اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

۳۶۸ مطلب با موضوع «عرفان و خداشناسی» ثبت شده است

می گه که 

یارو با خودش مشکل داره 

فیلم می زاره عکس می زاره 

ما خدارو داریم خوشبختانه خوبیم . خدارو شکر که امروز هم با خوبی و خوشی گذشت ، عکس رستوران ،ماشین ووو، فکرمی کنه مردم بیکارن نشسته اند فقط اینو نگاه می کنن .

بابا بشین یه جعبه شیرینی بخر با خودت اشتی کن ، تو چته با خودت مشکل داری مردم بیکارن بشینن تو رو نگاه کن 

 

 

  • محمدعلی خالقی

 

 

 

 

 

  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی

 به اندازه ای پس انداز کن

که عزیزترینت  به خاطر مال دنیا ترکت نکنند

انچنان خرج کن  . که دلی به بزرگی دریا ، سخاوت و بخشندگیت  باشه  

اموال دنیا مال دنیاست 

درست استفاده کردن مهمترین رمز خوشبختی است

 

مادری به خاطر اموال دنیا توسط فرزندانش از خانه اش رانده شد 

خانواده ای از برای مال دنیا سالهاست از غم هجران زجر می کشد

زنی از برای مال دنیا همسرش را ترک نمود .

اگر قرار باشد فرزندان یک خانواده از برای مال دنیا ترکت کنند

بهتر همان است که هیچ پدری ارثی به فرزندش نبخشد . و همه رو خرج خودش و فقرا نماید

خالقی عرفان.

 

  • محمدعلی خالقی

 

پتویی که از دود دم گل ولای باران خیسیده بر روی دوشش سنگینی می کند 

 صورت خجل زده اش برای تقاضای نقدی  پایین می اندازد 

دمای هوای بیرون منفی ۵درجه ، در مقیاس با هوای خانه ۲۲ درجه

 اصلا قابل درک نیست 

او دارای یک فرزند و همسر است اما بیمار بودن را چگونه باور کنیم نوعی فلسفه ی عقلی ایست که هزاران توجیح دارد 

اخبار  مرگ ۴۰ نفر کارتن خواب در سرمای گذشته اعلام می دارد . 

او هر روز قوطی کنسروی رو که با سیمی گره زده از اسپند  دود می کند.  تا مبلغی را برای نوع بیماریش تامین کند 

شعور و فهم برای انسان ها متفاوت است . یکی قدرت درکش بالاست یکی هم قدرت فهمش به اندازه یک کودک خردساله،  همان طورکه کودکی انگشت گل‌آلود خود را به عنوان غذا می مکد .شاید امروز قدرت فهم او همان قوطی کنسروی باشد .اما در آینده از بزرگترین شعرا ، دکترا ، ویا معروف ترین  بازیگر سینما باشد .خسرو شکیبایی یکی از برجسته ترین بازیگر های ایران بود که سالها با نوع بیماریش مبتلا بود .همین طور اکبر ابدی و.... 

گاه یک دکتر از بیماری رنج می برد که لاعلاج است 

گاه یک کوزه گر از کوزه ای  آب می خورد که شکسته است 

گاه قهرمان بوکسر جهان  از بیماری پارکینسون رنج می برد 

این قانون طبیعت است 

پدر و پدر بزرگی که سالهاست پوست و استخوانش پوسیده ، و هزینه عزا پرداخت می کنید  پول‌هایی که به جیب عرب ها واریز می کنید تا خانه خدا را زیارت کنید ، اگر خداوند این قدر مغرور باشد که زیارتش را به فقر و گرسنگی ترجیح دهد ، پس بزرگی خداوند جحد است .

یک عدد پتوی یک نفره ،یک عدد زیر انداز و چادر مسافرتی هدیه یک شب  منفی ۵ درجه برای پیروزی 

مرگ بر اعتیاد ، مرگ بر فقر   

 ثواب کدام یک از موارد زیر بیشتر است  

کمک به فقرا.     حج

گرسنگی ایتام.    ولیمه

ساخت مسجد .   کمک به کارتن خوابی 

طعام عزا.     ثواب وساطت      

 نگاشت خالقی زمستان ۱۴۰۱

 

 

 

 

 

  • محمدعلی خالقی

 

لحظه لحظه زندگی 

   خوش باشدت به کام

   گاه می خروشد  ز سنگ 

گه می تراودش ز آب 

گر چه شیشه گر چه سنگ 

گل شکوفه ارغوان  

خیر و شر ببین به دوش 

خالقی عرفان  

 

دوش : حمل کردن بار به پشت 

تجربه نشانگر اعمال بد بازتابش بدیست و همین طور خوبی جوابش خوبیه 

کشاکش همیشگی نیکی و بدی با اعمال انسان حاکمیت دارد 

سرانجام رستگاری و بدسگاری بازتابش با هر عمل خیر و شر به دوش انسان باز می گردد 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

  • محمدعلی خالقی

 برف به صراحت در قرآن نیامده است اما در آیاتی در قرآن به طور ضمنی به بارش برف اشاره شده است.

  - واژه‌ فارسی «برف» در زبان عربی به معنای «ثلج» آمده است.(1) این واژه به صراحت در قرآن نیامده است. اما از این آیه می‌توان فهمید که در قرآن به طور ضمنی به بارش برف هم اشاره شده است.

خداوند متعال می فرماید:

«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُزْجِی سَحَابًا ثُمَّ یُؤَلِّفُ بَیْنَهُ ثُمَّ یَجْعَلُهُ رُکَامًا فَتَرَى الْوَدْقَ یَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ وَیُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ جِبَالٍ فِیهَا مِنْ بَرَدٍ فَیُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ یَشَاءُ یَکَادُ سَنَا بَرْقِهِ یَذْهَبُ بِالأبْصَارِ»(2)
«آیا ندیدى که خداوند ابرهایى را به آرامى می‌راند، سپس میان آن‌ها پیوند می دهد، و بعد آن را متراکم می سازد؟! در این حال‏، دانه‏ هاى باران را می بینى که از لا به‏ لاى آن خارج می ‏شود؛ و از آسمان از کوه‏‌‌هایى که در آن است [ابرهایى که همچون کوه‏‌ها انباشته شده ‏اند] دانه‏ هاى تگرگ نازل می کند، و هرکس را بخواهد بوسیله آن زیان می رساند، و از هرکس بخواهد این زیان را برطرف می ‏کند؛ نزدیک است درخشندگى برق آن [ابرها] چشم ها را ببرد!»

کلمه «مِنْ بَرَدٍ» بیان برای «جِبَالٍ» است. یعنی کوه‌هایی از تگرگ و قطعه‌های یخ.(3) و کوه‌های یخ در آسمان به معنای مختلف تفسیر شده است از جمله؛

۱. کنایه از توده عظیم تگرگ به وسیله ابرها در دل آسمان به وجود می‌آید؛
۲. توده عظیم ابر همانند کوه؛
۳. توده عظیم ابر در آسمان به شکل کوه دیده می‌شود، البته اگر از طرف بالا(یا از درون هواپیما) نگاه کنیم، این مطلب بهتر قابل درک است.(4)

در آیه مورد بحث ابرهای بلند صریحاً به کوه‌هایی از یخ اشاره می‌کند. دانشمندان نیز با پیشرفت فنون به ابرهای متشکل و مستور از سوزن‌های یخ رسیده‌اند. حتی برخی از دانشمندان در تشریح ابرهای رگباری طوفانی، چندین بار از آنها به عنوان کوه‌های ابر، یا کوه‌های از برف یاد کرده اند.(5)

در نتیجه این آیه، به صورت غیر مستقیم به «برف» اشاره کرده است.

  • محمدعلی خالقی

 

شیر مظهر شجاعت و دلیری است .

انسان از نماد هر حیوان برای شخصیت های خودی استفاده می‌کند . و در واقع در بعضی از اشعار و گفتارها از احساسات و رفتارها یا صفات حیوانات سخن می گوید .

.بعنوان مثال سگ یا اسب از باوفایی   یا شیر نماد شجاعت و دلیری ، 

یک شیر هیچ گاه برای شکار نگران یک گله ی گوسفند نیست همون طور که از قدیم گفتند بهتره یک روز مثل شیر زندگی کنی تا یک عمر مثل گوسفند .

اما چه شیر باشی چه گوسفند 

یک روزی از پای در میای و اون روز روزیه که کفتارهای لاش خور بر مزارت جشن می گیرند .چه چرخش عجیبیه 

 

آدما ذاتشوت می گن مثل حیواناته نمی دونم این قاعده چقدر صادقه 

ولی چقدر خوبه آدم مثل شیر شجاع و با وقار باشه و مثل سگ باوفا و سپاس دار .اما انسان هم روزی می میره 

 حالا انسان شجاع داریم که مثال شیر مرده و انسان ضعیف داریم که مثال گوسفند و انسان بلند پرواز مثال عقاب  

که همه همه باید یه روزی بمیرند . چه باوقار و چه سگ صفت .

آدمی از روز تولد می‌داند که روزی خواهد مرد . 

بله فلسفه ی نگرش این قانون راجع به این دنیا چیست و یا می شه گفت نیست . و مرگ کلی و همگانیه برای هر موجودی که جان دارد . حتی گیاهان و درختان و یا آبزیان 

چرا که انسان حسن عمل را بنگرد.و به سوی عمل صالح بیاندیشد 

اگر انسان می دانست که مرگی نبود چه پیشامدهایی بوجود می آمد.  

این دنیا مقدمه حسن اعمال انسانی برترین موجود زنده دنیای فانی 

نگارش خالقی 

 

  • محمدعلی خالقی

دانشتهایتان را با خود به گور ببرید 

چرا که امنترین زیر خاکی دانش  خواهد بود 

بخل ، حسود ، کینه 

خالقی (عرفان)

 وقتی بعضی از ادما رو نمی شه هیچ جوری تو دلت راه بدی 

همون هایی هستند که بخل کینه در ذات و ریشه شون رخنه کرده 

انها حتی حرفه و مهارت خود را و انچه را در تفکر دارند با خود به گور می برند . 

این طور شد که فهمیدم که زیر خاکی نمی تونه طلا و سکه باشه بلکه زیر خاکی  دانش هم میشه داشت . بله 

. زمان قدیم بخل و کینه رو می تونستیم تو چشمای طرف ببینیم . 

ولی امروز نیازی به طرف نیست . حتی  از توی پست هایی که میزاری می تونی تشخیص بدی کی برات لایک می زاره و کی خودشو پنهون می کنه ، فضای مجازی هم جالب شده 

 

  • محمدعلی خالقی

خورشید را بنگر 

ماه را بجوی 

انگاه که انسان 

در برابرش بی دریغ تعظیم می کند 

 خوابش از برای ماه

بیداری اش  از برای خورشید

این اعتیاد الهی هرگز ترک نخواهد شد

ما افریده قدرتی هستیم 

که غریضه ای به ان عمل می کنیم 

بدون انکه دقیقه ای بدان اندیشه کنیم

این الهام از ان چه کسی است  

بیداری  خاموشی  خداشناسی  تامل 

خالقی عرفان 

  • محمدعلی خالقی

آماده باش رفیق برای هر اتفاقی که قراره بیفته 

سیل زلزله اتش سوزی 

حتی مرگ 

شاید بعد مرگ ارامشی در راه باشد  

پیروزی  ،قوی شدن ، عرفان 

  • محمدعلی خالقی

 موجودی که از کثیف ترین فضولات حیوانی و انسانی استعمال می کند . می تواند حاد ترین نوع بیماری را به بدن سرایت  کند . پس هیچ موقع یک مگسی را بر روی دست یا پای خود نکشید . چرا که خود عامل میکروب است 

خالقی عرفان 

 

  • محمدعلی خالقی

 وقتی تنها مکانی دنج و ارام برای خلوت کردن انتخاب کردم .

 فهمیدم هیچ جای این دنیا مکانی دنج و ارام نیست . 

چرا که صدای ویز ویز مگسی روحم را مخدوش می کرد

او از برای احیا حیات مادام بر روی فضولات حیوانی می پرید . 

خالقی (عرفان)

  • محمدعلی خالقی

انگاه که انسان از یک لجن زار و بوی تعفن ان نفرت دارد . 

خداوند حیوانی را در ان افریده که لذت زندگی بدون ان برای حیوان مرگ است

تمساح

خالقی (عرفان )

راز بقا -عرفان و خداشناسی -حیات

  • محمدعلی خالقی

 


انسانها اگرچه همگی از یک روح واحد هستند و مشابهات بسیاری از لحاظ گوناگون با یکدیگر دارند، لیکن بسیار متفاوتند. از لحاظ ظاهر از بین شش میلیارد و اندی جمعیت کره زمین حتی اثر انگشت دو نفر شبیه به یکدیگر نیست. از بین گیاهان بیشماری که بر سطح این کره می رویند حتی دو برگ از آنان مشابه یکدیگر نیست حتی در گیاهان همنوع و ... این عدم تشابه ها به این دلیل است که در تجلی پروردگار تکرار نیست. خداوند هیچ دو موجودی را شبیه یکدیگر نیافریده است زیرا او مبدع است و کمال نیز در عدم تکرار و نوآوری است. حال در نوع برتر انسان تفاوتهای روحی و باطنی حتی از تفاوتهای ظاهری نیز فراتر می رود. یعنی انسانها هر کدام روحیات و اخلاقی دارند متفاوت و متنوع؛ و بر همین اساس دیدگاه های آنان راجع به جهان هستی، خدا و مسائل دیگر متفاوت است. بنابراین در سلوک و سیر روحانی به سوی حضرت پروردگار نیز با توجه به تفاوتهایشان راه های متفاوتی را در پیش دارند.

طبق فرمایش بزرگان: راه های رسیدن به خدا به تعداد افراد بشر است. حال ما یکسری قوانین عمومی دارم مانند قواعد شریعت که برای همه یکسان است و عمل به آنها واجب تا بتوانند بدین وسیله از آلایشها دور مانده و روح خویش را تزکیه نمایند. اما کسانی که در شریعت کامل شدند و توانستند اندک اندک به باطن دین رسوخ نمایند طبیعتاً یکسری قوانین خصوصی برای آنها به وجود خواهد آمد. لابد همۀ شما این حدیث را شنیده اید که: حسنات الابرار سیئات المقربین. یعنی نیکی های ابرار، بدکاری مقربین به شمار می رود. هنگامی که انسانها از ظاهر و پوستۀ دین فراتر رفتند، راه های شخصی آنان به سوی پروردگار در برابرشان پدیدار می گردد. راه هایی متفاوت به نسبت ویژگی های روح آنها و مرتبه ای که در آن قرار گرفته اند. اینجاست که منشأ بسیاری بحثها و جدلها در طول تاریخ ما بین اهل شریعت و طریقت قرار گرفته است و اهل شریعت با دیدن برخی حالات از صوفیان حقیقی و راهپویان مرحلۀ طریقت به نظر خودشان با تناقض روبرو شده و آنان و اعمالشان را تکفیر نموده اند در حالیکه چنین قضاوتی ناروا و از سر خامی به عمل آمده و می آید. داستان خضر و موسی در این باره معروف است که به دلیل شهرت زیاد به شرح آن  نمی پردازم. می خواهم چنین نتیجه بگیرم که ما بهتر است به جای اینکه به رد و انکار عقاید دیگران بپردازیم در این فرصت کمی که پیش رو داریم بهتر است به خود پرداخته و وقتمان را صرف تذهیب و کمال بخشی روح خودمان گردانیم  و عمر عزیز را در جدل و مباحثه های بی فایده با صاحبان سایر عقاید و ادیان و سلکها هدر ندهیم. این مسئله ای است که امروزه توجه کمی به آن می شود و متأسفانه اکثراً در صدد رد یکدیگر و حمله به عقاید دیگران بر می آیند و تنها می خواهند حرف خود را به اثبات برسانند و راه خود را به دیگران تحمیل کنند در صورتی که با توجه به مواردی که مذکور شد چنین چیزی غیر ممکن است و هر کس راه ویژۀ خود را در پیش رو دارد که ناگزیر از پیمودن آن است. بیاییم کمی دیدمان را گسترده کنیم و با تأمل بیشتری با این مسائل روبرو شویم. یک راه برای حل این مشکل تقویت نیروی قدرتمند محبت و عشق در نهاد انسان و نگریستن از زاویۀ عشق به جهان هستی است.

  • محمدعلی خالقی

سوره الحدید، آیه 20 
اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً وَ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ 
بدانید که زندگانى پستِ دنیا، چیزى جز بازى و سرگرمى و زینت طلبى و فخر فروشى در میان خود و افزون طلبى بر همدیگر در اموال و فرزندان نیست، همانند بارانى که گیاه آن، کشاورزان را به شگفتى وا دارد، سپس خشک شود و آن را زرد بینى، سپس کاه شود و در آخرت، عذابى شدید (براى گنهکاران) و مغفرت و رضوانى (براى اطاعت کنندگان) از جانب خداوند است و زندگانى دنیا جز کالاى فریبنده نیست. 

  • محمدعلی خالقی

 

 جوجه اردک ی به دنبال پسر بچه ی بازیگوش در ازدحام کوچه ای می دویید .و با ایستادن کودک جوجه اردک درجا وامیستاد . و با دوییدن  ارام و تند،جوجه اردک ان گونه  را تقلید می کرد . این رخداد گرایشی به لطف و قدرت  خداوند بزرگ  دارد . که نیرویی بزرگ بر ان  راهنمایی می دارد . پس چگونه خدایمان را شاکر نباشیم و قدر نعمت های افزونش را ندانیم . ایا انسان می تواند از یک جوجه ارک کم فکر تر. و خدایش را بر این کائنات ناباور باشد . 

ان جوجه اردک کوچک بر ان باور است که پسر بچه پدر یا مادر و یا بهترین دوست اوست . و از او نگهداری می کند . به او غذا می دهد و او را سر پناه خود قرار داده است .

بر این امور جسورانه با ان پسر بچه،  مسر نشستم که به دنبالم خواهد امد . من این ازمایش را اجرا نمودم اما جوابش منفی بود .  چرا غیر از ان کودک به دنبال کسی دیگر راه نمی رود و او را همراهی نمی کند . 

نتیجه می گیریم که هر موجود  زنده احساس دارد . درک دارد و تشخیص را از ناباوری  خواهد فهمید.  پس خلقت  موجودات و هر موجود زنده پدیده ی الهی ایست نمونه هایی برای قدرت و تفکر بشر تا خوب و بد را تشخیص دهد خدایش را باور کند و قدرت جهان خلقت را بفهمد که بر این امور قدرتی نهفته است الهی

امروزه قدرت الهی بر جدال اندیشه هاست . ومفهومش درکی ایست فلسفی 

داستان واقعی خالقی

  دنیای حیوانات در عرفان  



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

  • محمدعلی خالقی

 

 یک نفر در مجمعی کیف تمسخر می گرفت .

  خنده ای می کرد بر روی رفیق همچون که خر پالان نداشت .

اقا کیف تمسخر او را سرشار از قوت و قدرت برداشته بود 

و رفیقش را تحت عنوان های مضحک و رکیک  قرار می داد. 

در مجمع فردی رو کرد و گفت چرا جوابش را نمی دهی و ان فرد همچنان ارام و خنده رو او را نظاره می کرد . و گفت جوابش در پیشانیش نوشته شده است  ؟!

 می خوام بگم که حق الناس تنها حق مردم خوردن نیست ، دزدی نیست ،بلکه هر چیزی که باعث ضایع کردن کسی  یا چیزی گردد حق الناس است .  بلکه چراغ راهنما را رد کردن حق الناس است  بلکه صف نانوایی .یا صف گاز را رد کردن حق الناس است .بلکه تمسخر کردن ، بوق زدن اضافی ، بند آوردن راه وووحق الناس است .

  داستان این قصه ی ما بر می گرده به ذات انسانها به اجداد مان به  خانواده به پدر و مادر به نثل های قبل تر ازما ،به ریشه  

ما اگر از یک اسب بخوام یک کره  بگیریم به نژادش نگاه می کنیم یا همین طور گاو یا میش که با چه نژادی امیزش بزنیم بهتر خواهد بود ..

بله حتی امروزه در  سنت ازدواج ها هم نگاهی کوچک به ذات  پدر و مادر فرد دارند . 

اسب رو اگه با الاق بزنیم می شه قاطر . دیگه اون کره  اسب نیست بلکه قاطر است . اسب حیوانی نجیب و باوفاست و قاطر یک حیوانی لجوج و  پر قدرت  مثل این داستان  امروز ما

مثل این ادم زورگو 

با نژاد باشیم . و با اصل و نسب 

بعضی ادما اگر چه در جایگاه خود با اصل و نسب هستند  اما هیچ گاه یک نجیب زاده نخواهند بود . انها را با صد من عسل نمی شه تحمل کرد به قول معروف ستاره ندارن و همیشه تک و تنها هستند .دنبال زورگویی و تخریب افراد می گردند تهش چی داره معلوم نیست .  

جواب دادن این گونه افراد هم  همراهی کردن فرد است و خود را الوده کردن ، ما هم می شیم مثل او پس سکوت بهتر از قاطر بودن است .

 بزارید اون اقا تو دنیای خودش کیف کند و بخندد . کیف کیف  چرا که کیف از ان انسان نیست بلکه ازان حیوان است . خداوند رئوف و مهربان است و هیچ گاه پشتتان را خالی نخواهد کرد . 

حرف از قاطر شد یادم میاد مرحوم کربلایی ابراهیم صادقی یک قاطر داشتن که جرات بیرون کردن ان را نداشتند و همیشه حتی برای اذوقه

از پشت پنجره به ان علف می دادند . و چند سالی بود که ان را بیرون نیاورده  بودند  . 

بله عاقبت ادمای زورگو ، همان غل و زنجیر است . بمان قاطر بمان در خانه ی خاموش خود قاطر 

 

  • محمدعلی خالقی

وقتی که تنها می شوم 

از ان همه حساب و کتاب 

از ان همه نگاهها 

از ان همه سوال های بی جواب 

می روم تنها ،جایی که هیچ نیروی انسانی نباشد 

زیر قاب خلقت زیر قاب طبیعت 

زیر تنها مکانی که می توان فریاد زد 

به کوهها به دشتها 

به درختها و به اواز گنجشک ها 

به عشق جفت قوها 

به قاصدک 

به چرخ و نور فصل ها 

به رنگ و کوه سنگ ها 

به عید و اذر به مهر 

ستاره ها  به آسمان 

به ماه و حوض ابرها 

زیر قاب این جهان 

زیر بوم اسمان 

بعد از ان همه سوال بی جواب 

بعد از حساب و کتاب 

این زنگ تفریح خداست 

شاعر :: خالقی عرفان 

 

  • محمدعلی خالقی

از گذر نام کدام شهید به خانه می رسیم 
کوچه ی شهید شفیعی 
خوشا انان که با نام شهید به خانه می رسند . خوشا انان که کوچه ی خاطرات به نام شان گره می خورد . 
کوچه شهید شفیعی 
کوچه ی خانه ی ماست 
تنها یاد و نام انها همین خواهد بود که یادشان زنده  بماند .هر موقع بر سر این کوچه می رسم یاد ونامش برایم تداعی  می شود . بغضی در گلویم حبس می شود و لرزه ای به اندامم  می اید . 
کوچه ی شهید شفیعی پلاک یک 
خاطراتی چون اینه ، قران و بستن بند پوتین برایم  تکرار می شود . بوسه ی مادر و لبخندی که با دستی تکان می خورد و قدمهایی که به سوی روشنایی ارام ارام بر می دارد . چه عاشقانه 
خوشا به سعادتت  منزلت مبارک شهید شفیعی اسفاد 

خدایا من عاشقم عاشق تو 
پیروز باشید در پناه شهیدان 

  • محمدعلی خالقی

 

گاهی واقعیت های زندگی مثل پرده ی سینما واضح و روشن با یه فایل کامل ویدیو یی توی خواب ادم اکران میشه 

نمیدونم این خصلت رو تمام  انسانها دارن یا در بعضی افراد این موقعیت اتفاق می افتد.

یک فایل کامل از یک ویدیو   رو براتون  می‌نویسم شاید براتون ترحمی بود یا یک تلنگریی

 

دیشب با مادرم به دیدار یکی از اقوام رفته بودیم 

من مادرم بودیم و حسن  و زهرا  و مادرش 

در گوشه ای  از خانه  کز کرده بودم و به  حرفها و مجلس گوش می کردم .

خانه ای بود از بافت قدیم دوطبقه 

در قسمت پایین سالن تماشا گر پلهایی زیبا و گلی  بودم 

زهرا جارویی به دست داشت و در حالی که داشت قسمت بالای خانه را جارو می کرد حسن را به پشت خود بسته بود و با مشقت زیادی او را حمل می کرد .  حسن و زهرا خواهر برادر بودند. 

بغضی عجیب گلویم را گرفته بود و یکریز در درونم مرا می فشرد . همگی زل زده بودند و مرا تماشا می کردند ولی چیزی نمی گفتند 

این ماجرا همین طور ادامه داشت و حرف های  مادر زهرا و مادرم هم تمامی نداشت .

تا این که جارو تمام شده بود و حسن  در گوشه ای نشت وبا حسرتی عجیب مرا نیم نگاهی می کرد و دوباره در خودش پنهان می شد 

بغضم دیگه داشت می ترکید و صدای در هم شکستنم هم به گوش بقیه رسید .و مفهوم نامفهومی هویدا شد . 

مادرم پرسید چی شده تو را  ؟  من که اشک از چشمانم  می بارید نمیتونستم صحبت کنم نه این که نتونم حرف بزنم بغضم اجازه حرف زدن نمی داد .حسن هم همچنان نگاه های معنی دارش کم کم واضحتر میشد  اما  در خودش خجالت هایی پوشیده  انکار می کرد .

 من هم فکر می کردم خودم را گم کرده ام با هزار بد بختی تونستم یک کلمه بگم از  مادرم پرسیدم کجا هستیم .

این که می بینم حقیقت دارد همه زدن زیر خنده یعنی چی کجا هستیم میهمانی  هستیم . خونه حسن 

سر و صورتم دریایی از اشک شده بود رفتم کنار حسن ودستشو فشردم و بغلش  کردم سکوت سرشار از ناگفته ای که حسن با نگاه معصومش داشت را شکستم و صدای گریه مو بردم بالا تا جایی که عقده دلم خالی شد و گفتم نمیتونم ببینم حسن ی که تا دیروز با هم هم بازی بودیم و در رفاقت هیچ چیز کم نگذاشتیم .

نمیتونم ببینم امروز نمیتونه دست وپا شو تکون بده ویا بیاد پیشم بشینه و درد دل کنه ومن اون گوشه بشینم وتماشاش کنم

اخه دست پاشو از دست داده بود 

دستی بر روی دوشم خورد و بلند شدم اشکامو پاک کردم ولی حق حق گریه ام امان نمی داد سکوت شب را در خود شکسته دیدم وفریاد این همه گریه و زاری دیگر در بیداریم واقعیتی نداشت. 

اما حق حق گریه بعد بیداری هم  هنوز ادامه داشت . 

خالقی اسفاد 



اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir 

  • محمدعلی خالقی

بعد از خشکسالی های مکرر در زیرکوه قاینات که این خشکسالی بیش از بیست سال به طول انجامید  . نوروز 1398نوروزی کاملا متفاوت بود که منطقه زیرکوه قاینات را زیبایی خاصی  فرا گرفت و باران های بهاری با خود سبزه و طراوت  را به ارمغان آورد و  دل مردم منطقه را شاد کرد و همنچنین نوروز 1399 هم این زیبایی برای دومین سال ادامه داشت و حکمت  خداوند بر مردم و اهالی این منطقه بارید . که این خیر و شر است که خداوند بندگان خود را بر آنچه خواهد می ازماید  . و امتحان می کند 

 

  • محمدعلی خالقی

 

 

 

مصاحبت گون و قاصدک 
روزی  قاصدک همچنان بر مرکب باد می تاخت  . و ازادی را بر اوج قدرت نظاره می کرد . بوته ی گون که در زیر خاک با غل و زنجیر بسته شده بود به قاصدک  می گوید . سلام  ای قاصدک که از صد دنیا ازادی .  خوشا به حالت . منو می بینی در چه وضعی افتاده ام . 
پیغامی  برایت دارم . ولی در پیغامم راز دار باشی  نکند دران پیمان بشکنی و سو استفاده کنی 
تو را که از هر دنیایی شاد و خندانی گاهی خبری هم از من بدبخت بگیر  . نگاهی به من بینداز سالهاست در این بیابان تک و تنها افتاده ام .قصه هایی دارم که هر تپنده ای  بشنود دلش را به درد خواهد اورد   .  نمی دانم . قاصدکها  دیگر خبری خوشی برایم نمی اورند .  نه اینکه نمی اورند نمی خواهم که بیاورند  همشون اهل نیرنگ و بازی شده اند . (استعاره به زمانه ی حیله و نیرنگ  ) دلی پر غم و غصه دارم  می خواهم برایت رازی بگویم 
شما که پیغام رسان هر دل ناامیدی شما که همیشه پیغام های خوش می اوری . و امید هر نامیدی ، برایت سخنی دارم 
  تو را در هر پیغامی که می شنوی راز  دار باش و ان را فاش نگوی  پیغام هر کسی را  به دست صاحبشان برسان و وفادار باش مثل (اسبت  باد ، وفا و مهربانی )
اگه در عهدت پیمان بشکستی تموم عمرت بیهوده زیستی و دل بشکستی تو تا موقعی پیروز و ازادی که سوار بر چرخ گردانت هستی (باد)اگر همیشه سواره هستی و از هر دولت ازادی گاهی هم از اسبت پایین بیا و دستی بر نیازمندان و ایتام بزن من  بدبخت  من بیچاره همه رو به یک چشم ببین ، نه اینکه لباس مندرس پوشیده ام بی اعتنا باشی  (فقرا و ایتام ) نه اینکه من بوته ی خاری بیش نیستم توجه نداشته باشی همه رو به یک چشم ببین  گر می خواهی از هر طوفان و بلایی در امان باشی تا حکمت خداوند بر تو بگیرد 
لیک عجل خبر نمی کند و تو را همچون طوفانی وحشی  نقش بر زمین می کند  . ان گه دیگر سواره نیستی و خواهی دانست پیاده  چه می کند و من در غل و زنجیر چه می کشم 

مفهوم معنای این شعر دنیای ظلم و ستم را می رساند که پر از نیرنگ و ریا شده دیگر معرفت معنایی ندارد . و سر انجام قوم ظالمین طوفان بلاست که به شکست مواجه خواهند شد و پیروز ان است که در اموار ستمدیدگان و ایتام تهی دستان یاری می رساند . و حکمت خداوند شامل حال انها می شود . 
معنی اشعار مصاحبت گون و قاصدک در پیشینه وب 
تدوین و نگاشت :: خالقی

 

 

  • محمدعلی خالقی

 

 خدا فرزندی ندارد تا فرزند دیگری باشد و زاده نشده تا محدود به حدودی گردد و برتر است از آن که پسرانی داشته باشد و منزه است که با زنانی از دواج کند. اندیشه ها به او نمی رسند تا اندازه ای برای خدا تصور کنند و فکرهای تیزبین نمی توانند او را درک کند تا صورتی از او تصور نمایند، حواس از احساس کردن او عاجز و دستها از لمس کردن او ناتوان است و تغییر و دگرگونی در او راه ندارد و گذشت زمان تأثیری در او نمی گذارد، گذران روز و شب او را سال خورده نسازد و روشنایی و تاریکی در او اثر ندارد. خدا با هیچ یک از اجزاء جوارح و اعضاء و اندام و نه با عُرضی از اعراض و نه با دگرگونیها و تجزیه، وصف نمی گردد. برای او اندازه و نهایتی وجود ندارد و نیستی و سرآمدی نخواهد داشت، چیزی او را در خود نمی گنجاند که بالا و پائینش ببرد و نه چیزی او را حمل می کند که کج یا راست نگهدارد، نه در درون اشیاء قرار دارد و نه بیرون آن، حرف می زند نه با زبان و کام و دهان، می شنود نه با سوراخهای گوش و عضو شنوائی، سخن می گوید نه با به کار بردن الفاظ در بیان، حفظ می کند نه با رنج به خاطر سپردن، می خواهد نه با به کار گیری اندیشه، دوست دارد و خوشنود می شود نه از راه دلسوزی، دشمن می دارد و به خشم می آید نه از روی رنج و نگرانی، به هر چه اراده کند، می فرماید «باش» پدید می آید نه با صوتی که در گوشها نشیند و نه فریادی که شنیده شود، بلکه سخن خدای سبحان همان کاری است که ایجاد می کند.

  • محمدعلی خالقی

رونق جان صفا بست گهی بستان را 

                   نغمه و چلچله مرغ غزل خوش خوان را 

می ببارید به دشت و چمن باز رسید 

                    بوی ریحان گل باغچه و ایوان را 

می رسد معجزه ای بعد شبی تار وسیه 

                    گوش باشد شنوا چشم دل عرفان را 

ای که بر دایره ای شعله کشد نور امید 

                     پشت هر ابر سیه ان گذرا  ایمان را 

ته هر کاسه مسکین شکوفا نگرت 

                     اندکی چشم به بهاری پس ان بوران را 

درس باشد از این قافله ی عمر عجیب 

                     گذرا غافل از ان توشه عمر  طوفان را 

عارفا گفت سخنی خوش تو را تا باشد 

                    زندگی را سخنی خوش بنشین میهمان را

شاعر خالقی (عرفان)   بهار ۱۳۹۹

  • محمدعلی خالقی

معمولا تو یک عصر گربه ها عضوی از خانواده ها بودند و خانواده هایی رو می دیدیم که از انها مثل فرزندشان  نگهداری . و لذت اوقات خوششان را با انها سپری می کردند . 

خاطرات کودکی ما یه وجهه ی خوبی داشت با این موضوع , 

وقتی به خانه همسایه می رفتیم می دیدیم که گربه ای چاق و تپل و پشمالو و بسیار خوشکل در نزدیک ترین فاصله ی صاحبش روی لحافتی نرم و گرم با گرمایی از کرسی زمان , با خیالی ارامش ارمیده و خود را ملموس یا عضوی از خانواده می داند . 

ما که برامون این نمایش , بسیار قابل ستایش و نوین بود گاهی دستی بر پشمهای نرمش می زدیم و حسابی کیف می کردیم . 

در گوشه و کنار دوستان و نوجوانانی را می دیدیم که کفتر یا جوجه مرغ داشتند و با گربها میونه ی خوبی نداشتند و  بازتابی ضد و نقیض بر علیه گربها انجام می دادند . البته  انواع و اقسام گربه داشتیم  . گربه مهربان , گربه چاق , گربه دزد , گربه جوجه خور یا کفتر خور , گربه وحشی وووو

گربهای دزد واقعا بر این این عمل زشت عادت شده بودند و شکمشان را از این راه سیر می کردند . و اخر و عاقبتی نداشتند. یا روزی دم تله میومدن یا با تفنگ بادی می زدنشون و یا با وسیله ای داخل چاه می افتادن و یا در دورترین نقطه ممکن رها می شدن . بعضی هاشون هم دم به دم سنگ سار می شدن , گربهای مهربان هم داشتیم بسیار ناز نازی و دوست داشتنی زندگی عادی خودشان را می گذروندن  , گربهای وحشی خطرناک ترین گربه ها بودن  انها از انسانها واحمه ای نداشتند . و شاید بر سر و صورت انسان حمله می کردند البته موقعی که مورد اذیت و ازار قرار می گرفتند . 

خط برجسته این موضوع  واقعا گفتنی و قابل ستایشه که بعضی از این گربه ها در دورترین دست شاید بیست کیلومتر و بیشتر از ابادی رها می شدن اما با تمام احساس  دوباره خانه صاحبانشان را پیدا می کردند و همون اش و همون کاسه , سر سفره روی لحاف و بسیار دوست داشتنی, ان قدر از خود ناز و افاده نشان می دادند که هیچ موقع صاحبش دلش نمی یومد ان را از خودش دور کند . مرحوم حاج محمد تقی احمدی گربه ای داشتند که سالها مهر و محبت خود را در دل مرحوم جا کرده بود .( روحشان شاد )

 

ما می توانیم نتیجه ای از این داستان را بیان کنیم . 

در میان انسانها هم همچین خصلت هایی هست و نه تنها انسانها در تمام موجودات و زنجیره ی موجودات زنده این فلسه وجود دارد . 

چرا که این زنجیره باید بچرخد و اما چگونه بودن مهم ترین تدریس این  داستان است .  

روباه مرغ می خورد , کفتار روباه , لاش خور کفتار و شیر ها با کفتارها میونه ی خوبی ندارند و حتی در ذات  شیرهای نر خال سیاه رحم وجود ندارد چرا که بر نوزادان شیرهای ماده رحمی ندارند . و انها را می کشند . تا شیرهای ماده در تسلیم آنها باشند . 

این رقابت در تمام موجودات می توانیم ببینیم . 

اما اگر خلقت جهان و موجودات , فلسفه ی خوبی و نیکی رو رعایت کنند .حتما هیچ جبهه و جدالی در جهان نخواهد بود . و صلح و اشتی در جهان برقرار خواهد شد  و انچه که خداوند و اقا امام زمان می خواهد همان خواهد شد . 

 

 

  • محمدعلی خالقی

 

پایان زندگی بر روی زمین خواه با برخورد شهاب سنگی بزرگ صورت بگیرد،
خواه با خاموش شدن خورشید رخ بدهد،
خواه با گسترش میکروب‌ها و ویروس‌های خطرناک اتفاق بیافتد،
و خواه اتفاق‌های وحشتناک دیگر، پایان دنیا و اتمام زندگی بشر را رقم بزند،
فرقی نمی‌کند!
هیچ کدام از این سناریوها نمی‌تواند مانع از یک اتفاق بزرگ شود؛
اتفاقی که باعث گسترده شدن عدالت در دنیا خواهد شد.
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمودند:
قسم به خدایی که مرا به پیامبری برانگیخت، اگر از عمر دنیا جز یک روز باقى نمانده باشد، خداوند آن روز را چنان طولانى خواهد کرد که فرزندم مهدى در آن روز ظهور نماید.

  • محمدعلی خالقی

اه ای خدای من 

اصلا امادگی مردن ندارم 

من که می دانم حتی یک ساعت تا مردنم حیات نیست 

به که بگویم با کی سخن باید گفت 

چه تلخ است بدانی که توشه ای نداری 

از ان همه روزهای قشنگ  

محبت , عشق , زندگی 

در اخرین دقایق زندگی

چنگ می زنم بر ریسمان حیات عمر 

و این پایان خوشی نیست 

چرا که برای مردن  اماده نیستم 

گر من هیچ ندانستم و لیک  هیچ توشه ای ندارم 

 تو را که امید زندگی ایست 

زندگی کن  نیکی کن محبت کن 

از انچه که خداوند به تو ارزانی کرده 

تا هیچ حسرت مردن نخوری 

که انچه داری از ان اوست 

 خالقی عرفان 

 

 

  • محمدعلی خالقی

به شکرانه ی نعمت های بی پایان و بی شمار خداوند . پس از نماز ،سر بر خاک نهادن،و نعمت های او را به یاد آوردن و شکر گفتن و حمد کردن این محبت خدا را در دل انسان می افزاید . 

حتی اگر چیزی نگوییم و  پیشانی و صورت  را بر زمین نهادن یعنی شکر گفتن

 ولی بهتر است ذکرهایی چون شکر الله یا حمد الله گفته شود .

 

 

  • محمدعلی خالقی

عظمت پروردگار , انسان را به رکوع و کرنش وا می دارد , و خدایی او , بنده را به تواضع وا می دارد . 

رکوع خم شدن در برابر عظمت او اظهار  بندگی و اطاعت است 

گردن را می کشیم , یعنی اماده ایم که سر در راهت بدهیم . 

خم می شویم یعنی کبریای تو مارا به تعظیم وا می دارد و در برابر بزرگی و بی همتایی تو الف قامتمان دال می شود و سرو قامتمان می شکند . 

 

 

 

  • محمدعلی خالقی

نماز باید به سوی قبله باشد . قبله ی ما کعبه ی مقدس است . گر چه خدا در طرف خاصی نیست که به او رو کنیم چرا که در هر طرف رو کنیم خدا انجاست . اما برای گرامیداشت خاطره ی ابراهیم , بنیانگذار خانه ی توحید . هم برای هماهنگی و نظم عبادت کنندگان , و اسرار دیگر , ماموریم که قبله ی نمازمان را کعبه قرار دهیم 

از این رو امت اسلام.نماز و دعا و ذبح حیوان و خواب و خوراک را به سوی قبله انجام می دهد . 

 

  • محمدعلی خالقی

کشاورزی که محصول زحمات طاقت فرسایش با جرقه ای می سوزد و دود می شود , اب زلالی که در ته لیوان گوارا , شیرین , که با افتادن مگسی کثیف می شود . 

عبادت هم گاهی با افت ریا و خوره ی گناه و منیت از بین می رود  و ارزشی نخواهد داشت 

 

  • محمدعلی خالقی

حضرت ایت الله العظمی اراکی فرمود :

حاج شیخ عباس قمی در ایام فاطمیه در منزل حاج سید علی بلور فروش منبر می رفت . در یکی از این 

مجالس که من هم شرکت داشتم به گوش خود شنیدم که گفت :من در نجف اشرف که بودم روزی با شخصی که سنش کم و ا وایل بلوغش بود . گویا سید محمد پسر حاج اقا حسینی قمی که این موزه (موزه حرم معصومه ) را او ساخته  قصد کردم به زیارت قبور وادی السلام بروم همین که از دروازه پا به بیرون گذاشتم صدایی به گوشم رسید . مثل صدای شتری که پشت او زخم باشد و پشتش داغ بگذارند . 

عربها رسمشان این است که اهن سرخ کرده با اتش را روی زخم شتر می گذارند نعره ای می زند  یک همچو صدایی که در ان وقت از شتر بروز می کند . به گوش رسید به طفل همراهم گفتم صدایی به گوش نمی اید 

گفت :نه

ما هر چه نزدیک تر می شدیم صدا بلند تر می شد تا رسیدیم به قبرستان  , دیدیم سر قبری جماعتی حلقه زدند و این صدا از وسط انهاست به او گفتم صدا را نمی شنوی ؟

گفت نه معلوم است انها یک جنازه ای اورده اند و این صدا از ان جنازه است  . این مکاشفه بوده است . 

 

 

  • محمدعلی خالقی

 

حیله ابن تمّره در استفاده از خار خسک

و امّا در باره پرنده کوچکی که به آن «ابن تمّره» می گویند: روزی در لابه لای شاخه های درختی لانه کرد. ناگاه دید ماری عظیم بر لانه اش مشرف گشته و دهان را گشوده است. پرنده سخت در تشویش و اضطراب افتاد و در پی چاره می گشت که ناگاه گیاه «خار خسک» را مشاهده کرد و آن را یافت. آن را برداشت و در دهان مار افکند. مار نیز آنقدر به خود پیچید که جان داد. راستی اگر تو را از این خبر آگاه نمی کردم به ذهن تو و دیگران خطور می کرد که «خار خسک» چنین سود و مصلحتی داشته باشد یا از پرنده ای کوچک یا بزرگ چنین حیله و چاره ای برآید؟ از این و بسیاری از اشیای دیگر درس عبرت بگیر و بدان که منافع و فواید بی شماری دارند ولی باید حادثه ای رخ دهد یا خبری از آنها ذکر گردد تا [این سودها] دانسته شود.

  • محمدعلی خالقی

 

اینک در کثرت نسل ماهی و ویژگیهای آن تأمل و اندیشه کن. اگر می بینی که در درون یک ماهی آنقدر تخم (خاویار) هست که به شماره نیاید، به خاطر آن است که کار بر ماهیخواران که شماره آنها اندک نیست آسان گردد. حتی درندگان جنگلها هم برای شکار ماهی به آب پناه می آورند. در این وقت این حیوانات اگر ماهی را بیابند آن را از آب می ربایند. حال که درندگان خشکی ماهی می خورند، پرندگان ماهی می خورند، مردم ماهی می خورند و حتی ماهیان هم ماهی می خورند حکمت و تدبیر چنان به کار آمد که ماهیها این گونه در شماره نیایند و فراوان باشند.

گستردگی حکمت آفرینشگر و کوتاهی دانش آفریدگان

هر گاه که خواستی از گستردگی حکمت آفرینشگر و کوتاهی دانش مخلوقان آگاه گردی به ماهیها، حیوانات آبی، صدفها و دیگر آبزیانی که در آبها زندگی می کنند و در شماره نیایند بنگر. و تو از منافع این آفریدگان آگاه نمی گردی مگر اندکی که بر اثر برخی از حوادث رخ می نماید. مثلا مردم هنگامی به فایده نوعی حلزون پی بردند که رنگ قرمز را شناختند [داستان این کشف این گونه بود]: هنگامی که سگی در ساحل آب در گردش بود حلزونی را یافت. آن را خورد و خونش دهان او را رنگین کرد. [آنگاه که دهان سگ را دیدند] مردم به زیبایی آن رنگ پی بردند و از آن به عنوان رنگ استفاده کردند و دیگر مواردی که مردم گاه گاهی بر اثر بروز وقایعی به آنها پی می برند.

  • محمدعلی خالقی

وکالت یکی از شغلهای پر درامد و ابرومند امروز جامعه ماست  مستلزم به هوش و استعداد بالا برای افردی که  ره رو  این رشته می باشند . 

به تفسیرو توضیح بیاناتی در رابطه به ان  می پردازیم .

معنی وکیل  , بستن عقدی ایست که به موجب ان یکی از طرفین طرف دیگر را برای انجام کاری نایب خود قرار می دهد . 

ما می دانیم که امروزه تمامی ما انسانها برای پول زندگی می کنیم . درس می خونیم می جنگیم . شاید برای توجیه عملی دروغ بگوییم و هزاران مبحث دیگر 

هیچ کس از داشتن پول زیاد بدش نمی یاد . 

حتی یک وکیل در مبحث یک دعوا از موکل ها از طرفی که پول بیشتر گرفته باشد  به نفع ان مذاکره خواهد کرد . بدون توجه به حق و عدالت 

یک وکیل  یا یک قاضی  برای انجام کاری پول دریافت خواهد کرد و در دعوایی که حتی مجرم مقصر باشد بدون  توجه به واقعیت حکم خواهد کرد .

شاید قتلی را موجب شده باشد. شاید دزدی کرده باشد شاید از دیوار خانه ی کسی بالا رفته باشد و هزاران شایدهای که موجب  ان  حبس و شلاق می باشد تا درسی باشد برای دیگران  اما پوستی کلفت شرم و حیا را از انان  سلب کرده است .

او باید دروغ بگوید و بر علیه مجرم قضاوت کند و هزاران دروغ ,شاهد و مدرک دیگر را جمع اورد تا بتواند دفاعیت خود را در برابر یک مجرم اثبات کند . چرا که  پول (رشوه) دریافت کرده است .

این چه پول و چه شغل کثیفی ایست و ایا این پول بر سر سفره یک خانواده حلال می باشد  که ...

 یک مادر بی گناه باید سر چوبه دار سرش از تنش جدا شود 

یا یک فرزند خردسال بعلت اختلافات خانوادگی از پدر و مادر خود جدا شود . 

و یا قتلی که بموجب ان چند خانواده و فرزند اواره کوچه خیابان شوند . 

امروزه بعضی از قضات گرامی ما بر صندلی گردان  با لباسی مقدس و مبارک انقدر در ناز و نعمت ارمیده اند و پاره ای از  کبر و غرور انها را فرا گرفته که به ارباب رجوع حتی اجازه صحبت کردن نمی دهند . ایا تو غیر از این صندلی و غیر از این سمت در بیرون از این جایگاه   ارزشی خواهی  داشت . سو استفاد بعضی از افراد سود جو و کوته فکر را بد باور و مغرور کرده که انسانیت را فراموش کرده اند . 

ببین پول این کاغذ کثیف چه  غیر ممکن هایی را ممکن می کند.

 رشوه گرفتن امروزه در جامعه ما چه  افراد بی گناهی را راهی زندان و چوبه دار می کند  . و چه مجرمانی را  از چوبه دار پایین می کشد .

ناگفته نماند هستند وکلای خوب و قضات شاخص که حق و عدالت را خوب می شناسند و خوب اجرا می کنند . 

ووای به حال مظلومیت  وای به حال بی کسی

بی پدری , بی مادری , اوارگی , بیچارگی  بی پولی 

نگاشت  خالقی اسفاد 

 

 

 

 

  • محمدعلی خالقی

در سکوت شب نگاهی خسته روئیده

ساز آرامش دل اندوه مردی را نوازش می کند 

چون قطره ی آبی که بر گلبرگ زرد ی ارمیده 

شاپرک ها یاسمن ها را ببین غمگین و دلتنگ اند چرا 

دور از نسیم  عطر  مهر دلگیر و پابندند چرا 

ای آسمان 

باران نمی بارد چرا 

رنگ ظلمت در سیاهی خون می بارد 

پرده ای تاریک و ظغیان در نگه ویرانه رندخارد 

دشنه در قلبم شده اه ای خدای من

لیک من با خشم می گویم 

چشم بر هم می نهم تا بگذرد این روزگار من 

حجت ا باز آی  ببینم  رستگاری  من

شعر خالقی (عرفان)

 

 

  • محمدعلی خالقی

 

هنوز در عظمت و خلقت افرینش و دنیای امروز ما افرادی وجود دارند که در شناخت خداوند تردید می کنند . 

دونفر در بین راه بعنوان مسافر سوار کردم آنها هنوز سوار نشده بودند باهم در جدال صحبت بودند .

در مورد ادیان شعرا عرفان و خدای یکتا بحث می کردند . یکی از آنها خداوند را قبول نمی داشت .

حتی در مورد روزه و نماز هم اعتقادی نداشت و اقرار می داشت روزه گرفتن برای انسان ضرر دارد  دوستش سعی می کرد متقاعدش کند که به هیچ راهی راضی نمی شد اشعاری از خیام  را عنوان می کرد  برای توجیه خودش  بر علیه خداوند . که خدایی وجود ندارد. لحظه ای  گفتم تو شیعه ای  یا سنی  تا دین و مذهبش را بفهمم  گفت من سنی ام گفتم سنی هستی یا سنی زاده  چیزی نگفت  گفتم تو سنی زاده ای در هر صورت هر چه هستی به خودت مربوط است . 

 یعنی در مکانی بوجود آمده ای که ادیان و اجداد تو سنی بودند هر کسی در پیشینه خود با توجه به دین و مذهبش افریده شده و به سختی می تواند تغییر کند . گفتم خورشید را نگاه کن آیا می شه باورش را با ان  همه بزرگی و روشنایی انکار کرد و یا ماه و یا ستارگان بی انتها   او در هر سوالی برای خودش جوابی می داشت که خورشید تیکه ای جدا شده از یک ستاره ای است و زمین همه همین طور 

خوب درست مبدا این ستاره بگو کجاست  و مبدا زمین چگونه است  و مبدا انسان چگونه است 

باز هم برای خود جوابی توجیه می داشت که هیچگاه قانع نبود 

اگر بخواهیم همه چیز را توضیح بدهیم مجالی برای زندگی کردن نمی ماند .

گاهی اوقات باید بدون توضیح بر واقعیت مخلوقات و قدرت خداوند که در اطراف می بینیم لذت ببریم  و حقیقت را باور کنیم . 

مثل غروب خورشید و یا طلوع زیباییش

یا هزار پایی که با هزاران پا با هماهنگی به راهش ادامه می دهد 

یا پیدایش شب و روز 

اکسیژن   باران   ابر  آسمان   کوه 

که گردآورنده این عظمت و بزرگی کسی نیست جز خداوند یکتا 

 

 

 

  • محمدعلی خالقی

بعضی ادما جلد زرکوب ،بعضی جلد زخیم و بعضی جلد نازک دارند 

بعضی ادمابا کاغذ کاهی و بعضی با کاغذ  سفید و مرغوب چاپ می شوند 

بعضی ادما ترجمه شده هستند . بعضی از ادما تجدید چاپ می شوند , بعضی از ادما هم فتوکپی ادمای دیگرند .

بعضی از ادما سیاه سفید چاپ می شوند و بعضی از ادما صفحات رنگی دارند .

بعضی از ادما تیتر و فهرست دارند . روی پیشانی بعضی از ادما نوشته اند هر گونه استفاده ممنوع است . 

بعضی از ادما قیمت روی جلد دارند . بعضی از ادما با چند درصد تخفیف به فروش می روند. بعضی از ادما بعد از فروش پس گرفته نمی شوند .

بعضی از ادما نمایشنامه اند ودر چند پرده نوشته می شوند . 

بعضی از ادما فقط جلد و سرگرمی دارند بعضی از ادما معلومات عمومی هستند . 

بعضی از ادما خط خوردگی دارند بعضی از ادما غلط چاپی دارند .

از روی بعضی ادما باید مشق نوشت و از روی بعضی ادما باید جریمه نوشت .

بعضی از ادما را باید چند بار بخوانیم تا معنای انها را بفهمیم 

بعضی از ادما را باید نخوانده دور انداخت . 

  • محمدعلی خالقی

صندلیِ چرخ دار من یک عذر خواهی به تو بدهکارم باید اعتراف کنم که از همان زمان که شناختمت از تو متنفر بوده ام ، درست از همان زمان که هیچ مهد کودک و پیش دبستانی مرا قبول نمی کرد، درست از همان زمان که گمان کردم دیگر نخواهم توانست به مدرسه بروم،من تو را مسبب همه ی این اتفاقات می دانستم .
اکنون بعد از گذشت بیست سال تو تنها دوستِ همیشه همراهِ من بوده ای، تو تنها کسی بودیکه در تمام این سال ها حسرت هایم را با تمام وجود حس کردی و هیچ نگفتی البته شاید اگر تو هم از نعمت سخن گفتن بهره مند بودی زبان به اعتراض می گشودی.
متشکرم از بیست سال همراهی بی دریغت ویلچرجان😍
پاورقی:از عزیزانی که این کپشن را می خوانند تقاضا می کنم که چند دقیقه ای خود را شبیه من تصور کنند آن گاه خواهند دید که زندگی چه قدر می تواند زیبا باشد اگر بتوانی قدم بزنیو کفش بدون بند بپوشی و صبح با خیال راحت چای بنوشی
+حسرت های آدم گاه آنقدر کوچک است که نمیتوانی حتی راجع به آن ها با دیگران هم کلام شوی چون هیچ گاه تو را نخواهند فهمید.
+قبلا گفته بودم معلولیت محدودیت نیست اما هست معلولیت یک محدودیت بزرگ است.

فاطمه قاسمی اسفاد 

  • محمدعلی خالقی

روی صندلی چوبی به اتفاق یکی از دوستان نشسته بودیم  و از طبیعت پارک ملت لذت می بردیم . نزدیک عصر بود  سرم را از قسمت بالای صندلی پایین انداختم تا خستگی بدن و شانهایم را دور بریزم . چشمم به تعدادی مورچه افتاد که به ردیف ستونی دنبال هم راه می رفتن  چند ثانیه خیره گشتم تا راهشان را بجویم 

در زیر سبزه های داخل پارک گم شدند وقتی خودمو راست کردم زیر صندلی را دیدم که با نرمه هایی از کیک و شیرینی ازدحام مورچه ها را به خود جلب کرده بود و هر یک از مورچه ها به اندازه توان در دهان گرفته بودند و حمل می کردند  مورچها مدام در رفت و امد بودند تعدادی به ستون در حال رفت و تعدادی در حال برگشت همه شون در حال تلاش بودند مورچه ای را دیدم که بیش از وزنش با خود حمل می کرد و طمع زیاد  او را فرا گرفته بود ستون مورچه ها را دنبال کردم در زیر سبزه های داخل پارک گم شدند سبزه ها را کنار زدم  و انها را یافتم انقدر در ان محل رفت و امد کرده بودند که قسمت سبزه ها از بین رفته بود بیش از هفت و هشت متر بعد از سبزه ها درختی بزرگ و تنومند بود  تا جایی که چشم کار می کرد انها را می دیدم که بدنبال هم از تنه ی درخت بالا می رفتند . مورچه ای را از قسمت شروع دنبال کردم تا قسمت پایان ،  او در جدال  با مشکلات زیادی روبرو می شد در چال و چوله هایی زیادی افتاد از درخت بالا می رفت و می افتاد و دوباره از نو دنبال می کرد ولی هیچ وقت خسته و نامید نمی شد تا به مقصد برسد . تعدادی از مورچه ها در ثانیه های اخر توسط پرندهایی بلعیده می شدند . و پایان ان همه مشقت و تلاش مرگ بود 
به فکر رفتم که امروز زندگی ما انسانها همانند مورچه های کارگر بی ارزش است آدمی در دوران حیات سختی و زحمت می کشد ناگهان فرشته مرگ می اید و او را می برد 
آنچه زحمت کشیده و آنچه از دار دنیا جمع کرده همه هدر می رود . مال ،ثروت ، مونس ، فرزند ، مادر  
همه را تا پای گور با خود می اورد اما آنجا آنها را از او می گیرند و نه چراغی نه مونسی و نه ثروتی  جز ایمان و عمل صالح
تدوین و نگاشت خالقی اسفاد 
داستان : پارک ملت مشهد  1384

  • محمدعلی خالقی

صاحب دلی برای اقامه نماز به مسجد رفت . نماز گزاران همه او را می شناختند 

خواستند که بعد از نماز بر منبر رود و پند گوید او نیز پذیرفت . 

نماز جماعت تمام شد چشمها همه به سوی او بود . 

مرد صاحب دل بر خواست بر پله اول منبر نشست .

بسم الله گفت و خدا و رسولش را ستود . آنگاه خطاب به جماعت گفت : مردم هر کس از شما که می داند امروز تا شب خواهد زیست برخیزد .

کسی بر نخواست .گفت حالا هر کس از شما که خود را آماده مرگ کرده است برخیزد . کسی بر نخواست 

گفت :شگفتا از شما که به ماندن اطمینان ندارید ؛ اما برای رفتن نیز آماده نیستید . 

 

 

  • محمدعلی خالقی

داستان آموزنده 

 

مردی در زمینی مشغول زراعت  بود و زمین بزرگی را تصاحب شده بود. فردی طمع کار و حیله گر هر روز بر  مزرعه مرد کشاورز نظری می داشت و هر چند وقت بر سر زمین با هم به جدال می پرداختند .

مرد طمع کار به آنچه که می داشت هیچ گاه قانع نبود . جدال او نه تنها با مرد کشاورز می بود . بلکه با دیگر اهالی  ده که کنار ملک او املاکی داشتند هم به جنگ و دعوا می انجامید و  از او راضی نبودند . 

او اب و املاک زیادی را در ده تصرف کرده بود و در هر همسایگی املاک خود نظری هم به ملک همسایه می داشت .

روزی از مرد طمع کار خبری نبود و او در گوشه از زمینش که چند هکتار زمین بود دار فانی را وداع گفت و سرانجام  او از ان همه ملک و زمین که تصاحب شده  بود . از برایش  قبری ساختند که طول ان کمتر از دو متر و عرض ان کمتر از یک متر بود . 

.انسان به چه مقدار زمین نیاز دارد 

ثروتمند کسی است که به کمترین نیاز دارد نه بیشترین سرمایه را دارد 

  نگاشت ...خالقی اسفاد 

 

 

 

  • محمدعلی خالقی

در صدر  اسلام مسلمین افتخار می کردند که وعده غذایی در خدمت رسول الله باشند تا به برکت سفره شان بیفزاید 

روزی مردی حضرت را دعوت کرد و رسول خدا هم پذیرفت پس از لحظاتی سفره گسترده شد . رسول خدا ناگهان  دید که مرغی بر سر دیواری تخمی گذاشت تخم  مرغ سر خورد و پایین افتاد . میان در میخ بزرگی کوبیده شده بود تخم مرغ میان آن میخ قرار گرفت و نشکست . رسول خدا تعجب کرد . میزبان جلو آمد و عرض کرد یا رسول الله شما بر سر سفره ای وارد شده اید که تا بحال بلایی بر ان وارد نشده است . رسول خدا به محض شنیدن این سخن بر خواست و از خانه بیرون رفت . صاحب منزل گفت چه شده است چرا بلند شده اید . رسول خدا فرمود :: من هر گز بر سر سفره ای که بلا نازل نشده باشد و صاحبش در سختی و رنج نبوده نمی نشینم چرا که معلوم است که خداوند نظری بر ان ندارد 

هر اتفاق بد و حادثه را با دل و جان بپذیریم  و با لبخند شکر گذار خداوند باشیم .که خداوند رئوف و مهربان است . 

 

  • محمدعلی خالقی

      و خداوند را دستاویزی برای سوگندهایتان قرار ندهید 

 

امام سجاد از قبیله بنی حنیفه زنی داشت که یکی از دوستانش به او خبر داد که این زن دشمن امام علی (ع) است 

امام او را طلاق داد ان زن با آنکه مهریه اش را گرفته بود از روی دروغ ادعای مهریه کرد و به حاکم مدینه شکایت کرد و مطالبه ی چهار صد دینار مهریه اش را کرد . حاکم به امام عرض کرد یا سوگند بخورید یا مهریه اش را بپردازید .

امام سجاد سوگند نخورد . و به امام باقر امر کرد مهریه اش را بپردازید 

امام باقر (ع) فرمودند :مگر حق با شما نیست .

فرمودند :چرا ولی خداوند را بزرگتر از این می دانم که به نام مبارکش در مقام دعوی مال دنیا قسم بخورم . 

کتاب -حمیم1

 

 

  • محمدعلی خالقی

آب در شارستان جاری بود 

کوه در سبزه ی دانایی بود 

شار از لذت شوق می لغزید 

حس موسیقی دل پیدا بود 

                            بوته را شادی بود 

                            بلبلی بی دانش می نوشید 

دختری زیبا رو پا بر آب می شویید

    گاه هر تنهایی شیدا بود 

    قلعه ای بر یک اوج 

    نبض سعادت می داشت 

    آسمانش مهتاب 

مادری بر یک بام فال ستاره می چید 

مهر او جاری بود 

دست او جادو بود 

        تا که آن شارستان جاری بود 

        لذت نور چراغ می تابید 

        قلعه بیداری بود 

                      شاعر :خالقی 

 

  • محمدعلی خالقی

اواسط تابستان  موقع برداشت گندم و جو بود . من دروی گندم با داس  اصلا دوست نداشتم چرا که کاری بسی سخت و ملال آوری  بود .

بارها با داس انگشتان خود را می بریدم . گاهی به حالت ایستاده و بیشتر نشسته مسیر طولانی را پشت سر می گذاشتم  . بعد مدتی جهت رفع خستگی که کمر خود را راست میکردم  با وزش بادی ملایم به پشتم که حسابی عرق کرده بود احساس درد و سرما می کردم  برای همین به بهانه های مختلف از زیر کار در می رفتم ودر کنار زمینی که از برآمدگی بیشتر خاک بر خوردار بود به پشت دراز می کشیدم تا کمر دردم خوب شود . یا به بهانه چایی اتیشی از زیر بار شانه خالی می کردم .البته بزرگترها اصلن اصراری به کار کردن ما بچه ها نداشتند . اما دوست داشتیم  و کمک می کردیم . 

وقتی از زیر بار در می رفتم آنها از غیبت مان آگاه بودند و با اشاره ی سر به رفتار من می خندیدند . به هر حال چون کاری سخت و دشوار بود بیشتر وقتها کارهای ساده تر مثل بغل کردن و جمع  کردن گندم ها را انجام می دادیم 

مسیر خرمنگاه تا کشتزار نسبتا دور بود و بزرگترها گندم های جمع اوری شده را با ریسمانی می بستند و با انداختن طناب از روی ان و گره زدن تبدیل به باری دولنگه می شد که هر لنگه آن در یک طرف الاغ قرار می گرفت و برای من که در بین بار سوار می شدم و سواری می گرفتم لذت بخش بود که با چوب دستی کوچکی که همیشه همراهم بود الاغ را به خرمنگاه هدایت می کردم . البته گاهی بار گندم به یک طرف کشیده می شد و من خود را در طرف دیگر بار می انداختم تا بار میزان شود یا گاهی با سنگ هایی که در طرف بار که از وزن کمتر برخوردار  بود به میزان بار می پرداختم .و این جذاب بود چرا که هم موقع رفتن به خرمنگاه سواره بودم و هم موقع برگشت . در بین راه جوب ها و درختان کجی بودند که راه را بند می آوردند و باعث خوردن یک طرف بار و گیر کردن باری می شد بعنوان مثال راهی که از کنار خانه کبله علی و ملا رضا می گذشت و گاهی هم شاخ و برگ افتاده ای که از داخل باغ به کوچه آویزان بود به سرم می خورد   روزی چند باری را به خرمنگاه می بردم که حدودا تا قبل از نهار ظهر به پنج و شش باری می رسید . پافشاری زیاد و تاختن الاغ بیچاره سخت اورا می ازرد و من هم جهت این که در تسریع کار افزوده باشم در موقع برگشت باشلاق زدن الاغ  را می تاختم تا زودتر برسم . 

برای آخرین مسیر سوار الاغ شدم و در راه برگشت به کشتزار پنج شش بار با شلاق محکم به الاغ می زدم و الاغ بیچاره هر بار پاهای خودش را بلند می کرد تا شلاق به او برخورد نکند . ندایی در درونم می گفت دیگه بسه گناه داره 

بیشتر از این نمی تونه بدو همین که در حال شلاق زدن بودم   نمی دونم که چطور شد که شلاق دور زد و به چشم چپم برخورد کرد همه چیز در دیدگاهم تار و سیاه شد و تا ساعتها جلوی خود را تار می دیدم و این بود که نفرین الاغ باعث صدمه خوردن چشمم شد . و زان پس به آرامی و طبق روال به راهم ادامه می دادم.

گاهی این قدر الاغ خسته می شد که آخرین راه را برای در رفتن از زیر بار و فشار کار و گرسنگی خسپاندن خودش بود جایی که همیشه به ان مکان آرامش می گرفت خاکی نرم و رس بود که می نشست و دیگر بلند نمی شد . 

این هم خاطره ای بود از نفرین الاغ 

مشکلات امروزه و فشار زندگی خاطرات کودکی را از یاد برده گرچه می دانم تمامی شما دوستان و آشنایان از این خاطرات بیشتر از ما گذرانده اید و بیشتر می دانید . اما گاهی تداعی خاطرات باعث دلگرمی و لبخندی بر لبانمان می شود که امیدواریم این لبخند برایتان مستدام باشد . 

پیروز و سربلند باشید 

 

  • محمدعلی خالقی

 

فرسوده دل و جانم 
آشفته ای  در خوابم 
                          رهسپار اندر شب

                          خوابی شده آزارم 

 

        در شبی تار و سیاه

        قایقی می سازم
               دور از همهمه خوابستان 
      آسمان است آرام 

      وستاره هایی که می درخشند در یک قاب سیاه 

       مثل زیبایی ماه

       همه جا تاریک است 

      نوری از زمزمه عشق چراغانی است 
      نقطه نقطه نور در جشن چراغستان 
      مثل یک نقاشی  مثل یک رویا 

      می درخشیدند در هلهله ساحل شب 


می روم بالاتر 
در شبستان سحر  پی ان نور امید 
که چراغ دل تنها شده ی زخم مرا مرحم بود 
                                      روشن و مهتابی  


        لحظه ای بود ...

        یادم آمد که چرا  آسمان آبی نیست 

                                                    در دل تاریکی 

                                                    هیچ در جو نبود

                                                   حتی اکسیژن و اب 
                                                    گیج در مبهم راه

                                                   غرق در ان  دل دریای سیاه


    نیمه شب تا به سحر نا امید خسته ی راه
    شدم آن سالک بیخوابه ی راه
    عجبا غافل از آن خورشید  بالای سرم 
                                       
                                       لحظه ای می دیدم 
                                       آسمان آبی  بود 
                                                                   شاعر :خالقی (عرفان)     

 

 

برای پی بردم به اسرار خداوند راههای زیادی هست که درکی دشوار نیست 

یکی از راههای عرفان و خداشناسی درک زیبایی ستارگان می باشد که آسمانی را در دل تاریکی زیور انداخته  گویا نقاشی چیره دست به زیبایی و قشنگی ستارگان پرداخته   اگر توانستید فلسفه ای  از تنها یک ستاره را درک  باشید و به روشنایی و سفر و مسافت ان اندکی بیاندیشید تنها به گوشه ای ناچیز از قدرت الهی  و عظمت پروردگار پی برده اید. انسان را در این علم چه جهلی باشد که قدرت الهی را در شب و روز و زیبایی ستارگان انکار کند . مگر از نفرین شده ها باشد که آتش دوزخ جایگاه اوست .

 

 

 

  • محمدعلی خالقی

ساز آواز  گلستان و انارستانها

کرم در قلب اناری می زیست 

تاک بر قامت گردوی بلند می رقصید 

طوقی زرد در تاک  نوک بر دانه ی انگور می زد 

سرو در قامت رعنایی خود گستاخ بود 

                لانه ی مور در ریشه ی سرو پنهان بود 

                 بید مجنون در خود می لرزید 

                 شاخه هایش نگران 

       دارکوبی بر قلب درخت می کوبید 

       و کلاغ هایی که بر بام درختان کاج 

                        هر روز بر زمین و بشریت نگرند 

         و چنین بود قانون طبیعت در ....

          سری پنهان 

                                                            خالقی  اسفاد 

 

 

 

  • محمدعلی خالقی

 

 

         از نادانی همین بس تو را که به دانشت ببالی 

         

 

 

 

  • محمدعلی خالقی