اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

۳۶۸ مطلب با موضوع «عرفان و خداشناسی» ثبت شده است

  • محمدعلی خالقی

داشتم با یکی از دوستان قدیمی صحبت می کردم  یادم از کیف سامسونت اومد 

 

از رفیق خوب تو کودکی دوران مدرسه ،  یک سری خاطرات تلخ هم داریم

مثل دروغ گفتن ، دعوا ، کتک زدن و کتک خوردن ،

دلمون گاهی برای اونم تنگ می شه 

یه روز که از سر کار برگشتم خونه می دیدم ده نفر تو خونه اند ، 

خانه مجردی بود ، هیشکار نمی شد ، جا ، داشت ، خخخ

بالاخره اجازه داشتن با  بود و نبود ما ، تشریف بیارن یا هم به کیف سامسونت من دست بزنه ، رمزش گاهی می دیدم مثل فیلم جومانجی اون بازیه  بود تاسو می انداخت ، می چرخید ، خخخخ فیل میومد ، میمون می شد ،دریا یا سیل بود 

یا شب که می خوابیدم ، می دیدم یه دفعه درش تق باز  شد  ، 

دبرنا ، نانچیکو ، فندک نفتی ، قاشق سحرامیز ،عکس هندی ، دفتر خاطرات ، می دیدی هر کدوم  تو آسمون تلقج می خورد .

دیگه قرار نیست از بیست سال قبل کینه به دل بگیری 

خیلی چیزا رو باید بزاریم رو حساب ضمیر ناخودآگاه ، کم آگاهی، کم فکری 

هیچ انسانی کامل نیست 

همینکه خوش بودیم ارزش داشت ، 

اگه دلت واسه رفیق قدیمی یت تنگ شده که به معلم دروغ گفت و تو شلاق خوردی 

،یا ازش کتک خوردی ، یا تو جمع خرابت کرد ، لبخند بزن  , لایکش کن ❤️❤️❤️❤️

 

 

  • محمدعلی خالقی

دوران ابتدایی تو مسجد زیر مخابرات در مراسم گروه سرودی که توسط معلم بزرگوار خانم جوانی برگزار شد .هجوم جمعیتی موج می زد 

سر کلاس بودیم که خانم جوانی تعدادی از بچه ها را برای گروه انتخاب کرد

گفت که کدوم یک از شما عزیزان موقع خوندن سرود 

قسمت گل بریزین سر راه حسن ، می تونین گل بریزین 

خانم اجازه من ، سریع هم گفتم که کسی جا مو نگیره 

وقتی با بچه ها برای اجرای سرود تمرین می کردیم  ، موقع گل بریزین سر راه حسن من تصوری عجیب داشتم تو ذهنم ، یعنی چی می شه وقتی من گلها رو بریزم رو تماشاگران ، تصورش یه حس عجیبی داشت 

روز موعود فرا رسید 

با بچه ها شروع کردیم به خوندن ، هنوز گلها رو نیاورده بودن ،گفتم چی شد این گل‌هایی  که می خواستم بریزم ،

دیدم خانم جوانی بزرگوار یک پلاستیک آب‌نبات دادن بهم 

گفتن بگیر بریز 

من یهویی جا خوردم ، توقع آب‌نبات نداشتم ، بچه ها شروع کردن به خوندن 

و موقع گل بریزین سر راه حسن من با پلاستیکی از آب‌نبات شروع کردم به ریختن رو سر تماشاگران ولی با صورت سرخین و ذوقی کورین

اینا از گل می گفتن و من آب‌نبات می پاشیدم 

وعده خیلی چیز مهمیه در زندگی خانواده ،علم ، تحصیل ، فرزند 

اگه نتونستیم به وعده هایمان  عمل کنیم لااقل معذرت خواهی کنیم این ربطی به موضوع متن نداره ، کلی بنگریم 

قدیم خیلی خوش بودیم با اینکه من هنوز داشتم به گل فکر می کردم 

موج جمعیتی را می دیدم که برای باران آب‌نبات چقدر خوشحال بودن 

و ساده و چقدرکیف می کردیم 

اما الان با امکانات روز دنیا ، تکنولوژی  ، خانه ، ماشین ، میوه ، بهترین غذا ها حالمون خوش نیست 

انهایی که آگاهی بیشتری دارن رنج بیشتری می کشن 

 

  • محمدعلی خالقی

می گم تا چربی غذا از بین نرفته سیگار رو روشن کنیم چطوره ؟؟؟

بعد کالری نیکوتین هم حال می ده ها 

احساس می کنم شاهرگی که از پشت پاشنه ی پا به شاخه های هرمی و مویرگ های سر  وصل می شه شدیدا به نیکوتین نیاز داره 

تا گیرنده های عصبی برای آزاد سازی دوپامین اعمال کنند  

و بتونیم این انرژی و نشاط رو به یاور همیشه مومن هدیه کنیم

نظر شما چیه 

یا استعمال دخانیات مضر است 

یا ترک آن باعث سلامتی می شود 

نفهمیدم چی شد ؟؟؟؟

فکر کنم اشتباهی به ما فهموندن 

مثل جهت نما در مریخ 

 

  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی

یارو اهل اینجا نبود 

گفت که شهر شما تنها شهریه که نیازمند  زیاد داره 

 

صف بنزین بودم شیشه رو دادم پایین 

یکی رد شد تا خواستم کمک کنم ماشین مدل بالا دید رفت سمتش 

شیشه رو دادم بالا 

بعدی اومد شیشه رو دادم پایین ، گفت سلام 

گفتم ماشالله این قدر زیادین آدم می مونه چیکار کنه 

گفت که نوبت رو رعایت نمی کنن 

خنده ام گرفت ، گفتم بفرما گفت ممنون با عجله رفت بعدی 

خودش هم نوبت رو رعایت نکرد 

 

 

 

  • محمدعلی خالقی

با هم شرط می بستیم 
که  عدد درب  نوشابه هر کی بیشتر باشه 

کیک و نوشابه رو باید حساب کنه 

درب نوشابه ها عدد داشت 
حتی اگه بهش نمی یوفتاد 
بازم حساب می کرد

لحظه باز شدن چقدر می خندیدیم و شاد بودیم  
بازی قشنگی بود 
شاید از هفت سنگ هم بهتر 
رفیق خوب مثل یه رنگین کمون قشنگ خاطراتش تو رو بالا می بره ، تو ابرها

و تموم لحظات و خاطره ها برات نشاط اوره 

سیاهی یا سپیدی نه ، تمام رنگها را دوست خواهم داشت 

 

  • محمدعلی خالقی

 

 

خوش به حال کسی که دل کسی رو شاد کنه 

وای بحال کسی که دنبال غم و ناراحتی دیگرانه 

 

 

 

 

 

دستشو بوسید و بلند شد 

گریه اش گرفت 

می گه که آدرسشو بنویس تا داشته باشم 

خودم هر موقع خواستی میارمت 

گفت که ....

دیگه فرصتی نخواهد بود 

 

 

  • محمدعلی خالقی

 

کلاغ مهربان آزاد شد 

صبح ساعت ده آزادی کلاغ انجام شد 

بعد اظهر ساعت ۱۵،۳۰ دوباره رویت شد 

دوباره ساعت ۱۷ و ۳۰ رویت شد و دوست داشت به آشیانه برگردد ولی ترسی او را می آزرد 

 

درس امروز 

کسی رو اگه وعده  ، اطعام ، محبت ، دادی 

حتی اگه حیوون باشه تو را از یاد نخواهد برد 

اگر وعده دادی عمل کن 

1-حکایت کرده اند پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سربازی را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.
از او پرسید: سردت نیست؟
نگهبان گفت: چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت: من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.
صبح روز بعد جسد سرما زده نگهبان را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود:
ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کنم اما وعده لباس گرم تو مرا از پای درآورد.

  • محمدعلی خالقی

کیا تنهایی سینما ، کوه ، پارک ، جنگل می رن 

رفتم بهشت زهرا  تنهایی ، (قبرستون رفتی تا حالا )

دنبال قبر علی جان مد پلنگ ، همون که شاهرگ پلنگ برید 

حوصله سر و صدا نق نق ندارم  برادر 

جمعه هم نرین ، چون جمعه مال مرده هاست  ، مرده ها خوابن 

وسط هفته برین که مرده ها زنده باشن  

هر کی یک حرف اشتباه گفت که شما تایید نکنید  

گاهی برای آرامش لازمه یه دوری بزنی 

 

اون روز که رفتم یک کلاغ دیدم اومده بود تو قبرستون که اب بخوره ، کلاغ ها باهوشن دیگه یه وقتایی میان که خلوت باشه ، از دور داشتم نگاش می کردم  دیدم نمی تونه بپره 

یاد داستان کلاغ های نگران افتادم ، از درخت رفتم بالا شاخه شکست ، 

گفتم این زخمیه چیکا کنم چیکار نکنم ،یک چاقو ضامن دار آوردم که سرشو ببرم، یه نگاه این ور یه نگا اون ور ، من بودم ، کلاغ و مد پلنگ ، گفت پ ت ت گفت ن ت ت 

(شوخی ) خخخ

سه تا ازشاخه های پرهای اصلیش شکسته بود ، گفتم بزار بگیرم حالش که خوب شد ولش می کنم ، آقا با بدبختی گرفتمش 

شاید حدود صد کلاغ بالای سرم دور می زدن و قار قار می کردند ، یعنی برادریشون رو داشتن ثابت می کردن  پشتکار و همت شون  از مورچه های کارگر هم بیشتره ، 

اینو آوردم خونه سه‌تا از شاه پراش شکسته بود 

وبه نخی بند بود ، کندم و کمی دوا درمون بهش دادم (آویشن دم می کردی براش ) خخ

یک ماهه دارمش  دو کیلو گردو براش خریدم  آقا نوش جان کرد  

روزی هم سه من کود حیوانی جایزه می ده خخ

کوداشو می دم گلدون ، گلدون ازم تشکر کرد گل داد بهم 

اکوسیستم باید بچرخه دیگه 

حالا ول کن من نیست ، بالش هم خوب شده ، می زارم بیرون نمی ره ، 

چیکار کنم باهاش ، فاز مهربانی گرفته چیکار کنم باهاش ،

هیشکی منو دوست نداره حتی کلاغ ها  

؟؟؟؟

عکسشو براتون می زارم بعدا 

 

پرنده های قفسی عادت دارن به بی کسی
عمرشونو بی هم نفس کز میکنن کنج قفس
نمی دونن سفر چیه عاشق در به در کیه
هرکی بریزه شادونه فکر می کنن خداشونه
یه عمره بی حبیبن با آسمون غریبن

این همه نعمت اما همیشه بی نصیبن
تو آسمون ندیدن خورشید چه نوری داره
چشمه ی کوهِ مشرق چه راه دوری داره
چه می دونن به چی میگن ستاره
چه می دونن دنیا که یا بهاره

 

  • محمدعلی خالقی

یکی از دوستان به نام عرب نامی بود  اهوازی بود یه روزتو یک مسیری با هم می رفتیم

گفت که رستوران زارعی تا حالا رفتی 

گفتم همون که طرقبه است 

گفت نه اون شعبه اصلی شه الان اومده جاده ساغروون 

نه نرفتم ، گفت الان می ریم یه غذا بهت بدم بفهمی غذا چیه 

گفتم ممنون من الان هندوانه خوردم خخخ (این هندوانه داستان داره )

داشتیم می رفتیم کنار رستوران واستاد گفت بیا پایین ، به اسرار ما رو برد 

شش سیخ کباب برامون گرفت بیرون بر ، دو پرس هم همون جا خوردیم 

یاد شیش سیخ کباب سیخی شیش تومان افتادم 

کارتم رو آوردم بیرون هر کار کردم گفت من حساب می کنم .

گفت اینا رو هم ببر بعدا می خوری 

شستم صدا کرد ، پیشونی مو دادم بالا   

گذشت و گذشت ، یک ده روزی از این ماجرا 

غذاش هم واقعا خوشمزه بود و همچین محبتی از کسی تا حالا ندیده بودم 

بعد یه ده روز دیدم شمارش رو گوشیم زنگ می زنه ، با عجله عجله محمدجان سلام خوبی اومدیم با خانواده مسافرت تصادف کردم ماشین خراب شده داری یک  تومانی برام بزنی 

من هم مهربون طعم غذا هم هنوز زیر زبون  ، گفتم باشه شماره کارت بفرست 

برات واریز کنم

دوران کرونا بود ، یک ماهی گذشت ، دیدم خبری نشد ازش یه روز زنگ زدم بهش گفت باشه می ریزم ،  و نریخت دو ماهی گذشت بهش زنگ زدم یه خانمی گوشیشو برداشت گفتم  گوشی رو می دی به آقای عرب گفت فوت کرد . 

گفتن چی ؟؟گفت فوت کرد کرونا گرفت مرد ، گفتم یه بدهی داشت ، گفت برو قبرستون ازش بگیر    ، همینجوری 

یه پنج سالی می گذره

حالا اگه مرده که نوش جانش گذشتم دمش هم گرم با کبابی که بهمون داد 

اگر هم زنده است بازم دمش گرم ، حلالش باشه 

 

فقط درس امروز  ، در مورد دونه ، دون 

تو قانون کفتر بازی یه باز ی هست بعنوان دون پاشیدن 

کفتر بازآ می فهمن من چی می گم 

کفتر همسایه که میاد مجبوری به کفترهای خودت دون بدی تا بتونی اونو صیدش کنی

حالا یادتون باشه اگه کسی دون پاشید اگه طلا گذاشت جلوتون ، 

بهش بگین می فهمم چی می گی ؟؟؟

باز بگین تفریح نداریم ، غم نداریم 

همچی خوبه ، دلمون هم برای آبشار چراغو تنگ نیست 

بچه بودیم ما رو وعده شکلات دادن تا آروم شیم 

هنوز که هنوزه تو دلمون مونده و آب‌نبات چوبی تفریح شد 

خدایا ظهور آقا را برسون 

 

  • محمدعلی خالقی

بعضی آدمها  دیدین خیلی خودشون رو صمیمی جلوه می‌ دن انگار ده ساله رفاقت کردن با هاتون 

یه روز گفتم راستی تو شغلت چیه  یک‌ پروژه هست می ری سر کار ، گفت آره،   دستت هم درد نکنه ، گفتم به این شماره زنگبزن ، گفت داداش دستت درد نکنه ، خدا خیرت بده 

خوب کار نداری من رفتم یک قهوه بخورم ، گفتم بیزحمت برا من هم یکی بگیر (می خواستم امتحانش کنم)، بیا کارتم رو بهت بدم  ، نه باهاش حساب دارم 

رفت‌وآمد که این کارتم همراه نبود ، خودش نبود از شاگردش هم نگرفتم ، هیشکار نمی شه رفیق برو خوش باش 

می گم که ....

یادتونه زنگ ریاضی معلم نبود 

یک معلم دیگه میومد به خاطر اینکه سرمون بند بشه 

می گفت از یک تا ۵۰۰۰ بنویسین 

بعد دفتر تموم می شد ، زنگ و روز مدرسه تموم می شد 

ما هنوز داشتیم تو حیاط و زیر سایه ی دیوار عدد می نوشتیم،

فردا و پس فرداش هم می نوشتیم

یادتونه دوست داشتیم کل صفحه های دفتر رو خط خطی کنیم. یا دفتر رو آتیش بزنیم 

خوب درست ، این آدما رو مثل همون اعداد ریاضی که رو اعصابتون بود با یه قهوه ساده ۲۰ هزار تومانی می تونین بشناسین و از زندگی خط بزنین 

یه ضرب المثل هست می گه رفیق رو با سفر و سفره و مسافرت بشناس ، 

 

با یه قهوه بیست تومنی آدما رو  محک بزن  

 

  • محمدعلی خالقی

گفت مغز می خوری 

گفت نه ساقی رو عوض کردم جنس خوب میده 

مغزم خوب کار می کنه 

غم داری ؟؟؟

گفت چی شده باز !!!

ناراحتم از اینکه ، قبل از صبحونه داشتم فکر می کردم 

که قراره من بعد صبحونه سیر باشم !!!!؟؟؟!!!!

 

گفت.  در این مورد بعدا فکر خواهم کرد 

حالا چرا تو آفتاب نشستی 

همه می رن تو سایه می شینن تو اومدی تو آفتاب؟؟

گفت آفتاب مهربانی 

سایه ی تو بر سر من 

ای که در پای تو پیچید 

ساقه ی نیلوفر من 

                                     با هم حال می کنیم دیگه 

گفتم اگه انعام بهت ندم 

آیا برخوردت  با من فرق خواهد کرد 

گفت به جواب رسیدم 

بحث امروز در مورد پوله 

 

  • محمدعلی خالقی

زندگی مثل یه کوه می مونه 

، مظهر استقامت ، پایداری ، صبر 

بعد هر تاریکی یه روشنای هست 

که باید این جاده پر پیچو  خم و رد کنی 

یه مار تا راست نشه به سوراخ نمی ره 

مشکلات ، سختی ها همیشه هست 

ولی قلب تاریک 

با قلب های روشن 

از آن چه کسانی خواهد بود 

رمز خوشبختی  و سعادت یعنی اینکه 

که پروردگار تو را  می آموزد.   

تا خودتو پیدا کنی  

 

 

  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی

اگه یه گل ، درخت ، کوه ، لباس نو ، همسفره یک بی خانمان شدن ، تاب خوردن حال دلتو خوب می کنه ، این کارو بکن 

 

  • محمدعلی خالقی

تصویر ۱۳۸۳ 

اب معدنی اون زمان ۷۰۰ تومن بود 

ببین من چقدر حواسم جمعه 

یه چیزایی بود شبیه جلد نخ سیگار  کاغذ پیچ بووووووود 

گیا یادشونه ۱۰۰۰ تومن بود 

 

 

  • محمدعلی خالقی

یارو پای گاوش پیچ می خوره 

دام پزشک میاد 

می گه اگه تا فردا خوب شد که شد اگه نشد سرشو ببر 

گوسفند که تو طویله بود فهمید 

 

شب گوسفند به گاوه می گه بلند  شو و گر نه سرتو فرد می برند 

گاوه هم با اسرار گوسفنده بلند می شه ، تا خودشو نگه داره 

فردا صاحبش میاد 

می بینه گاوه بلند شده و حالش خوبه

از خوشحالی گوسفندو قربانی می کنه 

 

نتیجه یعنی اینکه 

دخالت تو کار خدا یا فضولی 

زبان سست سر سبز را می دهد بر باد 

 

  • محمدعلی خالقی

 

 

آخه این چه کاریه سر صبح 😔😔😔😔

 

گفت گوسفند مال قربانیه

گفت حالا که گوسفند مال قربانی‌ه

برق حیاط رو  روشن بزار 

شاید نوری باشد برای همسایه ات 

بعد از داستان ماهی قزل آلا 

فهمید چی می گم 

درسته گوسفند مال قربانی‌ه 

دل آدم نمیاد بکشه 

من که رحمم میاد

  • محمدعلی خالقی

با خودم دارم حرف می زنم 

 

همه مون تو زندگی اشتباهاتی داشتیم 

حالا بگو ...

بزرگترین اشتباه زندگیت چی بود؟؟

 

تو هم می تونی 

از خودت سوال کن 

و روی یه برگه بنویسو پاک نویس کن در وصیت نامه زندگیت 

تا اشتباه تو تکرار نکنی 

       

 

                        یه تابوت رنگی یه قصر قشنگی 

                         برایم بسازین در آغوش تنگی 

 

  • محمدعلی خالقی

وقتی دارم چیزی تایپ می کنم 

یا فکر می کنم 

می بینم که ما سه نفریم 

یکی خودم و دیگری اونی که با خودم حرف می زنم 

که گاهی با خودم خنده ام می گیره 

و دیگری خدایی که مرا همراهی می کند 

ما سه نفریم 

  • محمدعلی خالقی

مدیر مدرسه می گفت خیلی باهوشه 

ولی  خیلی فضول و کنجکاوه

معلم پای تخته سیاه نوشت 

بابا نان داد 

گفت آقا اجازه 

بابا گوشت داد  

پسر بازیگوش 

  • محمدعلی خالقی

آمد گفت چلو گوشت دعوتی 

همسایت هم که مرده  

خدا بیامرزش

 

مگه گوشت هم پیدا می شه 

گفت دو تا جوونه خریده   300 میلییون برای اطعام عزا 

 

 گفت ::

ما که تو کتابا خوندیم 

بابا نان داد  نه گوشت

 

 

گفتم حالا کی مرده 

گفت فلانی 

گفتم دفعه اولش بود ؟؟

 

 

 

 

  • محمدعلی خالقی

دیشب یه خوابی عجیب دید 

 

با دانش آموزان و یکی از معلمین بزرگوار درمقطع ابتدایی بودند 

معلم عکس یک چادر رو با طناب هایی کشید که به زمین کوبیده شدند 

گفت عزیزان من  به این تخته سیاه و این عکس توجه کنید 

درس امروز ما اینه 

با این جمله بسازین 

یکی از اون ته گفت 

آقا اجازه ؟؟؟

دید شاهی به زمین نان می داد 

همه زدن زیر خنده خخخخخ

طنز 

 

 

 

  • محمدعلی خالقی

 

  • محمدعلی خالقی

 

 

 

یک کخای ریز 

قرمز رنگی بووووووود.  ، چی بود 

آبو می شستیم بعد می خوردیم 

البته تموم حوض ها داشتند 

ولی حوض مرحوم پدر بزرگم خیلی به ندرت پیدا می شد 

چون هر هفته اب می شد و تصفیه داشت 

اگه اسمشو می دونین بگین ...

 

  • محمدعلی خالقی

به یکی از دوستای املاکی شاهنامه زنگ زدم 
گفتم سلام علیکم ، گفت بفرمایید 
گفتم آقا ببخشید یک ساختمون ۵۰۰ متری دو طبقه  میخوام که ویوش به سمت دریا باشه یک درخت بید مجنون بزرگ  هم داشته باشه 
خودم بالا بشینم پایین رو هم می خوام گاوداری بزنم دارین 
خندید و گفت بله که داریم 
گفتم میدان  هفت خانم ، من اینجا شش خان بیشتر نمی بینم کجایی شما ، یکیش کمه ، گفت خان خودتی 
خندیدیم و شناخت 
گفتم مغازه کجاست  گفت شاهنامه ۵
گفتم گوشی دستت الان ۱ ام ، ۳ ام و اینم ۵
گفتم الان سر ۵ ام همین که زده حسن زاده درش بسته است  ، همینه ؟؟
گفت آره گفتم مغازه یه گل کم داره 
گفت گل!!!! ، گفتم آره،  گفت گل چی ؟؟؟
گفتم خودت دیگه ، مگه گل نیستی 
گفت گیجم کردی برادر 
من نیستم. گفتم خودم می دونم که نیستی ؟؟؟

گلها همیشه و هر جایی نیستند . 

فقط تو بهار  شکوفا می شن 

 

  • محمدعلی خالقی

 

رفته بودم جمعه بازار دور دور 

داشتم ایرپاد ها رو نگاه می کردم  دیدم ،

فروشنده از کیفیت و قابلیت هاش داشت توضیح می داد 

بچه اش هم داشت گریه می کرد 

اون تو این آشفته بازار سعی می کرد منو قانع کنه  تا جنسش رو بفروش برساند 

گفتم همینو بده ، بعد هم بچه تو ساکت کن 

وقتی بچه شو ساکت کرد گفتم که یک نگاه به دور و برت بکن  می دونستی شجاع ترین شیر زنی که امروز دیدم تو این گرگ بازار تو بودی ، گاهی باید به روزگار لعنتی لبخند زد.  

روزت خوش 

یه ایرپاد تو جیبم بود بهش نشون دادم ، گفت این که روش زده کالیفورنیا  خخخ

الکی می گی ،  

اشک های زیبای دخترت الماس‌ه

  • محمدعلی خالقی

گفته بود 
سوپر محل جنب نانوایی بود 
نانوایی همیشه شلوغ بود 
هیچ موقع تحمل شلوغی و تجمع رو نداشت
ترجیحا همیشه از سوپر نان می خرید
سوپر هم نان هایش همیشه تازه و نرم بود 
یک روز که نان خریده بود، نانش بیات بود او اعتراض کرد 

بقال گفت چند ساله داری از من نون می گیری صدات در نیومد با یک نون بیات خشمتو نشون دادی برادر 
کارهای خوب هیچ موقع به چشم نمیاد 
کافیه یه بار با یه حرکت اشتباه دوربریات رو بشناسی

با خودمم 

ببخش کاکو منو  خخخ

  • محمدعلی خالقی

گفت آب‌نبات چوبی نداری 

گفت نه با سرش هم اشاره می کرد ، نه

دیدم داره گریه می کنه خخخ

رفتم آوردم براش 

گفت :::::

خانه ی گرگ بدون استخون نیست 

گفت هیچ موقع استاد رو به چالش نکش  خخخخخ

  • محمدعلی خالقی

شنیده بودم جیر جیرک ها سه روز عمر می کنند 

یک خانه مجردی داشتم حسابی ۲۰ قاسم آباد

چون کنجکاو بودم 

یه جیرجیرک گرفتم با یکم سبزی و کاهو بردم خانه 

رو سنگ اپن زیر یک سبد گنده گذاشتم 

گفتم باید مطمئن بشم عمرش چقده 

 

یک هفته من این جیر جیرک رو داشتم  خخخ

بعضی از دوستان میومدن می دیدن خنده شون می گرفت 

کیا یادشونه بگن ؟؟؟ 

یک شب محمد قارونی اومد خونه و شب موند 

شب همین که برق رو خاموش می کردم 

این شروع می کرد به آواز خوندن 

من که عادت داشتم باهاش 

محمد قارونی ساعت ۴ صبح بود گفت اینو خاموش کن نمی تونم بخوابم 

گفتم  بزار تو حموم برق روشن کن ،  تو خواب بودم 

صبح بلند شدم دیدم کشته اش 😔😔😔

هر چی به دهنم اومد بهش گفتم  

 

از اون قضیه  دوازده سالی می گذره 

یک ماه قبل دیدم شماره محمد قارونی رو گوشیم داره زنگ می زنه 

تا جواب دادم گفت:: سلام ملخ 

چون به همه می گفتم ملخ تیکه کلامم بود 

گفت ، یه جیر جیرک داشتی یادته 

گفتم خووووووووب خخخ 

گفت دهنت سرویس یه جایی بودم یه جیرجیرک دیدم یاد تو افتادم 

گفتم خدا رو شکر که باعث شد یاد ما کنی 

کلی با هم حال کردیم خندیدیم خخخ

دلیل لبخند باش ،،، همین 

حالا بگین عمر جیر جیرک چقده ؟؟؟

 

  • محمدعلی خالقی

تو هر شهر و روستا ، یک سنگ گنده هست 

که مردم بهش اعتقادات خاصی دارند 

هم یک خانه که معمولا بهش می گن امام زاده 

یک چیز بالا مقام 

تو یک فیلم بود کارگردان فیلم مجید مجیدی 

برای یک فیلم یک کار خیر کرد که بعدا معروف شد 

انرژی می گیره آدم وقتی اینا رو می بینه 

از سنگ  چوب  کوه ازهرچیزی که 

حال دلتو خوب میکنه اون کارو بکن 

مثلا قدیم می رفتن  مزار آشی 

یا درخت سرو میر آباد 

یا شاهرود 

انرژی یعنی همین 

  • محمدعلی خالقی

گفتم دو تا قزل بده 

تازه از تو آب در آورد گذاشت تو سبد 

داشتم ادویه بر می داشتم که با چوب زد تو سرش 

گفتم نزن داداش نزن ، چون بلندگفتم ترسید 

چرا می کشی ؟؟؟

بزار خودش بمیره 

گفت یرب طول می کشه

گفتم اشکال نداره 

منی که با سرعت ۱۰۰ تا تو اتوبان می رم پروانه میاد جلوم ترمز می گیرم ، چجوری تحمل کنم تو با چوب می زنی تو سر ماهی 

گفت به خدا شرمنده واسه همه همین جوری می کشیم 

گفتم نکن بابا نکن

گفت ببخشید نمی دونستم روح لطیفی داری 😔😔😔

  • محمدعلی خالقی

یکی از دوستای سوته دل اومد شانه مو بوس کرد 

قبلا برای ترک کمکش کرده بودم 

باز لغزش کرده 

گفت محمد من آدم نمی شم 

گفتم خدا بزرگه 

اگه خودت بخوای می شه 

ازش سوال کردم 

چرا شانه مو بوس کردی 

گفت شانه ات مرده 

رفتم تو خودم 

صحبت با سینه سوخته ها خیلی سنگین و پردرده 

محسن چنبری خدا برات درست کنه 

 

یه روز دیگه داشتم باهاش صحبت می کردم 

یک خلیته هم از لباس و کارتن خوابی داشت 

یکی از دور اومد گفت چی داری داداش 

گفتم دل و جگر پاره 

دل سوخته 

غم و غصه 

نفهمید چی می گم 

زد رو دوشم گفت درست گفتی 

 

 

  • محمدعلی خالقی

با این همه شعر و وری که من میگم 

یکی بود بهم گفت عقاب 

خوشحال شدم و کیف کردم

الان که پر و بال مو نگاه میکنم 

می بینم بالی ندارم 

تموم پرهام ریخته 

و باهاش قوشمه درست کردم

آهنگی بر تسکین دردها 

  • محمدعلی خالقی

 

قبلا سعی می کردم تو هر شرایطی 

به دوربین لبخند بزنم 

 

جدیدا هر کار می کنم 

نمی شه ؟؟؟!!!

اینه ها هم دروغ گو شدن 

یا چینی 

 

یه روز با عمو رفتم عروسی 

شلوار کار پوشید 

گفتم این چیه دیگه پوشیدی 

گفت یک قدم حرکت بعدی تو نزار بفهمند 

 

  • محمدعلی خالقی

دوستان سلام 

کیچه تنگ بعلت کمبود آب و خشکسالی های متمادی 

نیاز به تعدادی کرم ابریشم جهت پروانه شدن 

و جیرجیرک های خوش آواز 

و جوبی طبیعی  حاوی سبزه و پونه با مارهایی خوش خت و خال 

که با درختانی سر پوشیده از گرو و تاک و بید مجنون 

و آواز قو 

با جغد شب گرد دارد 

 

لطفا حمایت کنید تا برای آبادی روستا بکوشیم 

جهت طنز ۲۲ بهمن تقدیم به برادران صادقی 

یک عدد گرگ پیر هم برای زوزه ی شبانه نیازمندیم  تا به دلهرهای شبانه بچسبه 

دل مردم اگه تونستی شاد کنی  پرودگار دلتو ازهرگونه گناه و حاشیه پاک خواهد کرد 

 

 

  • محمدعلی خالقی

سلام به وقت شبانگاهی اسفاد وطنم یا صبحگاهی 

وقتی می خوابم مغزم اتصالی می کنه تق تق تق تق یه دفعه یه چیزایی میاد تو ذهنم   می گم لال از دنیا نرم شما هم یه چیزایی یاد بگیرین 

بازی شطرنج  یک بازی معروف و جهانیه که مخ ها توش شرکت می کنند ، یک انسان طبیعی نمی تونه این رشته رو انتخاب کنه ..

توش اسب ،فیل ، رخ ،  وزیر هست با سربازای بد بخت که خط  مقدم سپر  هستند 

توی این بازی کسایی که لیاقت شخصیتی برجسته دارین 

اگه نمی تونین تو یک جمع ، گروه ، هرچیزی که آزارتان می ده واستین و نمی تونین تحمل کنین خودتون رو حذف کنین 

شما لیاقت بهترینا هستین چرا خودتون رو آزار می دین و یا باعث دلخوری بعضی ها بشویم 

فیل ، اسب حیوانی نجیبی هستند و همه جا می تونن برن 

من خودم اگه خداوند می خواست منو حیوون می آفرید دوست داشتم یا سگ باشم یا اسب 

شاه هم که تو بازی شطرنج  اون ته با سیاست و محافظ هاش حال می کنه

چرا وزیرش هم که مثل سمینوف به همه جا می تونه مانور بده 

اگه اون مکان که هستین یا هرچیزی که بخواد اذیت بشین اگه اونا رو نمی تونین حذف کنین  خودتون رو محدود کنید .

تحت تاثیرات فضای مجازی واقع نشین 

یکی دستش شکسته داره گدایی می کنه. یکی فلج مادر زادیه یکی صورتشو اسید پاشیدن، مشکل مردم به ما چه ربطی داره ، اینا وسیله آن جهت آگاهی از طرف پروردگار 

قرار نیست که همه مون سالم باشیم ، 

باید کر و کور باشیم تا درس عبرت بشه برای بقیه 

وگر نه همیشه خنگ می موندیم 

پروردگار اسکول رو چرا آفرید،  همین رو شما بگین ....

منتظرم 

اگه شما هم مثل من شبا خوابتون نمی بره ، اگه نماز می خونین که بخونین بهتر 

اگه نماز نمی خونین لااقل یک پنج دقیقه تو این سکوت مطلق و آرامش با خداتون

یک حرفی بزنین 

  • محمدعلی خالقی

گفت چی می خوری 

گفت :: مغز 

گفت:: فقط مغز 

گفت فقط مغز 

گفت ::::: گوسفند !!!!

گفتم ، چرا 

گفت مغز نداری 

گفتم پس چرا به آدما می گن گوسفند 

کارتو دادم بهش  گفتم حساب کن 

گفت ۱۳۶۲ 

گفتم از کجا می دونی 

گفت من همه کارتا رو حفظم 

گفتم مغز زیاد می خوری 

خندید خخخ

گفت نادرشاه  رو می شناختی 

خندید و کیف کرد خخخ

گفت هیتلر رو چی 

گفت گمشو بیرون  خخخخ

نمی دونم چرا ناراحت شد ،

هی ی ی  هیتلر 😉😏

  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی

ما همه مون تو زندگی اشتباهاتی می کنیم 

هیچ کس بدون نقص نیست 

مگه امام زاده ایم ما .... که بدون نقص باشیم 

جنگ راه بندازیم و خونریزی  دنبال مال و منال  

هزار کار خوب می کنیم به چشم نمیاد 

دنبال یک کار اشتباه یا یک حرفیم

ولش کن  ، رهاش کن بره ، به شیر می گن سلطان جنگل چقدر بوفالو ، ماموت کشته  ، اما یه روز می شه ، شیری که روی گاز می جوشد ، زمین گرده دیگه 

این قانون کارماست 

گاهی باید برای آرامش 

گوش کرد ببین چی نمی گم 

کیا شبا خوابشون نمی بره 

تبریک می گم به سیاهی خوش آمدی 

تو به خدا خیلی نزدیکی 

 

 

  • محمدعلی خالقی

 

گفته بود که ....

گفت بابا میای پانتومیم بازی کنیم 

گفتم حسش نیست ،  ولی بازی 

داشت بازی می کرد 

گفتم فرشته 

گفت عالی بود 

گفت بابا اگه فرشته بودی 

کدوم فرشته بودی 

گفتم قبض روح 

خندید و تشویق کرد 

گفتم حرف خنده داری زدم ؟؟!!

گفت نه  :::

چون تو گوش  دوستم گفتم الان می گه عزرائیل  

با هم خندیدیم خخخخ

 

  • محمدعلی خالقی

نشست تو ماشین 

گفت اشکال نداره سیگار روشن کنم 

گفتم دو تا روشن کن 

گفت تو که ورزش می کنی 

سیگار هم می کشی 

 

گفتم همه مون می دونیم که سیگار ضرر داره 

خیلی از بازیگرا و ورزشکارا رو دیدم که سیگار می کشن 

اما التیام  خیلی از درداست 

حال دلتو خوب کن حتی اگه قرار باشه به عقرب های 

کوهی اب بدی 

گفت این یعنی چی ؟؟

گفتم دنبالشو نگیر کاکو 🙂😔

نوافن 

  • محمدعلی خالقی

گفته بود 

یارو از تو ماشین داد می زد اقا آدرس فلان‌جا کجاست 

داشتم با گوشی بازی می کردم 

جواب شو ندادم 

یعنی نه این که ندم 

احترام احترام میاره بیا پایین داد زدنت چیه 

اومد پایین دو تا بلال هم آورد داد بهم 

گفتم حالا شد 

خوشحال شدم 

بعد پرسید آقا فلان آدرس کجاست 

بلند شدم از جام و بهش آدرس دادم 

گفتم از تو ماشین داری داد می زنی بعد توقع داری کسی جوابتو بده 

آدرس کجا رو می خوای ؟؟

از این جا برو به آدرست می رسی 

بلال ها رو داد بهم و رفت گفت اینا رو هم بگیر سرخ کن بخور 

گفتم ممنون 

بلال رو گذاشتم رو آتیش سرخ شد خوردم بلا نسبت خر نمی خورد 

بعد نگاه کردم دیدم بلال حیوانی داده بهم  خخ

خنده ای کردم و سری تکان ، 

از دست این آدما  

---------------------------

گفت دیوانه رو تعریف کن 

گفت اون که من کشیدم تو کشیدی 

گفت من فقط سیگار می کشم 

گفتم درست گفتی ؟؟؟

این یعنی دیوانه 

  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی

یه روز نادر شاه با یارانش در حمله به هندوستان به جنگلی  بیتوته می کند، جان پناهی در کنار برکه ای بزرگ  ، (رودخانه ای ) برای اتراق را انتخاب می کند تا شب را بگذراند 

شباهنگام که وقت خوابیدن فرا  بگرفت او و یارانش از صدای قور قور قورباغه ها در امان نبودن 

جیر جیرکهای مزاحم هم قورباغه ها را همراهی می کردند 

یکی از یاران نادر گفت با این وجود که نمی توان خوابید و یا از حمله دشمن در امن بود . اندیشه ای کن نادر 

نادر گفت گوسفندانی را که سر بریدین روده هایشان را بیاورید  و در برکه بریزین ، یارانش گفتند این چه اندیشه ایست 

نادر گفت کاری که گفتم را انجام دهید 

یاران روده های گوسفندان را آوردند ، نادر گفت تیکه تیکه کنید و در آب بیندازید . آنها این کار را کردند ، بعدی چند دقیقه قورباغه ها آرام گرفتند ، همه در شگفت بودند که این چه خاموشی بود .

 

کاش می فهمیدیم  حس قورباغه ها در نگاه مارها چگونه است 

 

پانوشت 

کلاغ ها قار قار می کنند 

جیر جیرکها جیر جیر 

جنگل مال پرنده هاست 

کوه را زنده بزاریم 

پائیز هزار رنگ از راه رسید 

و کلاغ های مهاجری را در حال کوچ می بینم 

درخت دانا خالی از پوشاک شد 

و شاخه های عریانش با لانه ی کلاغی تنها 

نمی دانم کلاغ ها برای چه قارقار می کنند 

شاید از برای یک زندگی تازه یا خانه ی پوشالی 

تدوین و نگاشت خالقی عرفان 

 

  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی

بیست سال پیش یه پیرمردی کنارخیابون بود با ماشین داشتم رد می شدم 

گفتم بزار سوارش کنم . برا ثوابش 

دنده عقب گرفتم دیدم بنده خدا با یه عصا پاشو نمی تونه بزاره تو ماشین 

اومدم پایین سوارش کردم رسوندم ش در خونه اش 

حرف بنده خدا نمی تونست بزنه 

وقتی پایین شد گفت بیست‌و یکروز دیگه یه پول خوب و خبر خوشی برات میاد 

گفتم مرسی و زیاد جدی نگرفتم 

با خودم گفتم چرا بیست یک روز دیگه 

اما منتظر خبر خوش بودم  و سخت به پولی احتیاج داشتم 

چیزی نگذشت که با ماشین تصادف کردم و مبلغ ۲ میلییون تومان بیمه داد 

هزینه ی صافکاری  ۲۰۰ تومن شد و ۱۸۰۰ به جیب زدم  

 

اوقاتی که به درجه آگاهی می رسی بعضی اتفاقای زندگی برات آبدیت می شه 

که به گذشته برگردی می بینی کاراما حقیقت ، بینش و آگاهی ایست

تا پروردگارت را در  اوج  مشقت باور کنی 

خداوندا بده شری که خیر ما در آن باشد 

آیا دعای بنده به انسان 

یا دعای مادر بر فرزند مستجاب می شود 

در اوج آگاهی و بینش تحقیق کنید .

 

 

 

  • محمدعلی خالقی

گرچه زخم و رنج یک رویداد تعصبی و گوشه گرایی ایست 

 نیرویی است که تو را با خودت ، کائنات و خدای خودت تنها می کند . ارزشها داشته های الهی  در واقع به سبز شدن ،یا روییدن ارتقا پیدا می کنند . زخم پیوندهای ناگسستنی را به قوی ترین رشته‌های ترقی زندگی مبدل می کند .

همیشه در برابر دردهایت مقابله نکن گاهی بپذیر تا قدرت بزرگ الهی را احساس کنی 

خدای نگه دارنده ی سنگ و شیشه خدای بازتاب اندیشه ها صبوری ها سختی هاست 

کاراما می آموزد اتفاق های پیرامونتان را چه درحیات و زندگی بعدی بپذیرید.

اگه به قانون کاراما توجه کنید و تجربه های زندگی حیات را بسنجید 

همه چیز شر و خیر با توجه به اعمالتان باز گرداننده خواهدشد

 این نیرو نیرو یی الهی است

این فلسفه ۹۰ درصد اگاهی را به تکامل شناخت الهی خواهد رسانید

 

  • محمدعلی خالقی

درب یخچال باز کرد هندوانه رو برداشت 

گفت به‌به گفتم قاچ بزن یکی واسه من یکی واسه خودت 

دو تا قاچ کوچیک برید 

گفتم این قاچ مورچه ها رو هم سیر نمی کنه 

کسی نیست اینجا ، زندگی رو بدزد 

 

آدما سهمیه هاشون فرق می کنه 

زندگی آدما به اندازه ی دلشونه 

دلتو بزرگ کن بزار بریزه بپاشه 

استفاده کنند 

کلاغ ها گنجشکها کفتارها  مورچه ها

سلطان جنگل هم گاهی برای کفتارها حواسش پرته

 

 

  • محمدعلی خالقی