احدی از شما
به کثرت نماز و روزه و زکات و قربانیش
یا سایر عباداتش افتخار نکند .
که خداوند عز و جل
داناتر است به کسیکه پرهیز گار شود از شما
- ۰ نظر
- ۲۷ شهریور ۹۸ ، ۱۳:۴۵
احدی از شما
به کثرت نماز و روزه و زکات و قربانیش
یا سایر عباداتش افتخار نکند .
که خداوند عز و جل
داناتر است به کسیکه پرهیز گار شود از شما
از روزی که انسان بر روی زمین ظاهر گشت با دو نیروی راستی و تباهی سرنوشت انسان رقم خورد
چشمهای انسان نقش مهمی در انچه می بیند و اطاعت می کند دارد . انچه چشم می بیند به عقل دستور می دهد و عقل اجرا می کند
ما تصور کنیم این دو نیرو هر ان ما را دنبال می کنند . یکی خدایی و دیگری شیطانی نیروی خدایی ما را به سمت خداوند راهنما می کند و صدایی شیطانی هر لحظه روبرو و پشت سرمان ظاهر می شود تا ما را گمراه کند .
چشمهایمان اول چیزی است که این دو نیرو را مشاهده می کند و به عقل انتقال می دهد. نیروی خدایی به ما می فهماند که مواظب چشمهایمان باشیم و بر هر گناه و تباهی ببندیم و نیروی شیطانی سعی در گمراه کردن ما به سوی گمراهی و ظلمت و کج راهی دارد
شیطان بزرگ کسی بود که بر پیامبران و ادم رحم نکرد و ادم را از بهشت برین بیرون انداخت و او باعث اولین قتل در روی زمین شد که توسط فرزند ادم اتفاق افتاد
ما در سرزمینی رها شده ایم که پر از فتنه و اشفتگی ایست و چه بسا که خواهیم دید چه افرادی در جهان دیگر که چشمهایشان را از دست داده اند و ارزو خواهیم کرد کاش چشم نداشتیم و نمی دیدیم انچه را که امروز می بینیم
امروزه چشمهای انسان از عقل پیشین گرفته اند
چشم اولین روزنه ایست که از طریق تباهی عقل را از دست می دهد
و کاش انسان انسانتر سرنوشت خود را رقم بزند
خالقی اسفاد
داس بی دسته ما
روزها و سالهایی
علف هرزه ان باغچه را می چیند
پدری پیر کمری تا خورده دستهایش چه زمخت
داس بی دسته ما گنج گرانی ایست
که به دست پدری پیر به زمین می کوبد
هرزه را می جوید , می شوید
باغچه را اباد است .
و درختانی که در ان سر به فلک اراسته
پدری پیر اما ...
عمر را باقی نیست
گوشه ای بنشسته
مالکانی هر سو چشم شوریده ای بنگارند
و در ان باغچه ابادی به جدال پردازند
پدر !!؟
فرزندان پسرانم
من اگر می دانستم که ز ان موهبت و عشق جدال بر می خواست
هیچ بر هرزه ی ان باغچه ی ابادی داس بی دسته خود را , نمی کوبیدم
هرزه را اتش سرخی ایست که در هر مزرع
تخم ان افشاند
باغ را فتنه ای از مور و ملخ انگیزد
من نمی دانستم فتنه از عشق به پاست
داس بی دسته ما .....
شاعر:خالقی (عرفان)
ان زمان صف گاز برای گاز زدن مشکل و وقت گیر بود چرا که پمپ گاز تازه راه اندازی شده بود . و مردم از بنزین استفاده می کردند بنزین لیتری صد تومان بود که یهویی افزایش یافت و لیتری هزار تومان شد . اکثرا با این موضوع اشنایی دارند . صف گاز انقدر شلوغ می شد که گاهی به شمارش انها می پرداختیم و بیش از سی و چهل ماشین تا نوبتمان فاصله بود . بر این اساس گاهی جازدن هم باعث دعواهایی می شد برای چندمین بار هر وقت که می خواستم ماشینم را گاز بزنم بدون نوبت به اپراتور دستگاه مراجعه می کردم چرا که از دوستان صمیمی و نزدیکم بود . و حتی دوستانم را بی نوبت به معرفی می پرداختم . روزی صاحب خانه را برای بردن به جایگاه همراهی کردم.تازه از عملم بسیار خوشنود بودم . هنوز به جایگاه نرسیده بودم بیش از سی ماشین در صف انتظار بودند . لحظه ای صاحب خانه در جایگاه توقف نمود او را به قسمت اپراتور معرفی کردم . و او بدون توجه به من به صف انتظار روانه شد . گفتم چرا حاج اقا نمی رین داخل برین بدون نوبت گاز بزنین اپراتور از دوستانم هست مشکلی نیست .
او در جوابم سکوت کرد و بعدی چندی گفت.حق الناس می دونی چیه ؟جواب این جماعت تو صف را چگونه باید پرداخت . سکوت زبانم را بسته بود و بدنم.خشک شده بود . جرعت حرف زدن نداشتم .و زان پس هر گاه خواستم برای گاز زدن ماشینم به جایگاه بروم سخن مردی بزرگ را تداعی می کردم و صف انتظار را علامت سکوت می دانستم .
,و حتی چراغ راهنما , بوغ زدن , سبقت گرفتن و حتی راه رفتن و پیشین گرفتن ,صف نانوایی و.... را حق الناس می دانم
خالقی اسفاد
صدایی سرشار از نا امیدی و اندوه از پشت شیشه ی دفتر منشی می امد . او اقرار می داشت ... تو که از زندگی من خبر نداری , بابا مشکل دارم می خوام برم مرخصی
نمی تونم واستم .
یکی از دوستانم به نام اکبر فلاح منشی گروهان بود
گفتم چه شده است اکبر ؟ گفت , امروز پسته میگه نمی تونم واستم و منم نیرو ندارم
حالا نمیشه یکاریش کنی ؟حتما مشکل داره , گفت نه نمی تونم تو خودت میدونی که نیرو نداریم . چیکار کنم چاره ای نیست .
چند روز قبل برای هوا خوری از برجک ها سر می زدم تعداد پنج عدد برجک به فاصله معیین در حاشیه ی کوه تعبیه شده بود .برجکی سخت ترین منطقه نگهبانی بود . ان روز چند دقیقه ای با هم خلوت کرده بودیم منم دلم گرفته بود . نشستم برایم سیگار روشن کرد و از مشکلاتش می گفت تازه ازدواج کرده بود دلی پر درد داشت از خانواده و مشکلاتش می گفت از زندگی سیر شده بود در طی شش ماه دو دفعه فراری شد و دوباره باز گشت
و بالاخره اخرین نگهبانی اش را با اسرار منشی گروهان و بالجبار با تیری که در گیج گاهش چکانده بود برای همیشه به این دنیای نامرد خاتمه داد .
. ساعت یازده صبح بود که صدای تفنگ از برجک بالا امد . فرمانده پادگان از موقعیت اگاه شد و با چند تا سرباز خود را به محل حادثه رساندند . متاسفانه نتوانستم او را ببینم اشک در چشمانم حلقه زده بود و نتوانستم گریه هامو پنهان کنم رفتم داخل دفتر و حسابی با گریهام خودم را دلداری دادم چون فقط من از زندگی اش خبر داشتم .
روز بدی بود و خاطره تلخی که امروز هر موقع برام تجدید یاداوری می شود اشک در چشمان حلقه می زند گویا در گردنم دینی مانده که باید بپردازم یا خودم را مقصر می دانم چرا که می توانستم معقولانه مشکلش را حل کنم .
روحش شاد
خدمت سربازی ابیک قزوین
چند روز پیش ماجرای را شنیدم که ذهنم را به چالش کشید و باعث شد ساعت ها در فکر فرو روم و بیاندیشم که ادمها به کجا می روند و چرا بعضی ها بویی از انسانیت نبرده اند ...
ماجرا از این قرار بود ...
که خانم همسایه مان برای بردن اشغال ها به کوچه می رود تا پلاستیک اشغال را در کانکس شهرداری بیاندازد . صدایی ضعیفی از ناله موجودی کوچک به گوش می رسید با این خیال که بچه گربه ای , داخل اشغال ها گیر کرده باشد با دقت بیشتری داخل کانکس را نگاه می کند و با کمال تعجب و ناباوری موجودی را می بیند که کودکی دو روزه یا یک روزه بیش نیست . ان کوچولو با کمال بی رحمی در داخل اشغالها فرو رفته بود . سر و پایی کثیف و پوست سوخته اش خبر از گذراندن ساعتهایی متوالی راومی داد که افتاب و گرما پوست نازکش را سوخته بود و لبهایش از بی غذایی کبود می زد . که بی حال و ضعیف اخرین تلاشش را برای صدا کردن مادر بی رحمش به کار می برد که با ناله ضعیف خود خانم همسایه را از موقعیت خودش اگاه می سازد .
خانم همسایه سریع اقدام می کند و با حالی زار نوزاد را به داخل خانه می برد و بعد از دادن کمی اب لبان خوشکیده اش را تر می کند و جان می گیرد .
و بعد از استحمام نوزاد او را در اغوش می گیرد تا بی قراری اش را ارام کند . کوچولوی نازنین از فرط خستگی و ماندگی بعد از خوردن به خوابی ارام و عمیق در اغوش تصور مادری فرو می رود تا دنیای رنگیش را در خواب ببیند . و بیاموزد امروز به من و تو که ما انسان هستیم .
این داستان واقعی می باشد .
خالقی (عرفان)
بیست ساله شده ام
بیست سالی که پر بود از نشیب و فراز، پر بود از امید و نا امیدی، پر بود از اشک و لبخند.
غم و غصه هایش گاه از صبر من بیشتر بود ، آن قدر که زبان به شکوه گشودم و یقه ی خدا را گرفتم اما آرام که می شدم از او می خواستم که آغوشش را برایم باز کند و او بی منت مرا بغل می گرفت و برایم لالایی می خواند تا خوابم ببرد.
قصه ی غم ها را کوتاه می کنم ، امروز روز تولد بیست سالگی من است ، روزی که همیشه منتظرش بودم و برایش هزاران نقشه کشیده بودم، با خود عهد کرده بودم که در دهه ی دوم زندگی انسان تر باشم و بهتر زندگی کنم.
امروز دیگر تکرار نخواهد شد و من دوباره بیست ساله نخواهم شد، اگر خواست خدا در این باشد که من 10سال آینده را ببینم باید طوری نفس بکشم و زندگی کنم که حسرت روزهایی که گذشت با من نماند و در سی سالگی مرا از پا درنیاورد.
امروز من نه یک سال که ده سال بزرگ تر شده ام درست به اندازه ی تفاوت از ده تا بیست سالگی.
ای کسانی که ایمان آورده اید و عمر زندگی تان بیش از بیست سال است، چه کردید که زندگی برایتان رنگی تر باشد؟
از زبان یک دختر معلول فاطمه قاسمی
------------------------------------------------------
برایتان آرزوی موفقیت و پیروزی در تمامی امور دارم
بهاران تقدیم تو باد
تولدت مبارک 💖💖💖💖💖💖
خالقی
و وقتی کوه ها در حرکت در ایند و بر زمین متلاشی گردند , و از اسمان تیکه هایی بزرگ اهن و سنگ فرو ریزند , و اسمان نیلگون دراید , فرزند از پدر و مادر جدا گردد و دست هیچ کس پناه نخواهد بود
و هیچ کس نتواند و نداند که چه شده است
هر کس پی اعمال خود در اید
و ان روز روز موعود خواهد بود .
محله ای از کثرت دزدی ورد زبان بود
و همگی دزد محله را می شناختند . دزد بیچاره گر چه می دانست از چه کسی باید دزدی کند مرام و معرفتی بر هم محله هایش هم می داشت و تنها از ماشینی دزدی می کرد که پلاک شهرستان می بود .
شبی دست رفاقت و دوستی با دزد مانع دزدی شدن شد و مبلقی به رضایت دزد تقدیم حضورش شد
او بسیار از این حرکت خرسند بود و هر گاه ملاقات حضور بر می خورد لبخندی بر لبانش نقش می بست و دیگر ان محله از هر نوع دزدی بیمه گشت .
گر چه با مشکلاتی که عنوان می کرد حق بجانب بود ولی گاهی راهنمایی می تواند در عمل راه گشا باشد .
گاهی عملی نیک و مثبت انقدر توجیه و قانع کننده است که هیچ تیر و تفنگی نمی تواند کاربردش را داشته باشد .
خالقی اسفاد
روزگاری سالکی خانه به دوش روزگارش را در دوره گردی می گذراند و از ان شهر به ان شهر سفر می کرد تا لقمه نانی دراورد .
سرگردانی و اوارگی امانش را بریده بود و گرسنگی و تشنگی سخت او را می ازرد .
در راه به جنگلی بزرگ و سرسبز که رودی روان در ان جاری بود برخورد می کند . در ورودی جنگل به درختی پیر و کهنسال وارد می شود و از درخت تقاضای ماندن در جنگل را دارد تا باقی عمرش را در جنگل بگذراند او اجازه زندگی در جنگل را می گیرد . و درخت پیر درخواستش را قبول می کند . او از چوب درختی تبری می سازد و درختان را یکی یکی برای ساختن کلبه ای قطع می کند و از گوشت حیوانات و گیاهان هر روزش را با خوبی و خوشی می گذراند .
تا این که درختان از دستش می نالند و شکایتش را نزد درخت پیر عنوان می کنند . درخت پیر می گوید چه شده است
انها می گویند او از چوب ما تبری ساخته و تمامی درختان را نابود می کند و جنگل رو به نابودی ایست باید کاری بکنیم و جلویش را بگیریم و گر نه همه ما خواهیم مرد
درخت پیر می گوید . اری از ماست که بر ماست
تدوین و نگاشت , خالقی
امروزه قدرت اگاهی بیشتری داریم اما فهم کمتر
امروزه خانه های مجلل و درامد بیشتر داریم اما استفاده نادرست می کنیم
امروزه پیشرفت علمی و اقتصادی بیشتری داریم اما اگاهی کمتر
دیروز عید بزرگ مسلمین عید قربان بود تمام کشتارگاه ها مملو از خیرین و مردم نیک همیشه در صحنه , چندین خیر با علامت و نشان معتبر که گرداننده ی مردانی بزرگ با چهره هایی شاخص و فهیم را از نزدیک تجربه کردم .
مردانی نیرومند و قوی با میراث بزرگ و منبع درامد بالا که سالهاست پشتیبان این مهم هستند .
ناگفته نماند شماری برجسته و خود نما هم اکران نمایش داشتند و گر چه به ظاهر برچسب خیریه به خود چسبانده اند حتی در عمل هم تظاهری کوته فکر و غیر هضم دارند .
افرادی با اعمالی شاقه توجهشان را به دیگران جلب می کنند و شخصیتشان را نشان می دهند
حیوان حیوان است و در قیاس با انسان متغییر
اما انسان را خداوند بر تمام حیوانات متمایز ساخته و از هر نوع میوه و گوشت حیوانات را برای خوردن انسان حلال دانسته و مورد استفاده قرار داده
و برتری انسان در حیوان برای هر کسی مشخص است
ادمها بلند قامت شده اند ظاهر ها مرتب اما شخصیت ها پست شده است . در بین خیرین شاخص و خوش ظاهر که این مثال را به خود وصله می زد , عملش را عنوان می کنم
حیوان زبان بسته دستش را چنان می کشید که بدنش بر یک سو و پاهایش بر اسمان می رقصید که اقا میخواهد گوسفندی را قربانی کند و می خواهد عملی خداپسندانه انجام دهد . اقا این چه کاری ایست
یا فردی با مدل بالاترین ماشین و چهره ای برجسته و لباس هایی انکات کرده که لاشه گوسفندش را برای شقه کردن به جلو می اندازد . را دیدم که تعصبم را بر انگیخت . و به مصاحبت و قانعیتش پرداختم
اگه می خوای کار خیر انجام بدی و خداوند را خوشنود سازی که در همه عمل باید نیکو باشی جا زدنت چیه , پارتی چیه زیر میزی چیه
مگر می شود سر خداوند را هم شیره مالید در ان دنیا می خواهی چه کنی
امروز درامد بیشتر , شخصیت مهمتری داریم ولی اصول اخلاقی ضعیف تری , فضای بیرون را فتح کرده ایم ولی فضای درون رانه , اتم را فتح کرده ایم اما تعصبمان هنوز پابرجاست .
عیدتان مبارک اعمالتان مورد مقبول حق پیروز باشید
محققا در مثل , زندگی دنیا به آبی ماند که از اسمانها فرو فرستادیم تا به ان باران انواع مختلف گیاه زمین از انچه ادمیان و حیوانات تغذیه کنند , بروید تا ان گاه که زمین از خرمی و سبزی به خود زیور بسته و ارایش کند و مردمش خود را بر ان قادر و متصرف پندارند . که ناگهان فرمان ما به شب یا روز در رسد و ان همه زیب و زیور زمین را دور کند .
و زمین چنان خشک شود که گو یی دیروز در ان هیچ نبوده
به نام خدای جهان مبین خداوند خورشید و ماه نگین
خدای غنی و خدای علیم
خدای کریم و شفیع مبین
به نام خدای خزان و زمین
که دارنده مور جان قرین
خدای حمید و خدای مجید
که ملک زمین سما و امین
خداوند احسان و فرزانگی
ز جود کرم فخر مجد برین
خدای رحیم و خدای عظیم
خدای متین و خدای معین
شاعر:محمدعلی خالقی (عرفان)
مبین:اشکار , روشن
معین :اب روان
متین :درشت ,استوار
قرین :یار, همدم
برین:بالا, بالاتری
مجد:بزرگی ,بزرگواری
در مجلسی به اتفاق جمعی از دوستان به مناظره نشته بودیم که یکی از دوستان قرار بود در همان لحظه وارد شود . جهت خنده و مزاح به دوستان گفتم هم اکنون یکی از دوستانمان به جمعمان خواهد پیوست و همگی او را می شناسید .
پیشنهادی دارم کمی با هم خنده کنیم .
چطور است وقتی دوستمان وارد شد به او بگوییم چه شده است تو را . رنگ و روت پریده مریضی مشکلی داری
و خواهید دید که خودش را ببازد و به گفتهایمان باور شود .
وقتی وارد شد هر کداممان حرفی به او گفتیم . یکی می گفت چهره ی داغونی داری رنگ روت پریده فکر کنم مریض شدی یک دکتر برو
او اول که می گفت نه مریض نیستم بعد از چند دقیقه که گفتهایمان بر او مسر نشت . خود را در ایینه نگاهی بیانداخت و گفت راست می گید کمی رنگ و رویم پریده و بی روحم باید دکتر بروم .
وقتی که خندهایمان را به مزاح دید دوباره زنده شد و روحی تازه گرفت
انسانها نقش بزرگی در زندگی همدیگر دارند و می توانند هم جنبه مثبت داشته باشند و هم جنبه منفی
اگر بخواهیم مسافرت برویم بعضی انسانها زندگی و مسافرت ادم را خراب می کنند به هر دلیلی هوا گرم بود ما رفتیم قیمتها گرون بود جاده رو بسته بودن بچه هاتون مریض می شوند و این باعث منصرف کردن ما می شود و همین طور از جنبه مثبت خیلی ها باعث تشویق و روحیه و نشاط انسانها می شوند که زندگی شیرین و جذاب می شود
نتیجه ,,,
زود نباید تصمیم گرفت
هر حرف و سخنی را جدی نگیریم و زود عمل نباشیم
بهتر ان است با انسانهای با تجربه و بدون بخل کینه مشورت کنیم
مشکلات و زندگی خصوصی خود را با هر کسی در میان نگذاریم .
تا مطمئن نشده ایم باور نکنیم و زود عمل و زود تصمیم نباشیم
قبل از این که پشیمان شویم بهتره که مطمئن باشیم
با سلام حضور سروران و بزرگان بازدید کننده ی این رسانه , امیدوارم مطالب مندرج در وب سایت اسفاد وطنم , مورد علاقه و پسند شما قرار گرفته باشد . هرچند که فعالیت در فضای مجازی و تهیه مطالب کاری سخت و وقت گیر می باشد امیدوارم بتوانم ادامه دهنده این راه باشم .
کلیه مطالب تهیه شده در وب سایت اسفاد وطنم مطالبی برگرفته از واقعیت و اتفاقاتی از پیشینه حقیر و در رخداد حال می باشد . و مطالبی از زبان حیوانات و گیاهان وداستانهایی خیالی , اشعار و مطالبی با واقعیت اتفاق , اتفاقی که می تواند برای هر شخص در زندگی افتاده باشد و مورد تامل قرار گرفته باشد گاهی در زندگی انسانها اتفاق هایی چه خوب و چه بد انسان را رهنمود به خودارایی , خود اندیشی وخوبیت و بدیت انسانها راهنما می کند . که انسان به کارهایی که روزمره انجام می دهد به اشتباهات و خوبیات خود بیاندیشد . یا اتفاقهایی که در خواب های انسان رخداد است و انسان انها را ارتباط به اعمال خود می دارد .
مطالب تهیه شده در سایت اسفاد وطنم مطالبی شیوا و جذاب در رابطه با موضوع واقعیت ی است که رخ داده و هیچ نوع کپی یا نسخه برداری از کتیبه و یا کسی نیست .
این مطالب برای من جایی تامل الهی ایست
خداوند اشتباهات و اعمال بندگانش را به وسیله ی , بندگانش راهنمایی می کند .
امیدوارم همان طور که برای من مهم و مورد اصلاح و تجربه بعضی اعمال واقع شده برای شما هم مهم باشد و امیدوارم باعث ذره ای تامل و تحرک در بینندگان و علاقه مندان شده باشم .
دوست دارتان ,,محمد علی خالقی
کودکی جهت شکار از خانه بیرون می زند او به باغ و بستان می شتابد و پرنده های زیادی را شکار می کند .
. پرنده ای که در کنار لانه اش به مراقبت جوجه هایش می پرداخت شکار چی را می بیند که به سمت لانه او می اید . باخود می اندیشد که چه طور شکارچی را از لانه اش دور سازد . به پرواز می اید و در اسمان به رقص زیبایی می پردازد تا نظر شکارچی را به سویش جلب کند . شکارچی به سمت پرنده نشانه می گیرد و پرنده در لابلای درخت انبوهی حفظ جان می کند . شکارچی دوباره به سمت او نشانه می گیرد و پرنده لنگ لنگان سعی میکند خود را از درخت و لانه دور سازد و این حرکت را بارها بارها تکرار می کند . شکارچی به خیال پرنده زخمی به دنبالش راه می افتد . پرنده وقتی می بیند شکارچی از لانه دور شده است . ارامشی در او مطمءن می شود در اسمان به پرواز می اید و به سمت لانه اش پرواز می کند
او این خطر پر فراز و نشیب را متحمل می شود و ساعتها به گمراهی شکارچی می نشیند تا جان جوجه هایش را نجات دهد و حیاتی دیگر را تجربه می کند شکارچی که از خستگی به تنگ امده بود از شکار او منصرف می شود و از فرط تشنگی و ماندگی به استراحت می پردازد .
وقتی پرنده به لانه می رود جوجهایش را می بیند که به انتظار نشته اند و جیک جیک شادمانی سر می دهند انها را در پر و بالش می گیرد و از شوق خوشحالی و شادمانی اشک می ریزد .
……………………………………………………………………………
به سلامتی پرنده ی مادر ی که برای رهایی از ترس ساعتها در اسمان می رقصید تا نگه شکارچی را به سویش جلب کند .
به سلامتی پرنده ای که رقص و پرواز را علامت ممنوع می دانست .
به سلامتی پرنده ی مادری که برای نجات جان جوجهایش اشک می ریخت .
به سلامتی تمام مادران دنیا که برای فرزندانشان مشقت و سختی کشیده اند
به سلامتی هرچه مادره , مادر حیوان , مادر پرنده , مادر انسان
به سلامتی رفیق بی کلک مادر
نگاشت :خالقی
جوجه و کبوتری در کنار هم با خوبی و خوشی زندگانی می گذراندند . اندک غذای باقی مانده صاحبش را می خوردند و در خیر و برکت خانه سهامی ناچیز داشتند . چند روز و ماهها می گذشت هم چنان جوجه لاغر و نحیف می شد و بر عکس کبوتر چاق و تپل و صاحبش از این موضوع سخت حزین بود
بر ان شد تا چاره ای بیاندیشد .
روزی از روزها که می خواست غذای انها را فراهم اورد از روزنه ای به انها چیره گشت تا به موضوع بپردازد . دید که کبوتر با جوجه بر سر غذا به جدال می پردازد و ان را از خوردن غذا باز می دارد و جوجه بیچاره نمی تواند از خود دفاعی انجام دهد . جوجه بیچاره که خود را ناتوان و ضعیف می بیند به شکایت کبوتر نزد خداوند می نشیند و هر ان گه که اب می نوشد سرش را به نشانه شکر و سپاس بالا می اورد و شکر خداوند می نماید و کبوتر خود خواه را نفرین می نماید اما کبوتر مغرور و خودخواه روزها و ماه ها به خوردن و خوابیدن ادامه می دهد و از یاد خداوند غافل و ناتوان است تا وزنش زیاد می شود و دیگر توان راه رفتن و پرواز کردن را ندارد .
به اتفاق , دوستی به دیدنش می اید همانکه چشمش به کبوتر چاق و تپل می افتد ان را برای ابگوشتی مناسب و لذیذ می داند و سرش را از تن جدا می کند
و ان می شود که ...
هر ان کس که شکر خداوند کند و نعمت خداوند را پاس بدارد مانند جوجه سربلند و پیروز خواهد بود و ان کس که خودخواه و مغرور باشد مانند کبوتر سرش از تنش جدا خواهد شد .
تدوین و نگاشت :محمد علی خالقی اسفاد
( کودکی به پدرش می گوید بابا نگاه کن بادبادکم میره پیش خورشید. )
روزی کودکی بادبادکش را به اسمانها نخ می داد و لذت بازی می برد . انقدر بادبادک بالا رفته بود که از چشم کودک گم شده بود . بادبادک در اوج اسمانها می رقصید و پایین دست و زمین را نگاه می کرد . از لابلای ابرها و بادها گذشت و گذشت تا به خورشید رسید . وقتی خورشید را تک و تنها دید گفت تو اینجا چه می کنی چقدر زیبا و درخشان هستی , چگونه ان همه روشنایی را از خود منتشرمی کنی که جهان به این بزرگی را منور کرده ای
با چه برق یا چه نیرویی روشن می شوی
خورشید در جوابش می گوید تو برای درک من خیلی کوچک هستی و نمی توانی مفهوم روشنایی من را بفهمی همان طور که بسیاری از مردم روی زمین به من نمی اندیشند و نمی توانند رازم را بفهمند . و واقعیت مرا درک کنند .اما همان قدر که اندکی به روشنایی من تصور کرده ای اگر زمینیان تفکر کنند به راز و قدرت من پی خواهند برد و قدرت جهان هستی را خواهند فهمید و مرا خواهی شناخت
پس اگر به زمین بازگشتی پیام مرا به زمینیان برسان و بگو که خوشید چنین می گفت , اگر یک روز نباشم در گمراهی و سیاهی خواهید بود و دیگر هیچ موجود زنده ای بر زمین نخواهد بود و همه خواهند مرد و انروز خواهید فهمید که من کیستم و از کجا امده ام . کودک نخ بادبادکش را جمع می کند تا بادبادکش را پیدا کند .همین که ان را می یابد می پرسد کجا بودی ؟بادبادک می گوید رفته بودم پیش خورشید
برگرفته از تفکر فرزندم :عرفان خالقی
تدوین و نگارش: محمد علی خالقی
میهمان حبیب خداست
میهمان نقش مهمی در رزق وروزی انسان دارد
در تنگناترین شرایط میهمان به برکت خانه می افزاید
...............................................
مادری از دیار کهن که بر باورهای خویش اعتقاداتی این چنین بیان می دارد .
هنوز اهن چکشی اونگ شده روی درب چوبی را نکوبیده بودم که صدای مادر از دور دست می امد
آمدم امدم . مادر , کیستی ؟
منم مادر اشنا , درب را باز کن چقدر خلوص پاکی و مهربانی مادران قدیمی از چهره هایشان نمایان است . سلام مادر , چهره ای شاد و بشاش انگار ساعتها به انتظار کسی نشته بود .
تنهایی و انتظار , درد غریبی ایست و چه سخت است است گاهی فرزندی که با جان ودل بزرگ می شود گوهر دیدار پدر و مادرش را از خودش سلب می کند
ویا در این امر کوتاهی می کند و انگه که غم نداشته ی ان را حسرت می خورد که دیر می شود .
بفرما بفرما بنشینید . هنوز ننشسته کتریش را به علامت ابراز علاقه و محبت بر روی چراغ نفتی اش اتیش می کند . چه خبر مادر؟
دوستی همراهم بود ان را به مادر معرفی می کنم . مادر , خیلی خوش امدی میهمان حبیب خداست .خیلی خوشحال شدم . خوش امدی
خوب چه میکنی .هیچی امروز استکان چایی از دستم بر زمین افتاد و شکست به حاجی گفتم خیر است . امروز حتما میهمان داریم و این شد که شما امدی میهمان رزق و روزی انسان را زیاد می کند میهمان به برکت خانه می افزاید . میهمان حبیب خداست.
همیشه عاشق این خلوص نیت و پاکی این مادران گل هستم و ساعتها به درد دل انها می نشینم چرا که عاشق انها هستم .
وقتی دوستم زندگی ساده و بی الایش انها را می بیند مقداری پول را به نشانه بروز محبت در زیر فرش می گذارد و گفت ناقابل است مادر جان ان را از من بپذیرید . تشکر فرزندم و این اتفاق بارها و بارها برایم تجربی پخته است که در تنگنا ترین شرایط میهمان می تواند نقش مهمی در رزق و روزی انسان و برکت خانه داشته باشد .
و چقدر با قیاس دنیای حال متغییر
چرا که پلاس کهنه اندیشه را دور باید انداخت فکرها را باید شست .
افتخارمان ان است که گاهی همشهری خویش را در شهری قریب داشته باشیم اما جایی بس تاسف واندوه باعث شرم ساری ایست . تا می بیند ماشین پشت سریش اشناست چنان گاز ماشین را می کوبد گویا گسی گازش گرفته , چرا باید این چنین باشد نمی دانم
تدوین.و نگاشت :خالقی اسفاد
مزار (به معنی زیارتگاه) ریشه در اعتقادات دینی ما ایرانیان دارد که در ایران پیش از اسلام نیز به نامهای دیگری وجود داشته است. بجز حرم امامان معصوم علیهم السلام، که کعبه عشق و ارادت شیعیان است، مکان های دیگری نیز به عنوان مزار شناخته می شود که محل دفن امامزادگان و دیگر بزرگان دین است و یا ممکن است نشانه ای از آنان داشته باشد، مانند قدمگاه حضرت امام رضا (ع) در نیشابور که نشان حضور و استقرار ایشان در آن مکان است. در مجموع مزارها بهانه ای است برای عشق ورزیدن و ابراز ارادت به بزرگان دین و راهنمایان انسان.
اگر این جمله آخر را به عنوان فلسفه مزار بپذیریم، هر مکان یا نشانه ای که ما را به یاد خدا اندازد و بهانه ای شود که با او درد دل کنیم و فرمانهای او را به خود و دیگران یادآوری نماییم، می تواند مزار باشد.
مزار آشی در اسفاد نیز از جمله این مزار هاست که محل دفن کسی نیست اما نشانه ای از قدرت خداوند است :
در شیب تند قله ای که به نام همین مزار خوانده می شود، سنگی بزرگ و کروی شکل به تنه باریک یک درخت وحشی تکیه داده و در حالی که زیر پای آن خالی بوده و هر آن می توانسته است سقوط کند، سالهاست که همان جا قرار گرفته است.
طی این سالهای طولانی، باران و برف تغییرات بسیاری در دامنه و قله این کوه و دیگر کوههای همجوار آن ایجاد کرده و زلزله های این دو دهه سنگ ها و صخره های زیادی را از بالای کوه به پایین پرت کرده است. به طوری که دهانه ابتدایی شاهرود و ادامه آن تا سنگابها و دره گلستو، کاملا با ۱۵ سال پیش متفاوت است، اما سنگ مزار همچنان بر جای خود ایستاده است.
نمی خواهم این وضعیت سنگ مزار را به مقدسات ربط دهم و مردم اسفاد هم چنین اعتقادی ندارند. اما هر چه هست، این سنگ در گذشته های نه چندان دور، بهانه ای بود تا خانواده ها را از درون منزل به دامنه کوه بکشاند. آن روزها مسافرت رفتن و زیارت امام هشتم (ع) در مشهد به آسانی امروز نبود. رفتن به مزار شاسکوه هم از عهده هرکسی ساخته نبود. مزار آشی فرصت مناسبی را فراهم می کرد که برخی درد دل ها با خدا گفته شود.
در آنجا آش نذری می پختند، دعا می خواندند، از خدا حاجت می خواستند و به درختی که تکیه گاه سنگ است، تکه پارچه ای گره می زدند تا حاجت شان برآورده شود. البته امروز دیگر مزار آشی رونق گذشته را ندارد ... بدرود تا بعد.
اسفاد قدیم
اگر چه موی و جان سگ حرام است
وفای نام و انسان است چه باک است
اگر فرسنگ ها حیوان بود سگ
محبت را ز سگ یک لقمه نان است
شعر :خالقی اسفاد
خورشید می تابد
خورشید می تابد ز لای برگ ها تیز
بوی نسیم و لاله و سرو چمن نیست
پاییز می اید
در زیر پایم خش خش برگ های بی جان
افتاده اند بر پیکر تقدیر طوفان
حس غریبی از درختان و زمین است
پاییز می خواهد درختان را بخواباند دوباره
ای اسمان ای ابرها
لطفا همه هیس
خالقی (عرفان)
«ای کسانی که از آب و گِل آفریده شده اید، ای غفلت پیشگان مغرور و مست به آن چیزی که بر شما حرام شده است، توجهی نمی کنید. آیا فرقی میان آلودگی و ناپاکی نیست؟ و میان حوریان خوش خویی که از دروغ بدورند و بدون ملال و خشم برای انسان ماندگارند و بکارت شان پیوسته ثابت است، آرام تر از کف و شیرین تر از عسل در میان بستری معلق در امواج متلاطم دریای شراب و عسل که پایانی ندارد. این سلطه ای ناتمام و نعمتی جاودانگی و دائم است. جهان در اختیار خداوند حکیم و باقی است، پاک است خداوندی که آفریننده روشنایی هاست.»
رمز و رازهایی از یک آیه که به قله قرآن شهرت دارد!
در این مطلب شما را با رمز و رازهایی از یک آیه که به قله قرآن مشهور است آشنا میکنیم.

آموزه های آیه 255 سوره بقره
* آیه
اللَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لا نَوْمٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحیطُونَ بِشَیْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِما شاءَ وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظیمُ
* ترجمه
اللّه، که جز او معبودى نیست، زنده و برپادارنده است. نه خوابى سبک او را فرا گیرد و نه خوابى سنگین. آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است، از آنِ اوست. کیست آنکه جز به اذن او در پیشگاهش شفاعت کند. گذشته و آینده آنان را مى داند. و به چیزى از علم او احاطه پیدا نمى کنند مگر به مقدارى که او بخواهد. کرسى (علم و قدرت) او آسمان ها و زمین را در برگرفته و نگهدارى آن دو بر او سنگین نیست و او والا و بزرگ است.
* نکته ها
به مناسبت وجود کلمه ى «کرسى» در آیه، رسول اکرم صلى الله علیه وآله این آیه «آیت الکرسى» نامید. در روایات شیعه و سنى آمده است که این آیه به منزله ى قلّه قرآن است و بزرگترین مقام را در میان آیات دارد. همچنین نسبت به تلاوت این آیه سفارش بسیار شده است، از على علیه السلام نقل کرده اند که فرمود: بعد از شنیدن فضیلت این آیه، شبى بر من نگذشت، مگر آنکه آیة الکرسى را خوانده باشم.
در این آیه، شانزده مرتبه نام خداوند و صفات او مطرح شده است. به همین سبب آیة الکرسى را شعار و پیام توحید دانسته اند. هر چند در قرآن بارها شعار توحید با بیانات گوناگون مطرح شده است، مانند: «لااله الاّ اللّه» ، «لااله الاّ هو» ، «لااله الاّ انت» ، «لااله الاّ انَا» ، ولى در هیچ کدام آنها مثل آیة الکرسى در کنار شعار توحید، صفات خداوند مطرح نشده است.
آفتابی گرم بر فرق سرم شعله می زد و عرق از صورتم چیکه
مبارک بود رمضان ، فصل بود بهار ، بهاری که آفتابش امان نمی داد
الاغی را دیدم در قل روز ، که در خشک جایی اوسار شده بود .
و گرسنگی و تشنگی از چهره اش هویدا بود .
انسان را روزه تو را چه سلب ، انسان را عقل تو را چه فهم
اینجا جایگاه تو نیست تو باید در علف زارت باشی ، آنقدر که سم بر زمین زده بود زیر پایش خالی شده بود . مگس های وحشی پاهایش را خورده بودند آن گونه که پوست بدنش سیاه شده بود و موهای پایش ریخته بود . اشک از چشمهایش ریزان بود و گوش هایش افتاده
پایین تر در سایه درختی مردی را دیدم که آرمیده بود و از خنکای سایه لذت می برد خود را به مرد رساندم و اندکی به مصاحبت ان پرداختم .
سلام خسته نباشید آن الاغ مال شماست ! مرد . بله ان را خریداری کردم تا بفروشم و مقداری سود جویم . همین روزها صاحبش خواهد برد . ان را فروخته ای ؟ بله فروخته ام
از کنارش می گذشتم که ان را پژمرده حال و گرسنه دیدم و افتابی گرم ان را آزرده می داشت و مگسها پاهایش را خورده بودند . اگر نظری به حالش برداری بهتر است . می توانی مقداری روغن بیاوری تا من پاهایش را از گزند مگس ها بپوشانم . بالجبار مرد مقداری روغن آورد و من پاهایش را با روغن چرب کردم
نزدیک اذان ظهر بود و صدای بلند گوی مسجد بلند شد . مرد اقرار داشت که نزدیک اذان است و باید نماز بخواند . گفتم حتما روزه ای ؟گفت من تا حالا یک روز از روزه ام را نخورده ام. قبول باشد
در حالی که داشتم مگس ها را از پاهایش دور می کردم گفتم بهتر نیست این حیوان زبون بسته را به سایه ای برده و مقداری اب و علف بدهی شاید از حساب خدا پراخت شود و از وقت نماز و روزه واجب تر باشد . انشاالله که سودش را هم خداوند چند برابر برایت بپردازد .
مرد را دیدم اندکی در فکر فرو رفت ودر خود نهفته شد . بغض در جوابش طغیان نمود . و جوابی نداشت جز سکوتی سرشار از ....
کاش ما روزه داران می فهمیدیم روزه گرفتم به نخوردن نیست بلکه به فهم ، درک ، و اندیشیدن است . کاش هیچ تفاوتی در انسان و حیوان نبود و آنچه برای خود می پسندیم برای حیوانات و مخلوقات بپسندیم .
کاش می فهمیم همان اندازه که هر انسان در توان و بازویش دارد همان توقع را از هر حیوان باید داشته باشیم . یادمه قدیما بخاطر عدم تکرار مجدد آنقدر حیوان زبون بسته را بار می زدند و حیوان شل و کور با هزاران ضرب و شتم بالجبار بارش را باید حمل می کرد .
خالقی اسفاد رمضان ۱۳۹۸
بهار امسال شاهد پدیده ای شگفت انگیز بود که تکرار نداشت
اینقدر که حضور پروانه ها در کشورمان بر زمین و زمان ریخته گویا امسال باید سال پروانه نام گذاری می شد
شاید این پدیده نوعی خوشایندی ایست و یا پیام اود نشاط و شادی ایست
که جای بسی نشاط هم هست چرا که بهار امسال بی سابقه بوده و این خود برای همه نعمت بزرگی است
وقتی پا به دشت و صحرا می گذاریم صدای بلبلان و رقص پروانه ها حس و حالی شوق انگیز ؛ گذشته ی اندوه همان را می شورد و غبار گذشته چندین ساله را پرده می زند.
حضور سارگ ها و پرستوها امسال در اسفاد بی سابقه بود که غیابشان به چندین سالها می کشد .
صدای مرغ حق سکوت زیبای اسفاد را شب تا به صبح در آهنگ و نشان از مناجات شبانه است و چقدر زیباست لذت اوازش که دل هر رهگذری را به لرزه می آورد
ما نمی دانیم بدنبال چه می گردیم .
این قدر در خویش غرق شده ام که دنیایمان را فراموش کرده ایم
دامن طبیعت همه چیز را روشن می کند
لذت ببریم چرا که دنیا زیباست چرا که تمام وسایل کامروائی آنجاست
در سکوت خود
شاخه گلی
دامن کویر
دشت بی صدا
زیر بوته سنگ
لاغر و نحیف
زار می زند
باد می وزد
لحظه ها زلال
دشت بود و دشت
سنگ بود و سنگ
ا و زیر لب دل شکسته بود
خالقی عرفان
همی می گذشتم ز راهی به خویش در ان گوی بودش درختی به پیش
شنیدم که زاغی درختی پرید مهیج ز ان شاخه ها می پرید
مرا بولهوس بر درخت میوه کرد به چند دانه از حاصلش خیره کرد
ندانم پس از من چه آید به پیش که در ان درخت لانه ای بود پیش
که می خوردم از ان درخت بر هوس ز ناگه می افتم از شاخه پس
کلاغان بر من هجوم آورند که همچون عزایی به دل آورند
به فکر رفتم از ان درخت افتنم مرا مست بودش ز ره پیشه ام
پشیمان شدم من ز اندیشه ام ندانستم از کرده ام شیشه ام
مرا با خدایم که رحمت ز اوست کلاغی به لانه که همخوابه دوست
شاعر خالقی اسفاد (عرفان)
در روزگاران پیشین، شغلی بنام خوشه چینی وجود داشت. آنها که دست شان تنگ بود و خرمن و مزرعه ای نداشتند، پشت سر دِروگر ها راه میرفتند و خوشه های جامانده را از زمین بر میداشتند و گاها صاحب مزرعه به دروگران دستور میداد که شلخته درو کنند تا چیزی هم گیر خوشه چین ها بیاید. حافظ نیز در شعرى چنین میفرماید :
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چینی
دستفروشان «خوشه چین» های روزگار ما هستند، آنهایى که در این هوای سرد چشم دارند به اینکه از جیب ما «اسکناسی» بیرون بیاید و چیزی از بساط مختصرشان بخریم. گاهی لازم است شلخته درو کنیم و شلخته خرج کنیم ...
صدای قار و قار کلاغی نظرم را به سویش جلب کرد
درخت آلوچه ، لانه ی کلاغ را در شاخهای پر بار و برش پنهان کرده بود
کلاغ با رعب و وحشت به این طرف و ان طرف می پرید
صدای قار و قار کلاغ ، کلاغهای دیگر را هم به آنجا کشاند
از درخت بالا رفتم لانه ای در لابلای شاخهای انبوهی از خار وخاشاک و گل تعبیه شده بود تعداد شش عدد تخم خال خالی رنگی و قشنگ خود نمایی می کرد خواستم تخمها را بردارم که یهو زیر پایم خالی شد و شاخه ای بزرگ شکست
اومدم پایین از یه طرف شاخه ی شکسته و طرف دیگر حس وحال کلاغهای نگران مرا آزرده خاطر داشت . شاخه ی شکسته را برداشتم و خود را با خوردن چند گورجه سبز مشغول کردم و کم کم از لانه دور شدم صدای کلاغ ها آرام گرفت
ولی هنوز وجدانم ناراحت بود
وقتی با خود اندیشه کردم دیدم ادمها طبیعت را خراب می کنند و همین طور زندگی را ، زندگی کلاغی که به انتظار جوجه هایش شب را به صبح روی تخم هایش می خوابد تا از آنها مواظبت کند آن روز حال خوبی نداشتم فردای آن روز جهت اطمینان خاطر غیر مستقیم نگاهی به لانه کردم و بسیار خوشحال شدم چرا که مادرش بر روی تخمهایش ارام خوابیده بود
کاش می فهمیدیم حس سارها و سوسک ها توی تورها و تارها چگونه است
کاش می فهمیدم حس قورباغه ها در نگاه مارها چگونه است
کاش می فهمیدیم حس برگهای سبز در خزان و بهترین بهارها چگونه است
کاش می فهمیدیم حس کلاغ ها در تخریب ما انسانها چگونه است
و کاش می فهمیدیم حس ما انسانها در این هم شکارها و ویرانها چگونه است
تدوین ؛:::محمد علی خالقی
بهار امثال در مقایسه با سال های اخیر یکی از بهترین سال های بهاری بود که مناطق خراسان جنوبی رو فرا گرفت البته در اکثر نقاط کشور بارندگی زیاد بود به بعضی ها به شادی گذشت و به بعضی ها با غم و اندوه و این رسم روزگاره پایان هر خوشی غم است و پایان هر شکستی پیروزی ایست . شر و خیر اعمالی ایست که خداوند بندگانش را می ازماید و انها را در امتحان قرار می دهد
باید در این امتحان الهی به نشانها و حکمت های خداوند بنگریم و شاکر نعمتهای خداوند باشیم که انسانها را با شر و خیر امتحان است .
من راز خوشم را به سلامت دانم
و همین بس نخواهم نظری
نکند پنجره فردایم
قفلی از اندوهی بسته شود
نکند آسمان دل من غم بارد
با همین راز خوشم
شکرانم
خالقی عرفان
بهار را خوش است
شکوفه ارغوان را خوش است تو را
به یاد یار در ان شکوه سرخوشت
دل دیار دردمند
که کودکی گره به پای رنج خود
ز رنگ رخ پریده شور کودکان کار را
نشسته پیر مادری ز بهر لقمه نان خود
ز ان سکوت دختران لال و لب
دل شکسته را چگونه وا شود
به من بگو ...
شکوفه ، ارغوان
در این جهان دردمند
چگونه خوش کنم
بهار را خوش است
شکوفه ارغوان را خوش است تو را
خالقی (عرفان)
قران مادر جهان است
و جهان نگار قرآن
آیه ها را می خوانیم و جهان را ورق می زنیم
هر روز یک ورق در جهان تجربه و تدریس است
خورشید و ماه
شب و روز
فصل ها
ستارگان
وسعت زمین
از برجسته ترین مفهوم جهان است
با عشق و عرفان هر روزتان را در جهان ورق بزنید
خالقی (عرفان)
هیچ خوش بویی ندیدم من جز این
از بهار و عطر باران در زمین
شاخه خشکی را گهی جان می گرفت
هیچ نقصی من ندیدم خالقین
خالقی (عرفان)
بهار 98
کینه از اشک چنین می پرسد
نیست بین غم و شادی ز میان دل تو
تو برای غم خود گریانی
یا از این حادثه شوق چنین لبریزی
من از آن آمده ام که میان غم و شوق دل تو فتنه کنم
اشک در ذائقه ای می گوید
در میان دل من کینه ی تو نیست عذاب
اشک در من شده است مرهم من
که تو را با چند اشک
از دلم می شویم
من فرو می ریزم
بر تمام دردها ،نیرنگها
حتی تو
بنشین و بنگر
تا غبار هر درد
بزدایم و بشورم با اشک
اشک را هدیه کنیم
اشک را هدیه کنیم
شاعر ::::؛خالقی (عرفان)
به امید روزی که هر انسان با هر نیت و دلی که داره قلبامون رو با عشق ،پاکی یکرنگی به همدیگه هدیه کنیم .
مثل این شعر تمام کینه ها دردها و نیرنگها را با قطره اشکی بر دل بشوریم و دور بریزیم
نیکوست هر انسان طبق آیین کتاب مقدسش که آن را باور دارد و دوست می دارد و می پرستد گذشته و آینده خود را بنگرد و بیاراید
حتی آنگه که دیر شده است خداوند رئوف و مهربان است و توبه پذیر هیچ گاه دیر نیست
بزرگ و عاقل کسی است که در هر اتفاق بد بتونه خودشو کنترل کنه و صبور باشد توجیه رو بزاریم کنار اگه بخوام یک موضوع کوچیک رو توجیح کنیم بزرگ میشه و اونوقت قادر به کنترلش نیستیم و دیگه موضوع کوچیک نیست بلکه یک فاجعه است
لبخند بهترین هدیه است در برابر اتفاقات بد
و بزرگترین اتفاقات هدیه ایست از جانب پروردگار
منتظر هر حادثه یا ( هدیه ) در زندگی مون باشیم و با لبخند بپذیریم
اشک شوقی رو به هم هدیه کنیم وبزداییم و بشوریم آن دلی را که به درد و غم خود آغشته است
دوست دارتان
به راستی که ما در آسمان برجهایی قرار دادیم (به شکل صورت های فلکی) آراستیم و او را از هر شیطان رانده شده حفظ کردیم
مگر آنکه بخواهد دزدانه خبرهای عالم بالا را بشنود که شهابی روشن آن را دنبال می کند و زمین را گستراندیم و در آن کوه هایی استوار کردیم و از هر گیاه سنجیده ای در ان رویاندیم و در ان برای شما و کسانی که روزی دهنده آنان نیستید انواع وسایل و ابزار معیشت قرار دادیم و هیچ چیزی نیست مگر آنکه خزانه هایش نزد ماست و آن را جز به اندازه معین نازل نمی کنیم
و بادها را باردار کننده فرستادیم و از آسمان آبی نازل کردیم و شما را از آن سیراب ساختیم و شما ذخیره کننده آن نیستید و یقینا ماییم که حیات می دهیم و می میرانیم ما وارث جهان و ج هانیانیم زیرا خداوند حکیم و داناست
عکسم را در زلال اب می بینم
زمان می گذرد
خانه ام را با خاک خواهم ساخت
جسدم را با اب و خاک دفن خواهند کرد
خالقی (عرفان )
هر سحر بانگ دلم می زنه زنگ
می درخشد در این آینه ننگ
هر شب آن اختر شب تاب دلم
مرحمی است تا که بشیند غم و رنج
می درخشد پس این پرده غمناک و سیه
روزگاری نیرنگ
از غبار مه آلوده به رنج
به ستوه آمده ام از شب تنگ
شاخه های گل یاس
سر به بالین سحر
از ملال تب و درد و غم خود
زرد از رخ به تمنا شده سنگ
خانه های شهرم
خالی از نبض زمان
دگر از هیچ خبر نیست
قاصدک نیست در این کلبه ی غم
روزها هر روزش تکراری
روزگار است در این زخم دلم
شده است حیله و نیرنگ و دورنگ
شاعر :::خالقی (عرفان)
پول بزرگترین نیرویی ایست که محبوبیت ها را به هم نزدیک و انسانها را از هم دیگر جدا می کند حتی فرزندی را از مادرش
شکوه ترین و غنی ترین ثروت انسانها پس از مرگ متعلق به کره خاکی ایست
ایمان عرفان و انسانیت والاترین ثروت در جهان پس از مرگ است
کاغذی بی ارزش اما مهم بازیچه ی افکار انسان
پنهان ترین هویت ها شخصیت ها و فقیرترین افراد را با پول می توان شناخت یا تغییر داد
شاید یک ثانیه زمان گاهی زندگی انسان را تغییر دهد
وقتی در مسابقات حیجان ترین افراد برگزیده زوج جوانی را دیدم که بعلت یک ثانیه زمان در مرحله پایانی از لیست شرکت کننده ها حذف شدند اشک در چشمان حلقه زد
آن زوج میان سال با یک ثانیه می توانستند در کل دوران زندگی در اغوش گرم خانواده خود با آرامش و آسایش عضو برندگان خوش شانس مسابقات باشند
مسابقه این مرحله خوابیدن در وان پر از زالو برای مدت ده دقیقه و خوردن تعدای از آنها بود
شوهر در گوش همسرش پچ پچی گفتگو می کند و وقتی مجری قیافه غمگین آنها را نظاره می کند از همسرش می پرسد در گوش هم چه زمزمه ای می کردین
خانمش این چنین می گوید شوهرم به من گفت فقط به گرسنگی فرزندانمان فکر کن و در ادامه مصاحبه اقرار داشتند که ....
ما برایمان برنده شدن مهم است نه چیز دیگر چرا که شاید با برنده این بازی بتونیم فرزندانمان را که مدتهاست در سختی و مشقت بودند برای همیشه از بند زندان فقر و بدبختی رهایی یابیم تنها چیزی که برایمان مهم است فرزندانمان هستند همین
من که در مرحله ی پایانی آن زوج میانسال را بعلت تاخیر یک ثانیه زمان از رقیبانشان در لیست مسابقات در حال حذف دیدم خیلی ناراحت شدم و اشک در چشمانم حلقه زد
و انجاست که باید گفت گاهی یک ثانیه زمان شاید زندگی انسان را تغییر دهد یا مهمترین شانس زندگی زمان است
نگارش خالقی عرفان
خداوندا , چرا این گونه را زیستن
چرا این گونه را خفتن
به زیر اب چه فریادی
در این عصر زمان گر چه عصا از کور می دزدند . ولی ناگه نمی دانند
. خداوندا تو را شکرت
به راه کوچه بمست اگر پرسان شوی گاهی
صراط المستیقیم گویند . به راه کوچه بمبست چه راه مستقیمی هست
نمی دانم وحیرانم از این پرسان
در این جویای بی حاصل نمی دانم
جوابی نیست
. خداوندا تو می دانی تورا تا کی شکیبایی
به دریا می رسند قطره فراموش
به گوهر می رسند خود را فراموش
چو سیرن یادی از انها نمی دانند
چه سختی ها , مشقتها کجاست
الله فراموش
چه اغازی در این دنیا چه پایانی چه امروزی چه فردایی
یکی بالا یکی پایین
چرا این گونه می خواهی
تو می دانی , تو دانایی , تو بالایی
بگو ایا معماست
مفهوم متن فوق , کسانی رو می رساند که شکمی سیر ومیراثی عظیم دارند وغرق در نعمتهای خداوندند . واز ایتام وکودکان بی سرپرست وفقرا ونیازمندان فراموش کرده اند . وهنوز با تمام دارایی شان حریص ترند وخبری از ان مادری که محتاج یک لقمه نانه ویا اون فرزندی که بوی پدر ومادر را احساس نکرده ودر فقر واوارگی به سر می برد ندارند
انها که در لذت خود به سر میبرند وناگه از پروردگاری که تموم هستی از ان اوست .وفردایی که به یک چشم به هم زدن دنیای خود را خاموش می بینند وانجاست که با دستی خالی با یک کفن در گورستان خود برای ابدیت خفته اند
فقرا , اوارگان ,ایتام , زلزله زدگان , را از یاد نبریم . اندکی اندیشه وخدا را شکر کنیم که آنچه هست همه از آن اوست .
نویسنده ,محمد علی خالقی