند که مواظب چشمهایمان باشیم و بر هر گناه و تباهی ببندیم و نیروی شیطانی سعی در گمراه کردن ما به سوی گمراهی و ظلمت و کج راهی دارد

شیطان بزرگ کسی بود که بر پیامبران و ادم رحم نکرد و ادم را از بهشت برین بیرون انداخت و او باعث اولین قتل در روی زمین شد که توسط فرزند ادم اتفاق افتاد

ما در سرزمینی رها شده ایم که پر از فتنه و اشفتگی ایست و چه بسا که خواهیم دید چه افرادی در جهان دیگر که چشمهایشان را از دست داده اند و ارزو خواهیم کرد کاش چشم نداشتیم و نمی دیدیم  انچه را که امروز می بینیم 

 

امروزه چشمهای انسان از عقل پیشین گرفته اند 

چشم اولین روزنه ایست که از طریق تباهی عقل را از دست می دهد 

و کاش انسان انسانتر سرنوشت خود را رقم بزند 

خالقی اسفاد 

 

۰ نظر ۲۵ شهریور ۹۸ ، ۱۱:۲۰
محمدعلی خالقی

داس بی دسته ما

پنجشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۸، ۰۲:۵۷ ب.ظ

داس بی دسته ما 

روزها و سالهایی  

علف هرزه ان باغچه را می چیند 

پدری پیر     کمری تا خورده     دستهایش چه زمخت

داس بی دسته ما گنج گرانی ایست 

که به دست پدری پیر به زمین می کوبد 

هرزه را می جوید , می شوید 

باغچه را اباد است . 

و درختانی که در ان سر به فلک اراسته 

پدری پیر اما ...

عمر را باقی نیست  

گوشه ای بنشسته 

مالکانی هر سو چشم شوریده ای بنگارند 

 و در ان باغچه ابادی به جدال پردازند 

پدر !!؟

فرزندان   پسرانم     

من اگر می دانستم که ز ان موهبت و عشق جدال بر می خواست 

هیچ بر هرزه ی ان باغچه ی ابادی داس بی دسته خود را , نمی کوبیدم 

هرزه را اتش سرخی ایست که در هر مزرع

تخم ان افشاند 

باغ را فتنه ای از مور و ملخ انگیزد 

من نمی دانستم فتنه از عشق به پاست 

داس بی دسته ما .....

شاعر:خالقی (عرفان)

۱ نظر ۲۱ شهریور ۹۸ ، ۱۴:۵۷
محمدعلی خالقی

حق الناس در صف گاز

شنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۸، ۰۵:۴۴ ق.ظ

ان زمان صف گاز برای گاز زدن مشکل و وقت گیر بود چرا که پمپ گاز تازه راه اندازی شده بود . و مردم از بنزین استفاده می کردند  بنزین لیتری صد تومان بود  که یهویی افزایش یافت و لیتری هزار تومان شد . اکثرا با این موضوع اشنایی دارند . صف گاز انقدر شلوغ می شد که گاهی به شمارش انها می پرداختیم و بیش از سی و چهل ماشین تا نوبتمان فاصله بود . بر این اساس گاهی جازدن هم باعث دعواهایی می شد برای چندمین بار هر وقت که می خواستم ماشینم را گاز بزنم بدون نوبت به اپراتور دستگاه مراجعه می کردم چرا که از دوستان صمیمی و نزدیکم بود . و حتی دوستانم را بی نوبت به معرفی می پرداختم . روزی صاحب خانه را برای بردن به جایگاه همراهی کردم.تازه از عملم بسیار خوشنود بودم . هنوز به جایگاه نرسیده بودم بیش از سی ماشین در صف انتظار بودند . لحظه ای صاحب خانه در جایگاه توقف نمود او را به قسمت اپراتور معرفی کردم . و او بدون توجه به من به صف انتظار روانه شد . گفتم چرا حاج اقا نمی رین داخل برین بدون نوبت گاز بزنین اپراتور از دوستانم هست مشکلی نیست . 

او در جوابم سکوت کرد و بعدی چندی گفت.حق الناس می دونی چیه ؟جواب این جماعت تو صف را چگونه باید پرداخت . سکوت زبانم را بسته بود و بدنم.خشک شده بود . جرعت حرف زدن نداشتم .و زان پس هر گاه خواستم برای گاز زدن ماشینم به جایگاه بروم سخن مردی بزرگ را تداعی می کردم و صف انتظار را علامت سکوت می دانستم . 

,و حتی چراغ راهنما  , بوغ زدن , سبقت گرفتن و حتی راه رفتن و پیشین گرفتن ,صف نانوایی و.... را حق الناس می دانم

خالقی اسفاد 

۰ نظر ۱۶ شهریور ۹۸ ، ۰۵:۴۴
محمدعلی خالقی

تلخ ترین روز خدمت

چهارشنبه, ۶ شهریور ۱۳۹۸، ۰۹:۵۵ ب.ظ

صدایی   سرشار از نا امیدی و اندوه از پشت شیشه ی دفتر منشی می امد . او اقرار می داشت ... تو که از زندگی من خبر نداری  , بابا مشکل دارم   می خوام برم مرخصی  

نمی تونم واستم . 

یکی از دوستانم به نام اکبر فلاح منشی گروهان بود 

گفتم چه شده است اکبر ؟ گفت ,  امروز پسته میگه نمی تونم واستم و منم نیرو ندارم

حالا نمیشه یکاریش کنی ؟حتما مشکل داره , گفت نه نمی تونم تو خودت میدونی که نیرو نداریم . چیکار کنم چاره ای نیست . 

چند روز قبل برای هوا خوری از برجک ها سر می زدم  تعداد پنج عدد برجک به فاصله معیین در حاشیه ی کوه تعبیه  شده بود .برجکی سخت ترین منطقه نگهبانی بود .  ان روز چند  دقیقه ای با هم خلوت کرده بودیم منم دلم گرفته بود . نشستم برایم سیگار روشن کرد و از مشکلاتش می گفت تازه ازدواج کرده بود   دلی پر درد داشت از خانواده  و مشکلاتش می گفت  از زندگی سیر شده بود در طی شش ماه دو دفعه فراری شد و دوباره باز گشت 

و بالاخره اخرین نگهبانی اش را با اسرار منشی گروهان و بالجبار با  تیری که در  گیج گاهش چکانده بود  برای همیشه به این دنیای نامرد خاتمه داد .

. ساعت یازده صبح بود که صدای تفنگ از برجک بالا امد . فرمانده پادگان از موقعیت اگاه شد  و با چند تا سرباز خود را به محل حادثه رساندند . متاسفانه نتوانستم او را ببینم   اشک در چشمانم حلقه زده بود و نتوانستم گریه هامو پنهان کنم رفتم داخل دفتر و حسابی با گریهام خودم را دلداری دادم  چون فقط من از زندگی اش خبر داشتم . 

روز بدی بود و خاطره تلخی که امروز هر موقع برام تجدید یاداوری  می شود  اشک در چشمان حلقه می زند گویا در گردنم دینی مانده که باید بپردازم یا خودم را مقصر می دانم چرا که می توانستم معقولانه مشکلش را حل کنم .

روحش شاد 

خدمت سربازی ابیک قزوین  

 

۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۸ ، ۲۱:۵۵
محمدعلی خالقی

نوزاد اشغالی

يكشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۸، ۰۷:۳۲ ب.ظ

چند روز پیش ماجرای را شنیدم که ذهنم را به چالش کشید و باعث شد ساعت ها در فکر فرو روم و بیاندیشم که ادمها به کجا می روند و چرا بعضی ها بویی از انسانیت نبرده اند ...

ماجرا از این قرار بود ...

که خانم همسایه مان برای بردن اشغال ها به کوچه می رود تا پلاستیک اشغال را در کانکس شهرداری بیاندازد . صدایی ضعیفی از ناله موجودی کوچک به گوش می رسید با این خیال که بچه گربه ای , داخل اشغال ها گیر کرده باشد با دقت بیشتری داخل کانکس را نگاه می کند و با کمال تعجب و ناباوری موجودی را می بیند که کودکی دو روزه  یا یک روزه بیش نیست . ان کوچولو با کمال بی رحمی در داخل اشغالها فرو رفته بود . سر و پایی کثیف و پوست سوخته اش خبر از گذراندن ساعتهایی متوالی راومی داد که افتاب و گرما پوست نازکش را سوخته بود و لبهایش از بی غذایی کبود می زد . که بی حال و ضعیف اخرین تلاشش را برای صدا کردن مادر بی رحمش به کار می برد که با ناله ضعیف خود خانم همسایه را از موقعیت خودش اگاه می سازد . 

خانم همسایه سریع اقدام می کند و با حالی زار نوزاد را به داخل خانه می برد و بعد از دادن کمی اب لبان خوشکیده اش را تر می کند و جان می گیرد . 

و بعد از استحمام نوزاد او را در اغوش می گیرد تا بی قراری اش را ارام کند . کوچولوی نازنین از فرط خستگی و ماندگی بعد از خوردن به خوابی ارام و عمیق در اغوش تصور مادری  فرو می رود تا دنیای رنگیش را در  خواب ببیند . و بیاموزد امروز به من و تو که ما انسان هستیم . 

این داستان واقعی می باشد . 

خالقی (عرفان)

۰ نظر ۰۳ شهریور ۹۸ ، ۱۹:۳۲
محمدعلی خالقی

تولد بیست سالگی

جمعه, ۱ شهریور ۱۳۹۸، ۰۳:۱۴ ب.ظ

بیست ساله شده ام
بیست سالی که پر بود از نشیب و فراز، پر بود از امید و نا امیدی، پر بود از اشک و لبخند.
غم و غصه هایش گاه از صبر من بیشتر بود ، آن قدر که زبان به شکوه گشودم و یقه ی خدا را گرفتم اما آرام که می شدم از او می خواستم که آغوشش را برایم باز کند و او بی منت مرا بغل می گرفت و برایم لالایی می خواند تا خوابم ببرد.
قصه ی غم ها را کوتاه می کنم ، امروز روز تولد بیست سالگی من است ، روزی که همیشه منتظرش بودم و برایش هزاران نقشه کشیده بودم، با خود عهد کرده بودم که در دهه ی دوم زندگی انسان تر باشم و بهتر زندگی کنم.
امروز دیگر تکرار نخواهد شد و من دوباره بیست ساله نخواهم شد، اگر خواست خدا در این باشد که من 10سال آینده را ببینم باید طوری نفس بکشم و زندگی کنم که حسرت روزهایی که گذشت با من نماند  و در سی سالگی مرا از پا درنیاورد.
امروز من نه یک سال که ده سال بزرگ تر شده ام درست به اندازه ی تفاوت از ده تا بیست سالگی.
ای کسانی که ایمان آورده اید و عمر زندگی تان بیش از بیست سال است، چه کردید که زندگی برایتان رنگی تر باشد؟
از زبان یک دختر معلول فاطمه قاسمی 

------------------------------------------------------

 

برایتان آرزوی موفقیت و پیروزی در تمامی امور دارم 

بهاران تقدیم تو باد

تولدت مبارک    💖💖💖💖💖💖  

خالقی 

 

۰ نظر ۰۱ شهریور ۹۸ ، ۱۵:۱۴
محمدعلی خالقی

شات خواب

سه شنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۸، ۰۵:۵۳ ق.ظ

و وقتی کوه ها در حرکت در ایند و بر زمین متلاشی گردند , و از اسمان تیکه هایی بزرگ اهن و سنگ فرو ریزند , و اسمان نیلگون  دراید , فرزند از پدر و مادر جدا گردد و دست هیچ کس پناه نخواهد بود 

و هیچ کس نتواند و نداند که چه شده است  

هر کس پی اعمال خود در اید 

و ان روز روز موعود خواهد بود .

 

 

۰ نظر ۲۹ مرداد ۹۸ ، ۰۵:۵۳
محمدعلی خالقی

دزد با مرام و با معرفت

جمعه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۵۴ ب.ظ

محله ای از کثرت دزدی ورد زبان بود 

و همگی دزد محله را می شناختند . دزد بیچاره گر چه می دانست از چه کسی باید دزدی کند مرام و معرفتی بر هم محله هایش  هم می داشت و تنها از ماشینی دزدی می کرد که پلاک شهرستان می بود . 

شبی دست رفاقت و دوستی با دزد مانع دزدی شدن شد و مبلقی به رضایت دزد تقدیم حضورش شد 

او بسیار از این حرکت خرسند بود و هر گاه ملاقات حضور بر می خورد لبخندی بر لبانش نقش می بست و دیگر ان محله از هر نوع دزدی بیمه گشت .

گر چه با مشکلاتی که عنوان می کرد حق بجانب بود ولی گاهی راهنمایی می تواند در عمل راه گشا باشد .

گاهی عملی نیک و مثبت انقدر توجیه و قانع کننده است که هیچ تیر و تفنگی نمی تواند کاربردش را داشته باشد . 

خالقی اسفاد 

۰ نظر ۲۵ مرداد ۹۸ ، ۱۲:۵۴
محمدعلی خالقی

از ماست که بر ماست (داستان مسؤلیت پذیری)

پنجشنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۸، ۰۲:۰۵ ب.ظ

روزگاری  سالکی خانه به دوش روزگارش را در دوره گردی می گذراند و از ان شهر به ان شهر سفر می کرد تا لقمه نانی دراورد . 

سرگردانی و اوارگی امانش را بریده بود و گرسنگی و تشنگی سخت او را می ازرد .

در راه به جنگلی بزرگ و سرسبز که رودی روان در ان جاری بود برخورد می کند . در ورودی جنگل به درختی پیر و کهنسال وارد می شود و از درخت تقاضای ماندن در جنگل را دارد تا باقی عمرش را در جنگل بگذراند  او اجازه زندگی در جنگل را می گیرد . و درخت پیر درخواستش را قبول می کند  . او از چوب درختی تبری می سازد و درختان را یکی یکی برای ساختن کلبه ای قطع می کند و از گوشت حیوانات و گیاهان هر روزش را با خوبی و خوشی می گذراند . 

تا این که درختان از دستش می نالند و شکایتش را نزد درخت پیر عنوان می کنند . درخت پیر می گوید چه شده است 

انها می گویند او از چوب ما تبری ساخته و تمامی درختان را نابود می کند و جنگل رو به نابودی ایست  باید کاری بکنیم و جلویش را بگیریم و گر نه همه ما خواهیم مرد 

درخت پیر می گوید . اری از ماست که بر ماست 

تدوین و نگاشت , خالقی 

 

۰ نظر ۲۴ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۰۵
محمدعلی خالقی

دنیای تناقض امروز ما

سه شنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۸، ۰۲:۲۰ ب.ظ

امروزه قدرت اگاهی بیشتری داریم اما فهم کمتر 

امروزه خانه های مجلل و درامد بیشتر داریم اما استفاده نادرست می کنیم 

امروزه پیشرفت علمی و اقتصادی بیشتری داریم اما اگاهی کمتر 

دیروز عید بزرگ مسلمین عید قربان بود تمام کشتارگاه ها مملو از خیرین و مردم نیک همیشه در صحنه , چندین خیر با علامت و نشان معتبر که گرداننده ی مردانی بزرگ با چهره هایی شاخص و فهیم را از نزدیک تجربه کردم . 

مردانی نیرومند و قوی با میراث بزرگ و منبع درامد بالا که سالهاست پشتیبان این مهم هستند . 

ناگفته نماند شماری برجسته و خود نما هم اکران نمایش داشتند و گر چه به ظاهر برچسب  خیریه  به خود چسبانده اند حتی در عمل هم تظاهری کوته فکر و غیر هضم دارند .

افرادی با اعمالی شاقه توجهشان را به دیگران جلب می کنند و شخصیتشان را نشان می دهند 

حیوان حیوان است و در قیاس با انسان متغییر 

اما انسان را خداوند بر تمام حیوانات متمایز ساخته و از هر نوع میوه و گوشت حیوانات را برای خوردن انسان حلال دانسته  و مورد استفاده قرار داده 

و برتری انسان در حیوان برای هر کسی مشخص است 

ادمها بلند قامت شده اند  ظاهر ها مرتب اما شخصیت ها پست شده است . در بین خیرین شاخص و خوش ظاهر که این مثال را به خود وصله می زد , عملش را عنوان می کنم 

حیوان زبان بسته دستش را چنان می کشید که بدنش بر یک سو و پاهایش بر اسمان می رقصید که اقا میخواهد  گوسفندی را قربانی کند و می خواهد عملی خداپسندانه انجام دهد . اقا این چه کاری ایست 

یا فردی با مدل بالاترین ماشین و چهره ای برجسته و لباس هایی انکات کرده که لاشه گوسفندش را برای  شقه کردن به جلو می اندازد . را دیدم که تعصبم را بر انگیخت . و به مصاحبت و قانعیتش پرداختم 

اگه می خوای کار خیر انجام بدی و خداوند را خوشنود سازی که در همه عمل باید نیکو باشی جا زدنت چیه , پارتی چیه زیر میزی چیه  

مگر می شود سر خداوند را هم شیره مالید در ان دنیا می خواهی چه کنی 

امروز درامد بیشتر , شخصیت مهمتری داریم ولی اصول اخلاقی ضعیف تری , فضای بیرون را فتح کرده ایم ولی فضای درون رانه   , اتم را فتح کرده ایم اما تعصبمان هنوز پابرجاست . 

عیدتان مبارک اعمالتان مورد مقبول حق  پیروز باشید 

 

۰ نظر ۲۲ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۲۰
محمدعلی خالقی

سوره یونس ایه ۲۳

يكشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۱۲ ق.ظ


محققا در مثل , زندگی دنیا به آبی ماند که از اسمانها فرو فرستادیم  تا به ان باران انواع مختلف گیاه زمین از انچه ادمیان و حیوانات تغذیه کنند  , بروید تا ان گاه که زمین از خرمی و سبزی به خود زیور بسته و ارایش کند و مردمش خود را بر ان قادر و متصرف پندارند . که ناگهان فرمان ما به شب یا روز در رسد و ان همه زیب و زیور زمین را دور کند . 

و زمین چنان خشک شود که گو یی دیروز در ان هیچ نبوده 


۰ نظر ۱۳ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۱۲
محمدعلی خالقی

تلنگر

شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۴۰ ب.ظ


چه دنیای خوب و قشنگی 
فصلها می چرخند 
فصل زیبای بهار , فصل پاییز قشنگ , 
کبککان می خوانند 
و نسیم از هر سو بوی ریحان و شقایق رو به هم آمیخته 
صبح زیبایی از نور شفق می تابد 
و غروبی دیگر  , شب به زیبایی و تاریکی خود خاموش است 
چه قشنگ است اینجا  , همه رنگ است دنیا 
همه جا ازادی  , همه جا جشن و سرور 
ابرها سایه ای از اتش خورشید قشنگ , بر زمین می پوشند 
اسمان ابی بود 
 , نور مهتابی از قرص ماه بود تابان 
و درختانی از هر نوع میوه  , ارام خوابیده 
 که تو باشی و من  
زندگی هم زیباست 
اگر از قافله عمر خبری نیست . 
شاید !!!!شاید!!!!!شاید!!!!! ان سوتر در جهانی دیگر
 زندگی هست زیبا ?  که در این کوته عمر , به تلنگری ز هم پاشیدن  و دگر هیچ که هیچ  ……………________________
کاش یک لحظه  در این جشن و سرور 
من می دانستم  ?
زندگی زیبا بود 
زندگی یعنی چه ؟

خالقی عرفان 

۲ نظر ۰۵ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۴۰
محمدعلی خالقی

یا الله

پنجشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۰۶ ب.ظ

 

 

به نام خدای جهان مبین                                                                                                                      خداوند خورشید و ماه نگین 

خدای غنی و خدای علیم 

                                       خدای کریم و شفیع  مبین 

به نام خدای خزان و زمین 

                                       که دارنده مور جان  قرین 

خدای حمید و خدای مجید 

                                        که ملک  زمین سما و امین 

خداوند احسان و فرزانگی 

                                        ز جود کرم فخر مجد برین 

خدای رحیم و خدای عظیم 

                                       خدای متین و خدای معین 

شاعر:محمدعلی خالقی (عرفان)

 

مبین:اشکار , روشن             

معین :اب روان 

متین :درشت ,استوار

قرین :یار,  همدم

برین:بالا,  بالاتری

مجد:بزرگی ,بزرگواری

 

 

۲ نظر ۰۳ مرداد ۹۸ ، ۱۵:۰۶
محمدعلی خالقی

حرف مردم در زندگی انسانها تاثیر گذار است

چهارشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۸، ۰۳:۱۰ ب.ظ

 

در مجلسی به اتفاق جمعی از دوستان به مناظره  نشته بودیم که یکی از دوستان قرار بود در همان لحظه وارد شود . جهت خنده و مزاح به دوستان گفتم هم اکنون یکی از دوستانمان به جمعمان خواهد پیوست و همگی او را می شناسید . 

پیشنهادی دارم کمی با هم خنده کنیم . 

چطور است وقتی دوستمان وارد شد به او بگوییم چه شده است تو را . رنگ و روت پریده  مریضی مشکلی داری  

و خواهید دید که خودش را ببازد و به گفتهایمان باور شود . 

وقتی وارد شد هر کداممان حرفی به او گفتیم . یکی می گفت چهره ی  داغونی داری رنگ روت پریده فکر کنم مریض شدی  یک دکتر برو 

او اول که می گفت نه مریض نیستم بعد از چند دقیقه که گفتهایمان بر او مسر نشت . خود را در ایینه نگاهی بیانداخت و گفت راست می گید کمی رنگ و رویم پریده و بی روحم باید دکتر بروم . 

وقتی که خندهایمان را به مزاح دید دوباره زنده شد و روحی تازه گرفت 

انسانها نقش بزرگی در زندگی همدیگر دارند و می توانند هم جنبه مثبت داشته باشند  و هم جنبه منفی 

 اگر بخواهیم مسافرت  برویم بعضی انسانها زندگی و مسافرت ادم را خراب می کنند به هر دلیلی هوا گرم بود ما رفتیم قیمتها گرون بود جاده رو بسته بودن بچه هاتون مریض می شوند و این باعث منصرف کردن ما می شود  و همین طور از جنبه مثبت خیلی ها باعث تشویق و روحیه و نشاط انسانها می شوند که زندگی شیرین و جذاب می شود 

نتیجه ,,, 

زود نباید تصمیم گرفت 

هر حرف و سخنی را جدی نگیریم و زود عمل نباشیم 

بهتر ان است با انسانهای با تجربه و بدون بخل کینه مشورت کنیم 

مشکلات  و زندگی خصوصی خود را با هر کسی در میان نگذاریم . 

تا مطمئن نشده ایم باور نکنیم و زود عمل و زود تصمیم نباشیم 

قبل از این که پشیمان شویم بهتره که مطمئن باشیم 

 

 

۱ نظر ۲۶ تیر ۹۸ ، ۱۵:۱۰
محمدعلی خالقی

مطالب اسفاد وطنم

جمعه, ۲۱ تیر ۱۳۹۸، ۰۴:۱۲ ب.ظ

با سلام حضور سروران و بزرگان بازدید کننده ی این رسانه , امیدوارم مطالب مندرج در وب سایت اسفاد وطنم  , مورد علاقه و پسند شما قرار گرفته باشد . هرچند که فعالیت در فضای مجازی و تهیه مطالب کاری سخت و وقت گیر می باشد امیدوارم بتوانم ادامه دهنده این راه باشم .

کلیه مطالب تهیه شده در وب سایت اسفاد وطنم مطالبی برگرفته از واقعیت و اتفاقاتی از  پیشینه حقیر و در  رخداد حال می باشد . و مطالبی از زبان حیوانات و گیاهان  وداستانهایی خیالی , اشعار و  مطالبی با واقعیت اتفاق , اتفاقی که می تواند برای هر شخص در زندگی افتاده باشد و مورد تامل قرار گرفته باشد گاهی در زندگی انسانها اتفاق هایی چه خوب و چه بد انسان را  رهنمود  به خودارایی , خود اندیشی وخوبیت و بدیت انسانها راهنما می کند . که انسان به کارهایی که روزمره انجام می دهد به اشتباهات و خوبیات خود بیاندیشد .  یا اتفاقهایی که در خواب های انسان رخداد است و انسان انها را ارتباط به  اعمال خود می دارد . 

مطالب تهیه شده در سایت اسفاد وطنم مطالبی شیوا و جذاب در رابطه با موضوع واقعیت ی است که رخ داده و هیچ نوع کپی یا نسخه برداری از کتیبه و یا کسی نیست .

این مطالب برای من  جایی تامل الهی ایست

 خداوند اشتباهات و اعمال  بندگانش را به وسیله ی , بندگانش راهنمایی می کند . 

 امیدوارم همان طور که برای من  مهم و مورد اصلاح و تجربه بعضی اعمال واقع شده برای شما هم مهم باشد  و امیدوارم باعث  ذره ای  تامل  و تحرک در بینندگان و علاقه مندان شده باشم . 

دوست دارتان ,,محمد علی خالقی 



۱ نظر ۲۱ تیر ۹۸ ، ۱۶:۱۲
محمدعلی خالقی

به سلامتی تمام مادرهای دنیا

سه شنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۸، ۰۲:۴۶ ب.ظ

کودکی  جهت شکار از خانه بیرون می زند  او به باغ و بستان می شتابد و پرنده های زیادی را شکار می کند . 

. پرنده ای که در کنار لانه اش  به مراقبت جوجه هایش می پرداخت شکار چی را می بیند که به سمت لانه او  می اید . باخود می اندیشد که چه طور شکارچی را از لانه اش دور سازد . به پرواز می اید و در اسمان به رقص زیبایی می پردازد تا نظر شکارچی را به سویش جلب کند . شکارچی به سمت پرنده نشانه می گیرد و پرنده در لابلای درخت انبوهی حفظ جان می کند . شکارچی دوباره به سمت او نشانه می گیرد و پرنده لنگ لنگان سعی میکند خود را از درخت و لانه دور سازد و این حرکت را بارها بارها تکرار می کند . شکارچی به خیال پرنده زخمی به دنبالش راه می افتد . پرنده وقتی می بیند شکارچی از لانه دور شده است . ارامشی در او مطمءن می شود در اسمان به پرواز می اید و به سمت لانه اش  پرواز می کند

او این خطر پر فراز و نشیب  را متحمل می شود و ساعتها به گمراهی شکارچی می نشیند تا جان جوجه هایش را نجات دهد و حیاتی  دیگر را تجربه می کند شکارچی که از خستگی به تنگ امده بود از شکار او منصرف می شود و از فرط تشنگی و ماندگی  به استراحت می پردازد . 

وقتی پرنده به لانه می رود جوجهایش را می بیند  که به انتظار نشته اند و جیک جیک شادمانی  سر می دهند انها را در پر و بالش می گیرد و از شوق خوشحالی و شادمانی   اشک می ریزد .

……………………………………………………………………………

 

به سلامتی پرنده ی مادر ی که برای رهایی از ترس ساعتها در اسمان می رقصید تا نگه شکارچی را به سویش جلب کند . 

به سلامتی پرنده ای که رقص و پرواز را علامت ممنوع می دانست . 

به سلامتی پرنده ی مادری که برای نجات جان جوجهایش اشک می ریخت . 

به سلامتی تمام مادران دنیا که برای فرزندانشان مشقت و سختی کشیده اند 

 به سلامتی هرچه مادره , مادر حیوان , مادر پرنده , مادر انسان 

به سلامتی رفیق بی کلک مادر 

نگاشت :خالقی 


۰ نظر ۱۸ تیر ۹۸ ، ۱۴:۴۶
محمدعلی خالقی

جوجه و کبوتر

جمعه, ۱۴ تیر ۱۳۹۸، ۱۰:۵۱ ب.ظ


جوجه و کبوتری در کنار هم با خوبی و خوشی زندگانی می گذراندند .  اندک غذای باقی مانده صاحبش را می خوردند و در خیر و برکت خانه سهامی ناچیز داشتند . چند روز و ماهها می گذشت هم چنان  جوجه لاغر و نحیف می شد و بر عکس کبوتر چاق و تپل  و صاحبش از این موضوع سخت حزین بود 

بر ان شد تا چاره ای بیاندیشد . 

روزی از روزها که می خواست غذای انها را فراهم اورد از روزنه ای به انها چیره گشت تا به موضوع بپردازد . دید که کبوتر با جوجه بر سر غذا به جدال می پردازد و ان را از خوردن غذا باز می دارد و جوجه بیچاره نمی تواند از خود دفاعی انجام دهد . جوجه بیچاره که خود را ناتوان و ضعیف می بیند به شکایت کبوتر نزد خداوند می نشیند و هر ان گه که اب می نوشد سرش را به نشانه شکر و سپاس بالا می اورد و شکر خداوند می نماید و کبوتر خود خواه را نفرین می نماید  اما کبوتر مغرور و خودخواه روزها و ماه ها  به خوردن و خوابیدن ادامه می دهد  و از یاد خداوند غافل و ناتوان است تا وزنش زیاد می شود و دیگر توان راه رفتن و پرواز کردن را ندارد .

به اتفاق ,  دوستی به دیدنش می اید  همانکه  چشمش به کبوتر چاق و تپل می افتد ان را برای ابگوشتی مناسب و لذیذ می داند و سرش را از تن جدا می کند  

و ان می شود که ...

 هر ان کس که شکر خداوند کند و نعمت خداوند را پاس بدارد مانند جوجه سربلند و پیروز خواهد بود و ان کس که خودخواه و مغرور باشد مانند کبوتر سرش از تنش جدا خواهد شد . 

تدوین و نگاشت :محمد علی خالقی اسفاد 



۱ نظر ۱۴ تیر ۹۸ ، ۲۲:۵۱
محمدعلی خالقی

بادبادک و خورشید

جمعه, ۱۴ تیر ۱۳۹۸، ۰۵:۱۳ ب.ظ


( کودکی به پدرش می گوید بابا نگاه کن بادبادکم میره پیش خورشید. )

روزی کودکی بادبادکش را به اسمانها نخ می داد و لذت بازی می برد . انقدر بادبادک بالا رفته بود که از چشم کودک گم شده بود . بادبادک در اوج اسمانها می رقصید و پایین دست و زمین را نگاه می کرد . از لابلای ابرها و بادها گذشت و گذشت تا به خورشید رسید . وقتی خورشید را تک و تنها دید گفت تو اینجا چه می کنی چقدر  زیبا و درخشان هستی , چگونه ان همه روشنایی را از خود منتشرمی کنی که جهان به این بزرگی را منور کرده ای 

با چه برق یا چه نیرویی روشن می شوی 

خورشید در جوابش می گوید تو برای درک من خیلی کوچک هستی و نمی توانی مفهوم روشنایی من را بفهمی  همان طور که بسیاری از مردم روی زمین به من نمی اندیشند و نمی توانند رازم را بفهمند . و واقعیت مرا درک کنند .اما همان قدر که اندکی به روشنایی من تصور کرده ای اگر زمینیان تفکر کنند به راز و قدرت من پی خواهند برد و قدرت جهان هستی را خواهند فهمید و مرا خواهی شناخت 

پس اگر به زمین بازگشتی پیام مرا به زمینیان برسان و بگو که خوشید چنین می گفت , اگر یک روز نباشم  در گمراهی و سیاهی خواهید بود و دیگر هیچ موجود زنده ای بر زمین نخواهد بود و همه خواهند مرد و انروز خواهید فهمید که من کیستم و از کجا امده ام . کودک نخ بادبادکش را جمع می کند تا بادبادکش را پیدا کند .همین که ان را می یابد می پرسد کجا بودی ؟بادبادک می گوید  رفته بودم پیش خورشید 


برگرفته از تفکر فرزندم  :عرفان خالقی 

تدوین و نگارش: محمد علی خالقی 



۱ نظر ۱۴ تیر ۹۸ ، ۱۷:۱۳
محمدعلی خالقی

پلاس کهنه اندیشه را دور باید انداخت

سه شنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۸، ۰۱:۴۷ ب.ظ


میهمان حبیب خداست

میهمان نقش مهمی در رزق وروزی انسان  دارد 

در تنگناترین شرایط میهمان به برکت خانه می افزاید

...............................................   


مادری از دیار کهن که بر باورهای خویش اعتقاداتی این چنین بیان می دارد .

هنوز اهن چکشی اونگ شده روی درب چوبی را نکوبیده بودم که صدای مادر از دور دست می امد 

آمدم  امدم  . مادر , کیستی ؟

منم مادر اشنا , درب را باز کن  چقدر خلوص پاکی و مهربانی مادران قدیمی از چهره هایشان نمایان است  . سلام مادر ,  چهره ای شاد و بشاش انگار ساعتها به انتظار کسی نشته بود . 

تنهایی و انتظار , درد غریبی ایست و چه سخت است است  گاهی فرزندی که با جان ودل بزرگ می شود گوهر دیدار پدر و مادرش را از خودش سلب  می کند 

ویا در این امر کوتاهی می کند و انگه که غم نداشته ی ان را حسرت می خورد  که دیر می شود .

  بفرما بفرما بنشینید . هنوز ننشسته کتریش را به علامت ابراز علاقه و محبت بر روی چراغ نفتی اش  اتیش می کند . چه خبر مادر؟

دوستی همراهم بود ان را به مادر معرفی می کنم . مادر ,  خیلی خوش امدی میهمان حبیب خداست .خیلی خوشحال شدم . خوش امدی  

خوب  چه میکنی .هیچی امروز استکان چایی از دستم بر زمین افتاد و شکست به حاجی گفتم خیر است . امروز حتما میهمان داریم و این شد که شما امدی  میهمان رزق و روزی انسان را زیاد می کند میهمان به برکت خانه می افزاید . میهمان حبیب خداست.

همیشه عاشق این خلوص نیت و پاکی این مادران گل  هستم و ساعتها به  درد دل انها می نشینم چرا که عاشق انها هستم . 

وقتی دوستم زندگی ساده و بی الایش انها را  می بیند مقداری پول را به نشانه بروز محبت در زیر فرش می گذارد و گفت ناقابل است مادر جان  ان را از من بپذیرید . تشکر فرزندم  و این اتفاق بارها و بارها برایم تجربی پخته است که در تنگنا ترین شرایط میهمان می تواند نقش مهمی در  رزق و روزی انسان و برکت خانه داشته باشد . 

و چقدر با قیاس دنیای  حال متغییر 

چرا که پلاس کهنه اندیشه را دور باید انداخت فکرها را باید شست .

 افتخارمان  ان است که  گاهی همشهری خویش را در شهری قریب داشته باشیم اما جایی بس تاسف واندوه باعث شرم ساری ایست . تا می بیند  ماشین پشت سریش اشناست چنان گاز ماشین را می کوبد گویا گسی گازش گرفته , چرا باید این چنین باشد نمی دانم 

تدوین.و نگاشت :خالقی اسفاد 

۲ نظر ۱۱ تیر ۹۸ ، ۱۳:۴۷
محمدعلی خالقی

مزار اشی از نظر مرحوم مظفر کریمی

دوشنبه, ۳ تیر ۱۳۹۸، ۰۴:۳۲ ب.ظ

مزار (به معنی زیارتگاه) ریشه در اعتقادات دینی ما ایرانیان دارد که در ایران پیش از اسلام نیز به نامهای دیگری وجود داشته است. بجز حرم امامان معصوم علیهم السلام، که کعبه عشق و ارادت شیعیان است، مکان های دیگری نیز به عنوان مزار شناخته می شود که محل دفن امامزادگان و دیگر بزرگان دین است و یا ممکن است نشانه ای از آنان داشته باشد، مانند قدمگاه حضرت امام رضا (ع) در نیشابور که نشان حضور و استقرار ایشان در آن مکان است. در مجموع مزارها بهانه ای است برای عشق ورزیدن  و ابراز ارادت به بزرگان دین و راهنمایان انسان.


    اگر این جمله آخر را به عنوان فلسفه مزار بپذیریم، هر مکان یا نشانه ای که ما را به یاد خدا اندازد و بهانه ای شود که با او درد دل کنیم و فرمانهای او را به خود و دیگران یادآوری نماییم، می تواند مزار باشد.


     مزار آشی در اسفاد نیز از جمله این مزار هاست که محل دفن کسی نیست اما نشانه ای از قدرت خداوند است :


 در شیب تند قله ای که به نام همین مزار خوانده می شود، سنگی بزرگ و کروی شکل به تنه باریک یک درخت وحشی تکیه داده و در حالی که زیر پای آن خالی بوده و هر آن می توانسته است سقوط کند، سالهاست که همان جا قرار گرفته است.




 طی این سالهای طولانی، باران و برف تغییرات بسیاری در دامنه و قله این کوه و دیگر کوههای همجوار آن ایجاد کرده و زلزله های این دو دهه سنگ ها و صخره های زیادی را از بالای کوه به پایین پرت کرده است. به طوری که دهانه ابتدایی شاهرود و ادامه آن تا سنگابها و دره گلستو، کاملا با ۱۵ سال پیش متفاوت است، اما سنگ مزار همچنان بر جای خود ایستاده است.


    نمی خواهم این وضعیت سنگ مزار را به مقدسات ربط دهم و مردم اسفاد هم چنین اعتقادی ندارند. اما هر چه هست، این سنگ در گذشته های نه چندان دور، بهانه ای بود تا خانواده ها را از درون منزل به دامنه کوه بکشاند. آن روزها مسافرت رفتن و زیارت امام هشتم (ع) در مشهد به آسانی امروز نبود. رفتن به مزار شاسکوه هم از عهده هرکسی ساخته نبود. مزار آشی فرصت مناسبی را فراهم می کرد که برخی درد دل ها با خدا گفته شود. 


   در آنجا آش نذری می پختند، دعا می خواندند، از خدا حاجت می خواستند و به درختی که تکیه گاه سنگ است، تکه پارچه ای گره می زدند تا حاجت شان برآورده شود. البته امروز دیگر مزار آشی رونق گذشته را ندارد ... بدرود تا بعد.


اسفاد قدیم

۳ نظر ۰۳ تیر ۹۸ ، ۱۶:۳۲
محمدعلی خالقی

مگس ها را می شمردم

يكشنبه, ۲ تیر ۱۳۹۸، ۰۱:۲۱ ق.ظ


    حکایت    

انبوهی از مگس های وحشی خری را به استقرار و زیست گاه خود در اورده بودند 
خر از هجوم و هیبت انها به تنگ آمده بود 
نافهم کاری از دستش بر نمی امد 
مگسها چنان نیش و دندان خود را تیز کرده بودند گویا در بهترین رستوران به جشن نشسته اند 
انسان به نظر حیوان و مگسها به سو نشسته بود 
و کودکی را به نصیحت موضوع می پرداخت 
می بینی چقدر بد بخت است ایا از این بدتر هم داریم 
این را اموزه گوشت بپندار تا درس زندگی بیاموختی 
کودک گفت می شود باری دیگر بیان کنی از ان سان که به سخن شدی  داشتم مگسهای  خر  را می شمردم 
خالقی اسفاد 



۰ نظر ۰۲ تیر ۹۸ ، ۰۱:۲۱
محمدعلی خالقی

وفای سگ

جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۸، ۰۵:۳۶ ب.ظ

اگر چه موی و جان سگ حرام است 


وفای نام و انسان است چه باک است 


اگر فرسنگ ها حیوان بود سگ  


محبت را ز سگ یک لقمه نان است 


شعر :خالقی اسفاد 

۰ نظر ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۱۷:۳۶
محمدعلی خالقی

هیس

سه شنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۸، ۰۱:۲۸ ق.ظ

خورشید می تابد 

خورشید می تابد ز لای برگ ها تیز 

بوی نسیم و لاله و سرو چمن نیست

پاییز می اید 

در  زیر پایم خش خش برگ های بی جان 

افتاده اند بر پیکر تقدیر طوفان 

حس غریبی از درختان و زمین است 

 

پاییز می خواهد درختان را بخواباند دوباره 

ای اسمان ای ابرها 

  لطفا همه هیس 

   خالقی (عرفان)

 

۱ نظر ۲۱ خرداد ۹۸ ، ۰۱:۲۸
محمدعلی خالقی

معنی ایاتی از زبور

يكشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۰۲ ب.ظ



«ای کسانی که از آب و گِل آفریده شده اید، ای غفلت پیشگان مغرور و مست به آن چیزی که بر شما حرام شده است، توجهی نمی کنید. آیا فرقی میان آلودگی و ناپاکی نیست؟ و میان حوریان خوش خویی که از دروغ بدورند و بدون ملال و خشم برای انسان ماندگارند و بکارت شان پیوسته ثابت است، آرام تر از کف و شیرین تر از عسل در میان بستری معلق در امواج متلاطم دریای شراب و عسل که پایانی ندارد. این سلطه ای ناتمام و نعمتی جاودانگی و دائم است. جهان در اختیار خداوند حکیم و باقی است، پاک است خداوندی که آفریننده روشنایی هاست.»



۰ نظر ۱۲ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۰۲
محمدعلی خالقی

قله قران

شنبه, ۱۱ خرداد ۱۳۹۸، ۰۵:۰۲ ب.ظ

رمز و راز‌هایی از یک آیه که به قله قرآن شهرت دارد!

در این مطلب شما را با رمز و راز‌هایی از یک آیه که به قله قرآن مشهور است آشنا می‌کنیم.

 آموزه های آیه 255 سوره بقره 


* آیه


اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْ‏ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ


* ترجمه


اللّه، که جز او معبودى نیست، زنده و برپادارنده است. نه خوابى سبک او را فرا گیرد و نه خوابى سنگین. آنچه در آسمان ‏ها و آنچه در زمین است، از آنِ اوست. کیست آنکه جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند. گذشته و آینده آنان را مى ‏داند. و به چیزى از علم او احاطه پیدا نمى ‏کنند مگر به مقدارى که او بخواهد. کرسى (علم و قدرت) او آسمان ‏ها و زمین را در برگرفته و نگهدارى آن دو بر او سنگین نیست و او والا و بزرگ است.


* نکته ها


به مناسبت وجود کلمه ‏ى «کرسى» در آیه، رسول اکرم صلى الله علیه وآله این آیه «آیت الکرسى» نامید. در روایات شیعه و سنى آمده است که این آیه به منزله ‏ى قلّه قرآن است و بزرگترین مقام را در میان آیات دارد. همچنین نسبت به تلاوت این آیه سفارش بسیار شده است، از على علیه السلام نقل کرده ‏اند که فرمود: بعد از شنیدن فضیلت این آیه، شبى بر من نگذشت، مگر آنکه آیة الکرسى را خوانده باشم. 


در این آیه، شانزده مرتبه نام خداوند و صفات او مطرح شده است. به همین سبب آیة الکرسى را شعار و پیام توحید دانسته ‏اند. هر چند در قرآن بارها شعار توحید با بیانات گوناگون مطرح شده است، مانند: «لااله الاّ اللّه»  ، «لااله الاّ هو» ، «لااله الاّ انت»  ، «لااله الاّ انَا» ، ولى در هیچ کدام آنها مثل آیة الکرسى در کنار شعار توحید، صفات خداوند مطرح نشده است.

۰ نظر ۱۱ خرداد ۹۸ ، ۱۷:۰۲
محمدعلی خالقی

دعای جوشن کبیر

سه شنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۳۴ ب.ظ


ای که هر چیز در برابر قدرتش تسلیم کرده 
ای که به امر او اسمانها بر پا گشته 
ای که رعد به فرمان او غرش زند 
ای امرزنده  ای بخشنده  ای براورنده ارزوها 
ای رهاننده اسیران 
ای دارای فخر و زیبایی 
ای صاحب مجد و زیبایی 
ای صاحب جود و بخشش 
منزهی تو ای که جز تو معبودی نیست 
فریاد برهان ما را از اتش ای پروردگار من 
ای سود رسان ای شنوا   ای روزه دهنده هر روزی خور
ای یاور هر بی یاور  ای عیب پوش هر معیوب 
ای فریادرس من  ای پناه دهنده من  
ای راهنمای سر گردانان  ای دارای بخشندگی و احسان 
ای دارای فرزانگی و بیان  ای دارای حجت 
ای صاحب بخشندگی   ای افریده ی هر چیز 

ای که به هر چیز دانایی 
ای که تنها او بماند و هر چیز دیگر فانی گردد 
منزهی تو ای که جز تو معبودی نیست 
فریاد برهان ما را از اتش ای پروردگار من 
ای شکافنده دانه    ای توانگر   ای بی نیاز 
ای نیرومند ای سرپرست  
ای که کار زشت را پنهان کنی   ای که راز کسی را اشکار نمی کنی  
ای صاحب نعمت فراوان   ای صاحب عزت جاویدان
 منزهی تو ای که جز تو  معبودی نیست 
فریاد برهان ما را از اتش ای پروردگار من 



۰ نظر ۰۷ خرداد ۹۸ ، ۲۳:۳۴
محمدعلی خالقی

شهادت مولای متقیان حضرت علی تسلیت باد

دوشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۵۹ ق.ظ

۰ نظر ۰۶ خرداد ۹۸ ، ۱۰:۵۹
محمدعلی خالقی

از حساب خدا ببخش

پنجشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۵۲ ق.ظ

آفتابی گرم بر فرق سرم شعله می زد و عرق از صورتم چیکه 

مبارک بود رمضان ، فصل بود بهار ، بهاری که آفتابش امان نمی داد 

 الاغی را دیدم در قل روز ، که در خشک جایی اوسار شده بود . 

و گرسنگی و تشنگی از چهره اش هویدا بود .

 انسان را روزه تو را چه سلب ، انسان را عقل تو را چه فهم 

اینجا جایگاه تو نیست تو باید در علف زارت باشی ، آنقدر که سم بر زمین زده بود زیر پایش خالی شده بود . مگس های وحشی پاهایش را خورده بودند آن گونه که پوست بدنش سیاه شده بود و موهای پایش ریخته بود . اشک از چشمهایش ریزان بود و گوش هایش افتاده

پایین تر در سایه درختی مردی را دیدم که آرمیده بود و از خنکای سایه لذت می برد  خود را به مرد رساندم و اندکی به مصاحبت  ان پرداختم .

سلام خسته نباشید آن الاغ مال شماست ! مرد . بله ان را خریداری کردم تا بفروشم و مقداری سود جویم . همین روزها صاحبش خواهد برد . ان را فروخته ای ؟ بله فروخته ام 

از کنارش می گذشتم که ان را پژمرده حال و گرسنه دیدم و افتابی گرم ان را آزرده می داشت و مگسها پاهایش را خورده بودند . اگر نظری به حالش برداری بهتر است . می توانی مقداری روغن بیاوری تا من پاهایش را از گزند مگس ها بپوشانم . بالجبار مرد مقداری روغن آورد و من پاهایش را با روغن چرب کردم 

نزدیک اذان ظهر بود و صدای بلند گوی مسجد بلند شد . مرد اقرار داشت که نزدیک اذان است و باید نماز بخواند . گفتم حتما روزه ای ؟گفت من تا حالا یک روز از روزه ام را نخورده ام.     قبول باشد  

در حالی که داشتم مگس ها را از پاهایش دور می کردم گفتم بهتر نیست این حیوان زبون  بسته را به سایه ای برده و مقداری اب و علف بدهی شاید از حساب خدا پراخت شود و از وقت نماز و روزه واجب تر باشد . انشاالله که سودش را هم خداوند چند برابر برایت بپردازد . 

مرد را دیدم اندکی در فکر فرو رفت ودر خود نهفته شد . بغض در جوابش طغیان نمود . و جوابی نداشت جز سکوتی سرشار از ....

کاش ما روزه داران می فهمیدیم  روزه گرفتم به نخوردن نیست بلکه به فهم ، درک ، و اندیشیدن است . کاش هیچ تفاوتی در انسان و حیوان نبود و آنچه برای خود می پسندیم برای حیوانات و مخلوقات بپسندیم . 

کاش می فهمیم  همان اندازه که هر انسان در توان و بازویش دارد همان توقع را از هر حیوان باید داشته باشیم . یادمه قدیما بخاطر عدم تکرار مجدد آنقدر حیوان زبون بسته را بار می زدند و حیوان شل و کور با هزاران ضرب و شتم بالجبار بارش را باید حمل می کرد . 

خالقی اسفاد             رمضان ۱۳۹۸

۱ نظر ۰۲ خرداد ۹۸ ، ۱۱:۵۲
محمدعلی خالقی

چشمهایت را دوست بدار

چهارشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۸، ۰۶:۵۳ ب.ظ

نه برای آنکه در دامن هر فریفته و هیز بچرخانی 
نه برای آنکه راهت را نشناسی 
نه برای آنکه نادیده بگیری  دستهای کودکان کار و بی سرپرست را
نه برای آنکه حق الناس را بپوشاند 
نه برای آنکه کمک به  فقرا ایتام و تهی دستان را نادیده بگیری
نه برای آنکه برای هر حق و عدالت شور باشد 

چشم هایت را دوست بدار که می توانستی با آنها ببینی 
راستی ! 
اگر چشمهایت را نداشتی چه می کردی 
خالقی 

۰ نظر ۰۱ خرداد ۹۸ ، ۱۸:۵۳
محمدعلی خالقی

رقص پروانه ها

دوشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۴:۲۹ ب.ظ


بهار امسال شاهد پدیده ای شگفت انگیز بود که تکرار نداشت 

اینقدر که حضور پروانه ها در کشورمان بر زمین و زمان ریخته گویا امسال باید سال پروانه نام گذاری می شد

شاید این پدیده نوعی خوشایندی ایست و یا پیام اود نشاط و شادی  ایست

که جای بسی نشاط هم هست چرا که بهار امسال بی سابقه بوده و این خود برای همه نعمت بزرگی است   

وقتی پا به دشت و صحرا می گذاریم  صدای بلبلان و رقص پروانه ها حس و حالی شوق انگیز ؛ گذشته ی اندوه همان را می شورد  و غبار گذشته چندین ساله را پرده می زند.

حضور سارگ ها و پرستوها امسال در  اسفاد بی سابقه بود  که غیابشان به چندین سالها می کشد .

صدای مرغ حق سکوت زیبای اسفاد را شب تا به صبح در آهنگ و  نشان از مناجات شبانه است و چقدر زیباست لذت اوازش که دل هر رهگذری را به لرزه می آورد 

ما نمی دانیم بدنبال چه می گردیم .

این قدر در خویش غرق شده ام که دنیایمان را فراموش کرده ایم 

دامن طبیعت همه چیز را روشن می کند 

لذت ببریم چرا که دنیا زیباست چرا که تمام وسایل کامروائی آنجاست 





۱ نظر ۳۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۲۹
محمدعلی خالقی

دامن کویر

جمعه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۵:۳۶ ب.ظ



                در سکوت خود 


                         شاخه گلی 


                  دامن کویر 


                        دشت بی صدا    


                   زیر بوته سنگ      


                     لاغر و نحیف 


                      زار می زند     


          باد می وزد


               لحظه ها   زلال       



                   دشت بود  و  دشت      



                       سنگ بود  و  سنگ          



            ا و زیر لب دل شکسته بود 


                   خالقی عرفان 



۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۳۶
محمدعلی خالقی

کلاغ مهیج

يكشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۴:۱۳ ب.ظ

همی می گذشتم ز راهی به خویش            در ان گوی بودش درختی به پیش


شنیدم    که  زاغی درختی    پرید             مهیج  ز ان   شاخه ها    می پرید


مرا بولهوس بر درخت میوه کرد                به چند دانه از  حاصلش خیره کرد


ندانم پس از من چه آید به پیش                که در ان درخت لانه ای بود پیش 


که می خوردم از ان درخت بر هوس           ز ناگه می افتم      از شاخه  پس 


کلاغان بر من       هجوم  آورند                  که همچون عزایی  به دل آورند   


به فکر رفتم از ان درخت افتنم                  مرا مست بودش     ز ره پیشه ام  


پشیمان شدم من ز اندیشه ام                     ندانستم از کرده ام     شیشه ام  


مرا با خدایم که  رحمت ز اوست                کلاغی به لانه که همخوابه دوست  


                             شاعر خالقی اسفاد (عرفان)

۱ نظر ۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۱۳
محمدعلی خالقی

خوشه چینی

دوشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۵:۳۳ ق.ظ

در روزگاران پیشین، شغلی بنام خوشه ‌چینی وجود داشت. آنها که دست شان تنگ بود و خرمن و مزرعه ای نداشتند، پشت سر دِروگر ها راه میرفتند و خوشه های جامانده را از زمین بر میداشتند و گاها صاحب مزرعه به دروگران دستور میداد که شلخته درو کنند تا چیزی هم گیر خوشه چین ها بیاید. حافظ نیز در شعرى چنین میفرماید : 

ثوابت باشد ای دارای خرمن

اگر رحمی کنی بر خوشه چینی


دستفروشان «خوشه چین» های روزگار ما هستند، آنهایى که در این هوای سرد چشم دارند به اینکه از جیب ما «اسکناسی» بیرون بیاید و چیزی از بساط مختصرشان بخریم. گاهی لازم است شلخته درو کنیم و شلخته خرج کنیم ... 


۲ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۵:۳۳
محمدعلی خالقی

کلاغ

جمعه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۰۹ ب.ظ

صدای قار و قار کلاغی نظرم را به سویش جلب کرد 

درخت آلوچه ، لانه ی کلاغ را در شاخهای پر بار و برش پنهان کرده بود

 کلاغ با رعب و وحشت به این طرف و ان طرف می پرید

صدای قار و قار کلاغ ، کلاغهای دیگر را هم به آنجا کشاند 

از درخت بالا رفتم لانه ای در لابلای شاخهای انبوهی از خار وخاشاک و گل تعبیه شده بود تعداد شش عدد تخم خال خالی رنگی و قشنگ خود نمایی می کرد خواستم تخمها را بردارم که یهو زیر پایم خالی شد و شاخه ای بزرگ شکست 

اومدم پایین از یه طرف شاخه ی شکسته و طرف دیگر حس وحال کلاغهای نگران مرا آزرده خاطر داشت . شاخه ی شکسته را برداشتم و خود را با خوردن چند گورجه سبز مشغول کردم و کم کم از لانه دور شدم صدای کلاغ ها آرام گرفت 

ولی هنوز وجدانم ناراحت بود 

وقتی با خود اندیشه کردم دیدم ادمها طبیعت را خراب می کنند و همین طور زندگی را ، زندگی کلاغی که به انتظار جوجه هایش شب را به صبح روی تخم هایش می خوابد تا از آنها مواظبت کند آن روز حال خوبی نداشتم فردای آن روز جهت اطمینان خاطر غیر مستقیم نگاهی به لانه کردم و بسیار خوشحال شدم چرا که مادرش  بر روی تخمهایش ارام خوابیده بود 

کاش می فهمیدیم حس سارها و سوسک ها توی تورها و تارها چگونه است 

کاش می فهمیدم حس قورباغه ها در نگاه مارها چگونه است 

کاش می فهمیدیم حس برگهای سبز در خزان و بهترین بهارها چگونه است 

کاش می فهمیدیم حس کلاغ ها در تخریب ما انسانها چگونه است 

و کاش می فهمیدیم حس ما انسانها در این هم شکارها و ویرانها چگونه است 

تدوین ؛:::محمد علی خالقی 

۰ نظر ۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۰۹
محمدعلی خالقی

بازیچه ی دل (❤)

شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۸، ۰۱:۳۷ ب.ظ
اموخته است زمانه این درس را بیاموز 

دل در درون انسان شکل است و خون و وجدان 

       در بعضی یا صداقت     

       در بعضی یا رفاقت      

                 بعضی به خون تشنه    

                 بعضی به جان مرده     

                         بازیچه گشته این دل       

                         در درس    این زمانه       

                                              خالقی اسفاد      


۰ نظر ۲۴ فروردين ۹۸ ، ۱۳:۳۷
محمدعلی خالقی

شقایق گل همیشه عاشق

جمعه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۸، ۰۲:۲۵ ب.ظ


بهار امثال در مقایسه با سال های اخیر یکی از بهترین سال های بهاری بود که مناطق خراسان جنوبی رو فرا گرفت البته در اکثر نقاط کشور بارندگی زیاد بود به بعضی ها به شادی گذشت و به بعضی ها با غم و اندوه و این رسم روزگاره پایان هر خوشی غم است و پایان هر شکستی پیروزی ایست . شر و خیر اعمالی ایست که خداوند بندگانش را می ازماید و انها را در امتحان قرار می دهد 

باید در این امتحان الهی  به نشانها و حکمت های خداوند بنگریم و شاکر نعمتهای خداوند باشیم  که انسانها را با شر و خیر امتحان است .

۰ نظر ۲۳ فروردين ۹۸ ، ۱۴:۲۵
محمدعلی خالقی

سلامت

پنجشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۸، ۱۱:۴۲ ب.ظ


من راز خوشم را به سلامت دانم

و همین بس نخواهم  نظری 

نکند پنجره فردایم 

قفلی از اندوهی بسته شود 

نکند آسمان دل من غم بارد 

با همین راز خوشم 

شکرانم 

خالقی عرفان 



۱ نظر ۲۲ فروردين ۹۸ ، ۲۳:۴۲
محمدعلی خالقی

فریاد رس

شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۸، ۰۱:۲۲ ق.ظ
      زان که قدرش را ندانستند حیات 
           بعد خفتن همچو گوهر کیمیاست 
      تا  حیاتش  را  بود  فریاد   رس  
            موتش از لیلا   و   واویلا   نرس 
     در وصال  عشق   از    پروانه ای  
          همچو مست در گرد شمع آواره ای
   بهار گذشت به خموشی نبود امیدی 
           که عمر اب روان  بینی و  ندانستی 
       خزان رسید و نسیم بهار گذشت  
    خبر رسیده به مرغان قیل و قال پرست 
   چگونه در غم هجران بود امید نجات 
         بود تا که به چشم نگه شور پرست
              شاعر :::خالقی (عرفان)


۰ نظر ۱۷ فروردين ۹۸ ، ۰۱:۲۲
محمدعلی خالقی

بهار را خوش است

چهارشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۸، ۰۹:۴۸ ب.ظ


بهار را خوش است 

شکوفه ارغوان را خوش است  تو را 

به یاد یار در ان شکوه سرخوشت 

دل دیار دردمند 

که کودکی گره به پای رنج خود 

ز رنگ رخ پریده شور کودکان کار را 

نشسته پیر مادری ز بهر لقمه نان خود  

ز ان  سکوت دختران لال و لب 

دل شکسته را چگونه وا شود 

 به من بگو ...

      شکوفه ،  ارغوان     

 در این جهان دردمند 

  چگونه خوش کنم  


   بهار را خوش است  

   شکوفه ارغوان را خوش است  تو را

    خالقی (عرفان)


۱ نظر ۱۴ فروردين ۹۸ ، ۲۱:۴۸
محمدعلی خالقی

قران و جهان

چهارشنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۷، ۰۶:۰۴ ب.ظ

قران مادر جهان است 

و جهان نگار قرآن 

آیه ها را می خوانیم و جهان را ورق می زنیم 

هر روز یک ورق در جهان تجربه و تدریس است 

  خورشید و ماه  

     شب و روز  

       فصل ها  

       ستارگان   

        وسعت زمین  

از برجسته ترین مفهوم جهان است 

با عشق و عرفان هر روزتان را در جهان ورق بزنید 

      خالقی (عرفان)

۰ نظر ۲۹ اسفند ۹۷ ، ۱۸:۰۴
محمدعلی خالقی

پیشاپیش بهار 98تقدیم به یاران

شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۷، ۱۰:۰۰ ب.ظ


هیچ خوش بویی ندیدم من جز این 


از بهار و عطر باران در زمین 


شاخه خشکی را گهی جان می گرفت


هیچ نقصی من ندیدم خالقین 


خالقی (عرفان) 


بهار 98 


۰ نظر ۲۵ اسفند ۹۷ ، ۲۲:۰۰
محمدعلی خالقی

مژده ای دل که بهاران امد

پنجشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۷، ۰۱:۰۱ ق.ظ


جامه ی سبزه و گل 
رقص پروانه و شور و احساس 
نغمه ی مرغ سحر 
و شکوفایی گل بر ساقه 

مژده ای دل که بهاران امد 

باز کن پنجره را 
 به تماشا بنگر 
موسم چهچه بلبل 
به گلستان امد 

مژده ای دل که بهاران امد 

زندگی را به تماشا بنگر 
که خدایی ایست  همین نزدیکی 
روی یک فصل بهار 
به شکوفایی احساس گل و جرعه اب
درتراود پس فصلی بوران 
نفس لاله سرخ در گلدان

موسم عطر بهاران آمد 
مژده ای دل که بهاران آمد 
شاعر:::محمد علی خالقی 



۰ نظر ۲۳ اسفند ۹۷ ، ۰۱:۰۱
محمدعلی خالقی

کینه و اشک

شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۷، ۰۵:۴۷ ب.ظ

کینه از اشک چنین می پرسد 

نیست بین غم و شادی ز میان دل تو 

تو برای غم خود گریانی 

یا از این حادثه شوق چنین لبریزی

من از آن آمده ام که میان غم و شوق دل تو فتنه کنم 

اشک در ذائقه ای می گوید 

در میان دل من کینه ی  تو نیست عذاب 

اشک در من شده است مرهم من 

که تو را با چند اشک

 از دلم می شویم 

من فرو می ریزم 

بر تمام دردها ،نیرنگها 

حتی تو 

بنشین و بنگر 

 تا غبار هر درد 

بزدایم و بشورم با اشک 

اشک را هدیه کنیم 

اشک را هدیه کنیم 

شاعر ::::؛خالقی (عرفان)

به امید روزی که هر انسان با هر نیت و دلی که داره قلبامون رو  با عشق ،پاکی یکرنگی به همدیگه هدیه کنیم .

مثل این شعر تمام کینه ها دردها و نیرنگها را با قطره اشکی بر دل بشوریم و دور بریزیم 

نیکوست هر انسان طبق آیین کتاب مقدسش که آن را باور دارد و دوست می دارد و می پرستد گذشته و آینده خود را بنگرد و بیاراید 

حتی آنگه که دیر شده است خداوند رئوف و مهربان است و توبه پذیر هیچ گاه دیر نیست

 بزرگ و عاقل کسی است که در هر اتفاق بد  بتونه خودشو کنترل کنه و صبور باشد توجیه رو بزاریم کنار اگه بخوام یک موضوع کوچیک رو توجیح کنیم بزرگ میشه و اونوقت قادر به کنترلش نیستیم  و دیگه موضوع کوچیک نیست بلکه یک فاجعه است 

لبخند  بهترین هدیه است در برابر اتفاقات بد 

و بزرگترین اتفاقات هدیه ایست از جانب پروردگار  

منتظر هر حادثه یا  ( هدیه )  در زندگی مون باشیم و با لبخند بپذیریم 

اشک شوقی رو به هم هدیه کنیم وبزداییم و بشوریم آن دلی را که به درد و غم خود آغشته است

دوست دارتان

۰ نظر ۱۸ اسفند ۹۷ ، ۱۷:۴۷
محمدعلی خالقی

سوره حجر 15 -23

چهارشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۵۵ ب.ظ

 


به راستی که ما در آسمان برجهایی قرار دادیم (به شکل صورت های فلکی) آراستیم و او را از هر شیطان رانده شده حفظ کردیم 

مگر آنکه بخواهد دزدانه خبرهای عالم بالا را بشنود که شهابی روشن آن را دنبال می کند و زمین را گستراندیم و در آن کوه هایی استوار کردیم و از هر گیاه سنجیده ای در ان رویاندیم  و در ان برای شما و کسانی که روزی دهنده آنان نیستید انواع وسایل و ابزار معیشت قرار دادیم و هیچ چیزی نیست مگر آنکه خزانه هایش نزد ماست و آن را جز به اندازه معین نازل نمی کنیم 

و بادها را باردار کننده فرستادیم و از آسمان آبی نازل کردیم و شما را از آن سیراب ساختیم و شما ذخیره کننده آن نیستید و یقینا ماییم که حیات می دهیم و می میرانیم ما وارث جهان و ج هانیانیم زیرا خداوند حکیم و داناست 



۰ نظر ۱۵ اسفند ۹۷ ، ۲۳:۵۵
محمدعلی خالقی

زلال اب

يكشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۷، ۰۱:۴۵ ب.ظ

       



          عکسم را در زلال اب می بینم 

          زمان  می گذرد 

          خانه ام را با خاک خواهم ساخت 

         جسدم را با اب و خاک دفن خواهند کرد

          خالقی (عرفان )




۰ نظر ۱۲ اسفند ۹۷ ، ۱۳:۴۵
محمدعلی خالقی

روزها تکراری روزگار کرده دورنگ

جمعه, ۳ اسفند ۱۳۹۷، ۰۱:۳۰ ق.ظ

هر سحر بانگ دلم می زنه زنگ 

                     می درخشد در این آینه ننگ 

هر شب آن اختر شب تاب دلم

        مرحمی است تا که بشیند غم و رنج 

         می درخشد پس این پرده غمناک و سیه 

                     روزگاری نیرنگ 

از غبار مه آلوده به رنج       

به ستوه آمده ام از شب تنگ 

شاخه های گل یاس 

سر به بالین سحر 

                          از ملال تب و درد و غم خود 

                           زرد از رخ به تمنا شده سنگ 

خانه های  شهرم 

      خالی از نبض زمان 

           دگر از هیچ خبر نیست 

               قاصدک نیست در این کلبه ی غم 


 روزها هر روزش تکراری 

روزگار است در این زخم دلم 

  شده است حیله و نیرنگ و دورنگ 

 شاعر :::خالقی (عرفان)

۰ نظر ۰۳ اسفند ۹۷ ، ۰۱:۳۰
محمدعلی خالقی

پول

يكشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۵:۴۸ ق.ظ

پول بزرگترین نیرویی ایست که محبوبیت ها را به هم نزدیک و انسانها را از هم دیگر جدا می کند حتی فرزندی را از مادرش

شکوه ترین و غنی ترین ثروت انسانها پس از مرگ متعلق به کره خاکی ایست 

ایمان عرفان و انسانیت والاترین ثروت در جهان پس از مرگ است 

کاغذی بی ارزش اما مهم  بازیچه ی افکار انسان 

پنهان ترین هویت ها شخصیت ها و فقیرترین  افراد را با پول می توان شناخت یا تغییر داد 

 

شاید یک ثانیه زمان گاهی زندگی انسان را تغییر دهد 

وقتی در مسابقات حیجان ترین افراد برگزیده زوج جوانی را دیدم که بعلت یک ثانیه زمان در مرحله پایانی از لیست شرکت کننده ها حذف شدند  اشک در چشمان حلقه زد 

آن زوج میان سال با یک ثانیه می توانستند در کل دوران زندگی در اغوش گرم خانواده خود با آرامش و آسایش عضو برندگان خوش شانس مسابقات باشند 

مسابقه این مرحله خوابیدن در وان پر از زالو برای مدت ده دقیقه و خوردن تعدای از آنها بود 

شوهر در گوش همسرش پچ پچی گفتگو می کند و وقتی مجری قیافه غمگین آنها را نظاره می کند از همسرش می پرسد در گوش هم چه زمزمه ای می کردین

خانمش این چنین  می گوید شوهرم به من گفت فقط به گرسنگی فرزندانمان فکر کن و در ادامه مصاحبه اقرار داشتند که ....

ما برایمان برنده شدن مهم است نه چیز دیگر  چرا که شاید با برنده این بازی بتونیم فرزندانمان را که مدتهاست در سختی و مشقت بودند برای همیشه از بند زندان فقر و بدبختی رهایی یابیم  تنها چیزی که برایمان مهم است فرزندانمان هستند همین 

من که در مرحله ی پایانی آن زوج میانسال را بعلت تاخیر یک ثانیه زمان از رقیبانشان در لیست مسابقات در حال حذف دیدم خیلی ناراحت شدم و اشک در چشمانم حلقه زد 

و انجاست که باید گفت گاهی یک ثانیه زمان شاید زندگی انسان را تغییر دهد یا مهمترین شانس زندگی زمان است 

نگارش خالقی عرفان 

 

 

 

۰ نظر ۲۱ بهمن ۹۷ ، ۰۵:۴۸
محمدعلی خالقی

اشک حیران

چهارشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۱۱ ب.ظ
 من از این حادثه یا هلهله در خویش ز خود اندیشم 

 اشک از هلهله ای می خندید 

 اشک از حادثه ای می گریید 

 قطره ای شور غمش می لغزید 

  من از این اندیشم 

 قطره آبی ز فراق غم خود در سخن است 

 یا ز شوق خوش آن شیدایی سر مست است 

دکلمه در سخن از قطره ی اشکی 

  ز غم و شادی خود پنهان است

 که ز اعجاز سخن می گوید 

 من از این اندیشم 

 قدرت است در ابهام

شاعر :::خالقی (عرفان)
۰ نظر ۱۷ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۱۱
محمدعلی خالقی

معما

يكشنبه, ۱۴ بهمن ۱۳۹۷، ۰۱:۰۹ ب.ظ

خداوندا , چرا این گونه را زیستن 

چرا این گونه را خفتن 

به زیر اب چه فریادی 

در این عصر زمان گر چه عصا از کور می دزدند . ولی ناگه نمی دانند 

 . خداوندا تو را شکرت 

به راه کوچه بمست اگر پرسان شوی گاهی 

صراط المستیقیم گویند . به راه کوچه بمبست چه راه مستقیمی هست 

نمی دانم وحیرانم از این پرسان 

در این جویای بی حاصل نمی دانم 

جوابی نیست

 . خداوندا تو می دانی تورا تا کی شکیبایی 

به دریا می رسند قطره فراموش 

به گوهر می رسند خود را فراموش 

چو سیرن یادی از انها نمی دانند 

چه سختی ها , مشقتها کجاست 

الله فراموش 

چه اغازی در این دنیا چه پایانی چه امروزی چه فردایی 

یکی بالا یکی پایین 

چرا این گونه می خواهی 

تو می دانی , تو دانایی , تو بالایی

بگو ایا معماست

مفهوم متن فوق , کسانی رو می رساند که شکمی سیر ومیراثی عظیم دارند وغرق در نعمتهای خداوندند . واز ایتام وکودکان بی سرپرست وفقرا ونیازمندان فراموش کرده اند . وهنوز با تمام دارایی شان حریص ترند وخبری از ان مادری که محتاج یک لقمه نانه ویا اون فرزندی که بوی پدر ومادر را احساس نکرده ودر فقر واوارگی به سر می برد ندارند 

انها که در لذت خود به سر میبرند وناگه از پروردگاری که تموم هستی از ان اوست .وفردایی که به یک چشم به هم زدن دنیای خود را خاموش می بینند وانجاست که با دستی خالی با یک کفن در گورستان خود برای ابدیت خفته اند  

فقرا , اوارگان ,ایتام , زلزله زدگان , را از یاد نبریم . اندکی اندیشه وخدا را شکر کنیم که آنچه هست همه از آن اوست .

نویسنده ,محمد علی خالقی

۰ نظر ۱۴ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۰۹
محمدعلی خالقی

سوره روم 20-11

شنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۵۱ ب.ظ

و سپاس اهل عالم و آسمانها و زمین مخصوص اوست و شما نیز در تاریکی شب و نیمه روز به ستایش او مشغول شوید . زنده را از مرده و مرده را از زنده بیرون آورد و زمین را پس از فصل خزان و مرگ گیاهان باز زنده گرداند و همین گونه شما را هم از خاک بیرون آورد و یکی از قدرتهای خدا این است که شما ادمیان را از خاک خلق کرده و سپس که بشری شدید در همه روی زمین منتشر گشتید و باز از ایات لطف الهی انست که برای شما از جنس خودتان جفتی بیافرید  که با ارامش یافته و با هم انس گیرید

۰ نظر ۰۶ بهمن ۹۷ ، ۲۲:۵۱
محمدعلی خالقی

اسفاد کهن

دوشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۳۶ ب.ظ
پیر مردی چوب های خشک شده کنار دگدان را در آتش می انداخت و چپوقش را از چوب باریک دگدان چاق می کرد
 اکثر خانه های خشتی و قدیمی از پشت بامها به هم راه داشت
 طبقه همکف اکثر خانه ها طویله و کاهدان و انباری از اسباب الات کشاورزی بود 
نور فانوسی در شب از روزنه ی باریک درب چوبی در امتداد بود 
 ملاغلام اخور رو از کاه تلیت بیشتر می کرد  که فردا باید زمینهای کنار را شخم بزند 
 . درب کاهدون از خانه پشتی بود و همیشه چراغ بادی را فتیله می داد که مبادا از تاریکی شب در حراس باشد
 سیاهی بزرگی از پشت سر با نور چراغ بادی به جلو در حرکت بود .
 وقتی به کاهدون می رسید چراغ بادی را در میخی که بر دیوار خشتی فرو بود اونگ می کرد و کیسه را از کاه پر و به سوی طویله حرکت می کرد
 هنوز به آخر طویله نرسیده بود گاو از فرط گشنگی  امان ریختن کاه را در اخور نمی داد 
گاو پوزش را در آخور فرو می برد و سمش را در زمین می کوبید و دمش را به نشانه سپاس تکان می داد 
هوا که روشن شد ملاغلام  و پیرمرد الاغش را سوار می شدند  و گاو را هم به دنبال خود می بستند
  الاغ تا چشمش به جوب باریک اب می افتاد خود را جهت رفع تشنگی به جوب  می کشاند 
پیرمرد مقداری گندم را در کیسه ای می ریخت و مشت مشت تخم می کرد 
حسنک  الاغ و گاو را با جغدی به گردنشان می بست و اسبابی شخم زنی را با ریسمان گره می زد 
 نزدیک ظهر که می شد حیوان از شدت خستگی و گرسنگی با هم کلنجار بودند گاهی یکی از حیوانها خود را عقب یا جلو می انداخت تا از زیر بار شانه خالی کند
 پیرمرد ترگزی از انار را بر کپل هایشان می گذاشت و با لهجه محلی پل برو ههههههه خود را به یک طرف می کشاند تا قسمت کنارخیت که از شیار گرفته نشده بود را بگیرد
 گاو گاهی دزدکی از سبزه های جوار زمین می قاپید 
میرزا هم بیل به دست برق و جوب ها را برای آبیاری شب مهیا می کرد 
صدای پیرزن پشت خمیده ای که با بقچه ای از لباس بر روی سر خود حمل می کرد از دور دست می آمد و آمار اب را بر کدام جوب پرسان بود 
گاوها از شدت خستگی به سمت طویله تند تند می دویدن 
باری گندمی راکب سوار پیرزن را به حاشیه جاده باریک می کشاند 
صدای گنجشکان و پرندگان از همهمه در خرابه های خانها و سقف های چوبی در جیک وتاب بود 
مادر بزرگ پیری چراغ بادی را از گالون نفت و پوتین های آبیاری را در راه پله جفت می کند 
بعد از ان همه خستگی  روز پیرمرد  بیل و چراغ را در سر سه کیچه و مجمع ابیاران در انتظار آبیاری شبانه و جر و بحث های دوستانه به صبح می نشیند 
صدای مرغ شبی  تمام شب را در آوازی دل انگیز سکوت شب را در آهنگ است 
جیرجیرکی در گریز از آب خوردگی خود را به دامنه بلندا می پکد
هر چند سخت ولی صاف یکرنگ صادق آرامش بهترین خاطرات و حیات را اسفاد وطنم در کهن فراموش نخواهد کرد 
نگارش خالقی اسفاد 
۰ نظر ۰۱ بهمن ۹۷ ، ۲۳:۳۶
محمدعلی خالقی

اختلاف مالک و متصرف

يكشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۷، ۱۱:۱۸ ب.ظ

در روزگارانی دخترکی خواب آشفته او را آزرده خاطر می داشت 

و حکایتی از خوابش که سرشتی شوم از اعمال پدرش که در آتش جهنم در عذاب بود امانش را بریده بود 

پدرش در روزگاران حیات خود ملکی را در تصرف بود که با مالک در اختلاف بودند 

مالک سالها در ان ملک زحمات فراوانی کشیده بود که از خرابه به زراعت در اورده بود 

بعلت حجم زیاد ملک و کار و تلاش کشاورز ،چشم طمع خیانت مرد متصرف را آشفته می کند و بر شورا و بزرگان ده به شکایت  مالک  می پردازد 

که مالک به شورا و بزرگان فحاشی کرده 

این فتنه شورا و بزرگان را به جنون میندازد 

در حالی که سالها مرد کشاورز  در آن زحمت کشیده و عرق ریخته بود 

هر چند که درآن  زمان املاک پایین ده  هیچ ارزشی نداشت و همه بیابان بود

این ماجرا بر مالک و مرد متصرف به اختلاف افتاد و مرد زحمتکش دیگر در کل دوران حیات از آن مرد دلخور و بی اعتنا بود 

تا اینکه مرد متصرف فوت می شود و دخترش ان  را در خوابی آشفته و عذاب اور در جهنم می بیند که رضایت من را از مرد مالک بگیرین 

دخترک بعدی چندی به همراه شوهر و رجال بزرگ به نزد مرد مالک و زحمتکش می گریزند و تقاضای رضایت مرد معذب را دارند 

و اقرار  دارند هر چه قدر هزینه ملک و زحمات مرد کشاورز  شده را  بپردازند 

هرچند ملک بعدی چندی سال ارزش پیدا کرده  ولی مرد کشاورز با سخاوت تقاضای مقداری اندک همان دوران را تقاضا دارد که در آن هزینه کرده و بخشش آن را می پذیرد و آن مرد از اتش در  امان می ماند 

     خالقی اسفاد

۰ نظر ۳۰ دی ۹۷ ، ۲۳:۱۸
محمدعلی خالقی