اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

۱۰۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

خاطرات تلخ زلزله 76 قاینات ابراهیم صادق

شنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۸:۰۹ ب.ظ

روز بیستم اردیبهشت ماه سال 76من کلاس دوم راهنمایی بودم ظهر ساعت یازده و نیم از مدرسه برگشته بودم من و دو برادر و دو خواهر کوچیکتر از خودم داخل خونه بودیم برادران بزگتر در قاین و بیهود در مدارس شبانه روزی مشغول تحصیل بودند و خدا بیامرز پدرم و خواهر بزرگتر مان برای معالجه دست پدرم (که روز قبل از پشت بام حمام به پایین پرت شده بودن دست ایشان شکسته بود )به بیرجند رفته بودند 
ساعت دوازده بود که خدا رحمت کند مادرم از سر رمه به خانه آمده بودن و خسته و کوفته ازاینکه چند ساعتی  در زیر گرما بیرون بودند روی زمین افتاده بود و به من که از همه آن جمع حاضر در خانه بزرگتر بودم گفتند  پاشو چایی بزار منم برای اجابت امر مادر تا به آشپزخانه رسیدم یک دفعه زمین زیر پایم فقط الک میشد یهو داد زد زلزله و منو برادر کوچیک ترم رو به بیرون هدایت کردو خودش برادر دوساله و خواهر چهار پنج ساله ام را در آغوش گرفت و خواهر هفت ساله دستش را گرفت و به قصد خارج شدن از خانه بیرون می آمد که دست اجل امانش نداد😭😭😭😭😭 و درب سالن هر سه نفر را زیر گرفته و نصف زربی سقف روی در قرار گرفته بود منو داداشم داخل حیاط دراز کشیده و همدیگر رو در آغوش کشیده بودیم و مطمئن بودیم که مادرم و خواهر ها و برادر کوچکم نجات پیدا کردند😔😔😔😔😔اما وقتی از جا بلند شدیم فقط خاک و گردو غبار بود هیچی دیده نمیشد 
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
به سمت در دویدم زیر در را نگاه کردم دیدم مادرم خواهران و برادر دوساله ام رو در آغوش گرفته و تمام ضربه در را سد کرده بود که به بچه ها آسیبی نرسد 😔😔😔😔😔😔
من و برادرم هر چه سعی کردیم که در را بلند کنیم نشد که نشد مثل روز محشر شده بود هرکسی فقط و فقط به فکر خودش بود بعد از چند دقیقه ای خدا وند رحمت کنه همسایه مان کربلایی علی و همسرشان  به همراه دختر شان آمدن و کمک کردند تا در رابلند کردیم و پیکر نیمه جان مادرم رو زیر سایه درخت در حیاط مان گذاشتیم و بچه ها رو هم دختر همسایه مان که  خدا وند خیرشان بدهد سوار یه وانت کرد و به قاین بردن برای مداوا من ماندم و جنازه بی جان مادرم زیر سایه درخت 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

بیستم اردیبهشت روز یتیمی ما و خاموشی چراغ خونمون بود و هر ساله یاد و خاطره  تلخ آن روز برایم مثل یک فیلم در ذهنم  اجرا میشود

خداوند همه عزیزانی که در این روز از تمام منطقه زیر کوه آسمانی شده اند قرین رحمت کنه انشاءالله به حق محمد و آل محمد

ازاینکه یاد و خاطره ای تلخ برای شما عزیزان تداعی شد معذرت خواهی  و پوزش می طلبم  

ابراهیم صادق فرزند مرحوم ملا  حسن 

۲ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۰:۰۹
محمدعلی خالقی

ترانه های از حسینا ، چهار بیتی

شنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۲۳ ب.ظ

ستایش مینمایم من خدا را

خدائی که سزد حمد و ثنا را

من آن یکتای بی همتا پرستم

پرستم خالق عرش سما را

تورا گر قدرت دیدار حق نیست

برایت حقی از انکار حق نیست

تو که کوری نمیبینی خدا را

چرا گویی خدا و کار حق نیست

نما یادم نما یادم نما یاد

که با یاد تو میباشه دلم شاد

دلم میخوا که بدانی شب و روز

نمیباشد مرا جز آه و فریاد

شتابان میروم سوی دیاری

دیاری کاندر آن دارم نگاری

به سویش میشتابد با دو صد شوق

هر آنکو در دیاری داره یاری

چرا اهسته میایی نگارا

نمی بینی مگر این آشنا را

بیا که از سفر برگشته ام من

ببین دلدار با عهد و وفا را

نسیم صبح صادق شد نمایون

حسینا رفت بر سوی بیابون

حسینا میرود همراه گله

نگهدارش خدا در کوه و هامون

صدای دلنواز نی میانه

حسینای عزیزم کی میایه

دلو شور میزنه ای داد و بیداد

نمی دانم حسینایم کجایه

حسینا جان چقدر شیرین زبونی

مثال بلبلان نغمه خونی

نداری هیچ عیب و نقص جانا

دریغا که کمی نامهربونی

حسینا رفت و من بیچاره گشتم

به مثل آهوان آواره گشتم

صبا گر تو گذر کردی بگویش

ببر پیغام من را بسویش

نمیدانم چرا دلخونم امشو

حسینا رفت و من گریونم امشو

حسینا رفت بر کوهان پر برف

ز هجرش من چنان مجنونم امشو

حسینا کی میائی کی میائی

دلم خون شد ز هجران و جدائی

شوم مرغ و بسویت پر بگیرم

دریغا که نمیدانم کجائی

دو چشمش همچو باد و مه حسینا

قدش سرو خرامونه حسینا

به مثلش نیست توی احمد آباد

چو بلبلها غزل خونه حسینا

رفیق روزگارانم حسینا

بود نور دو چشمانم حسینا

بغیر از او بکس من دل نبندم

بود هم جان و جانانم حسینا

بگو ای مرغ خوش آواز و زیبا

خبر داری تو از حال حسینا

اگر دیدی تو او را در بیابون

بگو یارت بمانده زار و تنها

هلا ای آهوی خوش خط و خالم

حسینا میرود من چون ننالم

حسینا میرود با اشتر بور

روم من از فراقش جانب گور

الا ای قاصدک چابک سوارم

ز کرمان آمدی از پیش یارم

ز احوالش اگر داری تو پیغام

بیا بر گو که من طاقت ندارم

بقربان سرت گردم دو باره

ندونستم تو ماهی یا ستاره

بتوفیق خدا چنگت بیارم

اگر در آسمون گردی ستاره

بقرآنی که خطش بی شماره

بآقائی که تیغش ذوالفقاره

سر از بالین عشقت بر ندارم

که تا دین محمد بر قراره

خودم مست و دلم مست و تفنک مست

هزار و شش گلوله ورقدم هست

بگیرم پاکش کوه بلندی

زنم تیغ تا نفس بر قالبم هست

نگارا بی وفایی از تو شک نیست

سگی را صد وفا هست از تو یک نیست

سگی حق و نمک را میشناسد

مگر در دست من حق و نمک نیست

گل سرخ و سفید دسته دسته

میون صد حوون دل ور تو بسته

میون صد جوون شادم نکردی

دو انگشت کاغذی یادم نکردی

مگر شهر شما کاغذ گرونه

مرکب ور قلم چون زعفرونه

قلم گر نیست باشد چوب فلفل

اگر کاغذ نباشد پرده دل

عزیزم بر دلم غم میگذاری

نمک ورجای مرهم میگذاری

 نمک ورجای مرحم نیست دمساز

مرا کشتی به شهر آواره منداز

کلاغ سر سیاه بالت خلیلی

همه رو در وطن ما در غریبی

کلاغ سر سیاه بالت علم کن

بمنزل میروی یارم خبر کن

زدست دل هزارون داد و فریاد

که دل داد آبرویم پاک بر باد

اگر داد دلم با کوه بگویم

که کوه بی زبون آید بفریاد

خدایا تاب رنجورم ندارم

ز یارم طاقت دوری ندارم

ندونم این سفر کی میرسد سر

که دیگر طاقت دوری ندارم

سرت نازم خدا را یاد کردی

دل ناشاد ما را شاد کردی

اگر از عهد و پیمون ور نگردی

خریدی بنده و آزاد کردی

همه بالا نشین پایین نظر کن

کلامی با غریبون مختصر کن

اگر عاشق غریب این دیاره

غریبون را نوازش بیشتر کن

تو در لاری و من از لار سیرم

تو در ییلاق ومن در گرمسیرم

بخور از آب ییلاق نوش جونت

که من از آب ییلاق بی نصیبم

نگارم ور لب بوم اومد و رفت

دو باره ور تنم جون اومد و رفت

یکی بیدی خبر دادی به یعقوب

که یوسف سوی کعنون اومد و رفت

سر کوی بلند صد داد و بیداد

صدا بر هم زنم شیرین و فرهاد

صدا برهم زنم مردم بدونند

ز دست عاشقی صد داد و بیداد

بیا بادا سر دستمال دستم

بپیش دلبر شیدای مستم

بگو دلبر سلامت میرسونه

که من از کودکی دل ور تو بستم

سلام و صد سلام ای کبک مستم

ببازی برده ئی دستمال دستم

ببازی برده ئی خوبش نگهدار

که از روز ازل دل ور تو بستم

بگو یارا که تا کی من بنالم

تو که بردی ز سر خواب و خیالم

همی افتد بجانت آتش غم

اگر روزی شنیدی شرح حالم

خوشا کرمان و آن آب و هوایش

خوشا کرمان آن سیر و صفایش

برم یاری بگیرم من در آنجا

خوشا آن دختران با وفایش

لب بوم اومدی چادر طلایی

سر و گردن بعاشق مینمایی

سرت با گردنت عیبی نداره

همون عیبی که داری بی وفائی

دم صبح است و مشغول نمازم

از این کوچه گذر کرد سرو نازم

زبونم قل هوالله را غلط گفت

خداوندا در این معنی چه سازم

خدایا دلبرم از من جدایه

نمیدانم کجایه کی میایه

اگر دانم که در چین است و ماچین

روم پیشش که غم از دل زدایه

رفیق دیشوی امشو کجایی

نهادی بر دلم داغ جدایی

اگر دونم که آخر مال مائی

بسازم قصر و ایوان طلایی

عزیزم بر دلم از غم غباره

همیشه این دلم با غم دچاره

دل من میل ور شادی نداره

خرابی میل آبادی نداره

گل سرخ و سفیدم کی میایی

بنفشه برگ بیدم کی میایی

تو گفتی گل در آید من میایم

گل عالم تموم شد کی میایی

عزیزا ترک جانان میتوان کرد

نمیتوان ترک یار مهربون کرد

دل اینجا دلبر اینجا من مسافر

سفر بی دلبرم کی میتوان کرد

سیا چشمی که دیدم دراری بید

بلی اوزن نه بید حور و پری بید

جمالش طعنه بر مهتاب میزد

دو چشمونش سهیل و مشتری بید

سحر بیدی که یار از بندر اومد

جون خوش خطی سوداگر اومد

خبر ور یار جونی میرسونید

که روشنایی بچشم دلبر اومد

فلک دیدی که سر دار غمم کرد

مرا بی خانمان و همدمم کرد

برات غم نوشت و داد بدستم

که سر گردون بدور عالمم کرد

اگر خشخاش گرده استخوانم

همون قولی که داد با تو زبونم

اگر صد دلبر جونی بگیرم

تو باشی دلبر شیرین زبونم

بلند بالا ندیدم کامی از تو

کشیدم سال و مه بدنامی از تو

کشیدم سال و ماه پایت نشستم

ندیدم بیوفا پیغامی از تو

همه یار دارن و بی یار مائیم

لباس کهنه ور بازار مائیم

همه دارن لباس کد خدایی

نمد پوش و قلندر وار مائیم

خدایا کی بشه ماهم سر آیه

صدای کفش پای دلبر آیه

بروی دیدگانم پل ببندین

که شاید یار از روی پل آیه

بگردم کوه بکوه پوزه بپوره

بگیرم پیرنی یارم بدوزد

اگر اون پیرنم یارم ندوزه

زنم آتش همه عالم بسوزه

نمیدونم که نادونم کی کرده

خودم قصاب و قربونم که کرده

خودم زندون بون پادشایم

نمیدونم به زندونم کی کرده

درخت باغ تو سبزه همیشه

خراشیدی دلم را مثل شیشه

رفیقون قدر یکدیگر بدونید

اجل سنگ است و آدم مثل شیشه

غمم غم همدمم غم مونسم غم

غمم هم صحبت و همراز و محرم

غمم با که بگم با که نشینم

مریزاد بارک الله مرحبا غم

گل خوسبو مزن طوفان به دریا

مخور غصه برای مال دنیا

مخور غصه که مردم مال دارند

که مال ور کس نمیمونه بدنیا

خوشا دنیا بغم خوردن نیرزد

دو عمر نوح یک مردن نیرزد

همین عمری که نزد ماست چون وام

طلبکار آمدن بردن نیرزد

عزیزم خدمتت را کم نکردم

زدی تیری که شونه خم نکردم

زدی تیری تو از بهر جدایی

جدایی را تو کردی من نکردم

بیا جانا که تا جانانه باشیم

یکی شمع و یکی پروانه باشیم

یکی موسی شویم اندر مناجات

یکی جارو کش میخانه باشیم

خوشا روزی که با هم مینشستیم

قلم در دست و کاغذ مینوشتیم

قلم بشکست و کاغذ ور هوا شد

مگر خط جدایی مینوشتیم

ستاره آسمان نقش زمینه

خودم انگشتر یارم نگینه

خداوندا نگینم را نگهدار

که یار اول و آخر همینه

سحرگاهان رسیدم من بکرمون

نگار آنجا نبود گشتم پریشون

اگر تا شب بیاید دلبر من

کنم جان و دلم را من بقربون

سر راهم دوتا شد وای بر من

رفیق از من جدا شد وای بر من

رفیق از من جدا شد رفت بغربت

بغربت آشنا شد وای بر من

مسلمونون زمونه مفسلم کرد

طلا بیدم بمانند مسم کرد

قبای نو ندارم تا بپوشم

قبای کهنه خوار مجلسم کرد

بیا دلبر برایم دلبری کن

چکش ور دار برایم زرگری کن

چکش ور دار برو در شهر کرمان

خودت انگشتری ما را نگین کن

خداوندا نمیتونم کشم بار

کشم بارو نرنجونم دل یار

دل کافر بحال ما بسوزه

نمی سوزه سر یک جو دل یار

مسلمانون دلم یاد از وطن کرد

نمی دونم وطن کی یاد من کرد

نمر دونم پدر بود یا برادر

خوشش باشه هر اونکه یاد من کرد

عجب رسمی است رسم آدمیزاد

که دور افتاده را کی میکنه یاد

که دور افتاده حکم مرده داره

که خاک مرده را کی میبرد باد

کسی که با کسی دل داد و دل بست

بآسونی نمیتونه کشه دست

اگر آمد شدن را ره به بندند

همون راه محبت کی توان بست

نه تو دارم نه جایم میکنه درد

نمی دونم چرا رنگم شده زرد

همه میگن که گرمای زمینه

خودم دونم که عشق نازنینه

گل سرخ و گل زرد و حنائی

بحموم میروی زودی بیائی

بحموم میروی راه تو دوره

دلم مانند آتش در تنوره

سر راحت نشینم فال گیرم

اگر قاصد بیاد احوال گیرم

اگر قاصد بیاد با حال خسته

بدستش میدهم گل دسته دسته

همیجویم من اندر زندگانی

ره صلح و صفا و مهربانی

دلم میخوا ز من ماند خدایا

بدنیا نام نیک جاودانی

جونی هم بهاری بود بگذشت

بما یک اعتباری بود و بگذشت

میون ما و تو یک الفتی بود

که آن هم نو بهاری بود و بگذشت

دوتا کفتر بیدم هر دو خوش آواز

شووا در لونه و روزا بپرواز

الهی خیر نبیند مرد صیاد

که او تای مرا برده به شیراز

دلم بردی سزایت با خدا باد

خدا دردی بدت که بی دوا باد

خدا دردی بدت شهر غریبون

که هرجا میروی رویت سیاه باد

پری رفتی که جایت مانده خالی

بسوزم همچو کنده در بخاری

گل سرخی که تو دادی به دستم

خودت رفتی و گل ماند یادگاری

محبت کن محبت کن مرا ول

که با مهر و محبت باشدم دل

تو میدانی که با مهر و محبت

شود بسیار آسان کار مشکل

مگر دریا نهنگه این دل من

مگر شیر و پلنگ این دل من

بزن خنجر تو اندر سینه من

ببین آخر چه رنگه این دل من

اگر مهری نباشد این جهان را

محبت گر نباشد آسمان را

خلل زاید از این و آن فراوان

محبت کن محبت این و آن را

برای خاطرت رفتم به بغداد

گرفتم شیشه و از دستم افتاد

الهی شیشه گر شیشه نسازی

که راهم دور و کارم مشکل افتاد

محبت میکشد شب را پی روز

پی روز پر از نور و دل افروز

رود روز از پی شب با محبت

توزین دودرس دلداری بیاموز

چرا رنگت پرید جونم امروز

چرا غم میخوری ای یار دلسوز

چرا غم میخوری نصفت نمونده

عزیزت میرسد تا عید نوروز

ز هجرت روز من گشته شب تار

تو خندونی و من در غم گرفتار

تموم ملک کرمان را بگردی

نبینی مثل من یار وفادار

شدم پیر و ندیدم روی دلدار

به پیری پا نهادم سوی گلزار

فغان از عاشقی و ناتوانی

که آرد رنگ زردی عاقبت بار

بسوزم من بسوزم من بسوزم

لباسی بهر خود از غم بدوزم

بسوزانم جهان را ز آتش غم

اگر آه از دل خود بر فروزم

بگردم دشت و صحرا و بیابون

روم در باغ و بستان و گلستان

همیگردم بهر شهر و دیاری

پی گم گشته ام آن ماه تابان

بخون دل نوشتم من دعائی

ببندم ور پر مرغ هوائی

نویسم دلبرا خونم فدایت

فغان والامان داد از جدائی

گلی از دست من بستون و بو کن

میان هر دو زلفونت فرو کن

بیابون میروی تنها نباشی

دمی بنشین و با گل گفتگو کن

تو در بونی و من پایین بونم

تو هستی خواجه و بنده غلومم

تو آن سروی که در بستون بگردی

من آن آبم که در پایت رونم

من از ملک پدر کردم جدائی

گرفتم با غریبون آشنایی

غریبون حالت خوبی ندارند

اول مهر است و آخر بی وفائی

دو پنج روزه که یارم نیست اینجا

مگر آهو شده رفته بصحرا

بگشتم کوه و صحرا را ندیدم

یقین ماهی شده رفته بدریا

غریبی سخت مرا دلگیر داره

فلک در گردنم زنجیر داره

فلک از گردنم زنجیر ور دار

که غربت خاک دامن گیر داره

مراد من دلست و دل ربائی

زقید چشم خود بینی رهائی

گریزانم ز کبر و خودپسندی

ز بد عهدی و مکر و بی وفائی

دلم میخواد که با تو یار باشم

چو دونه در میان نار باشم

چو دونه در میان نار شیرین

چو بلبل محرم گلزار باشم

گل اندامم چرا غمگین نشستی

بکنج غم شدی در را ببستی

پری شو تو به کردی نی خوری غم

چرا خوردی، چرا توبه شکستی

به عشقت شهره شهر و دیارم

مکن ترکم،مرو صبر و قرارم

مرو جانم ، مرو آرام جانم

بغیر از تو کسی را من ندارم

از این ره میروی باور نداری

مگر عشق مرا بر سر نداری

بزیره آتش عشقت بجونم

که من میسوزم و باور نداری

خدایا یار من کو یار من کو

بشیراز میروی سوغات من کو

بشیراز میروی سوغات بفرست

سرانداز گلی با ناز بفرست

سه سال است و سه عید است و سه نوروز

بدنبال تو میگردم شب و روز

اگر امروز و فردا تو نبینم

برم در پیش استاد کفن دوز

سرم را سرسری کردی بسوزی

بحقم کافری کردی بسوزی

بدستت بود دعای مهر و جادو

من از یارم جدا کردی بسوزی

من آخر سر به صحرا میگذارم

ترا در خانه تنها میگذارم

عزیزا روز تنهائی میاندیش

چو رفتم این دلم جا میگذارم

زدستت دیده و دل هر دو فریاد

که هر چه دیده بیند دل کند یاد

بسازم شانه ای از چوب شمشاد

که دلبر سر زنه من را کند یاد

اگر یار منی یک جو نخور غم

بده دستت به دستم خاطرت جم

نیم نامرد که بدقولی نمایم

بقرآنی که میخوانم دما دم

اگر یار منی کسرا نگو یار

اگر گویی زبونت میزند مار

پس از من گر بخواهی یار بگیری

شوی کور و نشینی پای دیوار

سرم بالا کنم مهتاب بینم

گلی خوشبو کنار آب بینم

گلی خوشبو که هیچ بوئی نداره

یکی هم مثل تو در خواب بینم

کمند بودم کمونم کرده پیری

بدست عصاکشونم کرده پیری

فلک گفتم عصائی دست گرفتی

بگفتم ناتوانم کرده پیری

دلارامم گل نارم بیامد

ببالینم پرستارم بیامد

مریضی از سرم رفت و غمم رفت

چو دلدارم چو غمخوارم بیامد

دلم دیونه بود دیونه تر شد

طبیب اومد دوا داد و بتر شد

طبیب اومد دوای عاشقی داد

دوای عاشقی خون و جگر شد

به کوه لار چوپانی کنم من

که دلبر ایه مهمانی کنم من

بگیرم قوچی از سردار قوچاق

به پیش پاش قربانی کنم من

بیا بوسه زنم رو قرص ماهت

که من میرم بدل میمونه داغت

که من میرم بیایم یا نیایم

زمرغون هوا گیرم سراغت

گلی که من فرستادم تو بو کن

میان شال قد  بندت فرو کن

بصحرا میروی تنها نباشی

قدت وا کن و با گل گفتگو کن

دلم تنگ بتنگی چشم غربال

رخم زرده بزردی کاه و دیوار

زبس که غصه خوردم از غم یار

شدم مجروح نشستم پای دیوار

دگر شب شد که دستگیرم عصا را

بگردم دور دنیای خدا را

بگردم چشمه آبی بجورم

بشورم هر دو دست بی نمک را

من آخر سر بصحرا میگذارم

تو را در خانه تنها میگذارم

عزیز از روز تنهائی میاندیش

چو رفتم این دلم جا میگذارم

گل سرخم چرا رنگت شده زرد

مگر باد خزون بر تو گذر کرد

برو باد خزون که بر نگردی

که رنگ گل انارم زرد کردی

بیا مرغ سفید خونه من

حلالت باشد آب و دونه من

بهرجا میروی منزل بگیری

بکن یاد از دل دیونه من

نگارینا نگارینا نگارا

شکستی شیشه عهد و وفا را

که من از کوچکی دل بر تو بستم

نتونستی نگه داری وفا را

بیا مرغ سفید سینه چاکم

اگر امشب نیایی من هلاکم

اگر امشب نیایی تا خروس خون

خروس خون دگر من زیر خاکم

فلک کور شی که کور کردی چراغم

تو بردی بلبل خوش خوان با غم

تو بردی بلبل و زندونی کردی

دگر بلبل نمیخونه ببا غم

خودت دور راهت هم دور منزلت دور

اگر ترکت کنم چشمم شود کور

اگر دونم که قولت پا بجایه

بامیدت بشینم تا لب گور

نمیشه و نمیشه و نمیشه

یکی هم درد من پیدا نمیشه

یکی هم درد من یوسف زلیخا

که یو سف گم شده پیدا نمیشه

بزن نی زن رفیق با وفایم

که مهمان عزیز آید برایم

بخون ای نازنین یار عزیزم

بنال ای چنگ امشو از برایم

دلم میسوزه و سوز تو داره

نوشتم نامه کس نیست تا بیاره

به ابرش میدهم ترسم بباره

به بادش میدهم ترسم نیاره

به بلبل میدهم شیرین زبونه

به قمری میدهم بارش گردنه

به ماهی میدهم میره بدریا

به آهو میدهم میره بصحرا

خداوندا دلم شیدایه امروز

که یارم دور و ناپیدایه امروز

کنار چشم مو حاصل بکارین

که آب چشم مو دریایه امروز

خوشا امشو که مهمون شمایم

کبوتر وار بر بون شمایم

ترشروئی مکن بر روی مهمون

خدا دونه که فردا شو کجایم

کمند بودم کمونم کرده پیری

بدست عصا کشونم کرده پیری

فلک گفتم عصائی دست گرفتی

بگفتم ناتوانم کرده پیری

از اینجا تا بکرمون لاله کاشتم

میون لاله ها سیبی گذاشتم

ول بالا بلندم کی میایی

رفیق روز تنگم کی میایی

مرا بردن بزندان خانه غم

بوقت مردنم شد کی میایی

بیا ای بلبل باغ دل من

که بشکفته به باغ دل گل من

گل باغم بود نامش محبت

بزن فالی بیا ای بلبل من

عجب ابری گرفته آسمان را

عجب کرده پریشان آهوان را

دعای برزگر گشته قبولت

عجب دلشاد بنمودی شبان را

غلام حلقه در گوش توام من

ولی قلب تو سخته مثل آهن

نمیدانم چرا با قلب سنگت

بدنبال توام در کوی و برزن

دلی دارم دلارامی ندارم

شهیرم من ولی نامی ندارم

بشهر دلبران و کوی جانان

غریبم خانه و بامی ندارم

نمیدانم چرا کردی درشتی

به تیر عشق خود زارم بکشتی

مسلمانی یهودی بت پرستی

چه هستی عیسوی یا زردتشتی

نمیدانم چه سازم در فراقش

من از غم میگذارم در فراقش

از آن میترسم ای پروردگارم

که جان خود ببازم در فراقش

خوش آن روزی که بینم روی لیلا

کنم بو آن گل خوشبوی لیلا

خوش آن ساعت که بنشینم کنارش

ببوسم طلعت نیکوی لیلا

گرفتارم بدرد انتظارش

اگر آیه کنم جانم ارش

شده صبرم تموم و طاقتم طاق

به کوی ما نمی افته گذارشان

۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۳
محمدعلی خالقی

زلزله 1376منطقه قاینات ،اسفاد

شنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۰۵ ب.ظ

بیست سومین سالگرد زلزله 76 زیرکوه قاینات

افسانه من

تازه چشمهایم به خواب رفته بود . هوا خیلی گرم ومقارن ساعت ۲:۲۰ دقیقه بعداظهراردیبهشت ماه ۱۳۷۶بود . صدایی ارام و کودکانه در گوشم میس کال میزد .دایی دایی فکر میکردم خواب میبینم تا اینکه دستهایی نرم ولطیف به ارامی چادری که روی خودم پهن کرده بودم رو کنار زد ولبخندی عاشقانه نگاهم. را به خود به گیرا کشاند.

دایی دایی دایی 

با اینکه خستگی تموم وجودم را گرفته بود گفتن جان دایی چی میگی 

دایی یه گنجشک تو خونه مون لونه کرده میای برام بگیری 

باشه دایی فردا میام 

اخ جون و خوشحالی از وجودش موج میزد ورفت 

شب قبل با رویای کودکانه خود با هم نقاشی می کشیدیم نقاشیهای خوب وقشنگ یک اسمون پر ستاره با یک درخت سیب وابرهایی با ماه  قشنگ

بدوبدو  و صدای خنده هاش از من دور تر ودورتر میشد . من دوباره به خواب رفتم . فردای ان روز یعنی 20/2/76 نزدیک ظهر من تازه از مدرسه اومده بودم خسته ومانده مادر داشت مقدمات نهار را فراهم میکرد نهار ماکارانی بود بعداز خوردن نهار نزدیک ساعت ۱۲:۲۷ دقیقه بود که صدایی در گوش همچون صدای صاعقه یا رعد وبرق طنین افکند وزمین شروع به لرزیدن کرد به سرعت به همراه مادر خود را به خیابان رساندیم ونشتیم وچشم بستیم دوالی سه دقیقه نگذشته بود, مهیب گرد وغبار تمام اطراف رو فرا گرفته وصدایی نالها از هر کوچه خیابانی به گوش میرسید. ان روز به سیاهی شب تبدیل شده بود و دیگر هیچ چیز زیبایی خودش را نداشت همه جا تار وسیاه بود وپس لرزها هم چنان ادامه داشت . تا چشم باز کردم  دیگر نه گنجشکی بود و نه دفتر نقاشی ونه ماه درختی ,,,,,

بیست و سومین فاجعه دردناک زلزله 76 را به تمامی کسانی که عزیزانشان را از دست داده اند تسلیت می گوییم .

خالقی اسفاد 


اسفاد وطنم. esfadvatanam.blog.ir

۱ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۰۵
محمدعلی خالقی

بیستم اردیبهشت به یاد زلزله ی 1376اسفاد زیرکوه

شنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۰۱ ب.ظ

🌹تیرهای چوبی ودستان پدر فرشته نجات جانمان🌹
بیستم اردیبهشت ماه یادآور خاطره ای تلخ وغم بار برای من است 
حدود ساعت ۹صبح من در حاجی آباد خانه مرحومه خواهرم بودم و از ایشان خواستم بامن به اسفاد بیاد اما چون همسرش سر کار بود قبول نکرد و قول داد بعد از ظهر خواهد آمد
حدود ساعت ۱۲ من ویکی دیگر از اعضای خانواده داخل اتاق بودیم  که صدای مهیب همراه با تکون هایی شدید اتاق رو مانند گندم داخل الک زیرورو کرد  😢 
از جا بلند شدم که برم بیرون اما امان نداد و ساختمان بر سرمان خراب شد تیرهای چوبی سقف که ماموریت داشتند جانمان را حفظ کنند از یک سر تکیه به دیوار زدند ومابه فاصله یک متری آن روی زمین قرار داشتیم وحدود ۲۰سانتی متر خاک آوار روی دو نفرمان قرار داشت😞 چون از زندگی قطع امید کردم به قصد گفتن شهادتین دهان باز کردم اما پر از خاک شد و موفق نشدم 😤 
در مدت کوتاهی تمام مدت زندگی گذشته ام بصورت فیلمی کوتاه مرور شد- با چشم و دهان بسته اما گوش باز صدای پدر و مادر را می شنیدم که در پی پیدا کردن مان بودند🤐
بادستان خالی اما پر احساس و توانمند هر دو نفرمان رااز زیر آوار بیرون کشیدند هردو مجروح-یکی را بوسیله روفرشی به کنار جاده واز آنجا به بیمارستان تربیت حیدریه اعزام کردند -من هم با پای لنگان سری به همسایگان دور وبر زدم 🤕 صحنه ای عجیب و باور نکردنی 😨 پس از گذشت حدود ۲۰دقیقه که از زیر آوار بیرون آمده بودم به جز درختان و تیر های چوبی برق هیچ چیز سر پا نبود -به سفارش زنان همسایه اذان گفتم سپس نماز آیات خواندیم _هرکس به دنبال گم شده اش بود (پدر-مادر-فرزند) احشام داخل طویله ها همه ازبین رفته بودند -قنات خشک شده بود_جنازه ها بخاطر نبود آب و سر در گمی مردم تا فردای آن روز بر زمین ماند 
  شب هنگام پزشکی از منطقه خواف آمد وبه همراه بهیار اسفاد مجروحان حادثه رو سر پایی معالجه کرد -در آن روز انگار دنیا برای من و افرادی نظیر من به پایان رسیده بود  😶 خواهرم از آوار فرار کرده بود اما به خاطر نجات جان دختر خود و دختر برادر شوهرش به سمت  خانه بر میگردد که خشم طبیعت به هیچ کدام امان زندگی نمی دهد😭. در بیستم اردیبهشت ماه سال ۷۶ تعداد ۲۴ نفر از عزیزان مان در اسفاد به رحمت خدا رفتند (روحشان شاد) ببخشید که شاید باعث رنجش خاطر بعضی از دوستان شده باشم 
✍ قنبری✍

۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۰۱
محمدعلی خالقی

اسفاد روستایی زیبا و دیدنی در ایران

شنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۵۰ ق.ظ

 

winkwinkwinksurprise

 

۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۵۰
محمدعلی خالقی

http://s4.picofile.com/file/8396479800/IMG_20200508_222917_027.jpg

 

ای سرزمین من 

ایران  اسفاد 

۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۳۲
محمدعلی خالقی

هنر قالی و قالیچه . اسفاد قدیم

شنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۲۶ ق.ظ

هنر قالی و قالیچه
        با سلام و احترام
از قدیم گفته اند هنر نزد ایرانیان است و بس.
اصلا بخشی از کمالات انسان از طریق هنر تامین و نمایان می شود.
هنر بخش نهفته کمبودها و زیبایی های انسان است که با اشکال مختلف بروز می کند.
هنر قالی و قالیچه ، از دیرباز ، هنر دستان زحمت کش و انگشتان توانمند بانوان منطقه ماست.
تقریبا دستگاه قالیچه بافی در همه خانه ها وجود داشت.
تقریبا همه ما با تار و پود ، کارد، مقراض ، دستووک ، گوله ، پی دمه ، کارد، گوره نخ ، آشنا هستیم.
قالیچه گل ابری‌، گل مرغی ، گل طاووس ، کج مار و آهو، اثر هنر و تاریخ ماست.
این هنر با نقش و کتیبه یا علی، انتقال دهنده فرهنگ قوی شیعه از نسل قدیم به جدید است.
موقع تنیدن تارقالی و بریدن تاروپود معمولا گرفتن گوره و رد کردن از زیر و روی دار قالی کار بچه های سبک پا بود.
قسمت نو و کم، قالیچه که جا برای نشستن نبود خیلی جالب بود.
گاهی اوقات در بافت ، مردان و پسرها برای تنوع با آن مشغله کاری همکاری داشتند و کار کوک زدن را بلد بودند.
معمولا دار قالی افتاده، و ایستاده نبود.
قالی بافی در زمان قدیم با وجود عدم برق و روشنایی و فضای مناسب، کاری سخت بود و این کار با انگیزه و عشق و همکاری انجام می شد و موجب رونق روابط همسایه ای و فامیلی بود.
امروز این کار با وجود امکانات زیر بنایی نظیر آب ، برق ، گاز ، تلفن ، اینترنت ،نانوایی  و لوازم پیشرفته منزل که از حجم کار بانوان کاسته است ، تقریبا کمرنگ شده است.
تقریبا در یک خانواده از ۱۰ الی ۵۰ قالیچه در سال بافته می شد.
قالی و قالیچه یک برند جهانی ، یک هنر مهم و یک منبع درآمد برای خانواده هاست که مشتری های فراوان در ایران و جهان دارد.
یک خانواده با یک اقتصاد قوی و پایدار می تواند برای بالا بردن سطح درآمد و اشتغال زایی از این هنر کمک بگیرد.
این کار در انحصار بانوان نیست و در استانهای آذربایجان ، کرمان ، اصفهان ، یزد و همین منطقه خودمان ، آقایان نیز مشارکت فعال دارند.
یک کار خانگی، با امکانات و لوازم کم و در دسترس و ماندگار که می تواند به رونق و جهش تولید کمک کند.
وجود منابع انسانی و طبیعی منطقه زمینه ساز مشاغل فراوان است که ما را از بیگانگان مستقل و بی نیاز خواهد کرد.
مشاغلی نظیر باغ داری ، کشاورزی با کشت دیم و آبی، پرورش قارچ ودامداری و پرورش گاو و گوسفند و بلدرچین و شترمرغ و کبک و بوقلمون و هنر زیبای قالی و قالیچه.
یک کار در خانه ، در شهر و یا روستا ،در ایام کار و بی کاری و رکود و قرنطینه
آن هم قالی و قالیچه دست باف برای تابلوفرش ، برای فرش ، برای تزیین منازل و برای جانماز.
پایدار و برقرار باشید
                        کریمی آوای اسفاد

۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۲۶
محمدعلی خالقی

مرحوم اقا سید محمد تقی مسجد اسفاد

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۵۷ ب.ظ

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۲:۵۷
محمدعلی خالقی

فیلم حمام گوسفندان بهار 99 اسفاد

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۳۴ ب.ظ
۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۲:۳۴
محمدعلی خالقی

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۹:۴۵ ب.ظ
۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۴۵
محمدعلی خالقی

طبیعت بکر اسفاد

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۰۸ ب.ظ

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۳:۰۸
محمدعلی خالقی

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۳۷
محمدعلی خالقی

یاد مرحوم حاجیه فاطمه نظرجانی . روحش شاد

جمعه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۲۹ ق.ظ

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۲۹
محمدعلی خالقی

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۲۵
محمدعلی خالقی

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۱۷
محمدعلی خالقی

 

۰ نظر ۱۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۰۹
محمدعلی خالقی

ارسالی از برادر عزیز احمد محمدی اسفاد

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۱:۵۶ ب.ظ

کاش کسی برایت گفته بود  
که پراندن گنجشک روزه را باطل میکند
و ترساندن گربه ای
و له کردن گل های روییده لای علف های سبز
و چیدن یک یاس به بهانه بوی خوش
و نامیدن سگی به نجس 
کاش کسی برایت گفته بود 
وقتی روزه ای باید حواست به گنجشک ها باشد
که نپرانی شان
و به گربه ها 
که با هیبت گام هایت نترسانی شان
و به گل های کوچک روییده در تنگناها
که له نکنی شان
و به یاس ها 
که گلوی حیاتشان را نچینی 
و به سگ های بی پناه
که اصالتشان را با واژه ای لکه دار نکنی
کاش کسی برایت از مبطلات روزه گفته بود
رساندن غبار غم به قلب دیگری
چشاندن شوری اشک به لب های دیگری
قی کردن اشتباه سال های خود به روی دیگری
و فرو کردن وجدان تن پرور در آب بی تفاوتی
و باقی ماندن بر کثیفی سنگین بی مسئولیتی
کاش کسی برایت گفته بود
نخوردن و نیاشامیدن  تنها ؛ روزه نیست..

 

۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۳:۵۶
محمدعلی خالقی

مراسم مرحومه مغفوره مرضیه غلامی والده ی علی دادی

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۳۰ ب.ظ
۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۳۰
محمدعلی خالقی

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۲۲ ب.ظ

۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۲
محمدعلی خالقی

مراسم مرحومه مغفوره مرضیه غلامی

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۱۶ ب.ظ

۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۱۶
محمدعلی خالقی

بحث مراسم مربوط به اموات اسفاد

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۲:۱۵ ق.ظ

با سلام و احترام
در بحث پذیرایی و مراسم مربوط به اموات خدمت اسفادیهای محترم عرض کنیم که
در این شرایط بیماری کورونا همه ما مشاهده کردیم که خیلی از آداب و رسوم غلط که صرفا مربوط به احترام به زنده ها هست را می توان به راحتی کنار گذاشت.
امروز یکی از مشکلات مهم جامعه ما هزینه های مربوط به اموات است جدا از کفن و دفن ، هزینه مجلس ترحیم . سوم . چهلم . سالگرد . برات . نوروزی . محرمی که این مراسم ، بعید می دانم در شرایط اموات ما تاثیرگذار باشد و این نفع آنچنانی نیست که در آن شرایط روحی دیگران نیز ببرند.
پذیرایی در مساجد. غذای ختم تقریبا اسراف است و مورد استقبال واقع نمی شود
اگر بخواهیم نگاه دینی و شرعی به موضوع داشته باشیم این موضوع اصلا مطابق با دین و شرع نیست
بعد از جنگ موته وقتی جعفر ابن ابی طالب شهید می شود پیامبر اکرم ( ص ) سه روز برای دلجویی به منزل این شهید می روند و برای خانواده اش غذا می برند و از آنها پذیرایی می کنند
خب روش اسلامی همین است.
امروز همه چیز برعکس شده ،در مراسم عروسی و شاباش که نباید پول بدهیم ، پول بر سر داماد می ریزیم و در مراسم اموات که باید با کمک های معنوی و روحی و مادی باید از یک فردی که عزیزی را از دست داده است و در آن شرایط روحی حوصله هیچ کاری را ندارد،
می رویم و می خوریم و بر می گردیم و آنها را با هزینه های سنگین رها می کنیم.
آیا همین هزینه از دست دادن یک فرد عزیز در خانواده کم هزینه ای است ؟
به همین جهت در این خصوص به محضر بزرگان اسفاد و اسفادیهای محترم جهت تصمیم گیری پیشنهاداتی ارائه می گردد.
- حذف مراسم مجلس ترحیم و یا تقلیل آن به یک روز.
_ حذف مجلس غذای ختم روز سوم.
- حذف پذیرایی های روز تدفین
- حذف مراسم سالگرد و تقلیل آن به یک پذیرایی ساده.
- حذف مراسم نوروزی . محرمی . برات و غیره.
حذف اینگونه مراسم هیچ ضرری برای هیچکس ندارد چون برای همه هست.
پیشنهاد می شود چنانچه قرار است برای اموات مان خیرات کنیم در آن ایام نباشد و به ایام دهه محرم و افطاری ماه رمضان که بسیار بسیار ثواب دارد منتقل شود.
پیشنهاد می گردد چنانچه اصرار بر هزینه است، پول این هزینه به محرومین و مساجد و کارهای خیر اختصاص یابد.
پیشنهاد می گردد صندوقی تهیه گردد که روز مجلس ترحیم  به صاحبان عزا  بصورت نقدی کمک شود البته که اگر مراسم حذف شود دیگر نیاز به این کمک هم نیست.
پیشنهاد می شود کمک و شاباش عروسی حذف و به این مراسم اختصاص داده شود.
از بزرگان اسفاد انتظار می رود مشارکت بیشتری در خصوص اینجور تصمیم گیری ها داشته باشند تا این آداب و رسوم هزینه بر حذف شود.

منتظر نظرات ارزشمندان شما بزرگان ، کلیه اعضاء گروه در این خصوص هستیم.
شایسته است چنانچه یک مسئله با اجماع عمومی و نظر بزرگان حل شد بصورت سند و مدرک محکم ثبت شود تا دوباره به هم نخورد.
با عرض پوزش از تصدیع وقت 
                        کریمی آوای اسفاد

############################################################################################################$########

 

 

با سلام 

 

 

کاملا نظرات شما بجا و شایسته است . و این عمل جز خرجی مازاد بر دوش خانواده مرحوم  نخواهد داشت . 

هر چند که این رسم در ایران ما محترم و مورد تقدیر است . اما به قول برادر عزیزمان جناب کریمی گر هزینه ای جهت اموات می خواهد انجام شود همان را به افراد نیازمند که  به خرج نان شبشان مانده اند کمک کنید . به ایتام به فقرا  به خانه ی خدا  به زلزله زدگان . بی خانه ها یا هزینه یک زوج تازه داماد . 

شاید در خانواده ای غنی  این رسم به انها شهرت و اوازه بدهدو خم به ابروی طرف نیاید .  که این باب را هم همین خانواده ها باز کرده اند . اما در  یک خانواده ضعیف این هزینه بسیار متعارف نمی باشد .  

می توانستیم بیشتر به این موضوع بپردازیم . اما این موضوع گوشی شنوا می خواهد . همان که بماند و گفت  بس است .  عقیده ها متفاوت است و به سختی تغییر می کنند . 

ممنونم از جناب کریمی به موضوع بسیار بسیار ارزشمندی اشاره فرمودید  . موفق باشید . 

 

خالقی ..

۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۱۵
محمدعلی خالقی

ای سبزتر از سبزتر از سبز اسفاد وطنم

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۲:۰۹ ق.ظ

تصویر ::::داوود قنبری 

۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۰۹
محمدعلی خالقی

اوای خروشان نبض تپنده اسفاد

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۴۷ ق.ظ

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۴۷
محمدعلی خالقی

اسفاد vatanam

پنجشنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۱:۳۸ ق.ظ

 

۰ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۱:۳۸
محمدعلی خالقی

حمام گوسفندان

چهارشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۹:۳۰ ب.ظ

در فصل بهار برای اصلاح پشم گوسفندان یا به اصلاح اسفادی ها بری کردن گوسفندان  قبل از بری انها را به شستشو می پردازند تا هم گوسفندان نفسی تازه کنند و هم  اصلاح پشم  به خوبی انجام شود . 

این شوق در ایام قدیم بیشتر به چشم می خورد و چند سالی ایست دیگر این امر کمرنگ شده و یا محل خود را تغییر داده است 

یادی  از ایام مرور شد . 

عالی بود 

البته من در این امور اطلاعات تکمیلی ندارم . شاید اوامر دیگری هم بر این موضوع شامل باشد  انچه که فکر یاری می کرد  به نگاشتن پرداختم 

دوستان نظراتی اگه دارند اعلام کنند . 

 

 

۱ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۲۱:۳۰
محمدعلی خالقی

صف نف در اسفاد کهن

چهارشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۳۶ ب.ظ

صف نفت

با سلام و احترام
این همه شلوغی و جنب و جوش که در صف نفت اسفاد بود در عسلویه و بریتیش پترولیوم نبود.
بچه های قدیم هم در رفع مشکلات خانواده بسیار موثر بودند و مثل امروز بی تفاوت نبودند.
وقتی از مدرسه تعطیل می شدیم و تانکر های نفت را می دیدیم سریع به پدر مادر ها خبر می دادیم که نفت آمده است.
روز بعد ، صبح زود و قبل از طلوع خورشید صف طولانی گرفتن  نفت تشکیل می شد.
ظرف های کوچک و بزرگ با سر و بدون سر . بشکه . گلندهای پلاستیکی و ظروف حلبی با درب های گرد و محکم  ، داخل فرغون و یا روی زمین.
اونقدر سر و صدا بود که همه متوجه بودند که نفت آمده است.
هم زن ها مشارکت داشتند و هم مرد ها.
هر خانواده چند ظرف را با طناب و نخ به هم بسته بودند و ظروفی که نخ بسته نبود گاهی اوقات با ظروف نفر جلویی ،جلوتر می رفت.
بعلت اینکه پمپ نفت دستی بود و این کار توسط یک نفر آن هم آقای مرحوم حسن صادقی انجام می شد کار به کندی پیش می رفت و توزیع نفت گاهی اوقات دو روز طول می کشید.
البته گاهی اوقات افراد نیز در کشیدن نفت کمک می کردند تا روند کار تسریع شود و یا حداقل اون ظرف ۱۸ لیتری که سنگین بود را داخل ظروف می ریختند.
ظروف نفت به کندی و زره زره جلو می رفت و افراد در کنار ظروف می نشستند و به گپ و گفت می پرداختند . گاهی اوقات بعضی افراد می رفتند و ظهر می آمدند و جلو کشیدن ظروف را به دیگران می سپردند.
بعضی افراد نیز با سرو صدا و یا مغلطه و پارتی ،بی نوبتی می کردند.
صف نفت اسفاد با همه مشکلاتی که داشت شیرین بود .
اولین بار صف ایستادن مردم ایران  در زمان  رزم آرا بوجود آمد و امروزه نوبت گیری ها کامپیوتری شده است و یا حداقل اسامی یاداشت می شود.
به هر حال توزیع نفت در آن محیط کوچک نفتی کار سختی بود و مشکلات خاص خودش را داشت .
بوی نفت . پخش شدن نفت به لباس و سر و صورت نمونه ای از مشکلات بود.
امروز نفت جای خود را به گاز طبیعی، این انرژی راحت و پاک داده است.
امید است قدر این سرمایه های ملی و  طبیعی که سایر کشورها از آن بی بهره اند را بدانیم.
برای مرحوم آقای حسن صادقی آرزوی رحمت و رضوان الهی داریم و برای فرزندان خونگرمش نیز آرزوی سلامتی و طول عمر باعزت داریم به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.
و برای آقایان رضا اسحاقی و مهدی نظرجانی و حسن مددی نیز  که در توزیع نفت زحمات فراوانی کشیدند آرزوی سلامتی و بهروزی داریم.
پایدار و سربلند باشید.
                   کریمی آوای اسفاد

۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۳۶
محمدعلی خالقی

تصاویری زیبا از نوروز بهاری 99

چهارشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۳:۲۵ ب.ظ

 

    یه زمانی می گفتیم جاده پی قلعه و جاده ی در قلعه 

این همان جاده ی در قلعه است که امروز به همت مردم  و دهیار روستا جهت سهولت رفت وامد به پای چنار اسفالت گردید . و زیبایی خودش را دوچندان کرد .

 امروزه توریست های زیادی رو این منطقه زیبا و قشنگ به خود مجذوب کرده است که از این طبیعت بکر و زیبا استفاده می کنند  . 

 

۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۵:۲۵
محمدعلی خالقی

پای چنار اسفاد به انتظار ابیاری

چهارشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۵۰ ب.ظ

۰ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۲:۵۰
محمدعلی خالقی

چهلمین روز درگذشت مرحوم مغفور حسین غلامی

چهارشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۱۲:۵۵ ق.ظ

 

    روحش شاد 

۱ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۰:۵۵
محمدعلی خالقی

مرحوم کربلایی محمد مصطفایی اسفاد

سه شنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۶:۵۸ ب.ظ

۰ نظر ۱۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۸:۵۸
محمدعلی خالقی