اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

۳۸ مطلب در آذر ۱۴۰۳ ثبت شده است

دوران ابتدایی تو مسجد زیر مخابرات در مراسم گروه سرودی که توسط معلم بزرگوار خانم جوانی برگزار شد .هجوم جمعیتی موج می زد 

سر کلاس بودیم که خانم جوانی تعدادی از بچه ها را برای گروه انتخاب کرد

گفت که کدوم یک از شما عزیزان موقع خوندن سرود 

قسمت گل بریزین سر راه حسن ، می تونین گل بریزین 

خانم اجازه من ، سریع هم گفتم که کسی جا مو نگیره 

وقتی با بچه ها برای اجرای سرود تمرین می کردیم  ، موقع گل بریزین سر راه حسن من تصوری عجیب داشتم تو ذهنم ، یعنی چی می شه وقتی من گلها رو بریزم رو تماشاگران ، تصورش یه حس عجیبی داشت 

روز موعود فرا رسید 

با بچه ها شروع کردیم به خوندن ، هنوز گلها رو نیاورده بودن ،گفتم چی شد این گل‌هایی  که می خواستم بریزم ،

دیدم خانم جوانی بزرگوار یک پلاستیک آب‌نبات دادن بهم 

گفتن بگیر بریز 

من یهویی جا خوردم ، توقع آب‌نبات نداشتم ، بچه ها شروع کردن به خوندن 

و موقع گل بریزین سر راه حسن من با پلاستیکی از آب‌نبات شروع کردم به ریختن رو سر تماشاگران ولی با صورت سرخین و ذوقی کورین

اینا از گل می گفتن و من آب‌نبات می پاشیدم 

وعده خیلی چیز مهمیه در زندگی خانواده ،علم ، تحصیل ، فرزند 

اگه نتونستیم به وعده هایمان  عمل کنیم لااقل معذرت خواهی کنیم این ربطی به موضوع متن نداره ، کلی بنگریم 

قدیم خیلی خوش بودیم با اینکه من هنوز داشتم به گل فکر می کردم 

موج جمعیتی را می دیدم که برای باران آب‌نبات چقدر خوشحال بودن 

و ساده و چقدرکیف می کردیم 

اما الان با امکانات روز دنیا ، تکنولوژی  ، خانه ، ماشین ، میوه ، بهترین غذا ها حالمون خوش نیست 

انهایی که آگاهی بیشتری دارن رنج بیشتری می کشن 

 

  • ۰ نظر
  • ۲۷ آذر ۰۳ ، ۰۰:۳۹
  • ۱۰ نمایش
  • محمدعلی خالقی

یک پسر و یک دختر بودند که عاشقانه یک دیگر را دوست داشتند و عشقشون بینظیر بود و قصد ازدواج داشتند.تا اینکه مشکلی برای خانواده دختره ایجاد شد (ظاهرا پدر دختر نظامی بوده و باید به شهر دیگر ماموریت میرفته) و تصمیم گرفتند از اون شهر برن با قطار و دختره هم مجبور شده بود تا اون پسرو ترک کنه.تا اینکه روز رفتنشون فرا رسید و اون پسر هم به زیارت عشقش امده بود و نامه ای با خود به همراه داشت که تحویل دختره بده.وقت رفتن شد و پسر نامه رو به دختر داد و وقتی دخترک خواست بازش کنه پسر نذاشت و گفت ( بازش نکن تا وقتی که خودت میفهمی ) و قطار بوقی زد و به راه افتاد پس از چند ثانیه قطار ترمزی کرد و ایستاد و همه مونده بودن چی شده و چه اتفاقی افتاده تا اینکه همه پیاده شدن و دیدند که پسری خودشو جلوی قطار انداخته و خود کشی کرده به خاطر دختره و دخترک فهمید که زمان باز کردن نامش رسیده.مدتی گذشت و دختر این نامه را به داریوش داد و این داستان رو برای داریوش تعریف کرد (گویا شعر این ترانه هم نه بصورت کامل که الان میبینید ولی دست و پا شکسته از اون نامه بوده و شاعر اولیش اون پسر بوده که بعد ها ایرج جنتی عطایی مرتبش میکتد و به یاد اون پسر چند بیت دیگر هم بهش اظافه میکه ، از اون قسمت : ای طلوع اولین دوست تا آخرش.) و داریوش هم این ترانه رو برای ان دو جوان خوند.و اگه دقت کرده باشید اخر ترانه یاور همیشه مومن صدای بوق قطار میاد.

 

یاور همیشه مومن

ای به داد من رسیده تو روزهای خودشکستن

ای چراغ مهربونی تو شبهای وحشت من

ای تبلور حقیقت توی لحظه های تردید

تو شب و از من گرفتی تو من و دادی به خورشید

اگه باشی یا نباشی برای من تکیه گاهی

برای من که غریبم تو رفیقی جون پناهی

یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت

غم من مخور که دوری برای من شده عادت

ناجی عاطفه من شعرم از تو جون گرفته

رگ خشک بودن من از تن تو خون گرفته

اگه مدیون تو باشم اگه از تو باشه جونم

قدر اون لحظه ندانم که من و دادی نشونم

وقتی شب شب سفر بود توی کوچه های وحشت

وقتی ابر سایه کسی بود واسه بردنم به ظلمت

وقتی هر ثانیه شب تپش هراس من بود

وقتی زخم خنجر دوست بهترین لباس من بود

تو با دست مهربونی به تنم مرحم کشیدی

برام از روشنی گفتی پرده شب و دریدی

یاور همیشه مومن تو برو سفر سلامت

غم من مخور که دوری برای من شده عادت

ای طلوع اولین دوست ای رفیق آخرمن

به سلامت سفرت خوش ای یگانه یاور من

مقصدت هرجا که باشه هر جای دنیا که باشه

اون ور مرز شقایق پشت لحظه ها که باشی

خاطرت باشه که قلبت سپر بلای من بود.

تنها دست تو رفیق دست بی ریای من بود.......

  • ۰ نظر
  • ۲۶ آذر ۰۳ ، ۲۲:۴۴
  • ۱۰ نمایش
  • محمدعلی خالقی

می گم تا چربی غذا از بین نرفته سیگار رو روشن کنیم چطوره ؟؟؟

بعد کالری نیکوتین هم حال می ده ها 

احساس می کنم شاهرگی که از پشت پاشنه ی پا به شاخه های هرمی و مویرگ های سر  وصل می شه شدیدا به نیکوتین نیاز داره 

تا گیرنده های عصبی برای آزاد سازی دوپامین اعمال کنند  

و بتونیم این انرژی و نشاط رو به یاور همیشه مومن هدیه کنیم

نظر شما چیه 

یا استعمال دخانیات مضر است 

یا ترک آن باعث سلامتی می شود 

نفهمیدم چی شد ؟؟؟؟

فکر کنم اشتباهی به ما فهموندن 

مثل جهت نما در مریخ 

 

  • ۰ نظر
  • ۲۶ آذر ۰۳ ، ۲۲:۰۶
  • ۱۴ نمایش
  • محمدعلی خالقی