اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

۳۸ مطلب در آذر ۱۴۰۳ ثبت شده است

 

کلاغ مهربان آزاد شد 

صبح ساعت ده آزادی کلاغ انجام شد 

بعد اظهر ساعت ۱۵،۳۰ دوباره رویت شد 

دوباره ساعت ۱۷ و ۳۰ رویت شد و دوست داشت به آشیانه برگردد ولی ترسی او را می آزرد 

 

درس امروز 

کسی رو اگه وعده  ، اطعام ، محبت ، دادی 

حتی اگه حیوون باشه تو را از یاد نخواهد برد 

اگر وعده دادی عمل کن 

1-حکایت کرده اند پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سربازی را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی می داد.
از او پرسید: سردت نیست؟
نگهبان گفت: چرا ای پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت: من الان داخل قصر می روم و می گویم یکی از لباس های گرم مرا برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده اش را فراموش کرد.
صبح روز بعد جسد سرما زده نگهبان را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود:
ای پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل می کنم اما وعده لباس گرم تو مرا از پای درآورد.

  • محمدعلی خالقی

کیا تنهایی سینما ، کوه ، پارک ، جنگل می رن 

رفتم بهشت زهرا  تنهایی ، (قبرستون رفتی تا حالا )

دنبال قبر علی جان مد پلنگ ، همون که شاهرگ پلنگ برید 

حوصله سر و صدا نق نق ندارم  برادر 

جمعه هم نرین ، چون جمعه مال مرده هاست  ، مرده ها خوابن 

وسط هفته برین که مرده ها زنده باشن  

هر کی یک حرف اشتباه گفت که شما تایید نکنید  

گاهی برای آرامش لازمه یه دوری بزنی 

 

اون روز که رفتم یک کلاغ دیدم اومده بود تو قبرستون که اب بخوره ، کلاغ ها باهوشن دیگه یه وقتایی میان که خلوت باشه ، از دور داشتم نگاش می کردم  دیدم نمی تونه بپره 

یاد داستان کلاغ های نگران افتادم ، از درخت رفتم بالا شاخه شکست ، 

گفتم این زخمیه چیکا کنم چیکار نکنم ،یک چاقو ضامن دار آوردم که سرشو ببرم، یه نگاه این ور یه نگا اون ور ، من بودم ، کلاغ و مد پلنگ ، گفت پ ت ت گفت ن ت ت 

(شوخی ) خخخ

سه تا ازشاخه های پرهای اصلیش شکسته بود ، گفتم بزار بگیرم حالش که خوب شد ولش می کنم ، آقا با بدبختی گرفتمش 

شاید حدود صد کلاغ بالای سرم دور می زدن و قار قار می کردند ، یعنی برادریشون رو داشتن ثابت می کردن  پشتکار و همت شون  از مورچه های کارگر هم بیشتره ، 

اینو آوردم خونه سه‌تا از شاه پراش شکسته بود 

وبه نخی بند بود ، کندم و کمی دوا درمون بهش دادم (آویشن دم می کردی براش ) خخ

یک ماهه دارمش  دو کیلو گردو براش خریدم  آقا نوش جان کرد  

روزی هم سه من کود حیوانی جایزه می ده خخ

کوداشو می دم گلدون ، گلدون ازم تشکر کرد گل داد بهم 

اکوسیستم باید بچرخه دیگه 

حالا ول کن من نیست ، بالش هم خوب شده ، می زارم بیرون نمی ره ، 

چیکار کنم باهاش ، فاز مهربانی گرفته چیکار کنم باهاش ،

هیشکی منو دوست نداره حتی کلاغ ها  

؟؟؟؟

عکسشو براتون می زارم بعدا 

 

پرنده های قفسی عادت دارن به بی کسی
عمرشونو بی هم نفس کز میکنن کنج قفس
نمی دونن سفر چیه عاشق در به در کیه
هرکی بریزه شادونه فکر می کنن خداشونه
یه عمره بی حبیبن با آسمون غریبن

این همه نعمت اما همیشه بی نصیبن
تو آسمون ندیدن خورشید چه نوری داره
چشمه ی کوهِ مشرق چه راه دوری داره
چه می دونن به چی میگن ستاره
چه می دونن دنیا که یا بهاره

 

  • محمدعلی خالقی

زیر مجموعه ی خودم هستم

مثل مجموعه ای که سخت تهی ست

در سرم فکر کاشتن دارم

گرچه باغ من از درخت تهی ست

 

عشق آهوی تیزپا شد و من

ببر بی حرکت پتوهایم

خشمگین نیستم که تا امروز

نرسیدم به آرزوهایم

 

نرسیدن رسیدن محض است

آبزی آب را نمی بیند

هرکه در ماه زندگی بکند

رنگ مهتاب را نمی بیند

 

دوری و دوستی حکایت ماست

غیر از این هرچه هست در هوس است

پای احساس در میان باشد

انتخاب پرنده ها قفس است

 

وسعت کوچک رهایی را

از نگاه اسیر باید دید

کوه در رشته کوه بسیار است

کوه را در کویر باید دید

 

گرچه باغ من از درخت تهی ست

در سرم فکر کاشتن دارم

شعر را، عشق را، مکاشفه را

همه را از نداشتن دارم...

یاسر قنبرلو

  • محمدعلی خالقی

یکی از دوستان به نام عرب نامی بود  اهوازی بود یه روزتو یک مسیری با هم می رفتیم

گفت که رستوران زارعی تا حالا رفتی 

گفتم همون که طرقبه است 

گفت نه اون شعبه اصلی شه الان اومده جاده ساغروون 

نه نرفتم ، گفت الان می ریم یه غذا بهت بدم بفهمی غذا چیه 

گفتم ممنون من الان هندوانه خوردم خخخ (این هندوانه داستان داره )

داشتیم می رفتیم کنار رستوران واستاد گفت بیا پایین ، به اسرار ما رو برد 

شش سیخ کباب برامون گرفت بیرون بر ، دو پرس هم همون جا خوردیم 

یاد شیش سیخ کباب سیخی شیش تومان افتادم 

کارتم رو آوردم بیرون هر کار کردم گفت من حساب می کنم .

گفت اینا رو هم ببر بعدا می خوری 

شستم صدا کرد ، پیشونی مو دادم بالا   

گذشت و گذشت ، یک ده روزی از این ماجرا 

غذاش هم واقعا خوشمزه بود و همچین محبتی از کسی تا حالا ندیده بودم 

بعد یه ده روز دیدم شمارش رو گوشیم زنگ می زنه ، با عجله عجله محمدجان سلام خوبی اومدیم با خانواده مسافرت تصادف کردم ماشین خراب شده داری یک  تومانی برام بزنی 

من هم مهربون طعم غذا هم هنوز زیر زبون  ، گفتم باشه شماره کارت بفرست 

برات واریز کنم

دوران کرونا بود ، یک ماهی گذشت ، دیدم خبری نشد ازش یه روز زنگ زدم بهش گفت باشه می ریزم ،  و نریخت دو ماهی گذشت بهش زنگ زدم یه خانمی گوشیشو برداشت گفتم  گوشی رو می دی به آقای عرب گفت فوت کرد . 

گفتن چی ؟؟گفت فوت کرد کرونا گرفت مرد ، گفتم یه بدهی داشت ، گفت برو قبرستون ازش بگیر    ، همینجوری 

یه پنج سالی می گذره

حالا اگه مرده که نوش جانش گذشتم دمش هم گرم با کبابی که بهمون داد 

اگر هم زنده است بازم دمش گرم ، حلالش باشه 

 

فقط درس امروز  ، در مورد دونه ، دون 

تو قانون کفتر بازی یه باز ی هست بعنوان دون پاشیدن 

کفتر بازآ می فهمن من چی می گم 

کفتر همسایه که میاد مجبوری به کفترهای خودت دون بدی تا بتونی اونو صیدش کنی

حالا یادتون باشه اگه کسی دون پاشید اگه طلا گذاشت جلوتون ، 

بهش بگین می فهمم چی می گی ؟؟؟

باز بگین تفریح نداریم ، غم نداریم 

همچی خوبه ، دلمون هم برای آبشار چراغو تنگ نیست 

بچه بودیم ما رو وعده شکلات دادن تا آروم شیم 

هنوز که هنوزه تو دلمون مونده و آب‌نبات چوبی تفریح شد 

خدایا ظهور آقا را برسون 

 

  • محمدعلی خالقی

بعضی آدمها  دیدین خیلی خودشون رو صمیمی جلوه می‌ دن انگار ده ساله رفاقت کردن با هاتون 

یه روز گفتم راستی تو شغلت چیه  یک‌ پروژه هست می ری سر کار ، گفت آره،   دستت هم درد نکنه ، گفتم به این شماره زنگبزن ، گفت داداش دستت درد نکنه ، خدا خیرت بده 

خوب کار نداری من رفتم یک قهوه بخورم ، گفتم بیزحمت برا من هم یکی بگیر (می خواستم امتحانش کنم)، بیا کارتم رو بهت بدم  ، نه باهاش حساب دارم 

رفت‌وآمد که این کارتم همراه نبود ، خودش نبود از شاگردش هم نگرفتم ، هیشکار نمی شه رفیق برو خوش باش 

می گم که ....

یادتونه زنگ ریاضی معلم نبود 

یک معلم دیگه میومد به خاطر اینکه سرمون بند بشه 

می گفت از یک تا ۵۰۰۰ بنویسین 

بعد دفتر تموم می شد ، زنگ و روز مدرسه تموم می شد 

ما هنوز داشتیم تو حیاط و زیر سایه ی دیوار عدد می نوشتیم،

فردا و پس فرداش هم می نوشتیم

یادتونه دوست داشتیم کل صفحه های دفتر رو خط خطی کنیم. یا دفتر رو آتیش بزنیم 

خوب درست ، این آدما رو مثل همون اعداد ریاضی که رو اعصابتون بود با یه قهوه ساده ۲۰ هزار تومانی می تونین بشناسین و از زندگی خط بزنین 

یه ضرب المثل هست می گه رفیق رو با سفر و سفره و مسافرت بشناس ، 

 

با یه قهوه بیست تومنی آدما رو  محک بزن  

 

  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی

آنچه روئید 

آنکه رمید 

آنکه خزید 

آنکه دوئید 

همه رفتنی ان 

چرا طلا با ارزش ترینه 

  • محمدعلی خالقی

گفت مغز می خوری 

گفت نه ساقی رو عوض کردم جنس خوب میده 

مغزم خوب کار می کنه 

غم داری ؟؟؟

گفت چی شده باز !!!

ناراحتم از اینکه ، قبل از صبحونه داشتم فکر می کردم 

که قراره من بعد صبحونه سیر باشم !!!!؟؟؟!!!!

 

گفت.  در این مورد بعدا فکر خواهم کرد 

حالا چرا تو آفتاب نشستی 

همه می رن تو سایه می شینن تو اومدی تو آفتاب؟؟

گفت آفتاب مهربانی 

سایه ی تو بر سر من 

ای که در پای تو پیچید 

ساقه ی نیلوفر من 

                                     با هم حال می کنیم دیگه 

گفتم اگه انعام بهت ندم 

آیا برخوردت  با من فرق خواهد کرد 

گفت به جواب رسیدم 

بحث امروز در مورد پوله 

 

  • محمدعلی خالقی

 

اسماعیل کریمی:
سرو بلند قامت🌳
🌿(شاهکار خلقت در روستای اسفاد)🌿


سروی به روستایم از دور هست پیدا
با قامتی بلند وهمچون عروس زیبا 

از دور می درخشد مانند یک ستاره
هر کس که دیده او را ،دلتنگ او،دوباره

بر روی ،شاخه هایش ،مهمان زیاد دارد
او مهربان رعناست،هرکس بیاد دارد! 

سروی که یادگار است ،از دوره ی نیاکان
با خاطرات بسیار ، با رازهای شاهان

او از قدیم الایام، بودست ،پدر ومادر!
از بهر نوعروسان،یا حاجیان ،عزاگر!!

بابرگ های سبزش،بخشید رونقی ،ناب
برمحفل عروسی ویا عزای ،ارباب

هرگز نگشته است پیر ،هر روز او جوان است 
برشاخه هاش،چون دشت،هفتاد آشیان است

گنجشک وزاغ وکفتر ،بلبل وقمری ،ناز
هرروز می سرایند ،انواع ساز وآواز

برسایه سار ،پهنش هر کس به عیش ونوش است 
سرو بلند قامت ،او همچنان خموش است 

در روستای اسفاد، هر رهگذر که آید 
با سرو وخاطراتش ،هم آشناست،شاید

این سرو پیر برنا،گویا که،شاهکار است 
او دردل درختان ،در اوج ،اقتدار است

رازی که در دل اوست،باقصه های زیبا
ازسالیان دور است ،با مردمان دیبا(همچون ابریشم)

ای مردمان خوش قلب ،با او رفیق باشید 
این راز وقصه ها را ،لطفا به هم نپاشید

امروز در دل سرو  ،گویی شده ست آشوب 
مرهم به زخم گیرید،تا حال او شود خوب

این افتخار وعزت این یادگار دوران
جان دوباره گیرد، باشید مرد میدان

باید که سالهای ،بعد از شما بماند 
هر نسل که باز آید ،قدر ورا بداند

🌺سروده:فاطمه جعفری 🌺

سرو اسفاد

سفرنامه را چون که ناصرنگاشت
بسی حرمت  سرو را  پاسداشت

بر اسفاد چو ایشان  نمودی گذر 
بر آن مسجد و سرو  کردی  نظر 

پس ازچندقرن ازچه کرده نهان 
ندیدهست اوازه اش  در جهان 

 چرا  اسم  سرو  سهی را  نَبُرد 
گمانم  که  او حق  اسفاد خورد

کهنسال تر زو  بدین جا که دید
به ایران  کجا مثلش امد پدید

ندیدی تو سروی بدینسان بزرگ
تنومند و سرسبز ،عظیم وسترگ

نه  شایستهء  این  ادیب شهیر 
کند حذف این خلقت بی نظیر

بگو بر ادیب و  به  استاد  ما 
که این سرو  را گوشه ای جانما

به تحسین این سرو یونس نوشت
درودش براین خلقت وهرکه کشت

غلامحیدر کریمی 

  • محمدعلی خالقی

  • محمدعلی خالقی