اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

هر وقت که دلگیر میشم تو برام خاطره ای . اسفاد روستای زیبایی ها

اسفاد وطنم

اسفاد ای سرزمین مادری من چه می کنی با دستهای خسته روح شکسته چه می کنی
درد است در فراق من از حال و روز تو شهر سکوت در و دیوار شکسته چه میکنی
روزی و روزگاری و حال و هوای تو شور اشتیاق بر مزار شهیدان چه می کنی
آن باغ های خرم و شیر دلان تو ان کوچه باغ عام و مردان ادیبت چه می کنی

بایگانی

۱۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

خاطره ای از دفاع مقدس

دوشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۱:۰۰ ب.ظ


باسلام 

سال شصت وشش بود اگه اشتباه نکنم باتعدادی ازبچه های اسفاد عازم جبهه شدیم ازقبیل حاج اسد صادق حسن اقاشهریاری، بهزادعطایی، محمودغفاری وسیدحسین اسماعیلی رفتیم کردستان لشکرویژه شهدا مهاباد اونجاتقسیم شدیم من بیسیم چی بودم، بعدازچندروز بالاخره روز موعود  فرارسید وباید اماده میشدیم برای عملیات بیت المقدس دو ، درمنطقه ی گرده رش وقله ی الاغلو وگامو،من به همرا ه فرماندهان برای تعیین محورعملیات دو  روز زودتر رفتیم به منطقه ومستقرشدیم، ساعتی طول نکشید که چون سیگاری بودم هوس سیگارکردم ولی اونجا دیگر از سیگارخبری نبود اسلحه کلاش روبرداشتم وبدون توجه به فریادهای حاجی رستمی به سمت قله کوه حرکت کردم وایشون دادمیزد که منطقه پاکسازی نشده هنوزاحتمالا عراقیها باشن ولی من گوشم بدهکارنبود میخندیدم ومیرفتم تا رسیدم  به سنگرای عراقی دیدم جنازه ها ومجروحاشون هنوز هستن رفتم داخل سنگر وشروع کردم به گشتن توی چمدونهاشون وبالاخره یک کیسه سیگار جمع کردم رفتم اونورتر. سنگرتدارکاتشون بود دیدم نامردا بهترین عسل ها رو دارن داخل پیت های پنج کیلویی تاجایی که تونستم اوردم ازقله قل دادم رفت پایین جایی که مستقربودیم، رفتم سنگرفرماندهیشون یک بیسیم پیشرفته هم پیدا کردم وکیسه ی سیگار رو انداختم پشتم برگشتم فردای اون روز بچه ها کم کم میرسیدن تااینکه همه نیروها اومدن من خیلی پز میدادم چون تنهاکسی بودم که سیگارداشتم تا روشن میکردم همه یورش میاوردن قسم میدادن به ماهم بده که درنهایت بهشون گفتم خیالتون راحت تا زمانیکه اینجایین سیگارتون بامن جیره بندی کردم براشون. تااینکه شب دیگه ساعت حدوددوازده شب دندان دردشدیدی گرفتم طاقت فرسا طوریکه سرم رو به درودیوارمیزدم واونجاهم هیچگونه دارویی نبود گفتن فقط بایدتحمل کنی فردا بری بیمارستان صحرایی حضرت فاطمه ولی کوصبح کلاش روبرداشتم وتنهایی زدم به کوه وکمررفتم تااینکه حدودساعت دوصدای کارکردن یک دستگاه گریدر روشنیدم اربیراهه رفتم بسمتش دیدم بچه های مهندسی داره استحکامات درست میکنن خطمقدم بود یک سنگراون پایینتر بود ویک صدایی میومد صدا خیلی برام اشنا بود رفتم به سمتش گفتم خدایا چقدراین صدا اشناست تااینکه نزدیک رسیدم درضمن یک شب بسیارسرد همراه بابرف وبوران بود دندان منهم بخاطرهمین سرما مثل توپی درحال باد کردن بود اویزون شده بود بالاخره رفتم جلو که بپرسم بیمارستان حضرت فاطمه کجاست یک برادری گفت تواینجاچکارمیکنی این جلو عراقیا هستن بیمارستان باید از اون جاده بری شبه پیدا نمیکنی گفتم چرا پیدا میکنم تا خواستم برگردم که برم یکدفعه دیدم یکنفر چفیه به سرش بسته وداره میگه برو اونجارودرست کن خاکهاروبریز اینور وازاین دستورا، این همون صدای اشنا بودوایشون کسی نبود جز سردارعزیز مون حاج اسماعیل نظرجانی که خداعمرباعزتی به ایشان عنایت کنه ومن همیشه گفتم وهمه جا که ایشون خیلی بیشتر ازاینی که هستن حقشونه، بعدازکلی احوالپرسی وسوال جواب خداحافظی کردیم ومن رفتم بیمارستان روپیدا کردم حالا باز دکتر میگه دندون رو نمیکشم عفونت داره خطرناکه گفتم انبرروبده خودم میکنم وبادادن لیدوکایین ومسکن منو راضی کرد که نکشم.چندتا قرص باهم خوردم ازلیدوکایین هم استفاده کردم ومثل اهو برگشتم جای اصلیمون ولی دیگه صبح شده بود

.یاد باد ان روزگاران یاد باد

فرامرز حسنی 

۱ نظر ۳۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۰۰
محمدعلی خالقی

قند اسفادیها

دوشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۹:۵۸ ب.ظ



ای لهجه همچو قند اسفادی ها                    ای سرو سهی، بلند اسفادی ها


گوهر ز دهان تو فرومی ریزد                         باید که  شنود ، پند اسفادی ها


با کار و تلاش زندگانی کردند                        این است ز قید و بند اسفادی ها


من عاشق کوچه های پراحساست                دلداده  آن   سپند   اسفادی ها


از آب قنات خوب تومی نوشم                        این نعمت چون و چند اسفادی ها


طبع تو همیشه جویباری جاری                      این شعر  شود  پسند  اسفادی ها


من گر چه غنی ز نعمت دنیایی                   وابسته و   مستمند   اسفادی ها


شاعر :مرتضی حسینی اسفاد (شمیم)

۰ نظر ۳۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۵۸
محمدعلی خالقی

رقص پروانه ها

دوشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۴:۲۹ ب.ظ


بهار امسال شاهد پدیده ای شگفت انگیز بود که تکرار نداشت 

اینقدر که حضور پروانه ها در کشورمان بر زمین و زمان ریخته گویا امسال باید سال پروانه نام گذاری می شد

شاید این پدیده نوعی خوشایندی ایست و یا پیام اود نشاط و شادی  ایست

که جای بسی نشاط هم هست چرا که بهار امسال بی سابقه بوده و این خود برای همه نعمت بزرگی است   

وقتی پا به دشت و صحرا می گذاریم  صدای بلبلان و رقص پروانه ها حس و حالی شوق انگیز ؛ گذشته ی اندوه همان را می شورد  و غبار گذشته چندین ساله را پرده می زند.

حضور سارگ ها و پرستوها امسال در  اسفاد بی سابقه بود  که غیابشان به چندین سالها می کشد .

صدای مرغ حق سکوت زیبای اسفاد را شب تا به صبح در آهنگ و  نشان از مناجات شبانه است و چقدر زیباست لذت اوازش که دل هر رهگذری را به لرزه می آورد 

ما نمی دانیم بدنبال چه می گردیم .

این قدر در خویش غرق شده ام که دنیایمان را فراموش کرده ایم 

دامن طبیعت همه چیز را روشن می کند 

لذت ببریم چرا که دنیا زیباست چرا که تمام وسایل کامروائی آنجاست 





۱ نظر ۳۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۲۹
محمدعلی خالقی

شعر مربوط به زلزله 76 زیرکوه قاینات

دوشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۱:۵۶ ب.ظ

کجا برد چرخ فلک ناگهان گوهرت را                                                                                                         که سوزاند یک عمر جان و دل و مادرت را 

زمین نعره سر داد از فتنه چرخ گردون 

                                          در ان دم که بر هم زد آن مدرسه سنگرت را

ندیدم تو را روی آوار های کلاست 

                                          ولی دیدم آن صفحه ی پاره ی دفترت را 

و من دستخط تو را روی ان صفحه دیدم 

                                          و من دیدم ان مشق شب آخرت را 

زمین شرم می کرد از کرده ی  خویش ان دم 

                                           که بیرون کشیدند از حلق او پیکرت را 

هنوز آرزوی ایست بیهوده در عمق جانم 

                                            چه می شد نگه داشت ان لحظه ی آخرت را  

تو رفتی و در ذهن من یک سوالی بجا ماند 

                                            چرا برد چرخ فلک ناگهان گوهرت را 


19/2/81      رضا عبدالله زاده ابیز 


۱ نظر ۳۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۳:۵۶
محمدعلی خالقی

نانوایی و نان سنتی در اسفاد قدیم

يكشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۲:۴۰ ب.ظ


با گذشت زمان و پیشرفت صنعت و تکنولوژی ، شیوه ی زندگی مردم از سنتی بودن فاصله گرفته ، به سرعت در مسیر صنعتی شدن به پیش می رود و بخصوص کشاورزان و روستائیان را درحسرت دستیابی به چرخه ی مواد غذایی سالم ، مرغوب و خانگی می رنجاند . 

در اسفاد قدیم پخت نان از تولید گندم و آرد تا رسیدن به سفره ی خانواده همه ی مراحل آن کار دست و بازوی اعضای  هر خانواده بود ولی در عوض نانی سالم و بهداشتی و بدون هیچگونه اسراف و هدر رفت تولید می شد و مثل امروز خبری از نان خشک و کپکی و چرخیِ نمکی نبود که دوباره آنرا وارد  چرخه ی تولید و سبد غذایی کند . کشاورز گندم را بعد از کاشت ، داشت ، و برداشت به اندازه نیاز چندین روزه آسیاب نموده و مازاد گندم را در کَندیکهای بزرگ نگهداری می کرد. کندیک حکم یک سیلوی گندم را داشت که از خاک سفت و قرمز رنگی بنام خاک تنور ، به شکل بیضی ساخته میشد . این کندیکها سرِ پا و در دل دیوار کار گذاشته می شد ، البته آن زمان به جهت چند طبقه بودن خانه ها و استفاده از تیرهای چوبی سنگین و نیز بکار بردن گل و خشت خام ، عرض دیوارها به یک متر هم می رسید . یک سرِ کندیک درب بارگیری آن بود و در سر دیگر آن شبکه ای کوچک برای تخلیه ایجاد می شد . کندیک ، گندم را سرد و بهداشتی و بدور از هرگونه رطوبت با حفظ شرایط دمائی مناسب جهت  ماندگاری عالی  نگه می داشت . ولی صنعتگران سازنده ی سیلو با الگو برداری از نیاکان ما نتوانستند این شرایط را در سیلو ایجاد‌ کنند . بعنوان مثال راهیابی انواع پرندگان و حشرات و به تبع آن فضولات آنها ، نفوذ باران و گرد و خاک رسانا بودن در برابر دمای خورشید و ... را در اغلب سیلوها می توان مشاهده کرد .

تهیه خمیر و پخت نان که کار بانوان بود با نیروی بدنی و در حرارت مستقیم آتش ، کاری بسیار سخت و طاقت فرسا بود.برای تهیه ی خمیر و پخت نان مرغوب وجود خمیره لازم و ضروری بود . خمیره همان مایع خمیر بود که از تنور قبلی که سه الی چهار روز پیش درست شده بود لای سفره ی آردی که مخصوص و از تار و پود پنبه بافته می شد نگه  می داشتند . خمیر را در تغار سفالی بزرگ تهیه و تا ورآمدن آن صبر و بعد چانه می کردند . چانه ها را روی تخته ی مخصوصِ حمل خمیر به متبخ حمل می کردند حالا نوبت شاخ کردن تنور بود.شاخ تنور یعنی آتش کردن تنور با هیزم تا جایی که دیواره آن از شدت تافتن سفید گردد که اگر به این دمای بالا نمی رسید خمیر به تنور نمی چسبید و می افتاد . با تافتن تنور مادر ، آستین تنوری را به دست پوشیده و وارد سخت ترین مرحله کاری اش‌می شد‌ ، سر در تنوری داغ و تافته و پر از آتش می برد‌ بطوری که دست و صورتش مثل آتش تنور برافروخته میشد ، بی منت خودش می سوخت تا فرزندش گرسنه نباشد . مادر اینجا هم در این شرایط سخت باز به فکر شاد کردن فرزندش بود و برایش نقوچ می پخت . نقوچ قرص نانی در اندازه ای خیلی کوچک بود که برای خوشحال نمودن بچه ها می پختند.حالا که نقوچ را شناختیم بهتر است که کلوچ را هم به نسل امروزی بشناسانیم .کلوچ به نانی می گفتند که بسته به شرایط نامناسب آرد و خمیر یا دمای نامناسب تنور از دیواره ی تنور‌ جدا شده و روی آتش تنور می افتاد که قسمتی از آن می سوخت و قسمتی خام می ماند و قابل استفاده نبود . 


          بمان مادر بمان در خانه ی آرام خود مادر . 

                                                                   ‌ ‌‌‌‌       عظیمی۱۳۹۸/۱/۲۶

۱ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۴۰
محمدعلی خالقی

يكشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۲:۳۵ ب.ظ

می نویسم دوباره از اسفاد

تا که طبع مرا تکان بدهد

ماه  اردیبهشت  بی مانند

به غزل واژه ها توان بدهد

***

آب کاریز  بی نظیرش  هم

دل و جان مرا صفا داده

مسجدی در کنار این کاریز

دست ما را  به  آشنا  داده

***

سند روستای  ما  سر سبز

سرو دیرین او سر پا هست

او که ده قرن زندگی کرده

برگ تاریخ ما که زیبا هست


***

مردمانی نجیب و زحمت کش

نام  اسفاد  را  قرین  باشند

افتخاری  به  شانه ی   تاریخ

موجب رشد سرزمین باشند

***

گرچه  دوریم از وطن گاهی

دل ما  از  هوای او  شاد  است

قطعه ای از بهشت خُلد بَرین

گفته اند  ، روستای اسفاد است

شاعر : مرتضی حسینی اسفاد – اردیبهشت  98

۰ نظر ۲۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۳۵
محمدعلی خالقی

دامن کویر

جمعه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۵:۳۶ ب.ظ



                در سکوت خود 


                         شاخه گلی 


                  دامن کویر 


                        دشت بی صدا    


                   زیر بوته سنگ      


                     لاغر و نحیف 


                      زار می زند     


          باد می وزد


               لحظه ها   زلال       



                   دشت بود  و  دشت      



                       سنگ بود  و  سنگ          



            ا و زیر لب دل شکسته بود 


                   خالقی عرفان 



۰ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۷:۳۶
محمدعلی خالقی

بیست دومین سالگرد زلزله 76 زیرکوه قاینات

جمعه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۴:۵۹ ق.ظ

افسانه من

تازه چشمهایم به خواب رفته بود . هوا خیلی گرم ومقارن ساعت ۲:۲۰ دقیقه بعداظهراردیبهشت ماه ۱۳۷۶بود . صدایی ارام و کودکانه در گوشم میس کال میزد .دایی دایی فکر میکردم خواب میبینم تا اینکه دستهایی نرم ولطیف به ارامی چادری که روی خودم پهن کرده بودم رو کنار زد ولبخندی عاشقانه نگاهم. را به خود به گیرا کشاند.

دایی دایی دایی 

با اینکه خستگی تموم وجودم را گرفته بود گفتن جان دایی چی میگی 

دایی یه گنجشک تو خونه مون لونه کرده میای برام بگیری 

باشه دایی فردا میام 

اخ جون و خوشحالی از وجودش موج میزد ورفت 

شب قبل با رویای کودکانه خود با هم نقاشی می کشیدیم نقاشیهای خوب وقشنگ یک اسمون پر ستاره با یک درخت سیب وابرهایی با ماه  قشنگ

بدوبدو  و صدای خنده هاش از من دور تر ودورتر میشد . من دوباره به خواب رفتم . فردای ان روز یعنی 20/2/76 نزدیک ظهر من تازه از مدرسه اومده بودم خسته ومانده مادر داشت مقدمات نهار را فراهم میکرد نهار ماکارانی بود بعداز خوردن نهار نزدیک ساعت ۱۲:۲۷ دقیقه بود که صدایی در گوش همچون صدای صاعقه یا رعد وبرق طنین افکند وزمین شروع به لرزیدن کرد به سرعت به همراه مادر خود را به خیابان رساندیم ونشتیم وچشم بستیم دوالی سه دقیقه نگذشته بود, مهیب گرد وغبار تمام اطراف رو فرا گرفته وصدایی نالها از هر کوچه خیابانی به گوش میرسید. ان روز به سیاهی شب تبدیل شده بود و دیگر هیچ چیز زیبایی خودش را نداشت همه جا تار وسیاه بود وپس لرزها هم چنان ادامه داشت . تا چشم باز کردم  دیگر نه گنجشکی بود و نه دفتر نقاشی ونه ماه درختی ,,,,,

بیست و دومین فاجعه دردناک زلزله 76 را به تمامی کسانی که عزیزانشان را از دست داده اند تسلیت می گوییم .

خالقی اسفاد 

             ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥


خیلی قشنگ به نگارش دراومده .زنده کرد خاطراتی که این افسانه داشت وبرامون درزیر یک سقف ساخت .اما افسانه رو اون زلزله ی افسانه ای باخودش برد اونروز از قاین به اسفاد اومدم وبا اون صحنه وحشتناک اسفاد چند دقیقه ای بیشتر نموندم ودوباره بازگشت به قاین برای پیدا کردن پدرومادرم وخواهرکوچکم وافسانه.توبیمارستان قاین بین اون همه مجروح گشتم وگشتم پدرومادرم وتونستم پیدا کنم اما اثری از خواهرم وافسانه نبود بعد خبردار شدم خواهرم واعزام مشهد کردن وبعد اون لحظه ای که هیچ موقع فراموشم نمیشه .رفتم سردخونه ،وقتی کشوسردخونه روباز کرد فکر کردم خوابه چهره سفیدمثل ماه ،با خنده ای نهیف برصورت ، انگار داشت حرف میزد دوروز قبلش وارد خونه شدم دوید 000سمتم  وگفت عمو ببین پام چی شده .شصت پاش بریده شده بود با یه پارچه سفید مادرش بسته بود بوسش کردم حالا نمیتونستم قبول کنم که او دیگه نمیخواد بلندبشه .آروم خوابیده بود خواب ابدی .....

الله یار حسنی 


۲ نظر ۲۰ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۴:۵۹
محمدعلی خالقی

بهترین عاشقانه ها

سه شنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۰:۳۹ ب.ظ

۲ نظر ۱۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۳۹
محمدعلی خالقی

کلاغ مهیج

يكشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۴:۱۳ ب.ظ

همی می گذشتم ز راهی به خویش            در ان گوی بودش درختی به پیش


شنیدم    که  زاغی درختی    پرید             مهیج  ز ان   شاخه ها    می پرید


مرا بولهوس بر درخت میوه کرد                به چند دانه از  حاصلش خیره کرد


ندانم پس از من چه آید به پیش                که در ان درخت لانه ای بود پیش 


که می خوردم از ان درخت بر هوس           ز ناگه می افتم      از شاخه  پس 


کلاغان بر من       هجوم  آورند                  که همچون عزایی  به دل آورند   


به فکر رفتم از ان درخت افتنم                  مرا مست بودش     ز ره پیشه ام  


پشیمان شدم من ز اندیشه ام                     ندانستم از کرده ام     شیشه ام  


مرا با خدایم که  رحمت ز اوست                کلاغی به لانه که همخوابه دوست  


                             شاعر خالقی اسفاد (عرفان)

۱ نظر ۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۱۳
محمدعلی خالقی

مرحوم حاج عبدالحسین صادقی

جمعه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۲:۱۵ ب.ظ

۱ نظر ۱۳ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۱۵
محمدعلی خالقی

قلعه کوه اسفاد

پنجشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۱۲:۰۱ ق.ظ

در قسمت غربی اسفاد کوهی به نام کوه مزار اشی واقع شده که روزگارانی مردمی در سر این کوه زندگانی می کردند که امروزه مردم آنجا را به شهرت  قلعه کوه می نامند . 

  مساحت ساخته شده روی کوه به تقریب هشتصد متر می رسد . قدمت پیشین این قلعه نامشخص است .که هیچ کس زندگی در ان مکان را به یاد ندارد و در هیچ مقوله ای بیان نشده است 

 جایگاه قلعه کوه یکی از بهترین اقامتگاه ها جهت اسکان بوده   که دور تا دور آن خالی و دره می باشد که دیدگاه خوبی به تمام نقاط جهت حملات ناگهانی دشمن و اشرار بوده است.   

این قلعه اولین اقامت گاه اسفاد بوده که به علت موقعیت صعب العبورش منتخب شده است 

ارتفاع ان از پای کوه تا قله به 250 تا 300 متر می رسد . 

آثار باقی مانده و مخروبه مشهود امروز  که همچنان نمایان است نشان از ده پانزده خانوار می باشد  که خانه های سنگی زیر کوهی و بالا ی کوه تعبیه شده است 

بعضی از جایگاه خانه ها  امروزه به دست افرادی سود جو

و فرصت طلب به حفاری در آمده  که محل حفاریها مشخص است . علت حفاریها بدلیل غنائم قدیمی و قدمتی می باشد .

رجال کهن امروزی عرض می دارند در عصر کهن از قلعه کوه تنلی به قنات در زیر خاک حفاری شده که دست رسی آنها را به اب آسان کرده بود که تا قبل از زلزله 59 همچنان قسمتی از ان پابرجا بوده و امروزه دیگر هیچ آثاری از ان نیست و با خاک یکسان شده است . 

کاش این اثار در درجه خودش محفوظ گردد چرا که در  جایگاه خود جز آثاری مهم می باشد.

خالقی اسفاد 




۱ نظر ۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۰:۰۱
محمدعلی خالقی

خوشه چینی

دوشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۵:۳۳ ق.ظ

در روزگاران پیشین، شغلی بنام خوشه ‌چینی وجود داشت. آنها که دست شان تنگ بود و خرمن و مزرعه ای نداشتند، پشت سر دِروگر ها راه میرفتند و خوشه های جامانده را از زمین بر میداشتند و گاها صاحب مزرعه به دروگران دستور میداد که شلخته درو کنند تا چیزی هم گیر خوشه چین ها بیاید. حافظ نیز در شعرى چنین میفرماید : 

ثوابت باشد ای دارای خرمن

اگر رحمی کنی بر خوشه چینی


دستفروشان «خوشه چین» های روزگار ما هستند، آنهایى که در این هوای سرد چشم دارند به اینکه از جیب ما «اسکناسی» بیرون بیاید و چیزی از بساط مختصرشان بخریم. گاهی لازم است شلخته درو کنیم و شلخته خرج کنیم ... 


۲ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۵:۳۳
محمدعلی خالقی

وقتی برق نبود

يكشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۹:۴۸ ب.ظ

سالها پیش که برق نبود حس خوبی داشتیم . خاطره ها بسیار جذاب تر و رویایی تر بود  با نور فانوس درس می خواندیم , مشق می نوشتیم  با چراغ توری به استقبال گلهای زعفران می رفتیم  برای روشن شدنش توری داشت که با بخار الکل گرم می شد و با نفتیکه داخل محفظه بسته گرم و بخار می شد توسط تلمبه دستی به سوزن باریک با فشار قابل اشتعال بود و روشن می شد

 وقتی از دور دست ها نوری به چشم می خورد خبری از دوست رفیق و یا میهمانی بود . نور زیبای چراغ توری در بزم میهمانی ها عروسی ها و تعزیه خوانی ها بسیار ماندگار و دل انگیز بود  وقتی نورش کم میشد پمپ کوچکی داشت که با چند تلمبه به روشناییش می افزود . چراغ بادی بهترین یار و یاور در دل تاریکی ها و کوچه باغ ها بود ابیارها هر کدام دارای یک چراغ بودند و دایره ای گرد دور هم می نشستند که محل پاتوقشان در سر سه کیچه سر سنگاجی و سر تخت اقا میر بود 

نور چراغ هایشان مجلس را گرم و تماشایی داشت و شب را به صبح با داستانهای قدیمی یشان خستگی تمام شب را از تن بیرون می ریخت 

گرد سوز هم همان طور که از نامش پیداست وسیله ای با روشنایی کامل بود  که هنوز در خانه های امروزی خودنمایی می کند 

چراغ موشی وسیله ای بسیار ساده و اختراعی متفکر بود که از یک مخزن شیشه ای نفت با یک فتیله درست می شد که در دالون ها و بسیاری از خانه ها موجود بود  که عطر ماندگارش هیچ گاه از مشامم بیرون نمی رود 

خاطرات همیشه زنده اند  یادش بخیر 


۱ نظر ۰۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۱:۴۸
محمدعلی خالقی

کلاغ

جمعه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۳:۰۹ ب.ظ

صدای قار و قار کلاغی نظرم را به سویش جلب کرد 

درخت آلوچه ، لانه ی کلاغ را در شاخهای پر بار و برش پنهان کرده بود

 کلاغ با رعب و وحشت به این طرف و ان طرف می پرید

صدای قار و قار کلاغ ، کلاغهای دیگر را هم به آنجا کشاند 

از درخت بالا رفتم لانه ای در لابلای شاخهای انبوهی از خار وخاشاک و گل تعبیه شده بود تعداد شش عدد تخم خال خالی رنگی و قشنگ خود نمایی می کرد خواستم تخمها را بردارم که یهو زیر پایم خالی شد و شاخه ای بزرگ شکست 

اومدم پایین از یه طرف شاخه ی شکسته و طرف دیگر حس وحال کلاغهای نگران مرا آزرده خاطر داشت . شاخه ی شکسته را برداشتم و خود را با خوردن چند گورجه سبز مشغول کردم و کم کم از لانه دور شدم صدای کلاغ ها آرام گرفت 

ولی هنوز وجدانم ناراحت بود 

وقتی با خود اندیشه کردم دیدم ادمها طبیعت را خراب می کنند و همین طور زندگی را ، زندگی کلاغی که به انتظار جوجه هایش شب را به صبح روی تخم هایش می خوابد تا از آنها مواظبت کند آن روز حال خوبی نداشتم فردای آن روز جهت اطمینان خاطر غیر مستقیم نگاهی به لانه کردم و بسیار خوشحال شدم چرا که مادرش  بر روی تخمهایش ارام خوابیده بود 

کاش می فهمیدیم حس سارها و سوسک ها توی تورها و تارها چگونه است 

کاش می فهمیدم حس قورباغه ها در نگاه مارها چگونه است 

کاش می فهمیدیم حس برگهای سبز در خزان و بهترین بهارها چگونه است 

کاش می فهمیدیم حس کلاغ ها در تخریب ما انسانها چگونه است 

و کاش می فهمیدیم حس ما انسانها در این هم شکارها و ویرانها چگونه است 

تدوین ؛:::محمد علی خالقی 

۰ نظر ۰۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۵:۰۹
محمدعلی خالقی


با نهایت تاثر و تاسف
 درگذشت مرحومه خیرالنساء شمسی
 والده آقایان نظرزاده، را تسلیت و تعزیت عرض نموده
 از خداوند تبارک و تعالی برای آن مرحومه علو درجات و رحمت واسعه و برای  بازماندگان صبر و شکیبایی  مسئلت داریم.
روحشان شاد و یادشان گرامی 
♥♥♥♥♥♥♥♥

۰ نظر ۰۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۰:۳۵
محمدعلی خالقی

طبیعت شاهرود اسفاد

پنجشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۲:۱۵ ق.ظ

۰ نظر ۰۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۰۲:۱۵
محمدعلی خالقی