

- ۲ نظر
- ۲۴ فروردين ۰۴ ، ۲۰:۴۱
پشت به کوه واستادی برادر
درست نیست
کوه حرمت داره
خودم می دونم
اول اینکه پشتمو خالی نمی کنه
دوم اینکه به اسم کوچیک صداش می زنم
با هم شیشیم
شیطون می گه
بزنم این ابرارو پاره پاره کنم

یه روز تو خدمت نگهبان بودم
تو که گفته بودی منشی بودی ؟؟
خوب حالا یه شب افتخاری یا تنبیهی /اصلا من نگهبان بودم / ولش کن دیگه دنبال چی می گردی ای بابا اعصاب آدمو خورد می کنند
پارازیت نده این وسط / حرف دارم می زنم خخخ
آقا..
ُسرد بود تو برجک هم نمی شد بری یه کیسه شبیه ملو خودمون / پیدا کردم کنار برجک بود رفتم تو و سر اسلحه رو بیرون گذاشتم
تو خلسه و بیداری خواب بودم فکر می کردم دارم خواب می بینم / افسر نگهبان هر شب شبی یک بار باید از کنار برجک ها که ۷ تا بود یه سر می زد
تو خواب بودم احساس می کردم صدای ماشین میاد/ چراغ خاموشم میومد ۲۰۰ متر مونده بود بلند شدم وسط جاده و گلگدنگ رو کشیدم / جو گیر شده بودم / گفتم الان یه تشویق ۱۵ روزه می ده بهم / به خاطر یه گلگدنگ می خواستی تشویقی بگیری / نه بابا تو چقدر بد فکر می کنی ایست دادم که کوه از خواب بیدار شد /اییییییییییییییییست / سه بار باید ایست می دادیم اگه واستاد که رمز شب می پرسیدیم اگه نگه نمی داشت حق تیر اندازی داشتیم حالا هر کی می خواد بود ما حق تیر داشتیم
من تو خواب و بیداری فکر می کردم خواب دارم می بینم
سریع بلند شدم مگه کیسه ولم می کرد سرش ریش ریش بود هر کار می کردم به دست و پام پیچیده بود
خلاصه با هزار دردسر اومدم بیرون و ایست دادم
چراغ داد / وقتی چراغ می داد باید حواس جمع می رفتیم کنار / دیدم افسر نگهبانه گفت خالقی تویی
گفتم آره جناب سروان نیرو کم داشتیم من افتخاری واستادم
با جناب سروان شیش لیگ زیاد می خوردیم تنبک زیاد می زدیم میومد دفتر پاستور بازی می کردیم / شوخی / هیشکی منو دوست نداشت
گفت دمت گرم برو بالا بخواب
گفتم حال می کنم با خودم
ستاره ها / آواز جیرجیرکها ماه زیبا
هیشکی نمی تونه مثل من حال کنه خندید و رفت خخخ
رفتم بالا تخت خوابیدم
یک خوابای رنگینی می دیدم. حال می داد
تو برجک نوشته بود صبحت بخیر عزیزم
باز یکی نوشته بود نبود ۳ روز دیگه
یکی نوشته بود به سلامتی مادر
یه شمع هم کشیده بود که پروانه دورش می رقصید
یادش بخیر
این عکس یاد خدمت و این شعر افتادم
فرض کن آتش به فرمان پر پروانه باشه
پاسبانها می فروش پادگان میخانه باشد
می گم فارغ از آنتن و صدا
از آدما/ کسی نیست حرف اضافه بزنه بوق بزنه
آژیر آمبولانس و ۱۱۰
چراغ راهنما و ترافیک شهری
کرایه و قبض جریمه اجباری
این سگ این وسط چی می گه ؟؟؟!!!!
آروم و قابل اطمینان نشسته کیف می کنه واسه خودش
می گم پروانه نماد آزادیه / اینجا آزادیه دیگه
تو این کوه بعد آزادی چی می شه / پروانه ها چیکار می کنن
ملخ ها هم اینجا اگه توسط پرنده های گوشت خوار بلعیده بشن حال میکنن / آسوده می میرند / دیگه دغدغه ی سنگ قبر و هزینه مرده شور خانه که ندارند
بعضی وقتا آدم دلش می خواد سوسک باشه اینجا زندگی کنه
ها خدا شاهده

تو مسیر میومدم
تنظیم باد سیار دیدم
با اینکه تازه میزونش کرده بودم ماشینو
گفتم یه تنظیم باد بزنم
داشت تنظیم می کرد دیدم هر چهار تا لاستیک رو یه فیس باد زد
یعنی هر لاستیک ۵ تومن
گفتم دادا خوبی با خنده / اگه میزونه اضافه نزن باز تو جاده پتک می زنه
با سر اشاره کرد باشه
می گم یه چیزی بگم ناراحت نشی ها / گفت بگو
گفتم اگه یه لقمه نان واسه زن و بچه ات می بری حلال ببر فیس اضافه نزن
پتک بزنه از جاده می زنه بیرون خطرناکه ها
چقدر شد گفت ۲۰تومن گفتم بفرمائید
گفت چون راضی باشی ده تومن رو بهت برمی گردونم
گفت برام مهم نیست ولی ازت می گیرم که یادت بمونه باید دقت کنی / بعد این صندوق صدقه رو ببین جلوت می ندازم داخل صندوق / رفتم سمت صندوق یادم از مدیر عامل صندوق اومد که ۵۰ درصدشو می گرفت
گقتم اشتباه شد تو صندوق نمی ندازم می دم به کسی که نیاز داشته باشه / پول کف دستم عرق کرد رفتم تو مغازه یه چسب قطره ای بخرم گفتم چقدر شد گفت ده هزار گفتم تو شهر ما ۳ تومنه / گفت می خندی
گفتم بده داداش
یه چند تا دل ترک خورده دارم باید چسب بزنم
فقط سریع بده / من برم

درخت نیاز به صورت قبر مجلل ندارد
نه گنبد و نه ارامگاه
چون قبلا دفن شده است
شب بلند شدم از خواب که اب بخورم تا برقو روشن کردم دیدم ماهی قرمز تو تنگ داره بال بال می زنه و از دهنش حباب میاد بیرون
مثل ادما که غرق می شن
فکر کردم اونم غرق شده / داره می میره
رفتم نزدیک دیدم نه بابا داره نفس می کشه
گفتم چی شده داری گریه می کنی
اشکات داره میاد رو آب
گفت نه
می خوام رو دست نیوتن بزنم
گفتم چی می گی !!!
گفت هیچی نگو عدم جذب جاذبه رو اختراع کردم
چجوری / گفت حباب ها رو ببین میرن سمت بالا
خلاف سیب که از درخت افتاد
دمت گرم من قبلا گفته بودم ثابت می شه
گفت دیدیدیری دیدیری (اهنگ سال نو )
سال نو مبارک
گفت چه سال چه نویی
منو گذاشتی تو یک تنگ یه وجبی
می گی انفرادی قزل حصاره اینجا
تو اصلا گریه هامو دیدی
نه جدا دیدی
رفتم تو خودم
مگه ماهی هام گریه می کنن
با حیوانات مهربان باشیم
اگه رفتین مسافرت غذا هوا یادت نره
دیگه نه از پیام تسلیت خوشم میاد / مرده پرستی
و نه از پیام تبریک /
سال هم هیچ موقع نو نیست مگه اینکه در بدترین شرایط خودت بسازیش
بهار زیباست چون از آن خداست
نه تغییری تو شب می بینم و نه روز
نه تو آسمون و نه تو زمین
مردم فقط بر اساس اصولی پایبند دل خوشن وگرنه هیچ خبری نیست
مگه این دوازده ماه خبری بود که از این به بعد باشه
همین دوروز هم تموم می شه می ره
بعد چی می شه برگردیم دنبال اجاره خانه ها غم و غصه
یارو رو دیدم کنار خیابون پاش پیچ خورد افتاد گفتم کجا می ری چی شده
گفت اون سطل آشغال تپول نگاه کن می رم اونجا
گفتم عیده ها گفت عید مال کله گنده هاست / دزدا / اختلاس گرا
ما عید نداریم دو روز سر کار نرم اجارمو چیکار کنم
هر موقع آزادی اومد افکارت مغزت آزاد بود نوروزه
هر موقع
فقر / دزدی /افکار پلید /
جمع شدن و دلت خوش بود
نورزه
با وجود اینا شو روزه
گفت می دونی من کیم
گفت نه
گفت من مرد گلی ام
گفت جدی !!!!!
گفت آره
گفت تو می دونی من کیم خخخ گفت نه گفت به قول بنده خدا می گفت من لاتم حالا من هم شاعرم با هم خندیدیم خخخ
گفتم کلاتو بردار ببینمت
برداشت حال کردم
گفتم دمت گرم داداش
پست تاتو نگاه می کنم
رفت تو لک سکوت کرد / چون می خندیدم فکر کرد اوسکولش می کنم
چند لحظه ی یخ زد
گفت داداش کارات عالیه عالی / میزون میزون
از اون روز میزون رسم شد / بعضی وقت ها باید شنونده خوبی باشی
گرفت حرفمو
ما همین قدر رسم دار هستیم
مثلا یه چیزی از قدیم اگه مد شد
مثل طعام عزا / بت پرستی و آتیش پرستی / نوروز
الان رسمه و دارن اجراش می کنن
مثل دین دار در مذاهب جهان
البته ۲۵ درصد جمعیت جهان بی دین هستند
حواسم پرت شد باز رفتم تو یک خط دیگه
اختاپوس چند تا پا داره من حواسم زود پرت می شه اما مثل فیله
مرد گلی / فوایکو / کارات عالیه میزون
دوران مدرسه یه روز با تیم فندخت مسابقه داشتیم ،( فوتبال )
معلم مون آقای غلامی عزیز بود
من تو فوتبال همیشه خط حمله رو دوست داشتم سمت راست زمینو
من نفهمیدم تو ته سالونو دوست داری یا صف اول جماعتو
تکلیفتو روشن کن خخخخ
کافی بود توپ بهم برسه ،گل سر شاخ بود
دوتا گل فندخت بهمون زد
من خیلی ناراحت شدم
یارامون ضعیف بودن
اون زمان اوج غرور و جوانی بود
دروازبان نمی دونم کی بود / حسنی یا مصطفایی یا یکی دیگه یادم نمیاد
نمی تونی بگیری توپو یکی دیگه واسته
از این حرفا دعواش کردم
پنالتی شد
گفتم برو کنار خودم می خوام واستم
غرور خیلی بده یادت باشه / آدمو خورد می کنه
رفتم تو دروازه شوت کرد تکون نتونستم بخورم،گل شد
اصلا خشکم زده بود
این قدر خجالت کشیدم تو خودم اون روز فندخت سه یک برد
و درس مهمی داد
که اگه تو زندگی غرور برداشتت
نگاه نمی کنه تو کی هستی
هویدا یا
الپاچینو / سلمان خان یا ستار خان
خوردت می کنه

نقطه عطف
یعنی رسیدن به رشد و کمال
رهایی و آزادی
معلم یعنی تجربه های مهم زندگی
که باعث تغییر از حالتی به حالت دیگر باشد
هیچ علمی تو را تغییر نخواهد داد
مگر تجربه شو کسب کنی
تجربه همیشه یک مرحله جلوتره
قانون نیوتون گفت سیب افتاد و جاذبه کسب شد
شاید در ایندگان تجربه ، آمپول عدم جذب جاذبه رو اثبات کرد
تفاوت تجربه و علم
ساعت مچی فروشی
وقتی که باید به درد بخورد ، نه به مرگ
الان از زمان مهمتره
ارثی که به درد نخورد
به مرگ هرگز نخورد
داغ زنده نبینی
اگر یک صدف از بین هزاران صدف
به گل نشسته در سواحل دریا
با ضربه ی پای کودکی بازیگوش به دریا افتاد
زندگی یعنی در جریان است
و باد بر امواج می وزد
طوفان خار و خاشاک را خواهد برد
و ریشه ها با درختان
جوانه می زنن تا مرغ شب پر آواز بخواند
و ماه اهنگ بتابد
هیچ کس تایتانیک را نمی پندار که غرق شود
اما اندکی برای زیستن زنده ماندند
نقد از برای اشپیلمن در پیانیست
اگر کرنا ی راند ۵ بیاد و خیلی ها بمیرند
خدا نسخه شون رو امضا کرده تا اونا رو ببره پیش خودشون
در لذت و آرامش
اگر هم عده ای موندن وقتش هنوز نرسیده باید زندگی کنند گاهی به ساحل و گاهی به دریا
احساسی که از حیوانات نسبت به مورچه داری
همون احساسو از نجوم و ستارگان
به خودت داشته باش
ما در یک سیاره سنگی از کیهان بین هزاران سیاره و ستاره گمیم
انسان در برابر کائنات هیچی نیست
در حال حاظر دقیق ترین پینوکیوی حال / پیشگو ، راست گو که دماغش بزرگ نمی شه هواشناسیه. !!!!
بقیه ، همه دروغ می گن ، نقاشی ها جغرافیا ،اجتماعی ،مجلسی ها و تاریخ
اصلا من اگه کارشناس هواشناسی بودم
شاید از خود هواشناسی از خود ذرات / از خود باران / برف هم دقیق تر بودم
هر موقع حدث زدم به واقعیت پیوست
مثل ::::
مرگ انفیه/ خون بهای توت / بادبادک و خورشید /باران و چوب مرده /دندون طلا
یه جا یه متنی نوشته بودم
که .... می خوام دو دندون طلا بکارم اما...جای نگرانی داشتم که / که نماز برای مردی که طلا همراهش باشد باطل است و / و دندون طلای ادم بی نماز در لانه ی کلاغ از برکت میوه می کاهد
از این دو موضوع سخت در حزین ام حالا به هر علت که سهلانگاری یا دندونم را گم کنم یا کلاغ دزد به غارت ببرد
دندون جلوم خورد شده بود و بعد مدتی شکست و جاش خالیه
بعد ۳ سال قرنیه اش هم داره خورد می شه
با خودم می گم یا خدا بیخیال / دیگه جان ما
دندون ۲۰ میلییون دو تا ۴۰ میلییون از کجا با این وضعیت دلار بیارم / جان ما بیخیال شو دیگه
مگه من کتاب ریاضی ام منو می خوای تیتر روزنامه کنی
خرگوش و لاکپشت دانا/ کدوم زودتر به مقصد می رسه / داستان ازوپ
ای بابا .... دقیقا شدم مثل خرگوش
باز می گم ولش شاید می خواد پول دستم بیاد دیدی دو دندون طلا کاشتم
اصلا خالیش هم قشنگه مث خرگوش
جاااااااااااااااااااااااان
خیره داداش خیره / باشه چشم
الان معلق موندم دو تا حباب نگران قرینه تو هوا یکی هر آن شاید بترکه یکی هم شاید آرزو هامو برآورده کنه
باز یه حسی درونم می گه
اگه زیادی حرف بزنی زبونتو قرینه می کنم هااااااااا حواستو جمع کن
جااااااااااان. زبون قرینه
ای نه شوخی کردم باشه چشم بستم / خفه
ای بابا دهنتو ببند دیگه
می گم که خدا انسانها رو اتفاقی سر راه کسی قرار نمی ده
ما از برای هم به نقطه ی کمال می رسیم
از یه جک
از یه حباب نگران
کلاغ دزد وخر دانشمند
خرگوش پیاده و لاکپشت دانا
از برای زیادی حرف زدنو و سکوت از برای شنفتن
چوب مرده و کوه زنده
از برای اینو یاد گرفتم که نخندم بعد اینکه فاز گرفتم با یه جک
یا چوپانی که خوش بود با دروغ گفتن گرگ آمد/ گرگ آمد
راست می گفت هواشناسی چرا که باغ همسایه را سرما برد
و دندان طلا برکت باغو
دیگر گنجشک آواز نمی خواند
و دیگر سرو معلول نمی توانست برقصد
سنجاب به سرو گفت در کنار آواز پرندگان لذت می بری
گفت تازه داشتم از خورشید لذت می بردم
که دهقان فداکار منو با تبر زد
خلاصه زندگی بالا پایین داره
چه اون سوسکش و چه اون خوک و خرس قطبی ش
بله سید جان حواست به انفیه باشه
درد گاهی به مرگ می زند
تمام موجودات زنده درد و زخم دارند نه تنها انسان
حتی مار حتی مور حتی شیر و حتی خر و زنبور
سگی که بعد یک سال صاحبش رو شناخت
با دیدنم سگها شروع به سر و صدا کردن
حیوان طبق واکنش سگهای دیگر واق واق می کرد
همین که اسمشو صدا زدم بعد بو کردن به دست و پام پیچید
و احساس آرامش کرد
سگها با وفا ترین حیوان ها هستند
یارو تو خیابون توجه همه رو به خودش جلب کرده بود
چی شده برادر یه شلوار فروشی دارم
کجاست / دیدم با دلهره و تشویش از زیرکاپشنش در آورد
گفتم چند برادر / گفت یه چیزی بده کارم راه بیفته
کاریه ؟؟؟؟
گفت نه / می گم راستشو بگو ازت می خرم
می گه که نه
من مال که شک توش باشه نمی خرم شاید هم مشکلی نداشته باشد
باشه حالا بیا این صد تومن رو بگیر برو اینجا وا نستا
ملت گرسنه دین و ایمان نمی شناسه
حالا تو از دین و تاریخ و جغرافیا بگو
تو دلم گفتم
این که اختلاس نیست این نیازه
پس چرا این رو خدا سر راه من گذاشت
باز گفتم حتما می دونسته که من ازش می خرم
نیازه برادر / نیاز
فکر کنم
اختلاس چیز دیگه است
حالا تو از دین و مذهب بگو برای مغزی که معده اش گرسنه است
چند قدم تا خدا
راوی / مرد مهربان
وقتی می رم حموم
می خوام خودمو ب شورم / وقتی می رم باشگاه این قدر که تحرک دارم از بوی بدنم بدم میاد / گاهی هم حال می کنم با بوی بدنم فکر می کنم تموم سم بدنم /انرژی منفی از بدنم خارج می شه و انرژی مثبت می گیرم
یکی بود حال می کرد با خودش با بوی بدنش
می دونی به کجا فکر می کنم و چی می خوام بگم
یک بازی بود دو نقطه می ذاشتیم رو برگه بعد خط وصل می کردیم از یه نقطه تا نقطه بعدی / بعد خط ها نباید به هم می خورد (خط و نقطه )
این قدر پیچیده و سخت می شد / بعد اگه به هم می خورد می سوختی و برد مال رفیقت بود
وقتی به دوش اب نگاه می کنم تصور می کنم الان این آب به کدوم کوه و کدوم قسمت زمین وصل شده تا به اینجا رسیده تصورش یکم عجیبه
چقدر پیچ در پیچ و چند فیلترینگ شده تا به اینجا رسیده / سخت مثل خط و نقطه
از دل کوه یا زیر زمین
یکم فکر کن
شاید صلوات رو ترجیح ندم چون خدا بزرگتر از صلواته پس از خود خدا تشکر می کنم چرا از بنده اش بخوام / بسم الله الرحمن الرحیم
اگه هجوم مگسها و پشه ها از جمعیت انسانها زیادتر بود
خیلی زیاد تر / بیشتر تر / آیا می شد زندگی کرد
جدا" می شد / هر روز باید به خودت سیلی می زدی یا خودتو و مگس ها و آفریده شو فحش می دادی
پس به نظم کائنات باید باور داشت
همه چیز از روی اصول ه برادر
یک عقاب تنها توی آسمون به امید روزنه ای باریک برای زیستن
یک سوسک مادر با شکم ۱۵ قلو در فاضلاب به فکر غذا
و یک تمساح در باتلاق مرده در انتظار آهویی تیز پا برای شکار
و عنکبوتی وارونه در سقف باید امید داشت تا زندگی پایدار بماند
اکوسیستم باید بچرخه
ما از یه زنبور به چرخه حیات برای بقا می رسیم
اگه نیشت زد نکش برادر یا بگذر و تحمل کن ببین کجای کارت مشکل داشت
شاید زخم یه زنبور پادزهر زخم های نگفته ات باشه
ما باید به درد بخوریم نه به مرگ

عمو گفت با هویدا نهار خوردم
گفتم جدی ؟؟؟
گفت آره با فردین هم عکس گرفتم
گفتم می دونم تردید نیست
بهش گفتم هر موقع صبحانه تو با کوزت
جشن تولدتو با طبقه پایین تایتانیک
و درد دلتو با بی خانمان کردی
بگو برات اهنگ پرین رو با دو تار بزنم
هر کی نامبروان شد با گوله زدنش
صدا شو در نیار
خندید
شاد باش 😂😂😂😂😂
یه قفل کتابی بود کلیدش رو گم کرده بودم
کلید ساز رو دیدم آشنا بود
گفتم برادر اینو برام باز کن رو کار / یعنی این که این قدر کلید امتحان کن تا یکی بهش بخوره بعد از روش برام دو تا بزن
رفت با یه جعبه کلید اومد گفت خودت امتحان کن اگه پیدا شد ،بعدا کلیدارو برام بیار
گفتم ممنون برادر از اعتمادت
همه کلید ها رو امتحان کردم شاید نزدیک ۵۰ کلید بیشتر بود / نامید شدم
یه کلید همش دستم میومد زخمی و کج و کوله می انداختم دور نه دسته داشت نه قیافه / بیشتر کلید های سالم و نو رو تست می زدم
تا کلید زخمی رو انداختم باز شد.
اولا اینکه وقتی اصل و نصب دار باشی حتی تو جهنم هم ریشه ات نمی سوزه
هر کلیدی بهت نمی خوره
دوم اینکه هیچ موقع گول ظاهر و کراوات رو نخور
اونی که زخم بیشتری رو متحمل شده درک بیشتری داره و همون رفیق واقعی تویه
تا این که شعور و فهم ادمکا رو ترجیح به ساعت مچی و کت و شلوار توسی بدیم
کلید فرسوده گاهی همزاد قفل ریشه دار است
داشتم کتاب سپیده ی دانایی رو ورق می زدم
به متنی رسیدم که نوشته بود .
میگن اگه چوپان نباشه گوسفند ها تلف می شن یا گم می شن یا گرگ بهشون حمله می کنه یا از گرسنگی می میرند چون مغز ندارند / هر کی مغز نداره به چوپان احتیاج داره یه چوپان دلسوز /چوپان حکم پدر یا مادر گوسفند ها رو داره
یه دفعه دیدم مادری زنگ زد که سیوش کرده بودم
مادر مهربان میراباد
بهش گفتم حواست بهم هست که گم نشم کی پاشم و کی بشینم / کی بمیرم
تو مث مادر منی
گفت نمفهموم چی می گی
گفتم مفهموم چی می گی
همین که به یادم هستی ممنونم ازت
کم لطفی بی معرفتی از من بی مغزه که باید بهت زنگ می زدم
گفت اشکال نداره مادر جان اگه عید آمدی حتما یک سر بزن بهم /اینجا خیلی دلگیره / از قلعه دورم / خونه تو شهرک بهم نمی دن / تنهام
گفتم چشم مادر جان وظیفه است
ببین خیلی از انسانها منفعتی نداری براشون ولی به یادتن
اینا انسانهای واقعی هستند اگه از این جور انسانها دوست رفیق داری قدر شون رو بدون و احترامشون رو نگه دار
انسانیت حتی بعد مرگ تو همین چیزا خلاصه می شه
عکس سلفی شو دارم و همین طور فیلم چهار بیتی شو
اما مطمئن از رضایت بودنش نیستم
رفتیم رستوران زارعی دو تا مرغ با یه برنج اضافه سفارش دادم
برنج اضافه رو نیاورد
گارسون با گاریش داشت ارائه خدمت می کرد
رفت ته رستوران بشقاب های خالی رو جمع کنه
به من که رسید گفتم برنج اضافه رو نیاوردی
گفت ببخشید الان میارم
گفت :: یه لحظه واستا
این برنج های اضافی رو می خوای بریزی سطل آشغال
گفت یه مقداری رو می ریزیم بیرون
یه مقداری رو می دیم مستمندان
جدا می کنیم / چند تا بشقاب های جمع شده رو میریزیم بیرون
و اونایی که دست نخورده رو می دیم مستمندان
گفتم اشکال نداره یکم از همین برنج ها رو بردارم
گفت ::: نه بردار / مرسی
گفتم از این به بعد اگه سیر نشدم و شما خواستی بریزی سطل آشغال
بده من بخورم خخخخ خندید
گفت اشکال نداره
می گم که اشغال چیه / اشغال / غذایی که تا یه دقیقه قبل داشتیم با ولع و چه چه می خوردیم شد اشغال / یکم فکر کن
تا یه دقیقه قبل داشتیم می خوردیم حالا نصف بشقاب مونده و بهش می گیم اشغال و میریزیم سطل آشغال
ما انسانیم برادر / چطور که اگه ده نفر سر یک سینی اعرابی بشینیم و مثل سگ و گربه بخوریم اشغال نیست ولی همین که اینا پا پس بکشن می شه اشغال
چون ده نفر دست زدن
یادت باشه اگه خواستی بریزی سطل آشغال بده من بخورم
اشغال خوردنی
عرفان و خداشناسی
دوستان معمولا برای تفریح مرخصی ساعتی می گرفتن / مرخصی ساعتی از ساعت ۶ تا ۸ عصر بود و ده دقیقه به نه خاموشی
همیشه اسرار داشتند که باهاشون برم ولی من
ترجیح می دادم باند فرودگاه رو انتخاب کنم تا این که در این زمانه ی بی های هوی لال پرست شهر پرجمعیت قیل وقال پرست را انتخاب کنم .
باند فرودگاه و سیگار بیستون گاهی به درازای خاموشی پادگان می کشید .
دلگیر و خسته / عابر شبها
تابستان خسته ی خدمت با تمام غربتش دلچسب و دلپذیر بود
گاهی در سکوی باند فرودگاه دراز می کشیدم / ستارهها رو می شمردم و گاهی با ستاره ها مثلث می کشیدم یا انها را از سقف آویزون می کردم
یه روز به اسرار دوستم اکبر فلاح با هم مرخصی ساعتی گرفتیم
داخل شهر قرار ملاقات داشتیم با یکی از گروهبان های کادر به نام گروهبان انجیدنی
آن روز موفق به دیدن گروهبان نشدیم که در هنگام برگشت به یکی از سربازهای همشهری بر خوردیم .
مهدوی ادم نرمالی نبود می دونستم که یه چیزی با خودش میاره داخل پادگان
چون هر موقع مرخصی ساعتی می گرفت به هوای خلاف می گرفت
گفت محمد / جون هر کی دوست داری خواستی وارد پادگان بشی واستا با هم بریم .
چون می دونست که به من کاری نداشتن و به هوای من می خواست....بله وارد کنه
گفتم جون هر کی دوست داری منو بیخیال ، با لهجه شیرین نیشابوری گفت جان ما ....
باهاش خداحافظی کردم اومدم پادگان دیدم قبل من جلو در واستاده که با من بره داخل
بهش گفتم چی داری با خودت گفت فقط یه باکس سیگار / گفتم خوب دیگه چی داری ؟؟؟؟
گفت فقط تو همینو ببر اوکه داداش
گفتم باشه پس از من فاصله بگیر خخخ
خطرناک بود
باکس سیگارو ازش گرفتم اومدم داخل یه ۲۰۰ قدمی که انتظاماتو رد کردم
چنان صدای سیلی به گوشم خورد که مرغ های آسمون هم فکر کنم غصه شون گرفت خخ
از دورگفتم / چی شده گفت پدر سوخته فلان فلان شده .....فکر کرده من خرم
گفتم ولش کن یه تشویقی پیش من داری / دستم باز بود
جریان دستم باز بود مفصله نمی شه توضیح داد
یه حرکت هایی با خودکار و کاغذ می کردیم مثل غول چراغ جادو میومد می گفت اضافه خدمت می زنم برات زیادی حرف بزنی //شوخی خخخ
۲۰برگ استنسیل مث نمره ی ۲۰و قاشق سحر امیز بود
می گم انشام خوب هست
یاد انشا افتادم / انشام از همون کودکی خوب بود / آره/ دقیقا یادمه
خلاصه ......
باکس سیگار تو پادگان حاکمیت داشت مث کپن قند چای حاج حسن
مث گوش به بدنت می چسبید
یادم از سیگار اصفهانی افتاد خسیس یک نخ سیگارو سه بار می کشید
نمی خواستم این خاطره رو تعریف کنم اما ....
آخه می شه این خاطره ی به این قشنگی رو تعریف نکنی لذت نبرن نخندن
که مثلا من سیگار می کشیدم / نگی خیته
برو به همه بگو / حال کردین
😂😂😂😂😂😂
سوال ؟؟؟؟
اگه تو یک عدد
تو کتاب ریاضی بودی
دوست داشتی
تیتر کتاب
چند باشی ؟؟؟
۲۰ / ۱۸ یا ۱۲
اول بگو از بین این همه اعداد بیست یعنی چی ؟؟؟؟
یعنی خوب / پس ۲۱ یعنی خیلی خوب / و ۲۸ یعنی عالی ووووو....
یادمه همیشه سر زنگ عربی غایب بودم
و سر امتحان زیر صفر می گرفتم
اما با اینکه انگلیسی رو دوست داشتم
جواب من ::::وان ه
می شه توضیح بدی ؟؟؟
به جهانی ندهم لذت تنهایی رو


شاید تلخ ترین حادثه ها از آن کسی باشد که حتی یک لحظه هم انتظار شو نداشت
شاید مربی بدنسازی
شاید مدیر مدرسه
شاید بهترین فوتبالیست جهان
و شاید معروف ترین هنر پیشه ی تلویزیون
آنکه ۷۰ سال علم آموخت چراغی نیفروخت
آنکه که یک حرف شنید همه رو از آن بسوخت
مرگ ،درد ،زخم همراهان همیشه گی ما هستند
تا تو را برای رشد به لحظات وداع همراهی کنند

چت یا پیام دادن
مثل صحبت با آدم ناشنوا می مونه
یه چیزایی رو می فهمی اما گنگ
نه طرز برخورد طرف رو می فهمی
و نه طرز صحبت کردن طرفو
سکوت بهترین راه ارتباطی در چت است
گلدون حسن یوسف چشم همسایه رو گرفته بود
بهش هدیه دادم
بزرگ و بزرگتر شد و هر روز زیبا زیباتر
چند ماهی گذشت
یه روز گفتم حالا که بزرگ شده یه ساقه ازش بزنم
گفت باشه برات می زنم
روز دیگه اومدم برده بودش خونه
بعد سه ماه گفتم گلدون حالش چطوره ؟؟؟؟ گفت سرما زدش خشک شد
گذشت گذشت بعد یک سال یکی از دوستان یه شاخه از گلدون مغازه اش
به نام گل گوش گرگی ازش گرفت برام آورد
گذاشتیم تو گلدون بزرگ شد و زیبا از حسن یوسف هم زیبا تر
دوباره چشمشو گرفت ولی روی درخواست نداشت
ته دلش طمع داشت به خساست دریا
چرا قلب انسان بهترین گزینه برای عشق ورزیدن است
چون قلب سرشار از شور عاشقی ایست
و مهمترین عضو بدن است
و عشق که در درونش نهفته است بر گرفته از پروردگار است
اگه قلبی شکسته باشه
و ازکودکی زخم خورده باشه
چه ؟؟؟؟؟؟
اون بیشتر
چرا ؟؟؟
چون سختی های زیادی متحمل شده و به پروردگار نزدیک تر است
پس بگو ترسناک ترین و مهربانترین حیوان چه نام دارد
جواب :::: انسان 😉😉
شلغم گذاشته بودیم بپخه
نصرالدین از راه رسید ....
ملا ، یک سوال ؟؟؟؟؟
چرا ما آدما داریم شلغم می خوریم
مگه شلغم مال گاو نیست ؟؟!!
ملا مکث می کند و در تامل فرو می رود
بعد چند لحظه
چون ما خریم خخخخ
یعنی می گی انسان می تونه هم گاو باشه هم خر
انسان اگه خر نباشه هیچ موقع نمی گه من می گه ماااااااااا
الان گاو جاش کجاست
در طویله
پس چرا من در جلسه ای انجمن ناسا به فکر کائنات برای مریخم
مجید دلبندم اون کائنات نیست اون مالیاته مالیات
یعنی از مریخ می خوای مالیات بگیری
مگه چیه هااااااا
هااااااااا مگه چیه
شادی ارزانترین آنتی بیوتیک
مجید جان آنتی بیوتیک زیاد استفاده کنی مریض می کنه آدمو یادت باشه
مفهموم چی می گی
پس حالا که می فهمی بگو دلقک ترین حیوان چه نام دارد
جواب :::::انسان
طنز

گویند آرامگاه فلان آدم جای دلبازیست درخت و سایه دارد سر نبش است 2بر اینکه چه فرقی میکند نمیدانم اما بعد از 120 سال لطفا مرا جایی حوالی ته کلاس درس دبیرستانم دفن کنید.
جای آدم های باصفا . همان ها که شاید کمتر دکتر و مهندس میشوند ، اما گلهای مهم میزنند ، مغازه شکلات فروشی باز میکنند ، بهترین مدافع روی تور جهان میشوند ، جیگرکی دایر میکنند ، قوی ترین مرد دنیا میشوند یا یک پیک موتوری خوش قول و باحال که 5 دقیقه ای آدم را از شر ترافیک فراری میدهد و به یک قرار مهم آن سر شهر میرساند یا شاید فیلم ساز میشود یا نقاش .
ته کلاس جای آدم های باصفاست همانها که از هیچ ، مایه ی خنده میسازند و یک عمر خاطره بامزه ، از همان خاطره ها که هرجایی نمیشود تعریفشان کرد.
پوستشان کلفت است قبول اما لابلای همین پوست کلفت ، خونی به رگها دارند که تعریف معرفت است ، تعریف غیرت .
ته کلاس جای غیرتی هاست!
دکلمه احسان عبدی پور
ما عادت داشتیم صندلی هامون رو دو پایه تکیه به دیوار بدیم و پاهامون رو آونگ کنیم ، گاهی به پشت می افتادیم و ساعتها می خندیدیم
گاهی زیر پایه ی صندلی رو با یک لگد خالی می کردیم
عاشق پاک کردن بودیم و با قلم نی و دوات لذت می بردیم
برای آنکه جوهر دواتمون تموم نشه و یا خشک بود از دوات بغل دستی استفاده می کردیم و سر پاکن و دوات دعوا ، زود آشتی می کردیم و گاهی اشک می ریختیم
شادی می ماند
به سلامتی ته کلاسی ها
محمد علی خالقی
یکی از دوستان بهم ادکلون هدیه داد یاد موضوعی افتادم ....
گاهی برای اینکه لباس و بدنمون بوی خوش بده از عطر یا ادکلن استفاده می کنیم . بهترین عطر رو انتخاب می کنیم با گرون ترین قیمت
اما بعد چندساعت دیگه بوشو احساس نمی کنیم / اطرافیانمون بوشو حس می کنند و لذت می برن ،یعنی اینکه شاید بوش تا دو سه روز هم رو لباسمون بمونه ولی برای اطرافیانمون
ارث و میراث هم دقیقا همینه ، ما شب روز زحمت می کشیم تا اینکه در رفاه و آرامش باشیم ،سعی می کنیم برای خودمون زندگی مرفهی بسازیم ،تا نگاه می کنیم
می بینیم سن و سالی ازمون گذشته و پیرشدیم
نه لذت بردیم ،نه زندگی کردیم ،آرزوی یک شب غذای درست حسابی به دلمون موند ،هتل نرفتیم و چادر رو ترجیح دادیم ،مسافرت نرفتیم تا پولامون خرج نشه ، گاهی دلمون برای یک بستنی لک می زد،و گاهی حسرت یک کافی شاب یا اسکول نبات آرزو بود ،برای خرید یک دوچرخه فردا و فرداهایی رو آرزو داشتیم و هزاران دروغ هایی رو به بچه هامون بهانه می کردیم ، چرخ و فلک پارک خراب بود و استخر شنا آبش آلوده ،به بهانه های جور واجور خودمون رو قانع می کردیم ،تا زندگی مرفه تری رو داشته باشیم
اکنون در سن ۶۵ سالگی آرزوهامون رو به گورستان چال می کنیم و چنگ می زنیم به حسرت تنهایی هامون که کاش جوانی می کردیم و ساندویچ رو با سس نوشابه می خوردیم
کاش کنار یک پرس کوبیده یک ماست یک بارمصرف و زیتون پرورده بود
می گم امانت دار خوبی هستیم
و عطر امروز ما مثال اموالمون بوی خوبی می ده
البته برای وارثانی که به فکر کفن و دفنمون هستند که هزینه شو تفکیک کردیم یا نه
یارو شغلش چوب بری بود
و مبلغی بدهکار ،روزی که با هم به مصاحبت نشستیم
جهت بدهی انکار می کرد ،او بعلت بیماری روحی روانی که داشت به هیچ درختی رحم نمی کرد و چوب تازه رو کیلویی ۱۵۰۰ می فروخت ، حالا چه از راه حلال و چه حروم
بعد چند وقت دوباره دیدمش یه ماشین خریده بود و اومد پیشم گفت بیا برادر بدهی تو بردار ،گفتم چی شد بعد یک سال به فکربدهی افتادی اونم تو ....
گفت یکم پول اومده دستم دارم بدهی ها مو می دم
گفتم از تو بعیده به هیشکی رحم نمی کردی ،گفت حالا ...
گفتم یه چیز می خوام بگم رعایت کن ، گفت بگو جانم
هر درختی که جون داره یا مهمتر از همه درخت توت زنده رو هیچ موقع قطع نکن
گفت شکم گرسنه درخت زنده می شناسه
اره برقی داشت و تبر
دیشب جمعاب بودم اتفاقا چند تا درخت توت بریدم / شبانه می رفت که کسی نبینش چون شهرداری اگه می گرفت اذیتش می کرد
گفتم نکن برادر یروز جواب باید پس بدی
می گن درخت توت خون بها داره حالا علت دلایل خاص خودشو داره
این نظر / چون عامه و عموم می تونن از میوه اش استفاده کنند یا شاید به خاطر عمر طولانیش باشه برای حیات ،حیوانات ،پرندگان و میوه محبوبش شاید دلیل قانع کننده ای باشه
رجوع به نظرات مراجع هم شاید دلایلی برای اثباتش باشه
شما چی می گین
داستان ادامه داره
خانمش رو بعد ده روز دیدم مشکی پوشیده بود
چی شده ؟؟؟؟ گفت :: مسعود مرد ، راحت شد ،باورم نمی شد
جدا راست می گی ،می گه باور کن خودش می دونست که داره می میره تموم بدهی هاشو این اواخر صاف کرد
خودش هم می دونست که درخت توت گناه داره / اما به قول خودش شکم گرسنه درخت زنده نمی شناخت
می گم شکم گرسنه رو می شه کاری کرد با علف یا به قول یکی از دوستان سنگ هم سیر می شه
اما ذهن منحرف رو نمی شه درستش کرد
تبر رو تبرئه کرد ،قانون جنگل و زیر پا گذاشت
به دوستان واقعی خود عشق می ورزند و دوستانشان را سخت انتخاب می کنند
در ذهن آنها خوبی ها می ماند بارها بارها از کسی که برای آنها وقت گذاشته تشکر می کنند
ترجیح می دهند کم صحبت کنند تا اینکه خود را برتر نشان دهند
قدرت تفکر چند گانه دارند
شکایت هاشون رو به ندرت اعلام می کنند
اوقات خود را با افراد موفق تر از خود می گذرانند
طبیعت را برای آرامش و تامل به خلوت کردن می پردازند
در هنگام رانندگی اولویت را به عابرین و رانندگان عجول می دهند
سعی دارند با یه جمله کوتاه و مفید اطرافیانشان را شاد کنند
رفتم پروانه کسب بگیرم
دو ساعته بهم تحویل داد
گفتم درود بر شما لبخند زد
گفت چرا ؟؟
ما انسانها وسیله ایم برای رشد / آگاهی/ تکامل /راهنمایی
اگه بتونیم تو هر سمت کاری و یا هر چیزی / یا کاری که از دستمون بر بیاد البته مثبت / اون کار بکنیم یه نوع خدمته / این خودش نوعی انرژی ایست برای زیستن
ممنون از این که کارمو سریع انجام دادین
**من این پروانه رو قبلا شش ماهه گرفته بودم
و شما دو ساعته تحویل من دادین
جا داره ازتون تشکر کنم .
می خواستم بگم
داستان تصمیم کبری یک داستان مزخرف بود که بهمون یاد دادن نفهمیدم چی شد و چی بود اما دهقان فداکار جدی و قابل تامل بود وازش بعد ۴۰ سال دوباره یاد شد
داشتم میومدم بیرون با این که بهش داشتم انرژی می دادم
خداحافظی کرد م اومدم بیرون درو بستم دستگیره میخش در رفت و افتاد
گفتم پیچ گوشتی دارین گفت فقط چاقو دارم
گفتم هیچی نمی شه بیارین بیزحمت
آورد دیدم یه پیچ کم داره گفتم پیچ ندارین گفت نه اینجا دفتر کاره ما هیچی نداریم / یه نگاه به محیط کردم یه میز چوبی دیدم بر عکس کردم از پیچاش یکی باز کردم
گفتم اینو کارخونه اضافه.بسته اینجا خخخخ / گفت خرابش نکنی / گفتم هیچی نمی شه خخخ
در هین کار گفتم یاد شعر حضرت علی افتادم
خندید و گفت یعنی چی / چرا ؟؟؟
گفتم دست بر دامن مولا زد در
با هم خندیدیم / شما هم بخندیدین
مثل سگ که نمی شه زندگی کرد
اما مثل سگ می شه با من رفتار کرد
می گه که ۱،۵۰۰ خریدارم
گفتم فروشی نیست
گفت چرا ؟؟؟همه چیز که پول نمی شه
درسته ،، با پول خیلی چیزها رو می شه خرید ، این فروشی نیست
وقتی کلاغ رو داشتم می گرفتم جهت درمان
هجوم انبوه کلاغ های نگران که بالای سرم قار قار می کردند
موتور مغزمو ساعت ها تکون داد ،
آیا انسانیت رو می شه با این تامل کلاغ های نگران خرید
اگه بشه خرید ، انسان نوعی حیوان وحشی است
شاید هم انسان نوعی حیوان ناطق است
که زبان حیوانات را نمی فهمد
اما باهوش تر از انسان حیوان ها هستند
تو هر خانواده یک نخاله ی مهربون هست
که همه دوستش دارن
بهش می گن ته تغاری
افرادی مطمئن و قابل اعتمادی هستند
فرزندان آخر هر خانواده
از همه محبوب تر و مهربون تر
خلاق یا آچار فرانسه
می گن دایی
شاخه ای ازدرخت سرو اسفاد با قدمت ۱۵۰۰ سال
که خشک شد
بالای این شاخه رفتن کاری دشوار بود ،چون کاملا از درخت جدا شده بود
این شاخه به سمت کوه های بمرود خودنمایی می کرد
سرو هم که باشی روزی آسیاب طبیعت خوردت می کند
اگه من یک درخت بودم
اگر من درخت بودم خودم را سپر آفتاب می کردم تا هر کس که گذرش به اطرافم افتاد در سایه ی شاخسارم رخ از داغی و گرمای تابستان برگیرد و زمانی را بیاساید و خاطره ی خوابی خنک در زیر شاخسارم را هرگز از یاد نبرد
کاش سرو بودم سایه ی رهگذر سالک درویش زمان