سلام خدمت اسفادیهای عزیز
در ایام کهن اسفاد قدیم همچنان روزهایی چون بهار امسال بهار98 سالهایی بر پیکر خود بهارستان را تجربه می کرد که در نگاشت هایی دوستان عشق و خاطرات کهن را به قلم در آوردند
نگارش شاهرود قدیم که مراتب تکمیلی در پیشینه ی همین سایت موجود است به تالیف در امده همچنان قدیم مثل امسال به دیدن رود می رفتیم و واقعا تماشایی بود که صدای شار تا دوردست ها می امد
فصل بهار چند سالی ، قبل از سال 76 در اسفاد همچنان زیبایی و شور شوق را بر خلقت کائنات رنگارنگ و زیبا می کرد انگار نقاش چیره دست با قلم زیبایش جلوه ای از بهار را نقاشی می کرد
همه جا همچون بهشت زیبا بود هر چیزی لذت خودش را داشت کوه دشت دره باغها مزارع درختان گل ها شکوفه ها و بوی بهار که هر حیوانی را از خانه به بیرون می کشید.
در هر کوچه باغ ها و مزارع صداهای دلنواز هم شهریهایمان به گوش می رسید سر هر کوچه باغ صاحبان باغها بر لب جوب اب لذت حیات و بهار را در سکوت و آرامش تجربه می کردند
امروز از اون سالهای دیرین سالهاست که همچنین بهاری پیکرش را گلگون نکرده بود با شروع مکرر باران از ابتدای سال آرزویی دوباره تکرار در دلمان زنده شد دیروز بعلت شدت شدید باران شاهرود اسفاد جان گرفت و با غرش خود سکوت شاسکوه را در هم شکست و خاطرات گذشته کهن را باری دیگر تداعی کرد
امسال خداوند نعمتش را افزون کرد و خیر و برکت را به بندگانش اعطا نمود
و این تجربه را برای حامیانش که تا به امروز اهش را به دل آرزو داشتند به حضور تجربه کردند و ان ایام گذشته که بهترین ایام و خاطره های مردم عزیز بود امروز به رویت وحضور دیدند که اگر خداوند بخواهد کویر و دشت هم می تواند بهشت باشد
بعد از چند سال نوروز 1398 سال بهار سال زیبایی و شکوفایی بهشتی دوباره اسفاد را به دامن خود شکفت و بهاری رنگارنگ و زیبا را برای بندگانش به نقاشی کشید
شاید چون خال بر تن بنویسد
شاید بر برگ گل نار اسمم بنویسد
شاید که هزار سال دیگر مردی
شعری از من ز غم یار بنویسد
بهار امثال در مقایسه با سال های اخیر یکی از بهترین سال های بهاری بود که مناطق خراسان جنوبی رو فرا گرفت البته در اکثر نقاط کشور بارندگی زیاد بود به بعضی ها به شادی گذشت و به بعضی ها با غم و اندوه و این رسم روزگاره پایان هر خوشی غم است و پایان هر شکستی پیروزی ایست . شر و خیر اعمالی ایست که خداوند بندگانش را می ازماید و انها را در امتحان قرار می دهد
باید در این امتحان الهی به نشانها و حکمت های خداوند بنگریم و شاکر نعمتهای خداوند باشیم که انسانها را با شر و خیر امتحان است .
من راز خوشم را به سلامت دانم
و همین بس نخواهم نظری
نکند پنجره فردایم
قفلی از اندوهی بسته شود
نکند آسمان دل من غم بارد
با همین راز خوشم
شکرانم
خالقی عرفان
مادرم درس مهربانی را
از برایم چه خوب معنا کرد
آنکه با حرف های ساده خود
طبع شعر مرا شکوفا کرد
مادرم، آب بود و آیینه
خویش را نزد خویش پیدا کرد
روز و شب در کنار گهواره
کار امروز و کار فردا کرد
روشنی بخش جان من مادر
دل من را به رنگ دریا کرد
کوله باری ز نور از امید
از برای سفر مهیَا کرد
زیر اقدام او بهشت برین
برگه اش را خدای امضا کرد
هر که از مِهر مادری سرشار
وصف خورشید عشق تنها کرد
مادر آن باغ ، باغ آلاله
دری از لطف سوی ما وا کرد
خواند از بهر خواب لالایی
شعر او باز هم که غوغا کرد
او خریدار خنده هایم بود
خنده را باز هم تقاضا کرد
ساده ، بی ادعا رفیقی خوب
در دلم عشق خویش بر پا کرد
آفرین ! خوش گذشت از هستی
اقتدا بر مسیر زهرا (س) کرد
گر چه در سایه پدر هستم
دل فقط مادرم تمنا کرد
این« شمیم » در فراق آن مادر
قطعه ای را سرود و اهدا کرد
شاعر : مرتضی حسینی اسفاد- متخلص به شمیم اسفادی
به بهانه سالگرد در گذشت مادر عزیزم
نظرم صبح فروغم عزا بر تن داشت
مرده را نعره ی حاجت شکنی بر شب نیست
ز سنگین بار غم دل مرا غمین تر نمی کند
نوا نزن که ساز تو دل مرا به سازتر نمی کند
ز من نپرس که حال من چرا چگونه روح نیست
نه صبح من فروغ است نه ساز تو شنود است
مرا به حال خود خوشم که مست خواب خفتنم
خالقی (عرفان)
در قدیم امکانات رفاهی و ضروری زندگی نبود و مردم به سختی زندگی می گذراندند یکی از این مشکلات نبودِ بهداشت و پزشک و تجهیزات بیمارستانی و دارویی بود که نه تنها در روستا بلکه در شهرها هم به ندرت وجود داشت و نبود وسایل نقلیه بر این مشکلات می افزود. اشاره به نمونه هایی از این اتفاقات و مشکلات مردم می تواند نسل امروز را به تا'مل و سپاس از برکتهای نظام جمهوری اسلامی وادارد:
- عضوی از بدن دچار خونریزی میشد و فرد دسترسی به پزشک ،کمکهای اولیه ،خانه و حتی باند و پانسمان خانگی نداشت و با خاک جلو خونریزیهای سطحی را میگرفت.
- در زخمهای عمیق تر از شیوه ی همگانی پنبه داغ استفاده میکرد بدین صورت که باسوزاندن مقداری پنبه و خاموش کردن آن سوخته آن را بر روی زخم قرار می داد که این حرکت سریعاً باعث انعقاد خون می شد.
- در شکستگیهای استخوان بجای گچ گرفتن و یا پلاتین، ترجیحاً از شیوه ی آتل بندی بوسیله ی کما کوهی بخاطر سبکی فوق العاده و در نبود آن از تخته ی چوبی استفاده می کرد.
- درسوختگیها همیشه از یک مایع صورتی رنگ بنام میرکُرکُرُم که غلیظ و در هر شرایط نگهداری ای سرد و خنک کننده بود برای التیام استفاده می کردند. که رنگ صورتی یا قرمز این مایع از دور برای بینندگان موجب اضطراب و نگرانی عجیبی می شد.
- در این میان برای تسکین درد هایی مثل گریپ ،سرما خوردگی ، سر درد ، کمردرد ، دندان درد و دردهای عضلانی یک قرص مسکن آمریکایی بنام کاشه کالمین بود که سابقه ی نیم قرن داشت ودر مغازه برادران عظیمی تا اوایل دهه ی پنجاه وجود داشت این قرص که بزرگ و به اندازه ی قرص جوشان بود را متولدین این دوره و بزرگتر ها با نام آشنایی کامل دارند.
احمد عظیمی اسفاد
بهار را خوش است
شکوفه ارغوان را خوش است تو را
به یاد یار در ان شکوه سرخوشت
دل دیار دردمند
که کودکی گره به پای رنج خود
ز رنگ رخ پریده شور کودکان کار را
نشسته پیر مادری ز بهر لقمه نان خود
ز ان سکوت دختران لال و لب
دل شکسته را چگونه وا شود
به من بگو ...
شکوفه ، ارغوان
در این جهان دردمند
چگونه خوش کنم
بهار را خوش است
شکوفه ارغوان را خوش است تو را
خالقی (عرفان)
یکی از بازی های گروهی مرسوم در اسفاد بازی بازی
اُرنگ اُرنگ بود . این بازی یک پادشاه ، یک وزیر و تعدادی بازیگر داشت که تعداد بازیگران عادی محدودیت نداشت و هر چه تعداد بازیکنان بیشتر بودند جذابیت بازی بیشتر می شد . استاد و پیش کسوت این بازی در عصر بنده ی حقیر آقای علی اکبر نظری بودند که نقش پادشاه را در این بازی داشتند.
ایشان با اجرای خاص و دیدنی خود شادی و شعف به یاد ماندنی به تماشاچیان تزریق می کردند .
شیوه بازی اینگونه بود که یک لُنگُته را تا می کردند که کوتاه شود بعد می تاباندند و با آن دُرنه درست می کردند ، یک سرِ
دُرنه در دست پادشاهِ بازی و کمکی اش یعنی وزیر بود و سرِ
دیگر درنه در دست یکی از بازیکنان که چهره به چهره استاد ایستاده بود .
پادشاه با صدای بلند می گفت : اُرنگ اُرنگ
بازیکن مخاطب می گفت : خرها چه رنگ
مثلاً پادشاه می گفت : یک خر هست بندلی ، خیلی شرّ و
جُفتک زن مثلاً از سرتخت آقامیر تا سر سه کیچه،که بازیکن مخاطب باید تشخیص می داد که این خر مال کی هست.
اگر تشخیص او درست نبود از دور بازی خارج می شد و اگر تشخیص او درست بود ، درنه را می گرفت و سایر بازیکنان را دنبال کرده و با این درنه با تمام قدرت به هر کسی که می رسید می زد .این زدن ادامه داشت تا اینکه پادشاه با فرمان ( سیه جو ) بازی را متوقف کرده و دستور اتمام بازی را صادر می کرد .
احمد عظیمی اسفاد