اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

۲۸ مطلب در اسفند ۱۴۰۳ ثبت شده است

گفت می دونی من کیم 

گفت نه 

گفت من مرد گلی ام 

گفت جدی !!!!! 

گفت آره 

گفت تو می دونی من کیم خخخ گفت نه گفت به قول بنده خدا می گفت من لاتم حالا من هم شاعرم  با هم خندیدیم خخخ

گفتم کلاتو بردار ببینمت 

برداشت حال کردم 

گفتم دمت گرم داداش 

پست تاتو نگاه می کنم 

رفت تو لک سکوت کرد  / چون می خندیدم  فکر کرد اوسکولش می کنم 

چند لحظه ی یخ زد  

گفت داداش کارات عالیه عالی / میزون میزون 

از اون روز میزون رسم شد / بعضی وقت ها باید شنونده خوبی باشی 

گرفت حرفمو 

ما همین قدر رسم دار هستیم 

مثلا یه چیزی از قدیم اگه مد شد 

مثل طعام عزا / بت پرستی و آتیش پرستی /  نوروز 

الان رسمه و دارن اجراش می کنن

مثل دین دار در مذاهب جهان 

البته ۲۵ درصد جمعیت جهان بی دین هستند 

حواسم پرت شد باز رفتم تو یک خط دیگه 

اختاپوس چند تا پا داره من حواسم زود پرت می شه اما مثل فیله 

 

مرد گلی / فوایکو  / کارات عالیه میزون 

 

 

 

۰ نظر ۲۹ اسفند ۰۳ ، ۲۱:۵۲
محمدعلی خالقی

دوران مدرسه یه روز با تیم فندخت مسابقه داشتیم ،( فوتبال )

معلم مون آقای غلامی عزیز بود 

من تو فوتبال همیشه خط حمله رو دوست داشتم سمت راست زمینو 

من نفهمیدم تو ته سالونو دوست داری یا صف اول جماعتو 

تکلیفتو روشن کن خخخخ

 

 

کافی بود توپ بهم برسه ،گل سر شاخ بود 

دوتا گل فندخت بهمون زد 

من خیلی ناراحت شدم 

یارامون ضعیف بودن 

اون زمان اوج غرور و جوانی بود 

دروازبان  نمی دونم کی بود / حسنی یا مصطفایی یا یکی دیگه  یادم نمیاد

 

 

نمی تونی بگیری توپو یکی دیگه واسته 

از این حرفا دعواش کردم 

پنالتی شد 

گفتم برو کنار خودم می خوام واستم 

غرور خیلی بده یادت باشه /  آدمو خورد می کنه 

رفتم تو دروازه شوت کرد تکون نتونستم بخورم،گل شد 

اصلا خشکم زده بود 

این قدر خجالت کشیدم تو خودم  اون روز فندخت سه یک برد 

و درس مهمی داد 

که اگه تو زندگی غرور برداشتت 

نگاه نمی کنه تو کی هستی 

هویدا یا 

الپاچینو / سلمان خان یا ستار خان 

خوردت می کنه 

۰ نظر ۲۸ اسفند ۰۳ ، ۰۵:۴۶
محمدعلی خالقی

بیا بیا دلبروک مو قربون تو شم دنیا دو روزه ♫♪

بیا مکن شو روز مو خورشید مو صبح نوروزه ♫♪

دیدی چطو مانند او یک سال برفت سال نو اومد؟ ♫♪

یکسال چنو تندِ برفت که پندری همی دیروزه ♫♪

آی بیا که نوروزه دنیا دو روزه ♫♪

تا عالمی جون دلم چشمم خو ورسوزه ♫♪

بینه که قد تو کمون و پشت مو قوزه ♫♪

بیا بیا افتو فرو شد پشت کوه کم کمکک شو شد ♫♪

بیا که باز سر زد ز کوه ماه همچنو یکهو مهتو شد ♫♪

بر چه چنی بر چه چنو ایچنو مبو دلبروک مو ♫♪

ایجور که می بینی زمونه سال به سال کهنه و نو شد ♫♪

آی بیا که نوروزه دنیا دو روزه ♫♪

تا عالمی جون دلم چشمم خو ورسوزه ♫♪

بینه که قد تو کمون و پشت مو قوزه ♫♪

بیا بیا با هم برم بند دره یا چار بالا ♫♪

مگو صبا دیره صبا ورخه بیا تا برم حالا ♫♪

در آن دره دور از همه بی همهمه خرم و خندان ♫♪

دور از شر و شور شره با شرشر او کنم لالا ♫♪

آی بیا که نوروزه دنیا دو روزه ♫♪

تا عالمی جون دلم چشمم خو ورسوزه ♫♪

بینه که قد تو کمون و پشت مو قوزه ♫♪

آی بیا که نوروزه

۰ نظر ۲۷ اسفند ۰۳ ، ۱۷:۱۱
محمدعلی خالقی

۰ نظر ۲۵ اسفند ۰۳ ، ۲۲:۰۵
محمدعلی خالقی

۱ نظر ۲۴ اسفند ۰۳ ، ۲۳:۴۴
محمدعلی خالقی

۰ نظر ۲۴ اسفند ۰۳ ، ۲۱:۴۸
محمدعلی خالقی

۰ نظر ۲۳ اسفند ۰۳ ، ۲۱:۲۲
محمدعلی خالقی

 

نقطه عطف 

یعنی رسیدن به رشد و کمال 

رهایی و آزادی 

معلم یعنی تجربه های مهم زندگی

که باعث تغییر از حالتی به حالت دیگر باشد 

هیچ علمی تو را تغییر نخواهد داد 

مگر تجربه شو کسب کنی 

تجربه همیشه یک مرحله جلوتره 

قانون نیوتون گفت سیب افتاد و جاذبه کسب شد 

شاید در ایندگان تجربه ، آمپول عدم جذب جاذبه رو اثبات  کرد 

تفاوت تجربه و علم  

۰ نظر ۱۹ اسفند ۰۳ ، ۱۸:۱۶
محمدعلی خالقی

ساعت مچی فروشی 

وقتی که باید به درد بخورد ،  نه به مرگ 

الان از زمان مهمتره

ارثی که به درد نخورد

به مرگ هرگز نخورد 

داغ زنده نبینی 

۰ نظر ۱۷ اسفند ۰۳ ، ۱۲:۱۲
محمدعلی خالقی

تو سرزمین یخ ها پُر از سکوت غم ناک همیشه باد قطبی همیشه برف و کولاک
رو سردی لبِ من ملاله غم نشسته طوفان وحشی شب کوه یخ و شکسته
کوه یخم من که رو آب شدم شناور داغِ حوادث میکنه آبم سراسر
کوه یخم من که رو آب شدم شناور داغِ حوادث میکنه آبم سراسر

نه جنگل سبز نه باغ گلها نه کوه سنگی نه دشت و صحرا
همیشه اینجا کولاک و باده نه کلبه پیداست نه خطه جاده
بهار و اینجا کسی ندیده زمین قطبی همه اش سپیده
بهار و اینجا کسی ندیده زمین قطبی همه اش سپیده

نه جنگل سبز نه باغ گلها نه کوه سنگی نه دشت و صحرا
همیشه اینجا کولاک و باده نه کلبه پیداست نه خطه جاده
بهار و اینجا کسی ندیده زمین قطبی همه اش سپیده
بهار و اینجا کسی ندیده زمین قطبی همه اش سپیده

۰ نظر ۱۷ اسفند ۰۳ ، ۰۳:۵۳
محمدعلی خالقی

۰ نظر ۱۶ اسفند ۰۳ ، ۲۳:۳۴
محمدعلی خالقی

اگر یک صدف از بین هزاران صدف 

به گل نشسته در سواحل دریا 

با ضربه ی پای کودکی بازیگوش به دریا افتاد 

زندگی یعنی در جریان است 

و باد بر امواج می وزد 

طوفان خار و خاشاک را خواهد برد 

و ریشه ها با درختان  

جوانه می زنن تا مرغ شب پر آواز بخواند 

و ماه اهنگ بتابد 

هیچ کس تایتانیک را نمی پندار که غرق شود 

اما اندکی برای زیستن زنده ماندند 

نقد از برای اشپیلمن در پیانیست 

اگر کرنا ی راند ۵ بیاد و خیلی ها بمیرند 

خدا نسخه شون رو امضا کرده تا اونا رو ببره پیش خودشون 

در لذت و آرامش 

اگر هم عده ای موندن وقتش هنوز نرسیده باید زندگی کنند  گاهی به ساحل و گاهی به دریا 

 

 

۰ نظر ۱۵ اسفند ۰۳ ، ۲۱:۴۹
محمدعلی خالقی

در فیلم پیانیست در طول روزهایی که شهر ورشو پایتخت لهستان به اشغال نیروهای آلمان نازی درآمده و محله‌های یهودی‌نشین یکی پس از دیگری تخریب می‌شوند، یک موسیقی‌دان یهودی برای حفظ جان خود دست به هرکاری می‌زند و...

 درباره فیلم

فیلم The Pianist محصول کشور فرانسه و در ژانر بیوگرافی ، درام می‌باشد و به کارگردانی Roman Polanski در سال 2002 ساخته شده است. بیشتر...

 

آقا اسماعیل نقد فیلم یادتون نره 

۱ نظر ۱۴ اسفند ۰۳ ، ۲۲:۰۳
محمدعلی خالقی

 احساسی که از حیوانات نسبت به مورچه داری 

همون احساسو از نجوم و ستارگان

 به خودت داشته باش 

ما در یک سیاره سنگی از کیهان بین هزاران سیاره و ستاره گمیم

انسان در برابر کائنات هیچی نیست 

 

۰ نظر ۱۴ اسفند ۰۳ ، ۱۲:۵۹
محمدعلی خالقی

 

 

۰ نظر ۱۴ اسفند ۰۳ ، ۱۲:۴۴
محمدعلی خالقی

 

در حال حاظر دقیق ترین پینوکیوی حال / پیشگو ، راست گو که دماغش بزرگ نمی شه  هواشناسیه.  !!!!

بقیه ، همه دروغ می گن ، نقاشی ها جغرافیا ،اجتماعی ،مجلسی ها و تاریخ  

اصلا من اگه کارشناس هواشناسی  بودم

شاید از خود هواشناسی از خود ذرات / از خود باران / برف هم دقیق تر بودم 

هر موقع حدث زدم به واقعیت پیوست 

مثل ::::

مرگ انفیه/ خون بهای توت / بادبادک و خورشید /باران و چوب مرده /دندون طلا 

یه جا یه متنی نوشته بودم 

که .... می خوام دو دندون طلا بکارم اما...جای نگرانی داشتم که  / که نماز برای مردی که طلا همراهش باشد باطل است و / و دندون طلای ادم بی نماز در لانه ی کلاغ از برکت میوه می کاهد 

از این دو موضوع سخت در حزین ام   حالا به هر علت که سهل‌انگاری  یا دندونم را گم کنم یا  کلاغ  دزد به غارت ببرد 

 

دندون جلوم خورد شده بود و بعد مدتی شکست و جاش خالیه 

بعد ۳ سال قرنیه اش هم داره خورد می شه 

با خودم می گم یا خدا بیخیال /  دیگه جان ما 

دندون ۲۰ میلییون  دو تا ۴۰ میلییون از کجا با این وضعیت دلار بیارم / جان ما بیخیال شو دیگه 

مگه من کتاب ریاضی ام منو می خوای تیتر روزنامه کنی 

خرگوش و لاک‌پشت دانا/  کدوم زودتر به مقصد می رسه / داستان ازوپ

ای بابا .... دقیقا شدم مثل خرگوش 

باز می گم ولش شاید می خواد  پول دستم بیاد دیدی دو دندون طلا کاشتم 

اصلا خالیش هم قشنگه مث خرگوش 

جاااااااااااااااااااااااان

 خیره داداش خیره / باشه چشم 

 

الان معلق موندم  دو تا حباب نگران قرینه تو هوا یکی هر آن شاید بترکه یکی هم شاید آرزو هامو برآورده کنه 

باز یه حسی درونم می گه 

اگه زیادی حرف بزنی زبونتو قرینه می کنم هااااااااا حواستو جمع کن 

 

جااااااااااان.  زبون قرینه 

ای نه شوخی کردم باشه چشم بستم /  خفه  

ای بابا  دهنتو ببند دیگه 

 

 

می گم که خدا انسانها رو اتفاقی سر راه کسی قرار نمی ده 

ما از برای هم  به نقطه ی کمال می رسیم 

از یه جک 

از یه حباب نگران 

کلاغ دزد وخر دانشمند 

خرگوش پیاده و لاک‌پشت دانا 

از برای زیادی حرف زدنو و سکوت از برای شنفتن 

چوب مرده و کوه زنده 

از برای اینو یاد گرفتم که نخندم  بعد اینکه فاز گرفتم با یه جک 

یا چوپانی که خوش بود با  دروغ گفتن  گرگ آمد/  گرگ آمد 

راست می گفت هواشناسی چرا که باغ همسایه را سرما برد 

و دندان طلا برکت باغو 

دیگر گنجشک آواز نمی خواند 

و دیگر سرو معلول نمی توانست برقصد 

سنجاب به سرو گفت در کنار آواز پرندگان لذت می بری 

گفت  تازه داشتم از خورشید لذت می بردم 

که دهقان فداکار منو با تبر زد  

خلاصه زندگی بالا پایین داره 

چه اون سوسکش و چه اون خوک و خرس قطبی ش 

بله سید جان حواست به انفیه باشه 

درد گاهی به مرگ می زند

 

تمام موجودات زنده درد و زخم دارند نه تنها انسان 

حتی مار حتی  مور حتی شیر و  حتی خر و زنبور  

 

 

۱ نظر ۱۱ اسفند ۰۳ ، ۰۱:۵۲
محمدعلی خالقی

تصویر سال ۱۳۸۰ 

نو نهالی 

سعید یوسف‌پور 

محمد علی خالقی 

۰ نظر ۰۹ اسفند ۰۳ ، ۱۱:۲۵
محمدعلی خالقی

سگی که بعد یک سال صاحبش رو شناخت 


با دیدنم سگها شروع به سر و صدا کردن 

حیوان طبق واکنش سگهای دیگر واق واق می کرد 

همین که اسمشو صدا زدم بعد بو کردن به دست و پام پیچید

و احساس آرامش کرد 

سگها با وفا ترین حیوان ها هستند 

۰ نظر ۰۸ اسفند ۰۳ ، ۱۲:۵۳
محمدعلی خالقی

یارو تو خیابون توجه همه رو  به خودش جلب کرده بود 

چی شده برادر یه شلوار فروشی دارم 

کجاست / دیدم با دلهره و تشویش از زیرکاپشنش در آورد

گفتم چند برادر /  گفت یه چیزی بده کارم راه بیفته

کاریه ؟؟؟؟

گفت نه / می گم راستشو بگو ازت می خرم 

می گه که نه 

من مال که شک توش باشه نمی خرم شاید هم مشکلی نداشته باشد 

باشه حالا بیا این صد تومن رو بگیر برو اینجا وا نستا 

ملت گرسنه دین و ایمان نمی شناسه 

 حالا تو از دین و تاریخ و جغرافیا بگو 

 

تو دلم گفتم 

این که اختلاس نیست این نیازه 

پس چرا این رو خدا سر راه من گذاشت 

باز گفتم حتما می دونسته که من ازش می خرم 

نیازه برادر /  نیاز 

 

فکر کنم 

اختلاس چیز دیگه است 

حالا تو از دین و مذهب  بگو برای  مغزی که معده اش گرسنه است 

چند قدم تا خدا 

راوی / مرد مهربان 


 

۰ نظر ۰۷ اسفند ۰۳ ، ۱۰:۵۴
محمدعلی خالقی

وقتی می رم حموم 

می خوام خودمو ب شورم / وقتی می رم باشگاه این قدر که تحرک دارم از بوی بدنم بدم میاد / گاهی هم حال می کنم با بوی بدنم  فکر می کنم تموم سم بدنم /انرژی منفی از بدنم خارج می شه و انرژی مثبت می گیرم 

یکی بود حال می کرد با خودش با بوی بدنش 

می دونی به کجا فکر می کنم و چی می خوام بگم 

یک بازی بود  دو نقطه می ذاشتیم رو برگه بعد خط وصل می کردیم از یه نقطه تا نقطه بعدی / بعد خط ها نباید به هم می خورد (خط و نقطه )

این قدر پیچیده و سخت می شد / بعد اگه به هم می خورد می سوختی و برد مال رفیقت بود 

 

وقتی به دوش اب نگاه می کنم تصور می کنم الان این آب به کدوم کوه و کدوم قسمت زمین وصل شده تا به اینجا رسیده تصورش یکم عجیبه 

چقدر پیچ در پیچ و چند فیلترینگ شده تا به اینجا رسیده / سخت  مثل خط و نقطه

از دل کوه یا زیر زمین 

یکم فکر کن 

شاید صلوات رو ترجیح ندم چون خدا بزرگتر از صلواته پس از خود خدا تشکر می کنم چرا از بنده اش بخوام  / بسم الله الرحمن الرحیم 

 

 

اگه  هجوم مگس‌ها و پشه ها از جمعیت انسانها زیادتر بود 

خیلی زیاد تر /  بیشتر تر / آیا می شد زندگی کرد 

جدا" می شد / هر روز باید به خودت سیلی می زدی یا خودتو و مگس ها و آفریده شو فحش می دادی 

پس به نظم کائنات باید باور داشت 

همه چیز از روی اصول ه برادر 

یک عقاب تنها توی آسمون به امید روزنه ای باریک برای زیستن

یک سوسک مادر با شکم ۱۵ قلو در فاضلاب به فکر غذا

و یک تمساح در باتلاق مرده در انتظار آهویی تیز پا برای شکار 

و عنکبوتی وارونه  در سقف باید امید داشت تا زندگی پایدار بماند 

اکوسیستم باید بچرخه 

ما از یه زنبور به چرخه حیات برای بقا می رسیم 

اگه نیشت زد نکش برادر یا بگذر و تحمل کن ببین کجای کارت مشکل داشت

شاید زخم یه زنبور پادزهر زخم های نگفته ات باشه 

ما باید به درد بخوریم  نه به مرگ 

 

 

۰ نظر ۰۷ اسفند ۰۳ ، ۰۳:۳۳
محمدعلی خالقی

عمو  گفت با هویدا نهار خوردم 

گفتم جدی ؟؟؟

گفت آره با فردین هم عکس گرفتم 

گفتم می دونم تردید نیست 

 

بهش گفتم  هر موقع صبحانه تو با کوزت 

جشن تولدتو با طبقه پایین تایتانیک 

و درد دلتو با بی خانمان کردی 

 

 

بگو برات اهنگ پرین رو با دو تار بزنم 

هر کی نامبروان شد با گوله زدنش 

صدا شو در نیار 

خندید

شاد باش 😂😂😂😂😂

 

۰ نظر ۰۶ اسفند ۰۳ ، ۲۲:۲۸
محمدعلی خالقی

یه قفل کتابی بود کلیدش رو گم کرده بودم 

کلید ساز رو دیدم آشنا بود

گفتم برادر اینو برام باز کن رو کار / یعنی این که این قدر کلید امتحان کن تا یکی بهش بخوره بعد از روش برام دو تا بزن 

رفت با یه جعبه کلید اومد گفت خودت امتحان کن اگه پیدا شد ،بعدا کلیدارو برام بیار 

گفتم ممنون برادر از اعتمادت 

همه کلید ها رو امتحان کردم  شاید نزدیک ۵۰ کلید بیشتر بود  / نامید شدم 

یه کلید همش دستم میومد زخمی و کج و کوله می انداختم دور نه دسته داشت نه قیافه / بیشتر  کلید های سالم و نو رو تست می زدم 

تا کلید زخمی رو انداختم باز شد. 

اولا اینکه وقتی اصل و نصب دار باشی  حتی تو جهنم هم ریشه ات نمی سوزه 

هر کلیدی بهت نمی خوره 

دوم اینکه هیچ موقع گول ظاهر و کراوات رو نخور 

اونی که زخم بیشتری رو متحمل شده درک بیشتری داره و همون رفیق واقعی  تویه 

تا این  که شعور و فهم ادمکا رو ترجیح به ساعت مچی و کت و شلوار توسی بدیم

کلید فرسوده گاهی همزاد قفل ریشه دار است 

 

۰ نظر ۰۶ اسفند ۰۳ ، ۱۶:۵۴
محمدعلی خالقی

۲ نظر ۰۵ اسفند ۰۳ ، ۲۳:۳۹
محمدعلی خالقی

 

 

کسی حالم نمی پرسد 

آهنگی زیبا از عباس مهرپویا

 

 

کسی دیگر نمی کوبد در این خانه ی متروک ویران را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم
و من چون شمع میسوزم و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند
و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد
ومن دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم
درون سینه ی پر جوش خویش اما
کسی حال من تنها نمی پرسد
و من چون تک درخت زرد پاییزم
که هر دم با نسیمی میشود برگی جدا از او
و دیگر هیچ چیز از من نمی ماند

 

۰ نظر ۰۵ اسفند ۰۳ ، ۱۳:۳۴
محمدعلی خالقی

داشتم کتاب سپیده ی دانایی رو ورق می زدم 

به متنی رسیدم که نوشته بود . 

میگن اگه چوپان نباشه گوسفند ها تلف می شن یا گم می شن یا گرگ بهشون حمله می کنه یا از گرسنگی می میرند چون مغز ندارند / هر کی مغز نداره به چوپان احتیاج داره یه چوپان دلسوز /چوپان حکم پدر  یا مادر گوسفند ها رو داره 

یه دفعه دیدم مادری زنگ زد که سیوش کرده بودم 

مادر مهربان میراباد 

بهش گفتم حواست بهم هست که گم نشم کی پاشم و کی بشینم / کی بمیرم 

تو مث مادر منی 

گفت نمفهموم چی می گی 

گفتم مفهموم چی می گی 

همین که به یادم هستی ممنونم ازت 

کم لطفی بی معرفتی از من بی مغزه  که باید بهت زنگ می زدم 

گفت اشکال نداره مادر جان اگه عید آمدی حتما یک سر بزن بهم /اینجا خیلی دلگیره / از قلعه دورم / خونه تو شهرک بهم نمی دن / تنهام 

 گفتم چشم مادر جان وظیفه است 

ببین خیلی از انسانها منفعتی نداری براشون ولی به یادتن 

اینا انسانهای واقعی هستند اگه از این جور انسانها دوست رفیق داری قدر شون رو بدون و احترامشون رو نگه دار 

انسانیت حتی بعد مرگ تو همین چیزا خلاصه می شه 

عکس سلفی شو دارم و همین طور فیلم چهار بیتی شو 

اما مطمئن از رضایت بودنش نیستم 

 

 

 

۰ نظر ۰۴ اسفند ۰۳ ، ۲۲:۳۸
محمدعلی خالقی

رفتیم رستوران زارعی دو تا مرغ با یه برنج اضافه سفارش دادم 

برنج اضافه رو نیاورد 

گارسون با گاریش داشت ارائه خدمت می کرد 

رفت ته رستوران بشقاب های خالی رو جمع کنه 

به من که رسید گفتم برنج اضافه رو نیاوردی 

گفت ببخشید الان میارم 

گفت :: یه لحظه واستا 

این برنج های اضافی رو می خوای بریزی سطل آشغال 

گفت یه مقداری رو می ریزیم بیرون 

یه مقداری رو می دیم مستمندان 

جدا می کنیم /  چند تا بشقاب های جمع شده رو میریزیم بیرون 

و اونایی که دست نخورده رو می دیم مستمندان 

گفتم اشکال نداره  یکم از همین برنج ها رو بردارم 

گفت ::: نه بردار  / مرسی 

گفتم از این به بعد اگه سیر نشدم و شما خواستی بریزی سطل آشغال 

بده من بخورم خخخخ خندید 

گفت اشکال نداره 

می گم که اشغال چیه / اشغال / غذایی که تا یه دقیقه قبل داشتیم با ولع و چه چه می خوردیم شد اشغال / یکم فکر کن 

تا یه دقیقه قبل داشتیم می خوردیم حالا نصف بشقاب مونده و بهش می گیم اشغال و میریزیم سطل آشغال 

ما انسانیم برادر / چطور که اگه ده نفر سر یک سینی اعرابی بشینیم و مثل سگ و گربه بخوریم اشغال نیست ولی همین که اینا پا پس بکشن می شه اشغال 

چون ده نفر دست زدن 

یادت باشه اگه خواستی بریزی سطل آشغال بده من بخورم 

اشغال خوردنی 

عرفان و خداشناسی 

 

۲ نظر ۰۳ اسفند ۰۳ ، ۱۶:۱۵
محمدعلی خالقی

غلامرضا تختی فیلمی در سبک زندگی‌نامه‌ای و ورزشی به کارگردانی بهرام توکلی، تهیه‌کنندگی سعید ملکان و به قلم بهرام توکلی و سعید ملکان محصول سال ۱۳۹۷ است.[۲] این فیلم در نخستین روز از سی و هفتمین دوره جشنواره فیلم فجر رونمایی شد.[۳]

۰ نظر ۰۳ اسفند ۰۳ ، ۱۰:۳۰
محمدعلی خالقی

آخرین سنگر سکوته
حق ما گرفتنی نیست
آسمونشم بگیری
این پرنده مردنی نیست
آخرین سنگر سکوته
خیلی حرفا گفتنی نیست
ای برادرای خونین
این برادری تنی نیست

موج دستای من و تو
دست دریارو گرفته
عکس تو با سرمه خون
چشم دنیارو گرفته
ما که از آوار و ترکش
همه رو به جون خریدیم
تو بگو هم سنگر من
ما تقاص چی رو میدیم

آخرین سنگر سکوته
حق ما گرفتنی نیست
آسمونشم بگیری
این پرنده مردنی نیست
آخرین سنگر سکوته
خیلی حرفا گفتنی نیست
ای برادرای خونین
این برادری تنی نیست

۰ نظر ۰۱ اسفند ۰۳ ، ۱۲:۴۲
محمدعلی خالقی