

- ۰ نظر
- ۲۲ اسفند ۰۲ ، ۱۷:۲۶

آدما وقتی پیر می شن با ارزش می شن ، هیچ آدم پیری بی ارزش نیست
یادت باشه
اگه پدرت پیره و تو حالت خوبه احساس غرور و جوانی می کنی ، تو هم یه روز پیر می شی
شاید سنت جواب نده یا مغزت کشش نده طبیعیه تا فرزند نداشته باشی نمی فهمی
اما اگه تونستی قلب یه آدم پیر که هر روزداره به مرگ فکر می که رو شاد کنی. نوبت تو که شد قلبت حتما شاد خواهد شد .
اگه تونستی بغلش کنی و بی اختیار بوسش کنی تو برنده چرخ روزگاری چون فردا چرخ عوض می شه
یه آدم پیر مثل یه کودک یک ساله، دوساله است
شاید چشماش کم نور باشه تو رو نشناسه
شایدحافظه شو از دست داده باشه
شاید رمق حرف زدن نداشته باشه
وقتی آدم پیر می شه دقیقا مثل بچه می شه
از یه بچه چه انتظاری داری
یادت میاد پوشک می شدی
پیر شدی سونی شدی یادت میاد
یادت میاد می خوردی زمین گریه می کردی
پیر شدی چشمات تو از دست دادی بغصت اومد یادت میاد
یادت میاد نمی تونسی تا ۸ ماهگی حرف بزنی
80 سالگی شدی یادت میاد
اگه تا حالا مغزت قرمز بوده و درک نکردی این چیزو زین بعد
امیدوارم سبز بشه و بتونی درک کنی
اگه جوانی درک نمی کنی وقتی خواهی فهمید که بابا شدی
سعی کن هر روز بی اختیار خانواده تو بغل کنی
و قدرشون رو بدونی
پانوشت
محمد علی کلی در کهولت سن نمی تونست حرف بزنه
عثمان محمد پرست این قدر که مسجد ساخت معروف شد سونی بود
قهرمان ده دوره بدنسازی جهان نتونست از یک پله بره بالا
قهرمان کوهنوردی ایرانی در دماوند جان داد
خاننده محبوب ترکیه ابرام تاتلیس امروز روی صندلی می شینه تا دخترش براش آواز بخونه

در گذشته همواره که مثل الان برق نبود، آتشی در یک مکان روشن بود و اغلب مردم برای مصارف شخصی و بردن آتش و استفاده از آن در اجاق خانه خود به آنجا می رفتند و آتش را می گرفتند که این مکان خانه آتش یا همان آتشکده نام داشت.
خب پس اینطور به نظر می رسد که آتش، روشنایی و گرما نقش مهمی را در زندگی مردمان آن زمان داشته است. و شاید خودتان هم تجربه کردید که نشستن در کنار آتش لذت خاصی دارد. در گذشته نیز به توجه به شرایط زندگی انسان ها این لذت قطعا خیلی بیشتر بوده است. پس به مرور آتشکده به محلی جهت گردهمایی و جشن ها تبدیل شد.
ازین رو رفته رفته علاقه انسان ها به آتش بیشتر شد تا جایی که در بین پیروان آیین زرتشت آتش بسیار مقدس شمرده شده است. بعدها اتشکده به معبد زرتشتیان تبدیل شد و آتش را در یک جای مخصوص ازین معبد قرار داده و آیین های مذهبی خود را در مقابلش انجام میدهند.
اینکه به پدر هم میگن چراغ خانه به دلیل اینکه وظیفه اش حفظ و نگهداری آتش بود که همیشه روشن باشه تا هم نور بدهد و هم خانه گرم بماند.
اما مسجد به معنی محل سجده است و محل نیایش و ارتباط با خداوند و تصمیم گیری ها.
کلا دین ها همه مسیر هستند و هدف رسیدن به وجود مبارک حضرت باریتعالی است.
از قدیم ادیانی که برای رودخانه عظیم بشریت که از آدم به الهیت میریزد همگی تکمیل کننده همدیگر بوده اند و همه ادیان یکتا پرستی را ترویج نموده اند
و دین ما بعنوان دین آخر ، تکمیل کننده ترین دین است .
سوره مبارکه التوبة آیه ۳۳
هُوَ الَّذی أَرسَلَ رَسولَهُ بِالهُدىٰ وَدینِ الحَقِّ لِیُظهِرَهُ عَلَى الدّینِ کُلِّهِ وَلَو کَرِهَ المُشرِکونَ﴿۳۳﴾
او کسی است که رسولش را با هدایت و آیین حق فرستاد، تا آن را بر همه آیینها غالب گرداند، هر چند مشرکان کراهت داشته باشند!
با عرض پوزش از تصدیع وقت .
ارادتمند کریمی .
ما ایکیوسانها خخخ غلط نکن همیشه دنبال یک حرکت متفاوت بودیم ، که کسی اون کارو نکرده باشه ،
خدمت، آبیک بودم زاغه مهمات تو کوه بود . یه کوه برهوت یه کوه پر درد ، از خدمت هم فقط همون سه ماه اولش دلچسبه ، بقیه ش همش الکیه ، همه تو آموزشی وزن کم می کردند من بر عکس همه ، ده کیلو اضاف کردم گردنم شده بود مثل بوفالو ، نه که ورزشکار بودم ، استعدادم در پل قوم و زمینهای زعفرونی که همیشه پشتک می زدم کور شده بود .
بگذریم . اب یک قزوین همش تکرار وتکرار تکرار بود. صبح تا دو دفتر منشی بودم ، بعداظهر بیکار خیلی دلگیر و آشفته بود . یه دوستی داشتم به نام مهدی بلبل ، تموم اهنگ ها ایرج مهدیان حفظ بود . خیلی حال می کردم باهاش ، هر صبح میومد دفتر که منو فلان برجک بنداز منم چون دوستش داشتم هر چی می گفت گوش می کردم . یه خودکار بود بیل که نمی زدیم . زیر میزی هم در کار نبود . تنها دوستی که داشتم مهدی بود و واکمنم بعضی موقع ها هم می رفتم باند متروکه فرودگاه پایین پادگان ، یه سکوی بزرگ نیم کیلومتری بود که پاهامو می تونسم آویزون کنم و اتوبان را تماشا کنم شبا ساعت ۸ اینا می رفتیم خیلی قشنگ بود . اره به شب نشینی خرچنگ های مردابی از این جا شروع شد خخخخ اتوبوس ها و ماشین ها در گذر بودن براشون دست تکون می دادم . فاصله شون ازم دور بود . روحشون هم از من خبر نداشت . ولی حالم با دست تکان دادن خوش بود .
فکر می کردم کی این خدمت لعنتی تکراری تموم بشه من با یک اتوبوس بشینم برم وسط میدون آزادی یه جیغ و هورا از ته دل بکشم . رو چمن ها دراز بکشم و حال کنم،
مهدی بلبل ، خیلی با هم حال می کردیم اخلاق مون به هم می خورد صدای قشنگی داشت برام می خوند می رفتیم کوه دور می زدیم . می رقصید برام ، در اوج غم اندوه ظاهر شادی داشت ، می گن یارو ستاره داره ،خلاصه می گذروندیم هر جوری بود .
نه که همش در تکراربودیم همش تنهایی دلگرفتگی دوری پدر و مادر ، جناب سروان ، زور گفتن وووو این جور چیزا ....
بعد از تایم اداری می رفتم دنبال مهدی بر می داشتمش می رفتیم کوه گردی در حوزه ی نگهبانی' اونم مثل من بود پنج گانه یعنی اینکه تو یک لحظه حواسش به چند جا بود . یه روز گفت این سوراخ ها رو می بینی ؟ گفتم چیه گفت لونه ی عقرب
گفتم عاشقشم ، یکم اب ریختم تو لونه تابستون بود، گرم، میومدن بیرون
اینا رو می گرفتیم تو شیشه می ذاشتیم می بردیم پاسگاه ، هربرجک یک پاسگاه داشت . بهشون اب می دادیم مگس می دادیم و سوسک و .....
حال می کردیم .حالمون خوش بود با این کارا
این مهدی پدر صلوات دم شون رو قطع می کرد . می ذاشت تو قوطی کبریت می گفتم چرا دمشون رو قطع می کنی گفت بعدا بهت می گم . چون با تموم وجود که با هم دوست بودیم .اعتماد نداشت بهم .یه ترسی داشت فکر می کرد به جناب سروان می گم ، دیگه قرار نیست وقتی با کسی دوست هستی تموم کاسه کوسه تو بهش بگی بله کار خوبی می کرد . به کوهی تکیه کن که تکیه گاه تو باشه نه اینکه پر عقرب و عنکبوت سیاهه ، یا می گه تو اوج اعتماد به من کردی خیانت
ما تا چند ماهی هر روز می رفتم کوه و عقرب بازی
بعد یه مدت گفتم یا بهم می گی یا پا مرغی می برمت تا دم برجک شوخی خخخ
گفت اینا سمه سم مخم هنگ کرد ، یعنی چی گفت ،، اینا رو خشک می کنم سیگاری بار می زنم می کشم . حالا اینجا که بچه نیست . دیگه روشو وا کردم .
یه بار زدم چیزی نفهمیدم ولی اون همیشه می زد .پرسیدم چرا می زنی
گفت نبین دارم برات می خونم ، نبین خوشم ، با هم می خندیم و کیف می کنیم
تو که از من خبر نداری دو سه ساعت میای و بعد میری تو دفترت و....
من باید تا صبح با این برجک لعنتی سر کنم وقتی می رم خونه هزار مشکل دیگه
بی پولی کرایه راه ندارم پول غذا ندارم با خانواده مشکل دارم
قرار نیست تو اینا رو بدونی ، ولی این سیگاری که می بینی می کشم التیام تمام این دردامه (گل امروزی و بنگ ) بی خیالم می کنه ، سکوت کردم .......
این موادی که می بنین جوانهای امروزی می کشن و شما تجربه شو ندارین بنگ ، گل ، تریاک وووو
همشون تو داروخانه ها هست و تمام شما دوستای گلم تا حالا چند بار مصرف کردین
ولی خودتون خبر ندارین دکتر که نمیاد روشو وا کنه برات ، اگه دیدی دکتر یه قرص از وسط شکست بهت داد یعنی مواد بهت داد . موقعی این کارو می کنه که بفهمه تو یک ایکیوسانی در غیر این صورت روال طبیعی خودش طی می کنه می گه صبح یکی ، عصر یکی ...تمام
بله اینجوریاست تعجب کردین اعلام پاکی کنید خخخ
وقتی استرس و بیخوابی داری گلوت قفله غذا نمی تونی بخوری می ری دکتر بهت دارو می ده یه سرچ بزن ضررشو می فهمی
از تریاک و شیشه هم بدتر ، بگذریم
دیگه از اون روز بیشتر دوست داشتنی شد برام مهدی بلبل خدا نگهدارت باشه هر جا هستی
بعضی از بچه ها ترخیص می شدن حقوقشون می موند دست ما یکی رو می فرستادیم فقط یک امضا می زد ، می دادیم به اینا ، براشون غذای آشپزخونه می بردم .وووو
اینم از این
حال دلتو خوب کن
حتی اگه قرار باشه به عقرب های کوهی اب بدی
چرا که دمشون پادزهر خیلی درداست
آبیک قزوین خاطرات ماندگار
کلمات کلیدی
تو اوج اعتماد به من کردی خیانت
اگه قرار باشه برای کسی کاری انجام بدی و می تونی انجام بده
قرار نیست از کسی که سیگار می کشه بدت بیاد که تو سالمی
عقرب کوهی التیام دردها
دیش دیش بنگ بنگ توهمات کوهی بی خیالی آرامش
گل بنگ بی خیالی التیام دردها
اما توصیه نمی شود
آدم که رانده شد زبهشت رفت گوشه ای
تنها نشست کبوتر وجل اختراع گشت
ادم نشست تا به زنش درد دل کند
حرفی نداشت شعر وغزل اختراع گشت
چون تشنه گشت حفر نمود چاه آب را
دست کرخت وپوست چغل اختراع گشت
هابیل آمد ادم وحوا به تربیت
بستند کمر ،قیاس ومثل اختراع گشت
قابیل زن گرفت به هابیل رشک برد
اینگونه بودقوم دغل اختراع گشت
چون کاشتندگندم و وقت درورسید
انگاه بود حرف وعمل اختراع گشت
قدش نمی رسید زدرخت سیب بر کند
اینگونه بوده گر که دکل اختراع گشت
همسر گزیده، هر سه پسر از فرشتگان
ازبهر آدمی که بدل اختراع گشت
غلامحیدر کریمی

مرشد و بچه مرشد
بچه مرشد: چرا قیمت دلار و سکه گران شده است؟
مرشد: بچه جون سوالات بو دار نکن٬اصلا گرونی سکه و چه ربطی به ما دارد٬مگر می
خواهی به خارج بری یا برای کسی سکه بخری٬اینها در زندگی ما نقشی ندارند.
بچه مرشد: ولی پدر یکی از دوستانم می گفت گرون شدن دلار باعث گرونی کالاهای دیگر می
شود٬حالا حرف شما قبول٬ هیچوقت دلار و سکه نمی خریم اما نون٬گوشت٬میوه٬ماهی٬برنج
سیب زمینی٬گوجه٬لباس٬کفش٬شهریه دانشگاه٬تخم مرغ و....همه گرون شده چکار کنیم؟
مرشد: بچه احمق ناشکر نباش٬ برو سر کوچه .....بخر ٬اونجا خیلی ارزان می فروشند.
بچه مرشد: یعنی می فرمایی تمام ۷۵ میلیون به کوچه ... بروند؟
مرشد: خفه خون بگیر٬انشالله باران می بارد برو علف بخور٬بچه این سوالهای بی اساس نکن.
بچه مرشد: هزینه های بیمارستان خیلی زیاده ٬برای معالجه مادرم پول نداریم.
مرشد: مادرت هم به قبرستان ببر٬کسی که جیبش خالی است نباید مریض شود.
بچه مرشد:من میروم کمی علف بخورم بعد هم مادرم به فبرستان ببرم
مرشد: به سلامت٬ خوش بگذرد.
بالاتر از خیال، رؤیای بی نظیر!
در دام واژه ات، طبعم شده اسیر
من نیشتر زنم، بر قلب دفترم
از عشق آن قنات، از شوق آن کویر
در گرمی تموز، ابیاتْ چون نسیم
در چلّه ی بلند ، مانند زمهریر
در وصف حال تو، این شد بیان من
یک قطعه از بهشت، با مردمی بصیر
سرو صنوبرت، بر قلب سبز تو
مانا وسربلند، اِستاده چون امیر
در بازی فلک ، با چیدمان دوست
شد مات روی تو ، هم شاه و هم وزیر
ای مادر وطن ، پرچین دامنت
هم مأمن صغیر، هم مدفن کبیر
بر خوان لطف تو، یکسان نشسته اند
عمری کنار هم، دارنده وُ فقیر
هم سو و هم قدم ، چون موج سربلند
محض دل وطن ، پیغام این حقیر
دور از وجود تو، اسفاد شعر من
آماج تفرقه ، چون قصه ی اخیر
در غربتم ولی، در وصف روی تو
گفتم ترانه ای، در قامت سفیر
شاعر:اعظم اسماعیلی ۱۴۰۲/۱۲/۱۵